eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «برکات نوری» کسانی که یاد عج را زنده می‌کنند خیر می‌بینند... 🎙شیخ جعفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عفت مرعشی همسر هاشمی رفسجانی و محمد علی ابطحی معاون پارلمانی خاتمی هم رای دادند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 شهرام همایون: ۱۶ گروه اپوزیسیون انتخابات را تحریم کردند اما روی هم رفته ۴۰ عضو ندارند 🔴 شهرام همایون: ۱۶ گروه ایران را تحریم کرده اند. این ۱۶ تا چقدر وزن دارند؟ همه ی اینها روی هم ۴۰ نفر هم نیستند. / ناامیدی براندازها از براندازی و عصبانیت از عدم توجه مردم به آنها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زاکانی : دختران و پسران عزیزم ، با حضور در شعب‌های رای گیری آینده خودتان را خودتان رقم بزنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
recording-20240628-155418.mp3
6.27M
پیام مهم در روز انتخابات از شما خواهش_میکنیم این صوت را گوش دهید 🔻به کدام کاندیدا می‌توان افتخار کرد؟ باسرعت ۲x فقط ۳دقیقه طول می‌کشد. به صورت گسترده منتشر کنید 🔸اندیشکده راهبردی سعداء
🔴آقاجواد محرابی بادیگارد شهید رئیسی رو موقع رای دادن دیدم و باهاش یه صلوات فرستادم +ایشون کسی اند که دائم با شهید رئیسی بودند.....
حسن روحانی هم به دولت سوم خودش رای داد... ✍️پس طرفداراش کجان؟🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️ فائزه هاشمی: در ریاست جمهوری رای نمیدهم. به جهنم 😝اونم گفته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ انتشار برای اولین بار| نظر شهید شهید جمهور راجع به اخلاص دکتر جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: آقای قالیباف جزء مدیران پرکار و لایق کشور هستند. 🔹قالیباف: من همیشه خودم را سرباز آقا می‌دانم.
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت پنجاه و ششم: ژینوس در حالیکه پاهایش از حسی ناشناخته به رعشه بود وارد صحنه شد. جمعیت
قسمت پنجاه و هفتم: صدای شیطان پرستان اوج گرفت ناگهان آن زن که نوزاد کوچک را در آغوش داشت نوزاد را به دهان پر از آتش جغد پرتاب کرد. همراه با این پرتاب، چشمان تمام آن جمع خیره به دهان آتشین جغد بود ژینوس با ترس و تعجب ان زن و آن جغد سنگی را نگاه می کرد. فریاد دلخراش نوزاد که در آتش شیطانی این شیطان پرستان می‌سوخت در صدای ورد های جمع گم شد.ـ ژینوس از آنجا که هنوز اندکی از پاکی طینتش باقی مانده بود، هراسان از جا بلند شد و به طرف دهان جغد سنگی رفت تا کودک را از دهان جغد و آن آتش شعله اور بیرون آوردـ هنوز درست کمر راست نکرده بود که ناگهان با ضربه ای از پشت سر به شانه هایش خورد برجای خود افتاد. سرش را به عقب برگردانید متوجه شد مردی سیاه پوش که نقابی سیاه بر چهره زده بود از پشت سر، شانه های او را محکم در دست گرفته و با خنجری که در دست داشت، محکم بر سینه ژینوس فرود آورد ژینوس در عین ناباوری دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما فوران خون که از قلبش به بیرون میریخت اورا از گفتن هر حرفی باز داشت. خون پی درپی می آمد و آن لباس قرمز رنگ باز هم تیره تر می شد. زری که از دور شاهد ماجرا بود زیر لب گفت راز این پیراهن در همین خون است پیراهنی که با خون دختران رنگ گرفته و در نشیمنگاه این پیراهن آیات قرآن پنهان شده و پوشنده این پیراهن با بی احترامی به آیات قرآن در بین جنیان مقام بسیار بالایی خواهد داشت و می تواند کارهای کارهای خارق العاده انجام دهد و صد حیف ژینوس زود پر کشید و پوشنده دیگر این پیراهن در آینده‌ای زود حلما خواهد بود. ادامه دارد 📝به قلم: ط_حسینی
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت پنجاه و هفتم: صدای شیطان پرستان اوج گرفت ناگهان آن زن که نوزاد کوچک را در آغوش دا
قسمت پنجاه و هشتم: شهر شلوغ شده بود، از هرطرف هیاهو به هوا بلند بود، حلما به دنبال وحید به این طرف و آن طرف کشیده میشد. دیگر توانی برای راه رفتن نداشت تازه یک هفته از عقد آنان می گذشت حلما با آرامی صدا زد: وحید تورو خدا آروم آروم تر خسته شدم. اصلا کجا داریم میریم؟! وحید به عقب برگشت و نگاهی به حلما کرد و گفت: ببین بهت نگفتم از کلانتری زنگ زدن، مجبور شدم تو رو بیرون بیارم وگرنه در این هیاهوی بی عفتی که زنان هرزه به پا کرده اند، جای شما در خانه امن تر از هر جایی است. انگار جسد دختری را پیدا کردن، که شباهت زیادی به ژینوس می ده، البته عکس این دختر را به عنوان قربانی اغتشاشات که به دسته پلیس های لباس شخصی کشته شده، پخش کرده ان و گفتن این دختر به دلیل شرکت در اغتشاشات و دادن شعار «زن، زندگی، آزادی» طعمه حریف شده و اورا کشته اند من که باور نمیکنم ژینوس باشه و اگر واقعاً ژینوس باشه، بعید میدونم که ژینوس میتونسته بیاد بیرون و تو جمع شرکت کنه و سری به مادر بدبختش نزنه.. حلما که از حرفهای وحید شوکه شده بود، یک لحظه احساس کرد دنیا دور سرش میچرخه... یعنی ژینوس؟! واقعا ژینوس؟ وحید که متوجه شد حال حلما تغییر کرده، خودش را به او رسوند و دستش را گرفت و گفت: نگران نشو حلما جان، ان شاالله که ژینوس نیست، اصلا بعیده ژینوس باشه... حلما سرش را تکون داد و در همین حین یه خانم به او تنه زد و همینطور که با سرعت به جلو میرفت و موهای افشانش تکان می خورد رو به حلما گفت: خوشگله! حیف تو نیست که زیبایی های خودت را توی لچک پنهان کردی؟ درش بیار بابا تا همه بفهمن زنهای ایرانی چقدر خوشگلن و چقدر بافرهنگن و بلند فریاد زد: زن، زندگی، آزادی... وحید سری از روی تأسف تکان داد و گفت: بهتره بگین، زن، هرزگی، جنایت.. حلما آه بلندی کشید و گفت: دلم میگیره، ارزش یه زن مسلمان بیش از آن است که همچی حرفهای سخیف و حرکات زشتی دربیارن، هر جا هست از خارج کشور آب میخوره، از اونجایی که شیاطین دنیا هیچ وقت توان دیدن پیشرفت کشور ایران را ندارند، به خیال خودشون می خوان با منحرف کردن زنها، خانواده، جامعه و کشور را منحرف کنند، اما کور خوندن، ما جانمان در گرو عفتمان هست و آزادیمان در گرو دینمان... وحید لبخندی زد و گفت: آفرین، حالا آرامش خودت را حفظ کن تا بریم ببینیم اینجا چه خبره، باشه؟ ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت پنجاه و هشتم: شهر شلوغ شده بود، از هرطرف هیاهو به هوا بلند بود، حلما به دنبال وحی
قسمت پنجاه و نهم: وحید وارد پزشکی قانونی شد و حلما با پاهایی لرزان به دنبالش روان بود. حلما بدنش رعشه گرفته بود و نمی دانست براستی شاهد چه صحنه ای خواهد بود. تا وحید کارهای مقدماتی را انجام میداد، حلما طول و عرض سالن اونجا را چندین بار پیمود، او از محیط اطراف خود غافل بود و اصلا متوجه نشد که دو مرد با نگاه خیره و شیطانی خود او را میپایند و مترصد لحظه ای هستند که... وحید به همراه مردی که روپوش یکبار مصرف آبی رنگی به تن داشت، به طرف حلما آمدند و به او اشاره کردند که به دنبال آنها برود. از دو راهرو باریک و نیمه تاریک گذشتند و سپس پشت دری بزرگ ایستادند و مرد همراه وحید با وارد کردن کارتی در شیاری مخصوص، درب را باز کرد و هرسه وارد اتاق سرد روبه رو شدند، اتاقی که بوی مرگ میداد. جلوی کشویی ایستادند، آن مرد شماره کاغذ دستش را نگاهی کرد و وقتی مطمئن شد که اشتباه نکرده درب کشو را گشود و زیپ کاور سیاه رنگ را کمی پایین کشیدو خود قدمی به عقب گذاشت حلما چشم به داخل کشو داشت، اما باران اشک چشمانش که باریدن گرفته بود مانع ان میشد که تصویر دختر نگون بخت روبه رویش را درست ببیند. وحید آرام کنار گوشش گفت: خودت را کنترل کن و با دقت نگاه کن. حلما قدمی به جلو گذاشت و کمی خم شد، درست میدید، خودش بود، این ژینوس بود که با صورتی تکیده و چشمانی بی روح به او خیره شده بود. دنیا پیش چشمان حلما سیاه سیاه شد و سرش به دوران افتاد و همانطور که با صدای ضعیفی میگفت: خودش است... بر زمین سرنگون شد. وحید دستپاچه شد و خود را زیر شانه های حلما رساند تا مانع سقوط او به روی زمین شود و مرد همراهش که انگار دیدن این صحنه ها برایش عادی شده بود، با اشاره به خانمی که جلوی درب سردخانه ایستاده بود از او خواست که تخت سیار داخل سالن را جلو بیاورد. خیلی سریع پیکر بی هوش حلما روی تخت قرار گرفت، وحید به دنبال تخت با سرعت میرفت و چون می خواست حلما را به بیمارستان خوبی برساند به ان زن اشاره کرد و گفت: تا من ماشینم را جلوی ساختمان میارم شما هم این تخت را بیارید جلو در... زن سری تکان داد و وحید بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند از ساختمان خارج شد تا ماشین را جلوی پزشکی قانونی بیاورد و اصلا نفهمید یک ون مشکی رنگ ساعتها منتظر این لحظه است و... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 38 💕 آقا هم برای اینکه خانمش این صحنه رو نبینه و یه وقت احساس نکنه غذاش بی نمکه بی خ
39 🔶 تقوا یعنی اینکه آدم همیشه سعی کنه حال اطرافیانش رو خوب کنه. اگه پول داره با پولش، اگه مومن هیچی هم نداشته باشه با زبانش سعی میکنه حال بقیه رو خوب کنه. مثلا داره از کنار خانمش رد میشه یه دفعه ای شروع میکنه قربون صدقه خانومش بره.😘 🌹 داره از کنار شوهرش رد میشه یه دفعه ای دست آقاش رو میگیره و میبوسه و بابت زحمتاش ازش تشکر میکنه... هر وقت از کنار همسرش رد میشه با یه لبخند حال همسرش رو خوب میکنه. 🌺 آدم با تقوا توی دلش هزارتا غصه داره ولی همیشه مهربانانه لبخند میزنه و به همه انرژی میده. 💞 تقوا خییییلی زیباست.... بیایم همگی اهل تقوا بشیم.... خدا عاااشق اهل تقواست.... بیاید حس قشنگ تقوا رو در خودمون تقویت کنیم... 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند تذکر مهم.mp3
2.57M
📣 بچه‌های انقلاب! به گوش‼️ ♨️دود این اختلافات به چشم‌ خودمون و انقلاب می‌ره😔 🤲 استغفار و تضرع و توسل فراموش نشه... ✅ بچه‌های انقلاب، همین الان نیاز به شنیدن این صوت دارند. تا دیر نشده، این صوت رو منتشر کنید. ❌ این صوت حاوی تبلیغ هیچ نامزدی نیست. 🎙 🗳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️داستانی واقعی ☘️ 💠دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. 💠از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… 💠وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم… 💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… 💠یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! 💠خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم 💠از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن… 💠اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست 💠نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر… من رسیدم خدمتشون که آهسته در گوشم گفتن: ❣️👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی 🌸🌸🌸
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️هرگونه درباره ی خود بیندیشیم ، برایمان به واقعیت در می آید و هر اندیشه ای که از ذهن ما می گذرد ، آینده ی ما را می آفریند . هر کدام از ما با اندیشه ها و احساس هایمان تجربه های خود را می آفرینیم . اندیشه هایی که به ذهن ما راه می یابد و کلماتی که بر زبان می رانیم ، تجربه های ما را می آفریند . خود ما اوضاع و شرایط را می آفرینینم و بعد برای ناکامی خود ، دیگران را سرزنش می کنیم و اقتدار خویش را از دست می دهیم . 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸هنگامی که چيز زيبايی در دیگران می بینیم آن را به آن ها بگوییم .... 🌸گفتن و ستودن یک رفتار یا پندار یا گفتار زیبا شاید برای ما چند ثانیه بیشتر زمان نبرد ،اما تاثیر آن بر روی دیگران سال ها باقی می ماند. 🌸و آنها را تشویق می کند تا آن رفتار و گفتار و پندار خوب و زیبا را بیشتر انجام دهد و برای انجام آن ها انگیزه ی افزون تری پیدا کند . 🌸🍃