فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید: "احمق"
ما که جلوی دیگران می پیچیم: "زرنگ"
کسی جواب تلفن ما را ندهد: "بی معرفت"
ما که جواب ندهیم: "گرفتار"
فرد بلندتر از ما: "دراز"
کوتاهتر از ما: "کوتوله"
همکار جزئی نگر: "ایرادگیر و وسواسی"
ما جزئی نگرتر باشیم: "دقیق"
فردی لیوان آب ما را چپه کرد: "کور"
پای ما به لیوان دیگری خورد: "شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده"
«دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان!!»
💕💕💕
💠تصویری از امام خمینی که دیروز رهبر معظم انقلاب در سخنرانی تلویزیونی خود از آن استفاده کردند!!
🔵این تصویر، یادآور چیست؟
✅بله! حضور امام خمینی در #نوفل لوشاتو
#نوفل لوشاتو یادآور امام و انقلاب
#تذکر زیرکانه حضرت آقا
#دولت فرانسه حامی جنایتکار
#آزادی بیان دروغین در غرب و آمریکا
#رژیم آمریکا منهدم خواهد شد
ان شاءالله به زودی
✅ تاثیر عجیب دعا در حق دیگران
✍امام صادق علیه السلام مےفرمایند: "اگر شخصی در پشت سر برادر مؤمنش برای او دعا کند، از عرش ندا می شود؛ برای تو صد هزار برابر مثل او است (صد هزار برابر برای تو ظاست) این در حالی است كه اگر برای خودش دعا می كرد، فقط به اندازه همان یك دعایش به او داده می شد. پس دعای تضمین شده ای که صد هزار برابر آن داده می شود، بهتر است از دعایی(دعای شخص دعا کننده برای خود) که معلوم نیست مستجاب بشود یا نشود."
📚 من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۲۱۲
حال اگر کسی برای بهترین مخلوق خدا امام زمان (علیه السلام) دعا کند چه می شود ؟
💕💕💕
گاهی
براے رهاشدن از زخم هاے زندگی
باید بخشید و گذشت
میدانم ڪه بخشیدن ڪسانے ڪه
از آنها زخم خورده ایم
سخت ترین ڪار دنیاست
ولے تا زمانے ڪه هر روز
چشمان خود را با ڪینه بازڪنیم
و آدمهاے، خاطرات تلخ را زنده نگه داریم
و در ذهن خود هر روز
محاڪمه شان ڪنیم...
رنگ آرامش را نخواهیم دید!!
گاه...
چشم ها را باید بست و
از ڪنار تمام بد بودنها گذشت...
💕💕💕
1_494087482.mp3
3.93M
⚠️حتما ببینید
قبر ما را به ۵ کلمه صدا میزند
سخنران: #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
💕💕💕
✍💎
"از حال بد به حال خوب"
1.اعداد بدرد نخور را دور بریز. این شامل سن،وزن و قد میشه. اجازه بده پزشکان برای اونها نگران باشند، برای همین به اونها پول میدی دیگه.
2.فقط با دوستان خوش اخلاق معاشرت کن، غرغروها و بد اخلاقها نابودت میکنند(ضمناُ اگر جزو اون غرغروها یا بداخلاقها هستی این رو به خاطر بسپار)
3.شروع به یاد گرفتن کن. کامپیوتر،هنر،باغبانی... هرچیزی که دوست داری، هرکاری که اجازه ندی مغزت بیکار بمونه." مغز بیکار کارگاه شیطانه" و نام شیطان اینه: آلزایمر!
4. از چیزهای ساده و کوچک لذت ببر.
5.به جاهای نادرست نرو، برو به خرید،حتی مسافرت به یه شهر و یا یک کشور دیگه و همیشه یاد خدا باش.
6.بیشتر مواقع طولانی بخند. آنقدر بخند که احتیاج به نفس تازه داشته باشی. و اگر دوستی داری که تو رو میخندونه بیشتر وقت خودت را با او بگذرون...
7.اشک و غصه هم پیش میاد، یه کم گریه و زاری کن، یه کم غصه بخور و تحمل کن و بعد حرکت کن... تنها کسی که تمام عمر با تو خواهد بود، خودت هستی... تا زنده ای زندگی کن.
8.دوروبرت را پر کن از هرچیزی که دوست داری،فامیل،هدایا و یادگاریها، موسیقی، گل و گیاه،سرگرمیها، هر چیزی که خودت دوستش داری.خونه تو پناهگاه توست.
9.قدر سلامتی خودتو بدون: اگر خوبه،نگهش دار و مواظب باش،اگر استوار نیست، بهترش کن.
10عشق بورز و در هر موقعیتی عشق خودت را به کسانی که دوستشون داری بیان کن.
11.ورزش روزانه داشته باش حتی روزی 45 دقیقه پیاده روی.
#دکترمحمدمهدی_گلشنی
زندگی را زندگی کن
💕💕💕
میخواهیم اقدامات بزرگ انجام دهیم...
خدمت کنیم...
کمک باشیم برای اماممان...
باری از روی دوشش برداریم...
اما؛
وقت و حوصلهی مهمترین کار را نداریم!
کاری که بدون انجام آن،
حتی اگر در موثرترین موقعیت هم قرار بگیریم،
یقینا کم میآوریم و در نهایت، غربال میشویم...؛
اما با انجامش،
هر کجا که باشیم، سربازیم
و تکهای از پازل بزرگ مقدمهسازی ظهور!
.
گمان میکنم همین یک آیه،
حجت را بر همهی ما، تمام خواهد کرد...
((قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا...
حقیقتا رستگار شد آن کس که نفس خویش را،
پاکیزه ساخت...
*) آیهی ۹ سورهی مبارکهی شمس
#استاد_شجاعی
💕💕💕
#تلنگر ⚠️
تاحالاازکسیسیلیخوردی🤔
چقدردردداشت..😑
چقدگریه کردی..😭
دلت شکست💔
چقدغصهخوردیکه
حقتسیلینبوده😕
حقتدلهشکستتنبوده😢
باخودتگفتیچراسیلیزدبهم😪
خوباونیکهزدتوصورتتیکنفربود
همونیکنفربااونسیلیشچقددلخورت
کرد ،ناامیدت کرد😟
حالافکراینوبکن
هروزچندهزارنفردارنباکاراشون
بهصورتامامزمانسیلیمیزنن👋🏻
امامزمانخونگریهمیکنه
دلش
چندبارشکسته...💔
نمیشهبشماری
اماناامیدنشده
بازمبهمونامیدداره
شکایتمونوپیشهخدانمیبره...
نمیگهناامیدشکردیم
هنوزمبهمونامیدداره
ناامیدش نکنیم
"اللهمعجللولیکالفرج"
تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم
💕💕💕
#فلافل_مرغ 🥙
اول یک پیاز متوسط توی غذاساز ریختم تا خرد بشه بعد به ترتیب حدود ۳۰۰ گرم سینه مرغ ، ۱.۵ لیوان نخود خام خیس خورده ( از شب قبل همراه کمی نمک خیس کردم ) ، ۱ عدد تخم مرغ و ادویه جات شامل ( پودر زیره،زردچوبه،فلفل قرمز،پودرکاری،پودرسیر، فلفل سیاه و نمک ) اضافه کردم صبر کردم تا کاملا له و یکدست بشه طوری که وقتی از مواد با قاشق بر میدارید سفت باشه و از قاشق نریزه به اندازه ی یه گردو درشت از مواد برداشتم توی دستم گرد کردم و توی پودر سوخاری غلطاندم و بعد توی روغن داغ با شعله متوسط ( تا مغز پخت بشه ) سرخ کردم البته میشه پودر سوخاری رو حذف کنید و مستقیم از همون ابزار تهیه فلافل استفاده کنید و در روغن سرخ کنید هر دو مدلش خوشمزه است .
نکته : میتونید به دلخواه تون ادویه جات حذف یا اضافه کنید من زیاد تند درست نمیکنم تا بچه ها هم بتونن بخورند میتونید فلافل آماده کنید و توی فریزر بزارید و زمان مصرف سرخش کنید
~🕊
میگفت: باید برایِ خودمون ترمز بذاریم
اگه فلان کار که به گناه نزدیکه
ولی حروم نیست رو انجام بدیم
تا گناه فاصلهای نداریم..:)
#شهید_مسعودعسگری❤️🕊
💕💕💕
✨پدری به پسرش گفت:
یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده ...
پسر همین کار را کرد.
پدرش گفت: هرجا که میروی
این کیسه را با خود حمل کن
پسر بعد از چند روز خسته شد و
به او شکایت برد که پیازها گندیده
و بوی تعفن گرفته است
و مرا را اذیت میکند ...
پدر پاسخ داد:
وقتی تو کینه دیگران را
در دل نگه داری هیمن اتفاق می افتد،
این کینه، قلب و دلت را فاسد میکند
و بیشتر از همه
خودت را اذیت خواهد کرد ...
💕💕💕
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
✅محبوبترين مردم كيست؟
✍ امام صادق عليه السّلام در تفسير آيهی شريفهی «وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ ...» و هر جا كه باشم، خداوند مرا مايهى بركت قرار داده(مریم، ۳۱) كه دربارهی حضرت عيسی ـ عليه السّلام ـ نازل گشته میفرمايد: مقصود از «جَعَلَني مُباركاً»، «جعلني نفّاعاً» میباشد، يعنی خداوند عيسی را برای مردم بسيار سودمند قرار داد. در حديث ديگری آمده است: آنگاه كه از رسول خدا ـ صلّی الله عليه و آله و سلّم ـ پرسيدند: محبوبترين مردم كيست؟ فرمود: آن كس كه وجودش برای مردم سودمندتر باشد.
📚 برگرفته از کتاب «نقطههای آغاز در اخلاق عملی»ص ۴۷۸
💕💕💕
#پای_درس_دل 🌱
"چقدرتلخاستاینواقعیت..."
افسوسڪهمـــا،
پیش ازآنکهازآلودگیهاپاڪشدهباشیم ،
بر خویش عطر پاشیدهایم ؛
و خویشتن راجزآنکه هستیم بھ دیگران معرفی کردهایم .
مابهجاۍآنکه"رنگخدا"گرفتهباشیم؛
"بهخـــدارنگزدهایم!!"
#استادعلیصفاییحائری
#حدیث_نفس 🍂
💕💕💕
📌 #داستان_کوتاه_آموزنده
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد
روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت
ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
دعا قضا را بر می گرداند
هر چند آن قضا و قدر شما محکم شده باشد
پس سرنوشت خودتون را با دعا تغییر دهید❣
💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 41 امتحان مجدد 🔶 یکی دیگه از تفاوت های امتحانات مدرسه با امتحانات الهی اینه که
#افزایش_ظرفیت_روحی 42
❇️ گفتیم که خداوند متعال به این سادگی ها انسان رو کنار نمیذاره و تا آخرین لحظه زندگی هر کسی امتحانات مختلف رو براش پیش میاره تا بتونه خودش رو بالا بکشه.
🔶 ما باید نگاهمون رو نسبت به امتحان اصلاح کنیم تا این لطف و محبت پروردگار رو بهتر ببینیم و متوجه بشیم.
چطور؟
این قسمت از بحث رو خیلی بیشتر توجه کنید:
👈🏼 ببینید "امتحان یعنی ایجاد زمینه مبارزه با هوای نفس"
✅ در واقع وقتی میگیم خدا داره ما رو امتحان میکنه در حقیقت خدا 👈🏼 داره زمینه های مختلف مبارزه با هوای نفس رو برای ما فراهم میکنه.
🔶 هر کسی هم که ذره ای توی دنیا "مبارزه با نفس کنه" قطعا روز قیامت میلیاردها برابر سایر اعمالی که "بدون مبارزه با نفس" انجام داده براش ارزش داره.
☢️ در واقع روز قیامت فقط اون اعمالی رو از ما خریداری میکنند که از روی مبارزه با هوای نفس انجام دادیم... بقیه اعمال تقریبا صفر خواهد بود...
پروانه های وصال
#هوالعشق #عاشقانه_مذهبی_پارت_نوزدهم #زندگی_جریان_دارد -علی اقااااااا, بیدارشو ادارت دیر میشه ها پ
#هوالعشق
#رمان_عاشقانه_مذهبی_از_من_تا_فاطمه_قسمت_بیستم
#حال_عجیب
-عباس من نگرانم..
-برای چی؟
بعد از کمی مکث نگاه نگرانش را به وجودش می اندازد و میگوید:
-عباس.. من دوست دارم...
عباس نگاهی توام عشق روانه قلب بیتاب ملیحه میکند و میگوید:
-د مشکل همینجاست دیگه بالام جان...باید کمتر دوسم داشته باشی..
ملیحه باشدت سرش را که به زیر بود بالا میاورد و با اخم میگوید:
-شام حاضره ،الان میارم
-ملیح...
از این صحنه قلبم فشرده میشود،حرف های دیشب علی ترسی به جانم انداخته که تا اسم شهید و شهادت می آید میخواهم های های گریه کنم.لیوان چایی را به سمت دهانم میبرم تا بغضم را فروکش کند،چیزی در لیوان نمانده بود،رفتم تا چاییم را تعویض کنم که دراتاق نیمه بازمان را دیدم.علی درحالت سجده شانه هایش میلرزی،گریه میکرد مرد من...در درگاه در نشستم و خیره عبادتش را ستایش کردم،خیره..سرش را از سجده بلند کردم و دستی بر صورتش کشید،متوجه بودن من نبود.دستانشرا به حالت قنوت بالا برد و ....خدای من چه زیبا ستایشت میکند،انقدر محو خدا بود که وجود مرا هم احساس نکرد...یادم است ان روز را که گفت:اولین عشق من خداست و بعد شما.. اولش ناراحت شدم اما بعد فهمیدم مردی که خدایی باشد تو را اسمانی خواهد کرد...ذکر اخر را که گفت ،گویی از اسمان به زمین نشسته ارام گرفت، بلاخره متوجه حضور من شد، رویش را به سمت من برگرداند و تعجب کرد!
-خانوم چرا گریه میکنی؟
دستی به صورتم کشیدم،ناخوداگاه گریه کرده بودم و صورتم خیس خیس بود.دستی دوباره به صورتم کشیدم و با لبخند گفتم:
-عاشقیت قبوا آسید
چشم هایش را ارام رویی هم گذاشت و با لبخند گفت:دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.ادامه دادم...آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند.با لبخند احسنتی گفت و ادامه داد:خانوم جان شما عاشقی رو از همه بهتر بلدی،چون داری منو تحمل میکنی،این وضع شغلیم...بخدا شرمنده نبودنامم واسه وقتایی که باید میبودم کنارت،شرمندم گل زهرام...
جلوتر رفتم و کنارش نشستم دستان قویش را گرفتم و گفتم:
-همین که هستی کافیه علی.اینطور نگو،من ا اطلاع به همه اینا رضایت به ازدواج با تو دادم،پس خودتو سرزنش نکن و به درستی به کارت برس،فقط....
-فقط چی؟
-فقط باش علی..باش
چشم هایش رنگ غم گرفت و دستانم را فشرد سرش را به پایین انداخت،گفتم:
-جواب نداشت حرفم؟
سرش را بالا اورد و نگاهم کرد،نگاهی نگران،آشفته،نمیدانم...از جواب ندادنش کلافه شدم و دستانم را از دستانش بیرون کشیدم و ایستادم،پشت سر من آهسته بلند شد و گفت:
-آتش آن نیست که بر شعله ی او خندد شمع/آتش آنست که در خرمن پروانه زدند،آتیشم میخوای بزنی؟
-قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند.نه سید فقط مواظب علیِ فاطمه باش..
به آشپزخانه رفتم تا چای دم کنم،انقدر فکرم مشغول بود که آب داغ قوری روی دستم ریخت و اخی کوتاه گفتم،سریع زیر اب سرد گذاشتم ،ارد رویش زدم و آن را با باند بستم،چه به من آمده بود؟چرا انقدر بدون دلیلی خاص نگران بودم ؟بی دلیل نبود،هیچگاه حس من به من دروغ نمیگفت،حسی که فریاد میزد،علی/ماندنی/نیست... چایی را ریختم و به اتاق نشیمن بردم،علی با تلفن صحبت میکرد:
-نه حاجی جان..بله درست میگید،اما به نظر بنده اجازه ندن.
صدایش را پایین اورد و گفت:
-حاجی جان ازت عاجزانه خواهش میکنم یه کاری برای من بکن،دیگه نمیتونم طاقت بیارم، وقتی میبینم...
با ورود من حرفش را قطع کرد و لبخند زد و گفت:
-اره حاجی دیگه ریش و قیچی دست خودته عزیز جان،درپناه حق،یاعلی.
#ادامه_در_پیم_بعد😅🙄
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#هوالعشق #رمان_عاشقانه_مذهبی_از_من_تا_فاطمه_قسمت_بیستم #حال_عجیب -عباس من نگرانم.. -برای چی؟ ب
#ادامه
#هوالعشق
چایی هارا روی میز گذاشتم و نشستم،علی هم روبه رویم نشست و گفت:
-خانوم جان فردا ناهار شرمنده نمیتونم بیام خونه کاری پیش اومده باید برم ستاد ،غذارو با مامانینا بخور عزیز,اوناهم تنان،حاج اقا رفته روستا سر زمین .
-باشه اقا.
لبخندی زد و در دل من اشوبی راه افتاد.
نگاهش به باند پیچی دستم که افتاد به سمتم امد و جلوی پایم زانو زد،با نگرانی پرسید:
-چی شده هناس؟چرا دستتو باند پیچی کردی؟
با ارامش گفتم:
-نگران نباش سید جان، یکم اب جوش ریختهفخوبم.
-اب جوش ریخته؟حواستون کجا بوده خانوم؟چرا مواظب نیستی اخه؟؟؟؟؟
-علی جان گفتم که چیزی نیست.
از جلوی پایم کنار رفت و روی مبل نشست. زنگ در به صدا درآمد،علی به سمت ایفون رفت و فهمیدم اقا حامد است.سوییشرتش را برداشت و به پایین رفت...از پشت پنجره به کوچه نگاه کردم زیر نور لامپ های شهرداری ایستاده بودند،علی کلافه بود و دستش را روی صورتش میکشید،اقا حامد هم دلداریش میداد،چه شده بود؟دیگر نمیتوانستم با این همه نشانه به خودم دروغ بگویم،پرده را انداختم و قرص سردرد خوردم،قدم زنان به اتاق رفتم و خوابیدم،چه خوابیدنی...
هر نیمه شب پنهان نکن بی خوابی ات را
بگذار بر روی زمین بی تابی ات را
شبها کم آورده تو و بی خوابی ات را
#نویسنده_نهال_سلطانی
#کپی_بدون_اجازه_پیگرد_الهی_دارد
#قرعه_را_بر_من_دیوانه_زدند
#خوانندگان_واقعی_رمان_از_من_تا_فاطمه_دوست_داشتید_دوستانتون_رو_به_کانال_دعوت_کنید_تا_اونها_هم_بخونن😊😁
#در_پناه_خدای_عاشق
#عاشق_ما_بنده_ها😍
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#ادامه #هوالعشق چایی هارا روی میز گذاشتم و نشستم،علی هم روبه رویم نشست و گفت: -خانوم جان فردا ناه
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه
#خاطره_نوشت
در خانه قدم میزدم.. چشمان به قاب عکس عقدمان افتاد که روی میز خاطرات بود. یاد اولین اشناییمان کردم، یادم است روزی که از کنارم گذشتی با صدای بلند گفتم : هوی عمو حواست نیست؟ حداقل یقتو وا کن خفه نشی ،چشاتم وا کن با کله نری تو دیوار و تو تنها سکوت کردی و حتی سرهم تکان ندادی.از حرکتت حرصم گرفت و گاز دادم و از کنارت گذشتمفاما این اخرین دیدارمان نشد.. شبی بارانی که اسمان بغضش را باریده بود در بزرگراه ماشینم خراب شد و نیاز به باتری داشتم و هرچقدر چراغ میزدم کسی نایستاد،اگر هم می ایستادند پسر های مزاحم کثیف بودند ،تا ماشینی ایستاد و آن تو بودی, اما تو مرا ندیدی و وقتی نزدیک کاپوت شدی لحظه ای چشمت به چشمم افتاد و آن را پایین انداختی.بدون حرف باتری را به ماشین وصل کردی و استارت زدی، من فقط نگاهت میکردم،اما تو حتی یکبار هم نگاهم نکردی، نگاهی که ارزوی هر پسری بود. اما تو وو خیلی فرق داشتی خیلی.. بعد از تعمیر حتی نایستادی تشکر کنم، سوار شدی و راه افتادی ، سریع به دنبالت آمدم و کنار خانه ای استادی، پیاده شدی و خانمی در را برایت باز کرد، با تعجب دست بر صورتت کشید و کنار رفت، وارد خانه شدی و در بسته شد, ناخودآگاه درب ماشین را باز کردم و به سمت خانه تان راه افتادم،دستم را روی زنگ گذاشتم، بعد چند ثانیه همان خانم جلوی در آمد و گفت: - سلام،بفرمایید عزیزم - سلام خانوم، پایدار هستم.اومدم تا از پسرتون برای وصل باتری به ماشینم تشکر کنم و هزینش رو بپردازم. - تعمیر؟ - بله در بزرگراخ مونده بودم کمکم کردن میشه صداشون کنید؟ - بله دخترم چند دقیقه.. وقتی خواست در را ببند انگار به کسی برخورد کرد و هینی کشید، احساس کردم تو بودی، چون سریع تر از حدمعمول برگشت و گفت: - دخترم نیازی به پول نیست هر انسانی جای پسر من بود همین کارو میکرد، الانم خیلی سرده هوا سریع برو خونه سرما نخوری عزیزم. از لحن محبت امیزش و نگرانیش برای من، تعجب کردم و گفتم .- چرا .. هیچی بله بلاخره تشکر کنید دوبارهف ممنونم خدانگهدار.
به سمت ماشین راه افتادم و نشستم.از حرکتت که از من فرار میکردی حرصم گرفته بود، عصبانی از خیس بودن لباس هایم لرزی به اندامم افتاد که بخاری ماشین را روشن کردم و دستم را جلوی دهان گرفته و ها کردم تا گرم شود، ترمز را پایین کشیدم و راه افتادم، آهنگ باران تویی از گروه چارتار پخش میشد، به تمام این اتفاقات فکر میکردم که وقتی کلاژ گرفتم نشد! گوشه ای ترمز زدم، انگار جسمی زیر کلاز بود. دستم را به زیر بردم و آن را بالا آوردم. کیف پولی مشکی، بازش کردم و عکس مادرت را دیدم و عکس اقایی که میانسال بود، انگار پدرت بود، کیف پولت هنگام استارت زدن از جیبت افتاده بود، باید برای پس دادنش دوباره به خانه تان میامدم،هعی. به خانه رفتم و با هزاران فکر و خیال خوابم برد. روز بعد بعد از کلاسم به سمت خانه تان حرکت کردم،کیفم را همراه کیف پولت برداشتم، زنگ را که زدم دختری جوابن در را باز کرد و گفت: - سلام، بفرمااید؟ - سلام خانوم، پایدار هستم، اومدم کیف پول برادرتون که تو ماشینم جا مونده بود رو پس بدم هستن؟ - نه عزیزم نیستن! انگار تعجب کرده بود، البته با طرز گفتن من تعجب هم داشت،احساس کردم در چم هایم دنبال چیزی میگردد، شاید نامزدت یا حتی همسرت بود , اما باحرفی که زد احتمالاتم را بهم ریخت. - ببخشید برادر من چرا تو ماشین شما بودن؟ خواهرت بود.. چه قدر شبیه.. با لبخندی گفتم: - ماجراش طولانیه فکر نکنم بخوای گوش بدی! - نه بگو اما نه اینجا بفرمایید داخل کسی خونه نیست منم تنهام هم صحبت خوبی پیدا کردم. - نه نه ممنونم مزاح.. نگذاشت حرفم را تمام کنم که دستم را گرفت و با محبت تعارفم کرد به داخل. حیاطتان مرا مجذوب خود کرد, با گل آرایی زیبا و دلربا. حوض ابی که ابی زلال داشت ، این صحنه یکی از فانتزی های ذهنم بود؛ پا به خانه گذاشتیم، من را به سمت هال راهنمایی کرد و به آشپزخانه رفت. خواهرت را میگویم.خانه را از دید گذراندم؛ قاب عکس هایی متعلق به دوران جنگ، قرانی سفید و زیبا با رحلی که ان را در اغوش گرفته بود، فرش های طرح سنتی و پنجره هایی بزرگ و دلربا. انرزی به راحتی درخانه در جان بود و حالم را خوب میکرد. خواهرت با دو استکان چایی آمد و کنارم نشست .با روییی گشاده گفت:
- اسم من زینبه،خواهر علی اقا هستم و شما؟
# بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#نویسنده_نهال_سلطانی
🌿🦋 #پيامبر از شيطان سؤال كرد كه ای لعنت شده همنشينت كيست؟
🔥شيطان گفت: رباخوار
🌿پیامبر فرمود: دوستت كيست؟
🔥شيطان گفت: زنا كار
🌿پیامبر فرمود: همنشين صميميت كيست؟
🔥شيطان گفت: افراد مست و شرابخوار
🌿پيامبر فرمود: مهمانت كيست؟
🔥شيطان گفت: دزد و سارق
🌿پيامبر فرمود: كه پيامبرت كيست؟
🔥شيطان گفت: شخص ساحر و سحر كننده
🌿پيامبر فرمود: نور چشمی تو كيست؟
🔥شيطان گفت: كسی كه قسم به طلاق خورد.
🌿پيامبر فرمود: كه حبيب و دوستدارت كيست؟
🔥شيطان گفت: كسيكه تارك نماز جمعه باشد.
🌿پيامبر فرمود: چه چيزی كمر تو را خورد ميكند؟
🔥شيطان گفت: كه مجاهد فی سبيل ا... و كرد پای آنها
🌿پيامبر فرمود: چه چیز جسمت را ضعيف ميكند؟
🔥شيطان گفت: توبه، توبه كننده
🌿پیامبر فرمود: چه چيز جگر تو را ميسوزاند؟
🔥شيطان گفت: زيادی استغفار در شب و روز
🌿پيامبر فرمود: چه چيزی چهره ات را خوار ميكند؟
🔥شيطان گفت: صدقه پنهانی و مخفی
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔