eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️طعام خلیفه آورده اند که هارون الرشید خوان طعامی برای بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد و پیش اوگذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه است و برای تو فرستاده است تا بخوری. بهلول طعام را پیش سگی که در آن خرابه بود گذاشت . خادم بانگ به او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ گذاردی ؟ بهلول گفت: دم مزن اگر سگ بشنود این طعام از آن خلیفه است او هم نخواهد خورد! ❄️☃☃❄️
یکی از خطاهای بزرگی که آدمی مرتکب می شود این است که ساعت های حقیقی که در اختیار دارد با آدمهای اشتباهی پر میکند. ❄️☃☃❄️
مواد لازم... 50 گرم آرد ،معادل نصف لیوان 50 گرم شکر تخم مرغ 2 عدد بیکینگ پودر ووانیل هر کدوم نصف ق چ رنگ خوراکی قرمز وسبز خامه یک لیوان گلاب 2 ق شکلات چیپسی یا مغز آجیل به دلخواه حتما لاستیکی دور تابه رژیمی رو خارج کنید،از تابه های نسوز هم میشه استفاده کرد... بیشتر از 5 تا 8 دقیقه نباشه ،باعث خشک شدن کیک میشه،وهنگام رول ترک میخوره... تابه رو 10 دقیقه روی حرارت قرار بدید تا گرم بشه... تخم مرغ به دمای محیط رسیده باشه... کاملا یخ خامه باز بشه بعد فرم بدید... خامه بادرصد چربی بالا استفاده کنید... کف تابه رژیمی من 20 در30 بود.. ❄️☃☃❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍨 😋 ▫️کاسترد ۵قاشق غ خ ▫️شیرخشک ۵ قاشق غ خ ▫️پودر کرم کارامل یک عدد ▫️ شکر یک استکان چایخوری ▫️آب ۵ لیوان دسته دار ▫️اسانس موز یک قاشق (به دلخواه) 🔸کاسترد رو با یک لیوان آب و وانیل موز با هم مخلوط میکنیم و خوب هم میزنیم تا کاسترد در اب حل بشه در قابلمه ۴ لیوان اب میریزیم شیرخشک و کارامل رو اضافه میکنیم هم میزنیم و شکر رو اضافه و بعد هم کاسترد که در اب حل کردیم اضافه میکنیم و حرارت کم روشن میکنیم با قاشق تند تند هم میزنیم تا وقتی که به جوش بیاد و غلیظ بشه (نباید در هم زدن غفلت کنید فوری ته میگیره و گلوله گلوله میشه ) من وانیل رو حذف کردم و به جاش در اخر نصف لیوان گلاب و کمی زعفرون ریختم چند جوش که زد خاموش کردم.
🍘 😋 🔸نصف پاستا فرمي رو آبپز وآبكش كردم تو يه ظرف ديگه سه تا تخم مرغ نمك وفلفل وآويشن رو خوب با هم مخلوط كردم وپاستا رو توش ريختم وخوب مخلوط كردم ،توي تابه گود روغن مي ريزيم ونصف مواد رو توش مي ريزيم وخوب فشرده مي كنيم براي مواد مياني من از پنير سفيد وپنير پيتزا وجعفري (يا پنير واسفناج )خرد شده استفاده كردم بعد بقيه پاستا رو هم روش مي ريزيم ميذاريم تا مواد خودشون رو بگيره وقتي يكطرفش سرخ شد بر ميگردونيم تا طرف بعديش سرخ بشه نكته١:براي بين كوكو مي تونيد از گوشت چرخ كرده وپياز داغ ،يا مرغ وقارچ وفلفل دلمه ،هم استفاده كنيد نكته٢:اون سفيدا پنير موزارلاست 📤فوروارد یادتون نره 🍔👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️پسرک مردی، دیروقت، خسته از سرکار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود: - بابا! یک سوال از شما بپرسم؟ - بله حتما"". چه سوالی؟ - بابا، شما برای هر ساعت کار، چقدر پول می گیرید؟ مرد با عصبانیت پاسخ داد: - این به تو ربطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی؟ - فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هرساعت کار، چقدر پول می گیرید؟ - اگر باید بدانی خوب می گویم، 20 دلار. پسر کوچک؛ در حالی که سرش پایین بود؛ آه کشید. سپس به مرد نگاه کرد و گفت: - می شود لطفا"" 10 دلار به من قرض بدهید؟ مرد بیشتر عصبانی شد و گفت: - اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری، سریع به اتاقت برو، فکر کن و ببین که چرا این قدر خودخواه هستی. من هر روز، سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم. پسر کوچک ، آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: - چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟ بعد از حدود یک ساعت، مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعا"" چیزی بوده که او برای خریدش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد: - خواب هستی پسرم؟ - نه پدر، بیدارم. - فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد: - متشکرم بابا! بعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده در آورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته است، دوباره عصبانی شد و غرولند کنان گفت: - با اینکه خودت پول داشتی، چرا باز هم پول خواستی؟ پسر کوچولو پاسخ داد: - برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من 20 دلار دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ دوست دارم با شما، شام بخورم... ☃❄️☃❄️
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 87 🔺 یکی از انواع بد زندگی کردن اینه که آدم یه مدتی رو وقت بذاره برای یه موضوعی بعد یه
88 💢 بعد میگه ای وای! من چرا به دین و معرفت و آگاهی هام نرسیدم! دو ماه هم میره سراغ این مسائل! 🔸 بعد بخواد به فامیل و همسایه ها برسه و .... اینجوری نظم درست کردن در زندگی اصلا درست نیست... ✅ وقتی میگیم انسان در استفاده از زمان خودش باید نظم داشته باشه بهتره که این مدیریت به صورت "روزانه" انجام بشه. 🔷 اگه یه کاری پیش اومد که در برنامه روزانه نمیگنجید بهتره که در برنامه هفتگی براش جا باز کنیم. آدم باید این قدرت رو داشته باشه که ساعات خودش رو تقسیم کنه. 🔶 ما نمیگیم که شما در هر ساعتی چه کاری انجام بدی. اون به اختیار خودت هست ولی مهم اینه که آدم هر کاری رو در ساعت خودش انجام بده....
پروانه های وصال
قسمت شصت و هشتم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : احساست را نشان بده برگشتم بیمارستان … باهام سرس
قسمت شصت و نهم داستان دنباله دار : زنده شون کن پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید …ساکت که شد … چند لحظه صبر کردم … – احساس قابل دیدن نیست … درک کردنی و حس کردنیه… حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید … احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه … غیر از اینه؟… شما که فقط به منطق اعتقاد دارید … چطور دم از احساس می زنید؟ … – اینها بهانه است دکتر حسینی … بهانه ای که باهاش … فقط از خرافات تون دفاع می کنید … کمی صدام رو بلند کردم … – نه دکتر دایسون … اگر خرافات بود … عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد … نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره … شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ … یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ … تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ … اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن… زنده نمی کنید؟ … اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون … زنده شون کنید … سکوت مطلقی بین ما حاکم شد … نگاهش جور خاصی بود…حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره…آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم … – شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید …من ببینم … محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید … از من انتظار دارید … احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم … اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم … شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ … با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد … – زنده شدن مرده ها توسط مسیح … یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا … بیشتر نیست … همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود … چند لحظه مکث کرد … – چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم … حالا دیگه… من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ … اگر این حرف ها حقیقت داره … به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت شصت و نهم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : زنده شون کن پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها
قسمت هفتاد داستان دنباله دار خدا را ببین چند لحظه مکث کرد … – چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم … حالا دیگه… من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ … اگر این حرف ها حقیقت داره … به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه … با قاطعیت بهش نگاه کردم … – این من نبودم که تحقیرتون کردم … شما بودید … شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست … عصبانیت توی صورتش موج می زد … می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد … اما باید حرفم رو تموم می کردم… – شما الان یه حس جدید دارید … حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش … احدی اون رو نمی بینه …بهش پشت می کنن … بهش توجه نمی کنن … رهاش می کنن… و براش اهمیت قائل نمیشن … تاریخ پر از آدم هاییه که… خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن … اما نخواستن ببینن و باور کنن … شما وجود خدا رو انکار می کنید … اما خدا هرگز شما رو رها نکرده … سرتون داد نزده … با شما تندی نکرده … من منکر لطف و توجه شما نیستم … شما گفتید من رو دوست دارید … اما وقتی … فقط و فقط یک بار بهتون گفتم… احساس شما رو نمی بینم … آشفته شدید و سرم داد زدید … خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده … چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ … اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد … اما این، تازه آغاز ماجرا بود … اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد … چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود … که به ندرت با هم مواجه می شدیم … تنها اتفاق خوب اون ایام … این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد … می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم … فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت هفتاد داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز خدا را ببین چند لحظه مکث کرد … – چون حاضر شدم به خاطر
قسمت هفتاد و یکم داستان دنباله دار : غریب آشنا بعد از چند سال به ایران برگشتم … سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت … حنانه دختر مریم، قد کشیده بود … کلاس دوم ابتدایی … اما وقار و شخصیتش عین مریم بود … از همه بیشتر … دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود… توی فرودگاه … همه شون اومده بودن … همین که چشمم بهشون افتاد … اشک، تمام تصویر رو محو کرد … خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم … شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت … با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن … هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت … حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود … باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید… محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم …خونه بوی غربت می داد … حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم … اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن … اما من … فقط گاهی … اگر وقت و فرصتی بود … اگر از شدت خستگی روی مبل … ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد … از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم … غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود … فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم … کمی آروم می شدم … چشمم همه جا دنبالش می چرخید … شب … همه رفتن … و منم از شدت خستگی بی هوش … برای نماز صبح که بلند شدم … پای سجاده … داشت قرآن می خوند … رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش … یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم … با اولین حرکت نوازش دستش … بی اختیار … اشک از چشمم فرو ریخت … – مامان … شاید باورت نشه … اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود … و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت هفتاد و یکم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : غریب آشنا بعد از چند سال به ایران برگشتم … سجا
قسمت هفتاد و دوم داستان دنباله دار : شبیه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … غم غربت و تنهایی … فشار و سختی کار … و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم … – خیلی سخت بود؟ … – چی؟ … – زندگی توی غربت … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … قدرت حرف زدن نداشتم …و چشم هام رو بستم … حتی با چشم های بسته … نگاه مادرم رو حس می کردم … – خیلی شبیه علی شدی … اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت … بقیه شریک شادی هاش بودن … حتی وقتی ناراحت بود می خندید … که مبادا بقیه ناراحت نشن … اون موقع ها … جوون بودم … اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته … حس دختر کوچولوم رو ببینم … ناخودآگاه … با اون چشم های خیس … خنده ام گرفت …دختر کوچولو … چشم هام رو که باز کردم … دایسون اومد جلوی نظرم … با ناراحتی، دوباره بستم شون … – کاش واقعا شبیه بابا بودم … اون خیلی آروم و مهربون بود… چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد …ولی من اینطوری نیستم … اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم …نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم … من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم … خیلی … سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم …اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت … دلم برای پدرم تنگ شده بود … و داشتم … کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم … علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم … و جواب استخاره رو درک نمی کردم … بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت هفتاد و دوم داستان دنباله دار #بدون_تو_هرگز : شبیه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی
قسمت هفتاد و سوم داستان دنباله دار : بخشنده باش زمان به سرعت برق و باد سپری شد … لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم … نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم … نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم … هواپیما که بلند شد … مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم … حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد … ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود …حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم … هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید … اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد … مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود … ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد … هر روز با روز قبل فرق داشت … یه مدت که گذشت … حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد…دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود … اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد … رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن …بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود … در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم … شیفتم تموم شد … لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد … – سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم … وقتی رسیدم … از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … – خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم…و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم … این بار مکث کوتاه تری کرد … – البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید …مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید …  بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معلم گفت : "عشق" را معنا کن🍃🌺 پسرک جواب داد : نمیدانم عشق چیست اما وقتی مادرم صبحها لقمه نان و پنیرش را در کیفم میگذارد و به دروغ میگوید: عزیزم بخور باز هم هست "دلم میلرزد" دروغ مادرم یا شاید لرزش دلم همان عشق باشد..🍃🌺
🔘 داستان کوتاه " تجربه شکست " تاجری بود که ورشکست شده بود، روزی یکی از بزرگان برای تصمیم‌گیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور داشت، از خدمتکاران خود خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند. یکی از خدمتکاران به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمی‌توان به مشورتش اعتماد کرد. وی پاسخ داد: شکست یک اتفاق است، یک شخص نیست! کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربه‌ای نداشته است، هزاران قدم جلوتر است. او روی دیگر موفقیت را به وضوح لمس کرده است و تارهای متصل به شکست را می‌شناسد، او بهتر از هر کس دیگری می‌تواند سیاه‌ چاله‌های منجر به شکست را به ما نشان دهد. وقتی کسی موفق می‌شود بدانید که چیزی یاد نگرفته است! اما وقتی کسی شکست می‌خورد آگاه باشیدکه او هزاران چیز یاد گرفته است که اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد می‌تواند به دیگران منتقل کند. وقتی کسی شکست می‌خورد هرگز نگویید او تا ابد شکست خورده است، بلکه بگویید او هنوز موفق نشده است. ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
✨﷽✨ 💢کلامی بسیار زیبا و تلنگرآمیز... ✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی: نه انتظار ما طوریست که آنها پهلوی ما بیایند، نه حرکت ما طوریست که ما به آنطرف برویم و او را ببینیم. اگر براستی منتظری، چرا لاغر نشده ای(از تلاش فراوان برای ظهور)؟ به محض اینکه حقیقتاً منتظر شوی، او میرسد. آیا خوبَست آدم اینقدر بی رگ (غیرت) باشد؟ دوستت ۱ ساعت دیر از سفر بیاید، اینهمه بی تابی میکنی. اگر منتظری آثارش کو؟ 💠ما سه دسته انتظار داریم: 1️⃣ کسیکه از دوری زیاد، یاد امام میکند و انتظار دیدارش را میکِشد تا آثاری ببیند. 2️⃣ کسیکه آثار و جلوه ای از امام دیده، که فرموده اند: فرج امام زمان، فرجِ خود شماست. یعنی انتظار و دعا، برای خود شما گُشایش(در کارهایتان) می آورد. 3️⃣ اگر انتظار و محبت به کمال برسد، دیدن یا ندیدنِ حضرت، در یقینش اثر ندارد و در همه وقت با قلب خود مشاهده میکند. مثل پیامبراکرم و اُویس قرنی که به ظاهر اصلا یکدیگر را ندیدند، اما هرگز از هم جدا نبودند. 🔅امام سجاد نیز در اینباره فرموده اند: منتظرین واقعی در زمان غیبت، برتر از مردم تمام زمان ها هستند؛ زیرا آنقدر از جانب خدا عقل و معرفت پیدا کرده اند که غیبت و شُهود برای آنها فرق نمیکند. 📚 مصباحُ الهُدی؛ ص ۳۱۹ ‌🖤اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤 🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها ❄️☃❄️
دعا میکنم🙏 در این شب زیبا ✨ 🌙 ✨ همه غرق درشادی✨ و باران اجابت شوید✨ آنگونه که فقط✨ خدا باشد و یک چتر✨⛱✨ عشق وآرامش✨ شبتون پُر از مهر خدا✨🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا...🌸 🌿امروز را در نام زیبایت 🌼صبح می کنم 🌿باشد که مرا از من رهایی دهی 🌼و در فیض خودت 🌿زندگیم را برکت ببخشی 🌼تا هرآنچه 🌿ارادہ و خواست تو 🌼در آن است برایم مقدّر شود. الهی به امیـد تو 🌸 🌸🍃
سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 امروز پنجشنبه ☀️ ٢ دی ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ١٨ جمادی الاول ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٢٣ دسامبر ٢٠٢١ ميلادى 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️بر احمد و خُلق 💫مهربانش صلوات ❄️بر حیـدر و صبر 💫بیکرانش صلوات ❄️از فاطمه، مجتبی 💫و مظلومِ حسین ❄️تا حضرت 💫صاحب الزمانش صلوات ❄️ اَللّهم صَلِّ عَلى محمّد وَ آلِ محمّد وعجل فرجهم ❄️ ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ💗ـلام ❄️صبحتون بخیر 💗روز سردتون گرم ازمحبت ☕️ثانیه های عمرتان ❄️پراز معجزه 💗زندگیتان پراز باران برکت ☕️بخت و اقبالتان ❄️مثل برف سپید 💗و قلبتان کاشانه مهربانی و عشق 🌸🍃