#آیه_درمانے #جهت_هرحاجتی
🌿 امام صادق علیه السلام:
🌸 در شگفتم از کسی که از این چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمیبرد!
1- کسی که #ترس دارد، به ذکر
🌸 حسبنا الله و نعم الوکیل
(آل عمران171)
2- کسی که #اندوهگین است به ذکر
🌸 لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
(انبیاء87)
3- کسی که مورد مکر و #حیله واقع شده، به ذکر
🌸 افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد
(غافر44)
4- کسی که طالب #دنیا و زیباییهای دنیاست به ذکر
🌸 ماشاءالله لاحول و لاقوة الا بالله
(کهف39)
📚(بحارالانوار، ج۹۰ ص۱۸۴)
💕💕💕
🌷✨دریافت آرامش الهی✨🌷
🌸خدای خوبم شکر که امروز هم گذشت ، در کنار نگاه مهربانت ، در کشاکش لحظههای روزگار
حضورت مایه ی آرامش است
🌸و برای ما همین بس که دل به تو سپردهایم و میدانیم ما را به جایی میبری که بهترین است برایمان
🌸الهی تحملمان را افزون کن و یاریمان کن؛تا دلهایمان را خالی کنیم از هرچه نا شفاف و بدون عشق است
🌸خدای خوبم فردایی سراسر مهر و عشق برایمان بساز تا پر شویم از عشق بی پایانت و عشق بیفروزیم در دلهای بندگانت
💕💕💕
خوب گوش کن
صدایش را مےشنوی
●هنوزسرباز مےخواهد
براےنوکرےاش آماده ای؟
●هنوزفدایےمےخواهد
برایش جان مےدهی؟
■همچون رقیه وسکینه اش دردمند هستی؟
■همچون زینب پیامرسان غمش میشوی؟
💕💕💕
#حدیث_امروز🌱
امام حسين علیه السلام فرمود :🌹
🌸گروهى خدا را از روى ميل به بهشت عبادت مىكنند، كه اين عبادت تجارتكنندگان است و گروهى خدا را از ترس دوزخ مىپرستند و اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را به سبب شايستگى مىپرستند، و اين عبادت آزادگان است كه برترين عبادت است.🌸
(تحف العقول، ص ۲۷۹ ح۴ )
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
💢 اگر خدا بخواهد...
#اگر خدا #بخواهد اشرف مخلوقات، پیامبر(ص) را در #غار با سست ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است حفظ میکند!
#اگر خدا #بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»، به وسیله ی #آب که به آن مینازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»، غرق میکند.
#اگر خدا #بخواهد درخت خشک، #میوهدار میشود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا»
#اگر خدا #بخواهد برادران یوسف او را به ته چاه می اندازند، اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا اما او #عزیز و #حاکم مصر میشود.
#اگر خدا #بخواهد ابراهیم را از آتش سخت نمرود #نجات میدهد،
قُلْنا يا نارُ کُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ ما خطاب كرديم كه اي #آتش سرد و #سالم براي ابراهيم باش.
#پس_با_خدا_باش
📚آیات سوره انبیا، عنکبوت، توبه
💕💕💕
پروانه های وصال
📚داستان ❤#عاشقانہ_دو_مدافع ❤ #قسمــــــت_اول _آخــــر هفتہ قـــرار بود بیان واســــہ خواستگارے
📚داستاݧ
❤#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمـــــت_دوم
چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو
_وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن )
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
سنم و یکم برده بود بالا
با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ
عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد
گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده
خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت
صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من
چاے و ریختم مامان صدام کرد
_اسماء جان چایے و بیار
خندم گرفت مثل این فیلما
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
ب جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون آقاےسجادے❓❓❓❓😳
ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕
ینی این اومده خواستگارے من❓
واے خدا باورم نمیشہ
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم
مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود
اما چاره اے نبود باید میرفتم .....
#خانوم_علے_آبادے
◀️ ادامـــــہ دارد....
پروانه های وصال
📚داستاݧ ❤#عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمـــــت_دوم چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبود
📚داستان
❤#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_ســــــوم
ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم
سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من
من دانشجوے عمران بودم
اونم دانشجوے برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود
همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو کج میکرد
منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت.....
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد
این کاراش حرصم میداد فکر میکرد کیه❓❓ البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت
تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم
غرق در افکار خودم بودم ک
با صداے مامان ب خودم اومدم
اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن
از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
مامان با تعجب نگام میکرد
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد
اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم
حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا
حسابے آبروم رفت پیش خوانوادش
برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم
آقاے سجادے بفرمایید از اینور
انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله❓
بلہ بلہ معذرت میخواهم
خندم گرفتہ بوداز ایـن جسارتم خوشم اومد
رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد
در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ...
#خانوم_علے_آبادے
◀️ادامــــہ دارد....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🖌خاطره ای از خواهرزاده شهیدجانباز🖌
امیدوارم حفظ حجابمون و مراقبت از نفس مون برای دوری از هر گناهی باعث شادی روح شهدا شود.🌹🌹🌹
بچه بودیم و دایی مجرد که بود هر هفته یک روزش مخصوص دایی محمد رضا بود و ما منتظر اون روز بودیم که دایی الان پیدایش می شود.یک روز مامان رفته بود بیرون و من از مدرسه برگشته بودم و پشت در خونه مونده بودم و کلافه که مامان نیست .نشستم پشت در خونه و گریه ام گرفته بود که تنها هستم و حالا چکار کنم ؟!یک دفعه دایی محمد رضا سوار بر موتور رسید در خونمون و منو صدا زد .انگار یک فرشته بود که خدا برام رسونده بود تا بغض گلویم از تنهایی تبدیل به گریه نشود .سلام کرد و منم جواب سلامش رو دادم و با کلی ذوق پریدم بغلش و بوسش کردم .دایی گفت:(( پس چرا پشت در موندی؟! ))
گفتم :((مامان نیست.))
دایی لبخندی زد و گفت:((بشین رو موتور تا دخترم رو ببرم جایی و بعد سریع میایم تا ببینیم مامان اومده یا نه !))
منو برد یک پارکی که خیلی قشنگ بود و با هم بستنی خوردیم و بعد هدفون اون ضبط کوچولویش رو که خیلی من دوست داشتم گذاشت توی گوشم و برام مداحی گذاشت و من با گوش دادن مداحی اشک می ریختم و دایی بغلم کرد و گفت قربون این اشک ها که برای اهل بیت علیهما السلام ریخته می شود.
از اینکه حجاب داشتم و حجاب فاطمی را حفظ می کردم لذت می برد و می گفت از اینکه دخترهای گلم حجاب قشنگشون رو حفظ می کنند خوشحالم چون الگوشون خانم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هست.
خلاصه شاید نیم ساعت بیرون بودیم ولی اون لحظه جزء خاطرات پاک نشدنی در دلم یادگار موند.
با هم به خانه برگشتیم و مامان هم همان موقع خونه رسید.
#حجاب_فاطمی
#چادر
#حفظ_ارزش_های_دینی
#شهید_جانباز_محمد_رضا_تقی_ملک
💕💕