eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاستا مانتی🍝😋 آموزش مانتی یه غذای خوشمزه و سنتی ترکیه که خیلی طرفدار داره. برای دو وعده: گوشت چرخ کرده: 200 گرم پیاز متوسط : 1/2 سیر: 1 عدد نمک، فلفل سیاه و سفید، دارچین، تخم گشنیز، جوزهندی، آویشن؛ 1/2 قاشق چایخوری از هر کدوم پاستا: 180-200 گرم ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
18.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر از مرغ تکراری خسته شدی یکبار مرغ پرتقالی درست کن عاشقش میشی موادلازم مرغ چندتیکه آب پرتقال تازه ۴لیوان پیاز ۱عدد زعفران نصف استکان ادویه نمک زدچوبه شکر ۱ق غ ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
26.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبول داری آش ترش خدااست؟🫠 مواد لازم برنج ۴لیوان فرانسوی باقالی پوست کنده ۵۰۰گرم کدو ۳۰۰گرم سیبزمینی۲عدد بزرگ سبزی اش ۲دسته اسفناج ۳دسته برگ سیر۲دسته زلنگ یا همون چوچاق ۲دسته گشنیز نمک و فلفل و زردچوبه به میزان لازم ⤹༢➥ @parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_دوم🎬: ماشین به پیش میرفت و باد سردی که به صورت کشیده او می خورد باعث لرزی در
سامری در فیسبوک 🎬: دوباره کلاس درس شروع شد، دوباره حساب و هندسه و نقشه کشی و پرگار و گونیا و ... همبوشی با بی حوصلگی خودکار دستش را روی میز پرت کرد و خودکار با صدای بلندی به میز و بعد هم روی زمین افتاد به طوریکه توجه همه را به خود جلب کرد. استاد جاسم الخلیل عینکش را کمی جابه جا کرد و صدا زد: احمد همبوشی، با کی دعوا داری؟! اینهمه غیبت کردی، خیلی لطف کردم بیرون ننداختمت، حالا این ادها چیه در میاری؟! احمد دستش را زیر چانه اش زد و گفت: خسته ام استاد، از این زندگی، از این درسهای سخت، از اینهمه حساب و نقشه کشی بیهوده، آخرش چی؟! این ترم آخرمه ، دلم خوشه دانشجوی شهرسازی هستم، کدوم شهر را میدن به من بسازم؟! چه کسی منو حمایت می کنه تا از استعدادم استفاده کنم؟! اصلا من و امثال من برای کی مهم هستیم؟! استاد نگاه تندی به او کرد و گفت: از سابقه ات خبر دارم، خیلی شهرها هست که افراد نخبه ای مثل تو بسازن، همونطور که مثل چند وقت پیش تو بوق کرنا کردی که می خوای یه کمک فوق العاده به صدام کنی یا اون وقتی را به یادت بیار که عواید بعضی مسلمین را جمع می کردی تا دنیای ای بدبختا را زیر و رو کنی حرف استاد نصف و نیمه بود که کلاس مانند بمبی منفجر شد و صدای خنده دانشجوها از هر طرف بلند شد، چون استاد با یاد آوری سوابق درخشان احمد همبوشی که مدام با نقشه های قبلی قصد خالی کردن جیب یک مشت دانشجوی ساده دل را داشت، باعث خنده همه شد. دانشجوهای این دانشگاه، خاطرات زیادی از نبوغ احمد همبوشی داشتند و انگار تیغ تیز احمد یک بار هم شده جیب هر کدام از اونا را زده بود. همبوشی با چشمان از حدقه بیرون زده اطرافش را نگاه کرد و رو به استاد گفت: هعی روزگار، ما در چه حالیم و شما در چه حالی، واقعا کاری جز مسخره کردن من ندارین؟! استاد کتاب دستش را باز کرد و گفت: اتفاقا خیلی کار داریم، منتها وجود تو نمیذاره به کارمون برسیم، زودتر کلاس را ترک کن تا ما هم به درسمون برسیم احمد با عصبانیت گفت: ترک کنم کجا برم؟! من دانشجوی... استاد به میان حرف او پرید و گفت: برو همونجایی که این چند وقته بودی برررو احمد قیافه حق به جانب گرفت و همانطور که سرش را پایین انداخته بود آهسته گفت: چهل روز هست معتکف مسجد کوفه شده ام و فازغ از دنیای شما به عبادت... و انگار با زدن این حرف خنده دارترین جوک سال را گفته باشد، دیگر صدای او در خندهٔ دانشجوها گم شد. استاد جاسم الخلیل، مشغول تعریف حرکات احمد همبوشی بود، هر‌چه که او بیشتر می گفت، اساتید دانشگاه صدای قهقه شان بیشتر و بیشتر می شد، اما در آن بین مردی با دقت به حرفهای جاسم الخلیل گوش می کرد، مردی که نگاهش مانند شکارچی های کار کشته بود، او خیره به نقطه ای نامعلوم بر روی نقشهٔ روی دیوار بود و زیر لب گفت: خودش است و با زدن این حرف از جا بلند شد و با شتاب دانشگاه را ترک کرد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_سوم 🎬: دوباره کلاس درس شروع شد، دوباره حساب و هندسه و نقشه کشی و پرگار و گونی
سامری در فیسبوک 🎬: عامر با پشت دست به شانه احمد کوبید و گفت: اینم جشن فارغ التحصیلی ما...خوش گذشت؟!نمی دونی با چه مکافاتی بچه ها را راضی کردم که تو هم دعوت کنند.. حالا برنامه ات چیه؟! می خوای برگردی روستاتون؟! شغل مادرت را که ماهی فروشی هست ادامه بدی یا سر زمین کشاورزی کمک بابات کنی؟! احمد دست عامر را پایین انداخت و گفت: مسخره بازی بسه، چندین سال درس نخوندم و عمر خودم را تلف نکردم که برگردم سر خونه اول خودم توی کوره ده های بصره...من باید.. عامر خنده بلندی کرد و گفت: توباید؟! باید اتم را بشکافی!...باید دنیا را زیر و رو کنی، باید یک دنیا باشد و یک احمد و بعد قهقه اش بلند شد و همانطور که در تاریکی به چشم های سیاه و کشیده دوسش خیره شده بود گفت: دست بردار احمد، نه اینجا اون خونه دانشجویی هست که به حساب خودمون برای جشن فارغ التحصیلی دور هم جمع شدیم و تو هم میدون گرفتی و آرزوهات را به عنوان برنامه هات عنوان کردی و نه من مثل اون همدوره ایهات، ساده و بدبختم که تو رو نشناسم و برات کف و هورا بزنم، من که خوب جنس خراب تورو میشناسم، پس برای من قیافه نگیر همبوشی...تو هر کار هم کنی آخرش یا باید بری سرزمین مثل گاو کارکنی یا مثل خرس بری ماهی بگیری.. احمد که خونش از این همه توهین به جوش آمده بود دستش را مشت کرد و محکم به سینه عامر زد، عامر ناخواسته به پشت عقب عقب رفت و به دیوار گلی کوچه برخورد کرد‌. احمد هم با سرعت از او دور شد و در کوچه های تاریک گم شد. نمی دانست به کجا می رود اما پیش میرفت، باید فکر اساسی می کرد، کاش میشد به خانه برادرش برود، برادری که سرهنگ حزب بعث بود و می توانست خیلی کارها برایش بکند.. اما نه...احمد می خواست فکری کند که منت هیچ کس را نکشد، باید کاری می کرد که همه را انگشت به دهان نگه می داشت. همه جا تاریک بود،صدای خش خشی از جلو می آمد، احمد به خیال اینکه ماری جلویش در تب و تاب است، با احتیاط خم شد و خیره به نقطه ای در روی زمین بود که ناگهان چماقی در پشت سرش بالا رفت و همانطور که تاریکی را می شکافت بر فرق سر او فرود آمد. احمد که غافلگیر شده بود، همانطور که دستش را به دیوار کنارش میگرفت تا مانع سقوطش شود زیر لب گفت: ای عامر نامررررد...آخه چرا باید اینجور منو بزنی و دوباره ضربه ای دیگر بر بدنش فرود آمد و اینبار ضربه بین شانه های او را نشانه گرفته بود. دردی شدید در قفسه سینه اش پیچید و احمد بر زمین سرنگون شد، چشمانش سیاهی رفت و پلک هایش روی هم آمد. او چیزی نمی دید اما متوجه بود که دو نفر دو طرف او را گرفته اند و او را کشان کشان به جایی می برند. احمد رمق حرف زدن نداشت اما در ذهنش داشت حلاجی می کرد....این کار عامر نمی توانست باشد....پس کار کیست؟! بعد از طی مسافتی که او را روی زمین کشیدند، صدای باز شدن درب ماشین بلند شد، همان دو نفر بدون اینکه حرفی رد و بدل کنند، احمد را عقب ماشین سواری انداختند و در را به سرعت بستند و خودشان جلو سوار شدند و ماشین حرکت کرد. احمد در حالی بین خواب و بیداری بود که صدای آهسته یکی از مهاجمین به گوشش خورد: برو با چشم‌بند چشماش را ببند. مرد دوم اوفی کرد و گفت: این بدبخت بیهوشه، چرا چشماش را ببندم و مرد اول با تحکم حرفش را تکرار کرد و ماشین ایستاد. چشم های احمد با چشم بند سیاه رنگی بسته شد و احمد سعی می کرد که به هوش باشد، صدای این دو مرد آشنا نبود و از طرز حرف زدنشان معلوم بود که با هدفی خاص به او حمله شده، اما چه هدفی؟ اصلا او شخص شخیصی نبود که بخواهند بدزدنش نه خود ثروتی داشت و نه پدرش آنقدر متمول بود که او را بدزدند، پس حتما اشتباهی شده و این مهاجمین احمد را با کس دیگه ای اشتباه گرفتند. با این فکر،علی رغم دردی که در سر و جان احمد پیچیده بود لبخندی روی لبش نشست، آهسته زیر لب گفت: به کاهدان زده اید نادان ها... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞
❇️ آمرزش طلبیدن برای همدیگر، راز نجات از هلاکت ✅ امام زمان (عج): 🔸 اگر طلب مغفرت و آمرزش بعضی شماها برای همدیگر نبود، هرکس روی زمین بود هلاک می گردید، مگر آن شیعیان خاصّی که گفتارشان با کردارشان یکی است.  📜 یَابْنَ الْمَهْزِیارِ! لَوْلاَ اسْتِغْفارُ بَعْضِکُمْ لِبَعْض، لَهَلَکَ مَنْ عَلَیْها، إلاّ خَواصَّ الشّیعَهِ الَّتی تَشْبَهُ اقْوالُهُمْ افْعالَهُمْ 👈 مستدرک ج ۵، ص ۲۴۷، ح ۵۷۹۵ @parvaanehaayevesaal
🔻 بیانیه کمیسیون امنیت ملی درمورد اظهارات معاون غیرقانونی پزشکیان در داووس: خلاف امنیت ملی است؛ دارید به دشمن گرا می‌دهید! 🔹️کمیسیون امنیت ملی مجلس در بیانیه‌ای خواستار برکناری محمدجواد از معاونت رئیس جمهوری شد و در بیانیه‌ای نوشت: در شرایطی که دشمن، دندان طمع به سوی نظام اسلامی تیز کرده و هر روز رجزخوانی پوشالی می‌کند، جامعه نیازمند یک اتحاد و یکپارچگی در اندیشه، بیان و عمل براساس رهنمود‌های مقام معظم رهبری و در راستای منافع و امنیت ملی است 🔹️در شرایط خطیر فعلی، طرح مسائل داخلی در مجامع بین‌المللی، در راستای نقشه و طرح‌های تفرقه‌افکنانه دشمن برای مخدوش نمودن وحدت و انسجام ملی بوده و جز یا چیزی نیست 🔹️هرگونه اظهار و بیان مواضع نظام در حوزه بین الملل و سیاست خارجی بر عهده مسئولان دیپلماسی کشور به ویژه وزیر محترم امور خارجه است و اظهارات مخدوش و غیرمسئولانه از سوی افراد غیرمسئول، تحت هیچ شرایطی قابل پذیرش نیست. @parvaanehaayevesaal
🔴ظهور تکمیل کنندۀ رسول الله 🔹حرکتی که پیامبر گرامی اسلام در روز بیست و هفتم رجب آغاز کردند و مأموریتش را شروع نمودند (بعثت ) هنوز به پایان نرسیده است. 🔹با ظهور امام عصر و تشکیل حکومت مهدوی همۀ آرمان‌های دین اسلام تحقق پیدا می کنند و هدف اصلی بعثت پیامبر گرامی اسلام محقق خواهند شد. 🌕 آری محمدی دیگر در راه است.... عجل الله @parvaanehaayevesaal