پلو ميگو و ماهي قزل آلا
من كته ي ساده درست كردم و با مقداري زرشك و خلال پسته و زعفرون تزيين كردم ميگوهاي پاك شده رو با پودر سير و پودر فلفل قرمز و پودر پاپريكا و نمك و زردچوبه مزه دار كردم و سرخ كردم.ميگوها نبايد بيشتر از پنج دقيقه حرارت ببينن چون لطافتشون رو از دست ميدن و سفت ميشن قز ل آلا رو هم كه كه من هميشه ساده درست ميكم چون به نظرم خوشمزه تر ميشه.فقط نمك و زردچوبه وسير ميزنم و توي روغن داغ حسابي برشته ميكنم سالاد تركيبي از كاهو،قارچ،جوانه ماش،خيار،گوجه،ريحان ،دونه ي كنجد و مقداري روغن زيتون هست
پاناکوتاوانیلی باسس انار
شیر 2 پیمانه
شکر 1/2 پیمانه
خامه 200گرم
پودر ژلاتین 1و1/3 ق غذاخوری
وانیل 1/4 ق
چوب دارچین یک تکه کوچک
پودر ژلاتین رو بریزید رو نصف پیمانه شیر وروی بخار کتری بنماری کنید تا ژلاتین حل بشه. مابقی شیر و شکر و خامه رو به همراه چوب دارچین، روی حرارت بذارید تا شکر حل بشه ولی شیر و خامه نجوشه.از روی حرارت بردارید بعد ترکیب ژلاتین حل شده درشیر رو اضافه کنید به شیر وخامه. چوب دارچین رو خارج کنید ومواد رو داخل قالب های مورد نظرتون بریزید و بذارید تویخچال تاببنده میتونید روی پاناکوتا ژله بریزید من کمی سس انار درست کردم و ریختم روی دسربرای سس انار هم یک پیمانه آب انار رو با دوقاشق غ شکر و دو ق غذاخوری نشاسته ذرت مخلوط کنید و روحرارت بذارید تا قوام پیداکنه بعد روی پاناکوتابریزید
پروانه های وصال
#درسهایی_ازحضرت #زهرا_سلام_الله_علیها #قسمت_نودونهـــــم💎 ۴- علی بن ابی رافع مسئول بیت المال امیر
#درسهایی_ازحضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_صد💎
۶- این موضوع از نظر امام رضا علیه السلام هم_ با توجه به روایات_ کاملاً روشن است. در منظر آن حضرت اشراف زاده بر فقیر زاده هیچگونه برتری ندارد مگر با تقوی و عمل صالح. امام زاده همچنان محاسبه خواهد شد یک جوان از سایر خانواده ها، به این قطعه ی تاریخی در این مورد توجه کنید: روزی امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون با عدهای از حاضرین گفتگو می کرد. برادرش زید بن موسی نیز در گوشه ای از مجلس عده ای را دور خود جمع کرده و برای آنان در فضیلت سادات و اولاد پیغمبر صحبت کرده و افتخار می نمود و مرتب می گفت:«ما خانواده چنین هستیم، ما خانواده چنان هستیم!» هنگامی که امام رضا علیه السلام متوجه وی شد و گفته های او را شنید، با صدای بلند او را صدا کرده و همه ی اهل مجلس را متوجه خود نمود سپس به زید فرمود: ای زید! سخن نقالان کوفه را باور کرده ای که می گویند: خداوند ذریه ی فاطمه سلام الله علیها را از آتش جهنم مصونیت بخشیده است؟! آن که شنیده ای، مقصود فرزندان بی واسطه فاطمه سلام الله الله یعنی حسن و حسین علیه السلام و دو خواهر ایشان است. اگر گفته ی تو درست باشد که همه اولاد فاطمه سلام الله علیها مصونیت دارند، آن وقت تو از پدرت موسی بن جعفر علیه السلام در نزد خداوند عزیزتر و گرامی تر خواهی بود، چرا که او خدا را اطاعت می کرد، روزها روزه میگرفت شبها به عبادت می پرداخت و تو هم از فرمان خدا سرپیچی می کنی، با این حال هر دوی شما اهل سعادت و بهشت خواهید شد، او با عمل به مقام رسیده و تو بی عمل به آنجا خواهی رسید؟ علی بن الحسین علیه السلام می گفت: نیکوکار ما اهل بیت پیامبر دو برابر اجر دارد و بدکار ما دو برابر عذاب خواهد داشت.
ادامه دارد...
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 90 ✅ بهتره که آدم برنامه ریزی های روزانه خودش رو با خورشید تنظیم کنه. معمولا بدن انسان
#مدیریت_زمان 91
💢 یا مثلا خواب در زمان بین الطلوعین به بدن انسان ضربه میزنه و آدم در طول روز خسته و بی رمق هست.
❇️ بنابراین بهتره که برنامه روزانه خودمون رو با خورشید بچینیم. برنامه ماهیانه رو هم با وضعیت ماه.
هفته هم برای خودش حرمتی داره و این 7 روز حکمتی داره.
معمولا یک دور کاری برای روحیه انسان یک روز هست و برای بالاتر از یک روز یک هفته هست.
🔶 در واقع آدم باید در هفته حتما یک روزش رو متفاوت با روزهای دیگه زندگی کنه. باید کارهای معمول هفته رو تعطیل کنه.
☢️ در روایتی هست که پیامبر اکرم فرمودند: اف بر مسلمانی که در هفته یک روزش رو به کسب معارف دینی اختصاص نده...
و در روایات فرمودن این آموزش دین بهتره در پنج شنبه ها یا جمعه ها باشه.
❖
گاهی برای رها شدن از زخمهای🍂💐
زندگی باید بخشید و گذشت
میدانم که بخشیدن کسانی که
از آنها زخم خورده ایم،
سخت ترین کار دنیاست....
ولی تا زمانیکه هر صبح
چشمان خود را با کینه باز کنیم
و آدمهای،خاطرات تلخ را زنده نگهداریم
و در ذهن خود هر روز محاکمهشان کنیم
رنگ آرامش را نخواهیم دید
گاه چشم ها را باید بست
و از کنار تمام "بد بودنها" گذشت..🍂💐
❄️☃❄️☃❄️
آدم های
مهربان زیادی را
میشناسم که هر بار
سفارش میکنند :
مراقب خودت باش
امامهربان ترازآنان
خداوندی است که میگوید :
مراقبت هستم
❄️☃❄️
•| #عارفانه |•
استادمیرباقری میفرمودند:
در دبستان دوستی داشتم که خطش،
خوب نبود و خط من از خط او بهتر بود.
مدتی که بااو معاشرتم بیشتر شد،
متوجه شدم که خطم بد شده است.
وجودِ رفیق در خط انسان موثر است،
چه رسد به جان و روح تو!
ـــــــــــــــــــــــــــ🌱📙ـــــــــــــــــــــــــ
❄️☃❄️
پروانه های وصال
بسم رب العشق #قسمت_سوم - 😍 #علمـــــــدارعشـــــق 😍# بانرجس نماز صبحمون خوندیم و رفتید اتاق
بسم رب العشق
#قسمت_چهارم - 😍#علمــــــدارعشــــــــــــق😍#
هنوز حرفم تموم نشده بودکه نرجس گفت : مسخره لوس زهه مون ترکید 😠😠
این چه وضع خالی کردن هیجانه 😠😠
گفتم صدهزار شده رتبه ات
مثل آدم بلد نیستی هیجانت خالی کنی 😡😡😡
الان امیرحسن - امیرحسین بیدارکردی بااین جیغت
منم متحیر ☹️☹️ خوب چیکار کنم چرا دعوام میکنی
نرجس : 😡😡
مامان : نرجس دخترمو دعوا کن بچه ام
نرجس : مامان خانم این همش ۵ دقیقه ازمن کوچکترها
مامان: باشه عزیزم تو دیگه متاهلی نباید لوس بشی
بعدهم تو لوس بشی همسرت نازت میکشه
اما تا نرگس مجرده من باید نازشو بخرم
منم باحالت لوس دویدم سمت مامان از گردنش آویزان شدم و لپهاشو دوتابوس گنده کردم 😘😘
همزمان بااین بحثا صدای دراومد
من رفتم در باز کردم
زن داداشم رقیه سادات بود
رقیه سادات دخترعموم هست و زن داداش کوچکم سیدمجتبی است و حودد دوسال و نیمه ازدواج کردن یه دوقلوی خیلی خوشگلم دارن
سیدامیرحسن - سیدامیرحسین
منو نرجس دعوتیم سمتش
سلام زن داداش
رقیه سادات: سلام دخترا
من امیرحسن بغل کردم
نرجس امیرحسین رو
من: جیگر عمه
نفس عمه
آقاسید کوچلوی خودم
رقیه سادات : نرگس صبح چرا جیغ زدی دختر؟
نرجس: 😡😡😡
من: چرا باز شبیه فلفل قرمزشدی
رومو کردم سمت رقیه سادات باهیجان
زنداداش
زنداداش
رقیه سادات : جانم عزیزم
- رتبه ام اومد
رقیه سادات : ای جانم
چند عزیزم ؟
- ۹۸
رقیه سادات رو به مامانم : مامان شام لازم شدا
مامان : حتما عزیزم
صدای زنگ ☎️☎️ تلفن خونه بلندشد
نرجس: نرگس تو بردار
حتما آقاجون هست
داداش محمد حجره نبوده
زنگ زده خونه رتبه ات بپرسه
من : الو بفرمایید
آقاجون : سلام بابا
خوبی دخترم ؟
من: سلام آقاجون
ممنونم
آقاجون : باباسیدمحمد هنوز نیومده حجره
رتبه ات چندشده دخترم؟
من: آقاجون خیلی خوب شده ۹۸
آقاجون : الحمدالله خداشکر
نرگس جان به مادرت بگو زنگ بزنه برای شب همه بچه ها شام بیان خونمون
فقط برنج بذاره
خورشت میگم بچه ها برن کباب سفارش بدن
من : چشم
آقاجون دیگه کاری ندارید
آقاجون : نه بابا برو
به مادرتم سلام برسون
من : چشم
خداحافظ
آقاجون : خداحافظ بابا
نویسنده: بانـــــــــو.... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب العشق #قسمت_چهارم - 😍#علمــــــدارعشــــــــــــق😍# هنوز حرفم تموم نشده بودکه نرجس گفت :
بسم رب العشق
#قسمت_پنجم -
😍#علمـــــــدارعشـــــق😍#
📞📞📞گوشی تلفن گذاشتم سرجاش و روبه مادرم گفتم : مامان آقاجون گفتن برای شب همه بچه هارا دعوت کنید خونه 😍😍
بعد فقط 🍚برنج بذارید
خودش تو حجره به یکی از بچه ها میگن برن کباب سفارش بدن
مامان : باشه حتما
بعد روش کرد سمت نرجس گفت مادرجان توام بگو سیدمحسن بیاد
مادرشوهرت اینا بمون مهمانی بزرگ گرفتیم همه فامیل دعوت کردیم
اونا دعوت میکنیم
نرجس : چشم مامان
مامان : چشمت بی بلا
بچه ها بیاید صبحانه
رقیه سادات دخترم توام صددرصد صبحانه نخوردی مادر
بیا بخور
ضعف نکنی
رقیه سادات : چشم مادرجون ☺️
نرجس میگم بعداز صبحانه میایی بریم امامزاده حسین 🕌🕌؟
نرجس: امامزاده برای چی؟
- برای ادای نذرم
نرجس : باشه صبحونه مون بخوریم
من هم زنگ بزنم از سیدمحسن اجازه بگیرم هم مهمونی شب بهش بگم
- باشه
نرجس موبایلش📱📱 برداشت رو به من گفت تامن با آقاسید حرف بزنم توام حاضرشو بریم
- باشه
راهی اتاقمون شد
همینطورم به خانواده پرجمعیت اما صمیمی خودم
فکر🤔🤔 🤔🤔 میکردم
پدرم حاج سیدحسن موسوی از بازاری های به نام و دست به خیر قزوینی بود
مادرم زینب السادات طباطبایی دختر یکی از علمای شهرمون بود
ماهم ۸ تا بچه بودیم
مادر و پدرم زود ازدواج و بچه دار 👨👩👦👦 شده بودند
چهارتا دختر چهارتا پسر
برادر بزرگم سیدعلی مسئول حوزه امام صادق قزوین بود
بعدش سید مجتبی که پاسدار بود
بعد سیدمصطفی که رئیس یکی از بانکهای 🏫 قزوین بود
سیدمحمد هم داداش کوچکم تو یکی از حجره های فرش آقاجون کار میکرد
مهدیه و محدثه السادات هم خواهرام بودند
جز داداش محمدم بقیه سنشون از ما خیلی بزرگتره
حتی چندتاشون داماد و عروس 👰 دارند
غرق در فکر بودم
که یهو صدای جیغ نرجس بلندشود
نرجس: تو هنوز آماده نشدی؟😡😡
- چته دیونه ترسیدم
داشتم حاضرمیشدم
نرجس : با سرعت مورچه 🐜🐜 مگه حاضر میشی آخه خواهرمن؟
- نخیر داشتم فکر میکردم
حالا بدو
هردمون حاضرشدیم از خونه زدیم بیرون
نویسنده : بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹