eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#داستان #دختر_شینا 🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر #قسمت_هشتادوچهار اصلاً با دیدن عکس هزار تا ف
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞بچه ها داشتند تلویزیون نگاه می کردند. خدیجه مشغول خواندن درس هایش بود، گفت: «مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان بخری، عمو شمس الله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکس های بابا را با خودش برد.» ناراحت شدم. پرسیدم: «چرا زودتر نگفتی؟!...»خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: «یادم رفت.» اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمس الله آمده بود خانه ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد. بچه ها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: «بابا!. . بابا آمد...» نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راه پله. از چیزی که می دیدم، تعجب کرده بودم.پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم، امین، هم با او بود. بهت زده پرسیدم: «با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟!» پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاک آلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: «نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه.» پرسیدم: «چطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید!» 💞پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.» گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.»پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.» هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!» با بی حوصلگی گفت: «جبهه!» گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.» گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این قدر ناراحت است. تعارفشان کردم بیایند تو. اما ته دلم شور می زد. با خودم گفتم اگر راست می گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده! دوباره پرسیدم: «راست می گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟!»پدرشوهرم با اوقات تلخی گفت: «گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته ام. جایم را بینداز بخوابم.» 💞با تعجب پرسیدم :"میخواهید بخوابید؟! هنوز سر شب است. بگذارید شام درست کنم." گفت:"گرسنه نیستم. خیلی خوابم می آید. جای من و برادرت را بینداز، بخوابیم." بچه ها دایی شان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست وحسابی نداد. توی دلم گفتم:" نکند برای شینا اتفاقی افتاده." برادرم را قسم دادم . گفتم :" جان حاج آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟!" امین هم مثل پدر شوهرم کلافه بود، گفت:" به والله طوری نشده، حالش خوب است. میخواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟!" ✍ادامه دارد....
پروانه های وصال
#داستان #دختر_شینا 🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر #قسمت_هشتاد_وپنج 💞بچه ها داشتند تلویزیون نگ
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدر شوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم :"می خواهم زنگ بزنم سپاه واز صمد خبری بگیرم." خانم دارابی که همیشه با دست و دل بازی تلفن را پیشم می گذاشت و خودش از اتاق بیرون می رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن وگفت :" بگذار من شماره بگیرم." نشستم روبه رویش. هی شماره می گرفت و هی قطع می کرد. می گفت:" مشغول است ، نمی گیرد . انگار خط ها خراب است."نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود. زیر لب با خودش حرف می زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می کرد. گفتم:" اگر نمی گیرد، می روم دوباره می آیم. بچه ها پیش برادرم هستند. شامشان را می دهم و بر می گردم." 💞برگشتم خانه. برادرم پیش بچه ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند. دل شوره ام بیشتر شد‌. گفتم:" چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می زند."پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت:" نه عروس ،جان چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتما به تو هم می گفتیم." برگشتم توی هال باید برای شام چیزی درست می کردم. زهرا وسمیه و مهدی با هم بازی می کردند. خدیجه و معصومه هم مشق می نوشتند. از دل شوره داشتم می مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه خانم دارابی. گفتم:" تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج آقایتان، احوال صمد را از او بپرس." 💞خانم دارابی بی معطلی گفت:" اتفاقا همین چند دقیقه پیش با حاج آقا حرف می زدم. گفت حال حاج آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست."از خوشحالی میخواستم بال درآورم. گفتم:" الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی زحمت دوباره شماره ی حاج آقایتان را بگیر. تا صمد نرفته با او حرف بزنم." خانم دارابی اول این دست و آن دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت وهی قطع کرد. گفت:" تلفنشان مشغول است. دست آخر هم گفت ای داد بی داد ، انگار تلفن ها قطع شد." از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم وآمدم خانه ی خودمان. دیگر بدجوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار اتفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم دیدم پدرشوهر وبرادرم نشسته اند توی هال وقرآنی را که روی طاقچه بود ،برداشته اند و دارند وصیتنامه ی صمد را میخوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیتنامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت :" خوابمان نمی آمد. آمدیم کمی قرآن بخوانیم." لب گزیدم .از کارشان لجم گرفته بود. گفتم:"چی از من پنهان می کنید. اینکه صمد شهید شده." قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه ام گذاشتم وگفتم:" صمد شهید شده . می دانم." پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد وگفت :" کی گفته؟!" ✍ادامه دارد....
27.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها حاج مهدی رسولی @parvaanehaayevesaa🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼پنجشنبہ ؛ یادآورِ نداشته هاست آدم هایی که نیستند ! 💐خاطراتی که جایشان هنوز درد می کند ، و آرزوهایی که محقق نخواهند شد 🌹پنج شنبه گاهی خیلی سرد می شود حتی اگر بهار باشد ! 🌻در این پنجشنبہ زمستانی بهمن ماه برای شادی روح تمام درگذشتگان بخصوص پدر و مادران شهدا وسردار شهید قاسم سلیمانی وشهداء عزیز همرزم ایشان فاتحہ و صلواتی بفرستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ : بخل ننگ؛ و ترس نقصان است. و تهیدستی مرد زیرک را در برهان سست می سازد؛ و مرد تهیدست در شهر خویش نیز بیگانه است. 💕💕💕
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ تمام غيرممكن ها را ممكن كن تو خدا را داری و اين كم نيست ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
هدایت شده از پروانه های وصال
🕊▬▬▬▬🕯๑❤️๑🕯▬▬▬🕊 شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد  در حرم حال مناجات و بکا میخواهد شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد  بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد #شب_جمعه #شب_زیارتی_سیدالشهداء 🕊▬▬▬▬🕯๑❤️๑🕯▬▬▬🕊
پروانه های وصال
‍ ⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜ #اسـتـغـفــار شبــ🌙ــانـہ حضـرت عـلـی عـلیـه‌السـلام
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜ شبــ🌙ــانـہ حضـرت عـلـی عـلیـه‌السـلام 💢↶ بـنـــ6⃣5⃣ـــــد ↷💢 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 《اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یُوجِبُ سَوَادَ الْوُجُوهِ یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهُ أَوْلِیَائِکَ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهُ أَعْدَائِکِ إِذْ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ فَقِیلَ لَهُمْ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَالْغَافِرِین》               🦋 بــار خـدایــا 🦋 از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که باعث روسیاهی می‌شود در آن روزی که چهره دوستانت سفید و چهره دشمنانت سیاه می‌گردد آن زمانی که گروهی یکدیگر را ملامت می‌کنند، پس گفته می‌شود که نزد من با همدیگر مخاصمه نکنید چه من پیش از این وعیدم را به شما رسانده بودم. پس بر محمـد و آلش درود فرست🌷 و اینگونه گناهانم را بیامرز ای بهتـریـن آمـرزنـدگـان✨ ◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️ 📘 استغفـار هفتـادگـانـه امیـرالمؤمنین علـی علیـه‌السلام💚 ✍ تالیـف: سید ضیاءالدین تنکابنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#احادیث_فاطمی ✨حضرت محمد (ص) فرمودند: «من نام دخترم را فاطمه (س) گذاشتم؛ زیرا خدای عزوجل فاطمه (س) و هر کس که او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور نگه داشته است.»✨ #السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س #آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
سلام امام زمانم...❤️ ما هر چه می کنیم که آدم نمیشویم بر خیمه گاه سبز تو محرم نمیشویم تقصیر ماست این همه دوری و انتظار ما حق مان همیشه خزان است نه بهار ✍:محمدحسن بیات لو #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مولاجان✋🌸 می شود روزی بگویند: صدای پای اربابم می آید حدیث قصه نابم می آید جهان را نو کنید از سمت مغرب عزیز قلب بی تابم می آید 🕊أللهم عجل لولیک الفرج🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕امام حسين عليه السلام : 🌸 عِباداللهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْیا، فَإنَّ الْقَبْرَ بَیْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْفُلُوا 🌸 خود را مشغول دنیا و تجمّلات آن نکنید، همانا قبر، خانه اى است که فقط عمل صالح در آن مفید و نجات بخشاست پس عمل کنیدوغفلت نکنید. نهج الشّهاده: ص 47 💕💕💕
💚امام حسين علیه‌السلام: شيعه ما كسى است كه دلش از #هـرگونه خيانت و نيرنگ و مکرى، پاک است‌ 📗بحار الانوار، ج۶۵،ص۱۵۶
پدرم همیشه یه نصیحت بهم می‌کرد می‌گفت به کسی که بهت اعتماد کرده دروغ نگو و به کسی که بهت دروغ گفته اعتماد نکن...