🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
🙍♀ مواردی که زنها آرزو دارند مردها می دانستند!!
🔖 به مسائل جزئی توجه کنید:
🌀 همه دوست دارند مورد توجه طرف مقابلشان باشند.
💇♀ مدل موی جدید؟ لباس نو؟
چیزی بگویید تا نشانمان دهید که متوجه تغییر شدهاید.
🔖 بیمیلی به معاشقه دلیل وجود مشکل نیست:
💔 خیلی وقت ها بی میلی ما به داشتن رابطه بخاطر شما نیست.
♀ همه ما گاهی اوقات خستهایم، استرس داریم یا نگرانیم. اتفاق میافتد دیگر، نگران نباشید و به خودتان نگیرید.
🔖 کمکمان کنید:
کمی در کارهای خانه، کارهای دانشگاه و کارهای روزمره کمکمان کنید.
💞 گاهی اوقات دوست داریم تنها باشیم:
🙅♀ بیشتر وقتها شاید نتوانید جلو حرف زدنمان را بگیرید اما بعضی وقتها هم دوست داریم تنها باشیم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
🎬 سکانس عجیب سریال #پایتخت۵ که این بار بصورت واقعی و دردناک در #یمن تکرار شد!
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت هفتاد و سوم
🌃 ساعت از نیمه شب گذشته بود، ولی خواب از چشمان آشفته و اشکبار من سراغی نمیگرفت.
مجید همانطور که روی زمین نشسته و سرش را به تشک تکیه داده بود، خوابش برده و دستش به نشانه دلگرمی، همچنان روی دست سرد من مانده بود.
🏭 خوب می دانستم که در پالایشگاه چه کار سخت و سنگینی دارد و از اینکه با این حالم اینهمه عذابش داده و حتی شامی هم تدارک ندیده بودم، دلم به درد آمد.
🛏 دستم را از زیر انگشتان گرمش به آرامی بیرون کشیدم و آهسته از روی تخت پایین آمدم.
نگاهی به صورت خستهاش انداختم که هنوز در خوابی سبک بود و با گامهایی کوتاه از اتاق بیرون رفتم.
🌴 خانه در سکوتی تلخ و سنگین فرو رفته و انگار در و دیوار هم بوی غم میداد.
به امید اینکه خنکای آب وضو دلم را آرام کند، وضو گرفتم و سجادهام را گشودم. چادر نمازم را سر کردم و به نیت آرامش قلبم دو رکعت نماز خواندم.
👌حق با مجید بود، باید خودم را آماده میکردم تا پا به پای مادر این راه سخت و طولانی را طی کنم و در این مسیر طاقت فرسا، بایستی مایه امید و آرامش مادر میشدم، نه مثل امشب که همه توانم را در آغاز راه باختم و بدون اینکه به یاری دل بیقرار و دست تنهای عبدالله بروم، فقط خون دلم را به کام همسر مهربانم ریختم، هر چند این وظیفهای بود که آوردنش به زبان ساده بود و حتی خیال روزهای عملی کردنش، پردههای نازک دلم را میلرزاند.
نمازم را با گریه بیصدایم تمام کردم، دستانم را به دعا به سمت آسمان گشودم و با چشمانی که به امید اجابت زیر پرده اشک به چله نشسته بود، خدا را خواندم که شفای مادرم را هر چه زودتر مرحمت کرده و به دل من که این همه بیتابی میکند، آرامشی ماندگار عنایت فرماید.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت هفتاد و چهارم
🍍 یک قطعه دیگر از کمپوت آناناس در دهان خشک مادر گذاشتم که دست ناتوانش را بالا آورد و با صدایی آهسته گفت:
✋بَسه مادر جون، دیگه نمیخوام.
👁 نگاهم به چشمان گود رفته و گونههای استخوانیاش افتاد، باز چشمانم لرزید و دوباره هوای باریدن کرد که با گفتن «چقدر هوا گرمه!» از جا بلند شدم و به بهانه زیاد کردن درجه فن کوئل، چشمان بیقرارم را از مادر پنهان کردم.
در این مدت که از عمل جراحی و شروع شیمی درمانیاش میگذشت، آموخته بودم که چطور در برابر صورت زرد و موهایی که هر روز کم پشتتر و بدنی که مدام لاغرتر میشد، صبر کنم و با صورتی که به ظاهر میخندد، به قلب افسرده مادر امید ببخشم.
🏥 با کنترل سفید رنگی که روی میز بود، دمای فن کوئل را چند درجه خنکتر کردم و از پنجره بزرگ اتاق، نگاهی به حیاط بیمارستان انداختم و مجید را دیدم که در حاشیه باغچه گلکاری شده حیاط قدم میزد.
💉 در این دو سه هفتهای که درمان مادر آغاز شده بود، مجید و عبدالله با هم هماهنگ کرده و هر بار یکی برای کمک به من و مادر به بیمارستان میآمدند.
👥 محمد و ابراهیم هم یکی دو باری که مجید نتوانسته بود شیفتش را تغییر دهد، سری میزدند، ولی آنها هم در این فصل سال به شدت درگیر کارهای نخلستان شده و فرصت زیادی برای رسیدگی به مادر نداشتند.
نگاهم به مجید مانده بود که مادر با صدایی کم رمق پرسید:
❓الهه جان! از خونه چه خبر؟
🛌💺 به سمتش چرخیدم و همچنان که روی صندلی کنار تختش مینشستم، با لبخندی مهربان پاسخ دادم:
✋ همه چی سر جاشه، حال همه هم خوبه! فقط همه دلشون برا شما تنگ شده! چند شب پیش ابراهیم و لعیا اومده بودن، ساجده خیلی بهانه شما رو میگرفت. لعیا میگفت هر دفعه که میخوان بیان ملاقات، ساجده التماس میکنه که اونم با خودشون بیارن.
سپس دست سرد و نحیفش را میان انگشتانم گرفتم و با امیدواری ادامه دادم:
- انشاءالله این دفعه که اومدید خونه، دعوتشون میکنیم، بیان دور هم باشیم.
🛌 آهی کشید و گفت:
- دلم برای بچهها خیلی تنگ شده! بخصوص برای یوسف! تا این بچه به دنیا اومد، من اینجوری شدم و اصلاً فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم.
💓 از شنیدن این حرفش دلم غرق غم شد، ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خندهای کوتاه گفتم:
✋ انشاءالله این دوره هم تموم میشه و میاید خونه.
🔥چقدر سخت بود شعله کشیدنهای آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصههایم، فقط لبخند بزنم.
🚪پس از ساعتی، سرانجام از بودنِ کنار مادر دل کَندم و از اتاق بیرون آمدم و همین تنهایی کافی بود تا کوه اندوه باز بر سرم آوار شده و سیلاب اشکم را جاری کند.
کوله بار ناراحتیهایم به قدری سنگین بود که با هر قدمی که بر میداشتم احساس میکردم همه توانم تمام میشود.
🏥 دستم را روی نرده آهنی راه پله بیمارستان میکشیدم و پلههای طولانیاش را به سختی طی میکردم و نفهمیدم چه شد که چادرم زیر پایم ماند و تعادلم را از دست دادم که با صورت روی کفپوش سرامیک بیمارستان افتادم و نالهام بلند شد.
⏳ حالا فرصت خوبی بود که هر چه از غم بیماری مادر و دردی که صبورانه تحمل میکرد، در دل تنگم عقده کرده بودم، فریاد بزنم و اشک بریزم.
✋ کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی خودم را بلند کردم. یکی از دندانهایم در لبم فرو رفته و خون شکاف لبم با خونی که از بینیام راه افتاده بود، یکی شده و روی سنگهای سفید راهروی بیمارستان میچکید.
بیتوجه به چند نفری که برای کمک دورم جمع شده بودند، به سختی برخاستم و با پاهایی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود، خودم را به کنار راهرو کشاندم و پیکر بیحالم را روی نیمکت رها کردم.
تمام صورتم از گریه خیس شده و نه از دردی که همه بدنم را گرفته بود که به حال مصیبتبار مادرم گریه میکردم.
👥👤 هر کسی چیزی میگفت و میخواست به هر وسیلهای کمکم کند و من چیزی جز شفای مادرم نمیخواستم.
با گوشه چادر سورمهای رنگم، اشک و خون را از صورتم پاک کرده و با تنی که از اندوه و درد میلرزید، قدم به حیاط گذاشتم.
مجید همچنان کنار حیاط بیمارستان ایستاده و بیخبر از حال من، گلهای باغچه حاشیه حیاط را نگاه میکرد که از صدای دمپاییهایم که روی زمین کشیده میشد، به سمتم چرخید و با دیدن صورت خونی و خیس از اشکم، وحشتزده به سمتم دوید.
مات و مبهوتِ لب و بینی زخمیام، دستم را که به یاری به سمتش دراز شده بود، گرفت و کمکم کرد تا روی نیمکت سبز رنگ کنار حیاط بنشینم و با صدایی که از نگرانی به لرزه افتاده بود، پرسید:
⁉ چه بلایی سر خودت اُوردی؟!
goo.gl/fr8cpr
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
💐 مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته».
☕ اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمیخورد همیشه برای من قهوه درست میکرد.
☝میگفتم: «واسه چی این کارو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم».
🌷 میگفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم!»
💓 همین عشق و محبت هاش رو میدیدم که احساس میکردم رنگ خدایی به زندگیمون داده.
🌷 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران (ره)
goo.gl/oSC8hY
goo.gl/cYRGxY
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
📺 #انیمیشن_دیرین_دیرین
😁 این قسمت:
🎼 دلم میخواد آب به اصفهان برگردد
🎼 از وسط نصف جهان رد گردد
🌐 @partoweshraq
#طنز
پرتو اشراق
🔺🚨 توهین روزنامه نگار اصلاحطلب به ساحت مقدس امام رضا علیه السلام ⚠ این جماعت برای رسیدن به مقاصد س
🚨خبرنگار هتاک در حال فرار از کشور لحظاتی پیش دستگیر شد!
⚠ اهانت سازماندهی شده
❌ بعد از یاداوری حکم و سرنوشت خبرنگار هتاک امیرحسین میراسماعیلی؛ لحظاتی قبل این شخص در حین فرار از کشور بازداشت شد.
حالا گناهکار بودن و عمل سازماندهی شده این ملحد؛ اثبات شد.
✒ نازنین کمالی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
⚫ #پروفایل همه ما
⚜ خدايا لعنت كن كسانى را كه نعمتت را دگرگون كردند، و پيامبرت را متهمّ نمودند، و آياتت را منكر شدند، و امام برگزيده ات را ريشخند زدند، و...
📖 از زیارت نامه امام رضا (علیه السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ببینید
🚨 ببینید رفتارهای ما چه تاثیری در دیدگاه های مردم دنیا می گذارد؟
❓از خارجی ها می پرسند وقتی نام ایران را می شنوید یاد چه می افتید؟
🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🔊 بشنوید | موعظه
🎙حجت الاسلام دانشمند
🚨 مجرم آزاد
🌐 @partoweshraq
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی
🔅صد قافله دل، به جمکران آورديم!
🔅رو جانب صاحب الزمان آورديم!
🔅ديديم که در بساط ما آهي نيست
🔅با دست تهی، اشک روان آورديم!
🌐 @partoweshraq
#شعر_انتظار
🌹سواد زندگی
🌀 رك بودن يا بی ادبی!
🙅♂ رُک يا FRANK به معناى ابراز نظر شخصى در مورد مسائلى است كه مربوط به خود ما میشود.
♂ مثلا من بستنى دوست ندارم و اين موضوع رو به صراحت بازگو میکنم، يا دوستى از من میپرسد مياى بريم بيرون؟ براحتى میگويم نه، الان حوصله ندارم...
💁♂ اين ميشه نظر شخصى من در مورد خودِ من.
🙎♂ و اما RUDE به معناى گستاخى يا وقاحت است كه نظرات ما در مورد ديگران است.
🙍♂ مثلا من به دوستم میگويم چقدر چاق هستى! يا میگويم بينى تو شبيه بينى عقاب است! ببخشيدا من رك هستم!
⛔ فرق رک بودن و وقاحت را بدانيم و هرچه در ذهن مىآيد در قالب رک بودن تحويل مردم ندهيم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
👨💼 جان دیوئى، فیلسوف و روانشناس آمریکایى که مکتب فلسفى او اصالت عمل یا پراگماتیسم لقب گرفته است، داراى پنج پسر شیطان بود که دائم از ناحیه آنها با اتفاقات غیر منتظره مواجه بود.
🚪اتاق مطالعه او، درست در زیر حمام خانه قرار داشت.
📚📖 یک روز هنگامى که پشت میزش مشغول مطالعه بود، ناگهان فرو ریختن قطرات آب را بر پشت خود احساس کرد.
🛁 با شتاب، خود را به طبقه بالا رسانید و دید که وان حمام لبریز از آب است و ناوگانى از قایق هاى بچه گانه بر آب شناورند!!
👦 فِردى، پسر کوچک او، سعى داشت جلوى آبى را که از وان به کف حمام مىریخت بگیرد ولى نمىتوانست!!
👨💼همین که دیوئى در را گشود، پسر کوچک فریاد زد:
👦 «پدر بحث نکن، به فکر چاره باش!»
👌و اکنون مىتوان گفت بحث نکن، به فکر چاره باش و این خلاصه فلسفه جان دیوئى است که از گفته فرزندش الهام گرفت.
📘 بزرگان فلسفه | هنرى توماس.
goo.gl/PbXLVB
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓سئوال: یکی می گفت در روایات شیعه آمده است که روزی حضرت نوح زیاد شراب خورد و لخت مادر زاد پیش فرزندانش رفت و اونها عورتش را دیدند!! می خواستم ببینم این نقل ها واقعیت دارد؟
✅ پاسخ:
❌ چنین نقلی در کتب و روایات شیعه نیامده است، بلکه تورات جعلی و تحریف یافته چنین نقل می کند:
🔅«نوح به کشتکاری زمین آغاز کرد و تاکستانی غرس نمود، او از شراب آن نوشیده مست شد و خود را در میان خیمه خویش برهنه ساخت، حام پدر کنعان برهنگی پدر را دید و دو برادر خویش را در بیرون خبر داد، پس سام و یافث ردایی برگرفته، آن را بر شانه های خویش افکندند و پس پس رفته برهنگی پدر خود را پوشاندند، ایشان روی به جانب دیگر داشتند و برهنگی پدر را ندیدند، چون نوح از مستی خود به هوش آمد و دریافت که پسر کوچکتر با او چه کرده گفت لعنت خدا بر کنعان...».
📗 تورات کتاب پیدایش، فصل ٩، آیات ١٨ - ٢۶.
❌ما این نقل ها را جعلی و خلاف واقع می دانیم که شایسته نسبت دادن به پیامبر بزرگی چون نوح نبی(ع) نمی باشد.
📚 با این وجود در روایتی در کتاب علل الشرایع از امام هادی (علیه السلام) نقل شده است:
🔅«نوح عليه السّلام دو هزار و پانصد سال زندگى نمود، روزى در كشتى خواب بود و باد مى وزيد و در اثر آن عورتش نمايان شد حام و يافث از آن منظره بخنديدند، سام عليه السّلام ايشان را نهى كرد و از خنديدن باز داشت و آنچه را كه باد نمايان نموده بود وى پوشاند ولى حام و يافث دوباره آن را ظاهر كردند و پيوسته سام عليه السّلام آن را مى پوشاند و آن دو مكشوف مى نمودند، در اين اثناء نوح عليه السّلام از خواب بيدار شد ديد كه ايشان مى خندند، فرمود سبب چيست؟
👤 سام واقعه را بيان كرد، نوح عليه السّلام دست به طرف آسمان بلند كرد و عرضه داشت:
🤲🏻 «پروردگارا نطفه حام را دگرگون كن تا غير از سودان و سیاهان فرزندى از او به ظهور نرسد، خدايا نطفه يافث را نيز تغيير بده حقّ تبارك و تعالى نطفه اين دو را تغيير داد، پس تمام سودان و سیاهان كه بوجود آمدند از حام بوده و آنچه ترك و سقالبه و يأجوج و مأجوج و چينى ها بوده از نسل يافث مى باشند و جميع سفيد پوستانى كه غير اين گروه هستند از سام عليه السّلام بوجود آمدند بعد نوح عليه السّلام به حام و يافث فرمود:
☝🏻خدا ذرّيه و فرزندان شما را تا روز قيامت بردگان اولاد و ذرارى سام قرار دهد زيرا سام به من نيكى نمود و شما دو مرا آزار داديد، پس پيوسته علامت ايذاء شما به من در فرزندانتان ظاهر و نشانه نيكى و احسان سام به من در نسل او الى الابد نمايان باشد».
📚علل الشرایع، ج ١، ص ٣٢.
👌🏻این نقل تنها از کشف عورت غیر اختیاری نوح علیه السلام سخن به میان می آورد و با نقل تورات ساختگی کاملا متفاوت است، اما با این وجود به دلیل محتوای نامناسبی که دارد چون برتری سفید پوستان بر سیاه پوستان و... زیاد قابل اعتماد نمی باشد زیرا راوی آن سهل بن زیاد آدمی است که نجاشی در مورد او می نویسد:
❌ « او در حدیث ضعیف است و به احادیث او اعتماد نمی شود.
احمد بن محمد بن عیسی شهادت می داد که او اهل غلو و دروغگویی است و او را از قم به ری خارج کرد».
📙 رجال نجاشی، ص ١٨۵.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
▶🆔 iGap.net/partoweshraq