eitaa logo
پرتو اشراق
845 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
😐 میم مثل مزدور 😷 میم مثل مهناز افشار! 🌐 @partoweshraq
🔺ماموستا مختار فرجی از علمای کردستان ✌پاسخ موشکی سپاه پیامی به تروریست‌ها و حامیان خارجی آن‌ها ⚠ نظام اسلامی ایران تا کنون صبوری به خرج داده بود! 🌐 @partoweshraq
😐🔺تبلیغات شهرداری تهران علیه حجاب به روایت وحید یامین پور 🌐 @partoweshraq
🌹تنها تولید کننده واقعی #امید در جامعه... 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و بیست و پنجم 🏻سپس سرش را به سمت دریا چرخاند و مثل اینکه نخواهد خط احساسش را بخوانم، نگاهش را در سیاهی امواج گُم کرد که آهسته صدایش کردم: 🏻مجید! ناراحت شدی؟ دوست نداری اینجوری بحث کنیم؟ 👌🏻و درست حرف دلش را زده بودم که دوباره نگاهش را به چشمانم سپرد و با آرامشی عاشقانه پاسخ داد: 🏻الهه جان! نمی‌خوام خدای نکرده این بحث‌ها باعث شه که یه وقت... راستش می‌ترسم شیرینی زندگی‌مون کمرنگ شه، آخه ما که با هم مشکلی نداریم. یعنی اصولاً شیعه و سُنی با هم اختلاف خاصی ندارن. همه‌مون رو به یه قبله نماز می‌خونیم، همه‌مون قرآن رو قبول داریم، همه‌مون به پیامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله) اعتقاد داریم، فقط سرِ یه سری مسائل جزئی اختلاف داریم. 🏻🏻 و همین اختلافات جزئی مرز بین شیعه و سُنی شده بود و من می‌خواستم او هم کنار من در این سمت خط کشی باشد که با کلامی غرق محبت تمنا کردم: 🏻خُب من دلم می‌خواد همین اختلاف کوچولو هم حل شه!... و همانطور که کمرم را کشیده بودم تا قدری دردش قرار بگیرد، با آخرین رمقی که برایم مانده بود، نبرد اعتقادی‌ام را آغاز کردم: ☝🏻بیا از اعتقاد به خلفای اسلام شروع کنیم... 🏝 و هنوز قدمی پیش نرفته بودم، که درد وحشتناکی در دل و کمرم پیچید و نتوانستم حرفم را تمام کنم که ناله‌ام زیر لب، خفه شد. 🏻با هر دو دست کمرم را گرفته و دیگر نمی‌توانستم تکانی به خودم بدهم و فقط دهانم از شدت درد باز مانده بود. 🏻 مجید از این تغییر ناگهانی‌ام، وحشتزده به سمتم آمد و می‌خواست کاری کند و من اجازه نمی‌دادم دستش به تنم بخورد که تمام بدنم از درد رعشه می‌کشید. ⚡تا به حال چنین درد سختی را تجربه نکرده و مجید بیشتر از من ترسیده بود و نمی‌دانست چه کند که سراسیمه دمپایی‌اش را پوشید تا کمکی بیاورد و هنوز چند قدمی روی ماسه‌ها ندویده بود که طوفان دردم قدری قرار گرفت و با ناله ضعیفم صدایش کردم: 🏻✋🏻مجید! نمی‌خواد بری. بیا، بهتر شدم... و شاید این تجربه جدیدی بود که باید در اواخر ماه هفتم بارداری تحملش می‌کردم و تحملش چقدر سخت بود که پیشانی‌‌ام از شدت درد، خیس عرق شده و نفسم بند آمده بود. 👣 مجید دیگر دمپایی‌اش را در نیاورد، کنار زیرانداز روی ماسه‌ها مقابلم زانو زد و با نگرانی پرسید: ❓بهتری الهه؟ 🏻سرم را به نشانه تأیید تکان دادم که دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم و مجید که از دیدن این حال خرابم، به وحشت افتاده بود، با خشمی عاشقانه تشر زد: 🏻از بس خودت رو اذیت می‌کنی! تو رو خدا تا به دنیا اومدن این بچه، به هیچی فکر نکن! به خودت رحم کن الهه! 🏻 با پشت دستم، صورت خیس از عرقم را پاک کردم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم: - فکر کنم زیاد نشستم، کمرم خشک شد... دست پشت کمرم گرفت و کمکم کرد تا از جا بلند شوم و همین که سرِ پا ایستادم، سرم گیج رفت که با دست دیگرم شانه مجید را گرفتم تا زمین نخورم. 🚕 حال سخت و بدی بود تا بلاخره به خانه رسیدیم و روی تختخواب دراز کشیدم. 🛌 مجید غمزده کنار تختم نشسته و نمی‌دانست چه کند تا حالم جا بیاید و به هیچ بانویی دسترسی نداشتیم تا برایم تجویزی مادرانه کند و من همانطور که به پهلو دراز کشیده بودم، رو به مجید زمزمه کردم: 🏻ای کاش الان مامانم اینجا بود! 🏻 که در این شرایط سخت و حساس، محتاج حضور مادرم یا حداقل زنی دیگر بودم و در این کنج غربت، مجید همه کسِ من بود. 🛌 دستش را روی تخت پیش آورد، دستم را گرفت و پیش از آنکه به زبان بیاید، گرمای محبتش را از حرارت انگشتانش احساس کردم که با لبخندی غمگین دلداری‌ام داد: 💞 قربونت بشم الهه جان! غصه نخور! ما خدا رو داریم! 🏻🏻 و این هم هنوز از طومار تاوانی بود که باید به بهای عشق مجید به تشیع می‌دادم و خاطرش به قدری عزیز بود که با این همه سختی باز هم خم به ابرو نیاورم، ولی نمی‌توانستم سوز زخم بی‌وفایی خانواده‌ام را فراموش کنم و نه تنها از سر درد و کمر درد که از این همه بی‌کسی، در بستری از غم غربت به خواب رفتم. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ 🌷 شهیدی که توانست با دلایل و آیات قرآنی رضایت خانواده اش را برای رفتن به جبهه کسب نماید! 📺 اتفاقات سوريه را دنبال مي‌کرد و من اصلاً فکرش را نمي‌کردم که روزي تصميم به رفتن بگيرد. با هم اخبار را نگاه و درباره اين اتفاقات صحبت مي‌کرديم. ✊ روحيه ظلم‌ ستيزي داشت و در مدتي که اين اخبار را مي‌ديد تصميم خودش را گرفته بود. ‼وقتي به من جريان رفتنش را گفت باورم ‌نشد و فکر مي‌کردم شوخي مي‌کند! 🇸🇾 وقتي با من صحبت مي‌کرد من به شوخي جوابش را مي‌دادم فکر نمي‌کردم تصميمشان براي رفتن جدي باشد اما بعداً متوجه شدم که تصميمش کاملاً جدي است و مي‌خواهد به سوريه برود. 🗓 سال ١٣٩٣ به سپاه رفت و به او گفتند: سپاه به عنوان بسيجي نيرو اعزام نمي‌کند. 🚗 به تهران رفت و آنجا هم قبولش نکردند. من اصلاً فکر نمي‌کردم که تصميمش تا اين حد جدي باشد. 👌خيلي پيگير شده بود. خودش را به آب و آتش زد ولي از ايران نتيجه‌اي نگرفت. 💓 هر چه بود انگار به دلش افتاده بود که خواهد رفت. 💻 در فيسبوک با شخصي از سپاه بدر عراق آشنا مي‌شود. 🏴 من هم نگران بودم که نکند آن شخص داعشي‌ باشد که گفت نه از صحبت‌هايش معلوم است به لحاظ اعتقادي با ماست. آن آقا از شيعيان عراق بود و با هم دوست شدند و مدارکش را فرستاد. ☝🏻ايشان قول داده بود اگر به اينجا بياييد من کارتان را درست مي‌کنم. آن زمان يک سالي بود که انتقالي به تبريز گرفته بود. 🛫 مرخصي بدون حقوق گرفت و بار اول در سال ٩٣ رفت و ۶۵ روز آنجا بود. 🏭 زماني که برگشت به خاطر مسئله رفتنش با شرکت نفت با مشکل مواجه شد. در اين ميان فاصله‌اي افتاد تا اينکه سوم مهر سال ٩۴ دوباره رفت و دوم آبان شهيد شد. 🎙راوی:همسر شهید 🌷شهید وحید نومی گلزار ☀ شهید ظهر عاشورا 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 ... 🌹 ✋🏻 ▪بر‌ پا‌ شده است‌ در دل‌ من‌ خیمه‌‌ی غمی ▪جانم‌،‌ چه‌ نوحه‌ و چه‌ عزا‌ چه‌ ماتمی 🌐 @partoweshraq
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان 🏴 #استقبال_از_ماه_محرم 🌹طبق کلام ملکوتی امام حسین(ع)، از این دنیا برای عالم بعد، توشه بردارید و از اینجا بهشت را برای خود بسازید. و گرنه خیلی زود با کویر جهنم مواجه می‌شوید. 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
📖 اهمیت خواندن ! ⚜ یكى از بزرگان مى فرمود: 🎙مرحوم و حاج و حاج روضه خوان امام حسین (علیه السلام) را در خواب دیدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور یكدیگر جمع بودند. 🌹 با آیت اللّه خادمى احوالپرسى كردم و گفتم: ❓با هم بودن شما یك آیت الله و آقاى حاج شیخ عباس قمى یك محدث و حاج شیخ عبدالجواد روضه خوان، چه مناسبتى دارد كه با یكدیگر یك جا قرار گرفته اید؟ ⚜ جواب دادند: 📖 ما همگى مداومت به زیارت عاشورا داشتیم و در مقدار خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیم. 📚 كرامات الحسینیه، على میر خلف زاده، ج ٢. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7