🔷#چیپس_خونگی 🍟🍟
دو عدد سیب زمینی را خیلی نازک خرد میکنیم دو دقیقه میریزیمتوی آبی که جوش اومده بعد بلافاصله میریزیم توی آب یخی که توش یخ هست و به آن نمک اضافه میکنیم بعد از چند دقیقه توی روغن فراوان و داغ سرخ میکنیم 😍☺️
من برای خودم خط هایی دارم
دور بعضی چیزها
زیر بعضی چیزها
و روی بعضی چیزها
گاهی خط قرمز
گاهی خط زرد
و گاهی خط سبز
دور بعضی آدمها را خط قرمز کشیده ام
آنها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج میبرند .
حسودها ..خودبین ها و مهمتر از همه آنها که همیشه به من دروغ گفتند......
زیر بعضی ها را خط زرد میکشم.
آدمهایی که تکلیفت را با آنها نمیدانی.
مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان..
روی بعضی چیزها و آدمها را با برگهای سبز خطی میکشم, سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند.
آدمهایی ک شاید همه ی فرقشان و خاص بودنشان در نگاه و کلامشان باشد.
آدمهایی که ساده ی ساده فقط دوستشان دارم
این آدمها را باید قاب گرفت و از مژه ها آویخت تا جلوی چشمت باشند ،تا وجب به وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی.
تقدیم به آدمهاي سبز🌸🍃
💕💜💕
رفــــقا
حــواستون باشــہ !
دارنــد بــراے ظــــهور امــام عــصر علیــہ السلام
یــارگیرے مــیڪنند.. (:
#حــاج_حسین_یڪــتا🌿'
💕💙💕
∞🦋∞
#حــدیثــــــ 🌿
پيامبــر خــــــدا (ص) :
از حــقوق مــهماناستــــــ ڪه تا دَمِ در
با او بــروے و بــــدرقه اش ڪنے
💕💛💕
در بــدترین شرایــط اجــتماعے، اقتــصادے و...
پــــیرو ولےبقیــــه باشــید و هیــچگاه ایــن ســید مــظلوم
حضرتــــــ آقــا سیدعلے آقــا را تــنها نگذاریــد
امــربهمعروفــــــ و نهیازمنڪر را فرامــوش نڪنید
و نگــذارید خــونِ شــهدا پایمــاݪ شــود..:)
#شــهید_حــسینمعــزغلامــے🌿
💕🧡💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلسله مباحث خانوادهی آسمانی
🛤 پلهی نهم
🏝مدارا کردن
🔴 #حجتالاسلام_دکتر_مروّتی
ادامه دارد ...
#ببــخشید_چــند_لحظــه 🌿
شــــ🌷هید حججے میگفتــــــ:
یــه وقــــتایے دل ڪــــندن از
یــه سرے چیزاے خوبــــــ
باعثــــ میشــه
یــه چــیزاے بهــترے
بدستــــ بیاریــم...
مــا بــراے رسیــدن بــه
امــام زمــان(عج)
از چے دل ڪــندیم؟!
#الــتماس_تفڪــر
#اَلٰلهُمَعَجِلِلوَلیِڪَالْفَرَجْ
💕💚💕
#شاید_تلنگر💓😞
شڪستم..🥺
شڪستی..😓
شڪشتند..🕯️
دلِمهدیرا....🍂
واینقصههنوزادامهدارد....🥀
ترڪگناهدلآقاروشادمیڪنه..🍃
بیاتاگناهنڪنیم☔
بهنیتتعجیــلدرظهـورش🤲🏻
وبهرسمرفاقتگنـاهنڪنیـم🙂
✨بیایدازامروزقرارماناینباشهڪه
گناهنڪنیمبهخاطـردلِعزیزِفاطـمه
آقاشرمندهایم...💔
💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بخش های تلخ میتواند درس آموز و مایه عبرت باشه!این نشان میده که چطور عده ای دچار انحرافات میشن....
ایشون حسام الدین آشنا مشاور حال روحانی است!
ببینید زمانی که وزیر اطلاعات بود چی میگفت در مورد پخش خیانت ها!حال امروز او و دیگر دوستان اصلاح طلبش با هر ترفندی که شده حمله به سریال #گاندو میکنن و معتقدن نباید خیانت جاسوس های برجام پخش بشه!!
این که حمایت از خیانت عده ای به منافع ملی میکنن بعد مدعی منافع ملت میشن!
#سرطان_اصلاحات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جادو گری علنی #اصلاحطلبان در خیابان های #تهران!!!
🌸چند جمله ناب و قابل تامل 👌
_در جمع ڪسے را نصیحت نڪنیم
_به هرچیزے نخندیم. به هر قیمتے جمع را نخندانیم!
_بدون اجازه ڪسے از او فیلم و عڪس نگیریم.
_میزان درآمد و حقوق دیگران به ما ربطے ندارد .
_ڪسی تو گوشے خود عڪسے به ما نشان داد عڪس هاے قبلے و بعدیش را نبینیم .
_تا در جمعے نشستے سریع 2 تا اصطلاحے ڪه در یک ڪتاب خوانده اے را به رخ دیگران نڪشے .
_خودت را صاحب نظر ندانے تا رسیدے به ڪسے در مورد مدل مو و رنگ مو آرایشش و چاقے و لاغرے او نظر دهے .
_ لهجه دیگران را مسخره نڪنیم .
_تا از خونه ڪسے بیرون آمدیم و در را بستیم شروع نڪنیم به بدگویے و غیبت از میزبان .
_دوستهاےت را مقابل جنس مخالف ضایع نڪنے .
_آشغال از ماشین بیرون نریزیم .
_از چت خصوصے اسڪرین نگیریم
_به پشت صندلے جلویے فشار نیاوریم
_از چشمے درب خانه مان رفت و آمد همسایه ها را چک نڪنیم .
_تا ڪسے برایمان ڪادو خرید سریع قیمت آن را در نیاوریم .
_به خاطر 1 دقیقه پیاده روے دوبل پارک نڪنیم .
_رعاےت نڪردن قوانین رانندگے نشانه زرنگے ما نیست.
🌸🌾🌸🌾💚🌾🌸🌾🌸
انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم
که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...
پروفسور حسابی
💕💚💕
#سوادزندگي
در بعضی طوفانهای زندگی،
کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته
باشی مگر از خودت.
متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیک،
اما نباید باور کرد.
متوجه میشوی روی بعضی هر چند
صمیمی، اما نباید حساب کرد.
میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما
نمیتوان شناخت.
و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست،
آگاه شدن تاوان دارد ممکن است در حین
آگاه شدن درد بکشی،
این آگاهی دردناک است
اما هرگز تلخ نیست ...
💕💜💕
🌼🍃 میدونے چند وقته که سراغ خدا نرفتی تا باهاش درست و حسابے حـرف بزنی؟
🌼🍃 میدونے چند وقته دیگه نـمازت کاهلانه ( تنبل ) میخونے یا اصلا نمـاز نمیخونی؟
🌼🍃 راستے آخرین بار کی از خدا بابت زنـده بودنت بابت نفـس کشیدنت و ... تشڪر کردی؟
نڪنہ باهاش قهرۍ ️، آخه مگہ میشہ با همچین خــــدای مــهربونےقهر ڪرد؟
میدونم دوستش دارۍ
میـــدونم دلت هم شڪسته
🌼🍃اشڪ های تو قیمتیه
جز در حضـور خـــدا اشڪ نریز گلایه هایت را میشنود آرامـت میڪند...
دلــت را شستشو بـده ...
🌼🍃تنها خــداست که قدر تـو را میداند
دوست داشتن هایش را باور ڪن
🌼🍃️هر عــاشقانه ای غیر این ، .
نه مانـدگاره و نه حقـیقی ... .
خــدا هنوز منتظر تـوســت :)
💕💙💕
🌿🕊
جــادههاے مــجازے
بــسیار لغزنده استــــــ ..؛
لطفا ڪمربند ایــمانتان
را محڪم ببــندید..!
💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باقلوا خونگی🌺🌺
👩🍳👩🍳〰〰〰〰〰👩🍳👩🍳
باقلوا🌺🌺♥️
تخم مرغ - 2 عدد
شیر - 130-150 میلی لیتر
روغن نباتی -100 میلی لیتر
نمک -1 / 4 قاشق
بیکینگ پودر - 1 قاشق چایخوری.
آرد -500-600 گرم (+ -)
نشاسته سیب زمینی برای پهن کردن
پر كردن:
گردو - 400 گرم
کره -300 میلی لیتر
(برای پر کردن)
شربت:
شکر -300 گرم
آب -300 میلی لیتر
برش لیمو
👩🍳👩🍳〰〰〰〰〰〰👩🍳👩🍳
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_نهم بعد ناهار همگی دور هم نشستیم تا میوه و چای بخوریم.کارن تو اتاقش بو
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_دهم
کم کم عمو ایناهم اومدن.
عموشایان دوتا دختر داشت آناهید و آناهیتا .آناهید تقریبا هم سن من بود اما آناهیتا ۸سالش بود.وقتی اومدن آناهید رو کشیدم کنار و همه قضایای امروز رو گفتم براش.هرلحظه چشماش گرد تر میشد.
_اه چه آدم خودخواهی.
_ولی باید ببینی چه جیگریه
_خیلخب آروم تر دختر عمه الان میشنوه
نگاه کردم به دور و برم.عمه مشغول حرف زدن با زن عمو بود اما حواسش انگار پیش مابود.
خندیدم و گفتم:وای آنا ما هم که پسر ندیده ایم.طفلی کارن.
اونم خندش گرفت و گفت:آره دقیقا.راستی زهراکو؟
صورتمو جمع کردم و گفتم:ایش اونو نمیشناسی از آدم به دوره.دانشگاه داشنن خانوم خانوما نیومدن.
آناهید خندید وگفت:فکر کن زهرا میومد عمه اینا فکر میکردن ما املیم.
پوزخندی زدم و گفتم:آره بابا خوب شد نیومد.بیخیالش تو چه خبر؟
پا روی پاش انداخت و گفت:هیچی بابا این شرکت وامونده رو تعطیل کردن بیکارم تو خونه.
_اوا چرا؟
_مثل اینکه ضرر کردن کلا شرکتو بستن فعلا.
_کلاسای رانندگیت چیشد؟
_باباگفت فعلا برات ماشین نمیخرم منم گفتم چرا الکی رانندگی یاد بگیرم خب.
مشغول حرف زدن بودیم که صدای دورگه کارن اومد:سلام.
آناهید با ذوق بلندشد و سلام کرد.چهره گندمی بانمکش با اون لبخند نیم متریش خنده دار شده بود.
فکر کنم کارنم خنده اش گرفت.با لبخند کج روی لبش به آناهید دست داد وگفت:آناهید خانم دیگه؟
_بله خودمم.
لبخندش به اخم تبدیل شد وگفت:خوشبختم.
بعدش یک راست رفت کنار داییاش نشست..
_وای لیدا این چه مرگشه؟عصا قورت داده؟
تااومدم جوابشو بدم،گوشیم زنک خورد.
زهرابود.هوف کی حوصله داره بااین حرف بزنه؟
_بله؟
_به زور جواب دادی؟
_دقیقا!چیکار داری؟
_کی میاین؟
_معلوم نیست.میخواستی بیای که تنهانمونی بعد هی غر بزنی.
_اه محدثه چقدر چرت میگی گوشیو بده مامان.
_لیدااااا
_برای من محدثه ای.گوشیو بده.
_دختره پررو
گوشیمو تحویل مامان دادم و رفتم پیش آناهید.کارن همچنان مشغول حرف زدن با مردا بود.چقدر تیپ مردونه و رسمی بهش میومد.
_اه نگاش نکن لیدا پررو میشه.
دیدم آنا راست میگه دیگه نگاهش نکردم.نمیخواستم فکر کنه عاشق سینه چاکشم.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_دهم کم کم عمو ایناهم اومدن. عموشایان دوتا دختر داشت آناهید و آناهیتا .آن
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_یازدهم
شب شده بود و همه آماده شدیم که بریم.شالم رو سرم کردم و رفتم جلو.اول ازمادرجون وآقاجون خداحافظی کردم و بعدم ازعمه.
_سلام به خواهرت برسون لیداجان.
_حتما عمه جون.
گونمو با اکراه بوسید و منم ازش جداشدم.
سمت کارن رفتم و گفتم:خداحافظ پسرعمه.
بدون اینکه نگاهم کنه گفت:خداحافظ
با عصبانیت ازش خداحافظی کردم و رفتم سمت در.کاش میشد خفه اش کنم.آناهید خندید و زد به بازوم،گفت:چت شد؟بادت خالی شد؟
_هیچی نگو آنا حوصله ندارم.پسره نچسب.
خلاصه سوار ماشینامون شدیم و رفتیم.عطا مشغول تبلتش بود که باباگفت:کارن خیلی پسرآقاییه خداییش.
مامان درتایید حرفش گفت:آره خیلی پسر خوبیه.
زیرلب گفتم:خوب؟؟هه خیلی.
رسیدیم خونه و من یک راست رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم.روتختم دراز کشیدم و زیرلب شروع کردم به فحش دادن کارن.اعصابمو امروز حسابی خط خطی کرده بود.منی که پسرا پشت سرم غش میکردن،این همه امروز جلو یک پسر خارجی خودخواه کم آورده بودم.
حتی نگاهمم نکرد،این برام خیلی گرون تموم شد.
_میدونم چیکار کنم به دست و پام بیفتی آقاکارن.به من میگن لیدا نه برگ چغندر.
انقدر باخودم حرف زدم که خوابم برد.صبح باصدای مامان بیدارشدم
_لیدا پاشو دختر دانشگاهت دیرشد.زودبیدارشو دیگه.
چشمام رو مالیدم و گفتم:هــوم؟
صدای زهرا اومد:کلاست دیرشد تنبل خان زود پاشو.
_تو چی میگی حاج خانم؟
به شکم خوابیدم و پتو رو پیچوندم دور دستم.
تو عمق خواب بودم که چیزی کوبیده شد تو کمرم.
_آخخخ کی بود؟
_من بودم قرتی خانم.تاتوباشی بهم بگی حاج خانم.
بلندشدم دنبالش افتادم و اونم فرار کرد.
_وایسا دختره پررو.حسابتو میرسم.
کل خونه رو دور زدیم از آخرم بهش نرسیدم.خیلی تیز بود نامرد.
زبون درازی کرد وبهم گفت:خودتم بکشی بهم نمیرسی خانم.
نفس نفس زنان رفتم سمت دستشویی و گفتم:دعاکن..دستم..بهت...نرسه.
صدای خنده بلندش تو صدای شیر آب گم شد.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹