eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیین جذاب و پرشور افغانستانی ها در برنامه تکیه خانه 🔹برنامه تکیه‌خانه به عنوان بزرگترین برنامه دینی تاریخ افغانستان امسال برای اولین بار از شبکه تمدن پخش می‌شود.
♦️وقتی میگیم از کسانی مثل محمد بهشتی حرف میزنیم که بانی اصلی ترور تفکر، ممنوع الکار کردن و شلاق زدن هنرمندان بوده! 🔹الان هم این خائنین به فرهنگ و هنرمندان اطراف آقای رو گرفتن تا دوباره کشور رو برگردونند به اون دوران 🔹امیدوارم آقای پزشکیان با چشم باز اطرافیان خودش رو ببینه...
🟡 شبهه دستگاه امام حسین مختص گروهی نیست! همه جور آدمی می‌تونن تو جلسات امام حسین شرکت کنند، شرابخور، بی‌ و.... 🟢 پاسخ استاد شیخ حسین انصاریان به این شبهه را بخوانید 🔹مجلس عزای امام حسین(ع) پذیرای همه نوع افکار است، اما نه همه نوع ابزار. 🔹شراب‌خوار هم شاید به مجلس امام حسین بیاید اما نه با شیشه شراب، قمارباز هم می‌تواند به مجلس امام حسین بیاید اما نه با آلات قمار. 🔹آن سگ‌باز و میمون‌باز هم می‌توانند به مجلس امام حسین بیایند اما نه با سگ و میمون. 🔹طبیعتا آن کسی هم که کاشف حجاب است و در خیابان‌ها تن‌نمایی می‌‌کند هم می‌تواند به مجلس امام حسین بیاید اما وقتی به مجلس امام حسین وارد شد حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه یعنی با سر لخت و یا تن لخت وارد شود. پس حتماً باید آداب پوشش را رعایت کند. 🔹بله دستگاه امام حسین بزرگ است ‌و پذیرای همه افکار و ادیان است. ولی قاعده و قانون دارد، احترام دارد. 🔹همه نوع آدمی حق دارد وارد مجلس امام حسین شود، حتی آن گنهکار هم حق دارد، اما هیچ‌کس حق ندارد آداب این مجلس را به سخره گرفته و بی‌حرمتی کند. 🔹هیچ کس حق ندارد با ابزار گناه و با تظاهر به گناه وارد این مجلس شود و حرمت این مجلس را بشکند و قبح زدایی کند. 🔹مهمان حرمت دارد به شرط اینکه حرمت صاحب خانه را حفظ کند. ۱۴۴۶ 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج آقای پناهیان: شاید تنها کسی که در یک مقدار خلأ حزب رو جبران کرد همین دولت سایه آقای بود ولی کسی که نقص جامعه ما رو جبران میکرد رو مسخره میکردند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای بدحجابی زن رضا شاه در حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها و خروش آیت الله بافقی روایتی از امر به معروف و نهی از منکری که با چماق و سرکوب رضاخانی مواجه شد 🗓 ۲۱ تیرماه، روز ملی و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رســـانیــد خدا داند که من طاقت ندارم...💔 "شـب هشتم مـحــرم الـحــرام" 🖤 🚩
✅ سوره توبه آیه ۱۶ بسیار زیباست... أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿۱۶﴾ آيا پنداشته‏ ايد كه به خود واگذار مى ‏شويد و خداوند كسانى را كه از ميان شما جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده او و مؤمنان محرم اسرارى نگرفته‏ اند معلوم نمى دارد و خدا به آنچه انجام مى‏ دهيد آگاه است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌کاش همه مثل آقای جلیلی دولت سایه داشتند! 🔻چرا تو این مملکت گردن‌گیر نداریم؟ 🔻هر کسی رأی میاره، حامیانش مسئولیتش رو به عهده نمیگرن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌در اوجیم! باور می‌کنید؟! 🔹حتی بیشتر از دوران شهید رئیسی! 🔹معنای مشارکت ۵۰درصدی و رأی ۱۴میلیونی نفر دوم انتخابات چیست؟
دقیقا نگاه درست همین باید باشه. ۱۴ میلیون نفر رای دادن به کسی که به هیچ وجه عوام فریبی نکرد! این از معجزات انقلاب اسلامی هست...💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته گشته است نزن سنی از او‌گذشته است نزن... 🎙محمودکریمی =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🛎 درخواست افتتاح پروژه آبرسانی اصفهان به دست عوامل دولت شهید رئیسی https://www.karzar.net/135826 به اطلاع مردم انقلابی و شریف اصفهان می‌رساند که حکم ریاست جمهوری قرار است در اواسط مرداد ماه تنفیذ شود. همچنین پروژه ملی انتقال آب دریای عمان به اصفهان، که به طور کامل در زمان دولت شهید رئیسی انجام شده است، در اواخر تابستان افتتاح خواهد شد. https://www.karzar.net/135826 با توجه به اینکه این طرح عظیم و ملی با حضور مسئولین جدید افتتاح می‌شود و به نام دولت جدید به پایان خواهد رسید، ما، مردم اصفهان، از مسئولین محترم درخواست داریم که مراسم افتتاح این پروژه با حضور معاون اول و وزرای مربوطه دولت شهید رئیسی برگزار شود. این درخواست به منظور قدردانی از زحمات شبانه‌روزی زحمت‌کشان اصلی این طرح و همچنین به پاسداشت یاد و خاطره شهید رئیسی عزیز است. https://www.karzar.net/135826 از تمامی مسئولین محترم و دلسوز انتظار داریم که با توجه به اهمیت این پروژه و نقش ویژه‌ای که دولت شهید رئیسی در تحقق آن داشته است، همکاری لازم را برای برگزاری این مراسم به عمل آورند 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 این کار رو بعد از نماز انجام بده/ یا اباعبدالله من طرفدار توام شیخ اسماعیل رمضانی: 🔹اگر کسی برای ابا عبدالله یک بیت شعر بخواند ؛ گریه هم نکند فقط دست بگذارد به پیشانی اش و بگوید من طرفدار تو هستم ،من بی تفاوت نشدم ولو به اندازه که بزنم به پیشانی ام گفتم من طرفدار تو هستم آقاجانم 🥀💔 ۱۴۴۶ 🥀
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت بیست و چهارم: طبق گفتهٔ جولیا این چند روز باقی مانده را می بایست
زن ، زندگی، آزادی قسمت بیست و پنجم: استرسی شدید سراسر وجود سحر را فراگرفته بود، سحر برای رسیدن به خواسته اش ، دختری بسیار مطیع و فرمانبردار شده بود و برای همین در مقابل اصرار مادر برای خواستگاری پسر عمه اش، جواب مثبت داده بود و قرار بود شب جمعه که درست چهار روز دیگه میشد، خانواده عمه جان برای خواستگاری بیایند. مادرش با ذوق و شوق به خواهرش نرگس زنگ زده بود و قرار بود و نرگس و همسرش هم پنج شنبه خودشون را به تهران برسانند. سحر برای اینکه به مقصد برسد ، با ناز و ادهای دخترانه از مادرش خواسته بود که امروز صبح برای دوختن لباسی شکیل به خیاطی برود و عصر هم به خانه دوستش رها برود و روی تحقیقی که ادعا می کرد برایش بسیار با ارزش است کار کند. سحر در اتاق را باز کرد، سرش را از لای درز در بیرون آورد و وقتی مطمئن شد که مادرش داخل هال نیست آروم با چمدان سفری کوچک در دستش بیرون آمد و تند تند روی انگشتان پایش پیش رفت و‌خودش را به در ورودی ساختمان رساند، در را به آرامی باز کرد، بدون اینکه کفشی بپوشد سریع خودش را به باغچه رساند و چمدان را زیر شاخ و برگ انگور پنهان کرد و با سرعت خودش را به ساختمان رساند. سردی موزائیک های حیاط ، لرزی را در بدنش انداخت ،به طوریکه ناخودآگاه با دو دست،بازوهایش را در بغل گرفت در هال را که بست ، صدای مادرش از توی آشپزخونه بلند شد: صبح زودی کجا رفتی مادر؟ سحر با من و من گفت: ه ..ه...هیچی، می خواستم یه چی به بابا بگم، فکر کردم رو حیاطه، الان متوجه شدم رفته... مادرش چای را داخل استکان های دسته دار که به شکل گلدان بودند ریخت و گفت: واه ، بابات یک ساعت پیش رفت ، خوب چه کاریه؟ بهش زنگ میزدی سحر استکان چای را برداشت و همانطور که از گرمی استکان چای که در جانش می پیچید لذت میبرد، با خود فکر می کرد آیا چه مدت باید بگذرد تا دوباره چنین صحنه ای برایش پیش آید؟! یعنی بعد از چند سال دیگر می تواند با کوله باری از علم و افتخار، از خارج به ایران بیاید و در کنار مادر و خانواده اش جای گیرد... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ، زندگی، آزادی قسمت بیست و پنجم: استرسی شدید سراسر وجود سحر را فراگرفته بود، سحر بر
زن ، زندگی، آزادی قسمت بیست و ششم: سحر صبحانه ای را که مادرش آماده کرده بود با طمأنیه خورد،لقمه ای از مربای هویجی که دست پخت مادرش بود دردهان گذاشت و همانطور که چشمانش را میبست سعی می کرد عطر هل داخل مربا و مزه اعجاب انگیز مربارا به جان بسپرد، چون معلوم نبود تا چه موقع نمی تواند ، این دستپخت خوشمزه را بچشد. قاشق را داخل مربا آلبولو زد و لقمه ای هم از پنیر جدا کرد. مادر که با دقت حرکات سحر را میپایید، با تعجب گفت: سحر ، مامان امروزت چت شده؟ انگار خیلی گرسنه ای؟ بقیه وقتا باید التماست می کردم یه لقمه نون خشک بخوری و... سحر با خنده پرید وسط حرف مادر و گفت: نکنه برا خوراکی ها دلت میسوزه؟ می خوای نخورم؟ مادر با دستپاچگی گفت: نه...نه...منظورم این نبود که.. سحر هورتی از چایی گرفت و از جایش بلند شد و همانطور که استکان دستش را داخل ظرفشویی می گذاشت گفت: شوخی کردم مامان،ولی خداییش تا امروز نمی دونستم چقدر مرباهات خوشمزه ان...اصلا معرکه ان.. و با زدن این حرف به سمت اتاقش راه افتاد. داخل اتاق شد، شانه ای به موهاش زد و با کلیپس صورتی رنگش موهایش را بالای سرش ثابت کرد. نگاهی به تک تک وسائل اتاقش انداخت و خاطره ها در ذهنش زنده شد. به سمت کمد لباسش رفت و درکمد را باز کرد، کمد لباس خالی تر از همیشه به نظر می رسید. مانتو شیری رنگ و شلوار مشکی را برداشت تا بپوشد. شال کرم رنگ با ریز گلهای زرد را روی سرش انداخت، چادرش هم که مدتی بود می پوشید روی سر انداخت. داخل آیینه که پشت در کمد لباس بود ، به خود نگاهی انداخت ،تار مویی را که از زیر شال بیرون زده بود ، زیر شال فرستاد. برگشت و آخرین نگاه را به کل اتاق انداخت و کوله روی میز را برداشت و درحالیکه بغض گلویش را فشار میداد ، از اتاق خارج شد . مادرش داخل آشپزخانه ، مشغول شستن ظرفها بود، پشت سر او قرارگرفت و دستانش را دور او حلقه کرد، مادر را محکم به خودش فشار داد و تمام عطر تن او را به مشام کشید ، انگار میخواست این عطر را در وجودش ذخیره کند که در سالهای غربتش یادآور عزیزترین موجود روی زمین باشد،از پشت گردن مادر،سرش را جلو آورد و بوسه ای از گونه مادرش گرفت و‌گفت: کاری نداری مامان؟ مادر در حالیکه آب از دست هایش میچکید به طرف او برگشت و گفت: چقدر تغییر کردی سحر!! مگه قراره کجا بری که اینقد با بغض حرف میزنی؟! سحر لبخندی ساختگی زد و‌گفت: من یه ساعت بخوام از شما جدا شم ،دلم میگیره مادر لبخندی زد و گفت: خیلی خوب زبون نریز، الان که میری و برمی گردی ،اگه قرار باشه عروس بشی و مثل خواهرت بری شهر غربت چکار می کردی؟ بعد روی صندلی نشست و‌گفت: کی میای سحرجان؟ سحر خیره به نگاه مهربان مادرش گفت: اول خیاطی، بعدم میزم خونه رها، اونجا احتمالا اونجا کارم خیلی طول بکشه، رها هم تنهاست ،امشب را پیشش میمو‌نم و صبح زود میام. مادر که انگارهنوزهم ته ته دلش راضی به موندن سحر تو‌خونه رها نبود، آهی کشید و‌گفت: برو اما قول بده اگر کارت خیلی طول نکشید ، امشب بیای خونه... سحر زیر لب چشمی گفت و همتنطور که دستش را به نشانه خداحافظی تکان میداد از ساختمان خانه بیرون رفت. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#رمان_انلاین زن ، زندگی، آزادی قسمت بیست و ششم: سحر صبحانه ای را که مادرش آماده کرده بود با طمأنیه
زن، زندگی، آزادی قسمت بیست و هفتم: سحر از ساختمان بیرون آمد، کفش های اسپرت نقره ای رنگش را که دیشب آماده کرده بود، پوشید، از پشت شیشه در هال، آخرین نگاهش را به داخل انداخت و همانطور که قطره اشک گوشه ی چشمش را میگرفت زیر لب گفت: خداحافظ مامان، خداحافظ خونه ی قشنگ بچگی هام ، در همین حین گوشی توی جیب لباسش به لرزه افتاد. گوشی را بیرون آورد،خودش بود، با دستپاچگی تماس را وصل کرد و‌گفت: ا...ا...الو سلام.. صدای مردی که مشخص بود عصبانی ست در گوشی پیچید: سلام خانم کریمی،کجایین؟ نگاه به ساعتتون انداختین، نیم ساعت از قرارمون داره میگذره، من سر همون خیابونی هستم که گفتین... سحر نفسش را آروم بیرون داد و‌گفت: من معذرت می خوام تا پنج دقیقه دیگه اونجام... و به سرعت از پله های بالکن پایین آمد کوله را روی دوشش مرتب کرد وچمدان مسافرتیش را که توی باغچه مخفی کرده بود برداشت و از در خانه بیرون زد تا خودش را سرخیابون به اون آقا که فامیلش حبیبی بود برساند. پا داخل کوچه گذاشت و با احتیاط اطرافش را نگاه کرد که مبادا پدرش اون دور و برا باشه، وقتی مطمئن شد خبری نیست، دسته ی چمدان را کشید و با قدم هایی بلند شروع به راه رفتن کرد از کوچه که خارج شد ، ماشین آقای حبیبی که سمند مشکی رنگی بود را دید و مستقیم به طرف او رفت. آقای حبیبی با دیدن سحر، در جواب سلام او سری تکان داد و همانطور که دستش روی چمدان بود با احترام درب عقب ماشین را باز کرد. سحر سوار ماشین شد، در را بست توی فرصت کوتاهی که آقای حبیبی چمدان را داخل صندوق ماشین میگذاشت، به کوچه و محله زندگی اش با دقت نگاه کرد، او می خواست تمام جزئیات اینجا را در خاطر بسپارد ، هر چند که همه چی اینجا در ذهنش حک بود. ماشین حرکت کرد، آقای حبیبی نگاهی از آینه وسط ماشین به دخترک پیش رویش انداخت و همانطور که گلویی صاف می کرد گفت: چه خوب که چادر پوشیدین، اینجوری تا لب مرز کمتر تو‌چشم هستیم ... سحر غرق عالم خود بود و اصلا متوجه حرفهای راننده نبود.. قرار بود با این ماشین تا لب مرز بروند و از اونجا با یه کشتی به ترکیه و از ترکیه هم با پاسپورتی که جولیا قولش را داده بود یک راست به سمت لندن... سحر از یک طرف دلتنگ خانواده، شهر و کشورش بود و از طرفی سرشار از ذوق بود ،چون رسیدن به آرزوهاش در یک قدمی اش بود...دیدن کشورهای بزرگ...برخورد با مردم دنیا و تخصیل در رشته پزشکی ،اونم کجا؟ انگلیس!! جایی که به مخیله ی هیچ کدام از اطرافیانش نمی گنجید... لبخند کمرنگی رو لب های این دخترک ساده اندیش نشسته بود و ماشین از شهر تهران خارج شد و جاده ای بی انتها پیش رویش قرار گرفت. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 59 🌺 ولی در تربیت عمیق دینی آدم ها با تقوا بار میان. تقوا میگه عزیزم تفاوت آدم ها رو
60 🔶 تقوا یک نظام تربیتی هست. تقوا صرفا یه موضوع اخلاقی نیست. بلکه تقوا قوی ترین مفهوم کلیدی دین هست. تقوا خودش پر از برنامه هست و یه نظام جامع و کامل داره. همه خانواده ها باید تربیت فرزندانشون رو بر اساس تقوا انجام بدن. مدارس و مساجد باید بر اساس تقوا تربیت کنند. بله استفاده از روش تقوایی ممکنه برخی جاها جواب نده یا دیر جواب بده ولی تنهامسیر ما در زندگی خود خود خود تقواست و دیگر هیچ!!! ❇️ بنابراین معلمین بزرگوار حتما برنامه ریزی کنند و نخ تسبیح همه آموزش هاشون به دانش آموزان در حقیقت آموزش تقوا باشه. هر چیزی رو نسبتش رو با تقوا آموزش بدن. این موثرترین چیزی هست که میتونید یاد بدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا