وزیر کار رسماً استعفا کرد
🔹«حجت #عبدالملکی» #وزیر_کار با ارائه نامهای به آیتالله #رئیسی رئیسجمهور رسماً استعفای خود را اعلام کرد.
🔴#رئیسی: اقدامات لازم برای صدور محصولات دانشبنیان به کشورهای فرامنطقهای را فراهم کنید
🔹رئیس جمهور با اشاره به استقبال مقامات کشورهای دوست منطقهای و فرامنطقهای از دستاوردهای #ایران در عرصه #دانش_بنیان از مسوولان دستگاههای مسوول در این حوزه خواست برنامهریزی لازم برای صدور محصولات دانشبنیان ایران به این کشورها را در دستور کار قرار دهند.
💢کسی که خشن است همه را خشن می پندارد و با کوچکترین احساس خطر خشونت ذاتی خود را بروز می دهد.
💢کسی که بی وفاست با متهم کردن دیگران در صدد آرام کردن خود است .
💢کسی که احساس گناه دارد دیگران را هم گناه کار می داند .
💢کسی که ذاتا حسود است مدام فکر می کند دیگران به او حسادت می کنند .
💢کسی که مطالب را دیر می فهمد فکر می کند دیگران هم دیر منظورش را می فهمند و مدام در حال توضیح است.
💢کسی که مدام در فکر انتقام است
زندگی متلاطمی دارد و هیچ کجا امنیت نمی بیند و در صدد یافتن دشمن است
و اگر پیدا نکند حتما یک دشمن برای خودش دست و پا می کند .
💢کسی که عادت به دروغ گویی دارد
هیچ وقت حرف دیگران را باور نمی کند .
💢ما در اکثر مواقع با نظرات خودمان به قضاوت دیگران می پردازیم و طبیعی است که هیچ کدام هم متوجه سوءرفتار خودمان نیستیم.
💢حال کسی که مهربان ،صبور، آرام بخشنده و صلح جو است همه را مثل خود می پندارد..
💢پس کسی که مدام حادثه می آفریند
و زندگی پر تنشی دارد و همیشه مضطرب و مشوش است و مدام موجب ناراحتی شما می شود،نیازمند محبت است گرچه ممکن است هیچ وقت قدر دان شما نباشد.
💢بنابراین ترحم شما قضاوت شما مقابله به مثل شما سودی برای او و شما ندارد با او بیشتر مهربان باشید.
👤 #استادمهراب_حیدری
مدرس دوره های موفقیت
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
#ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ_ﺯﻧﺪﮔﯽ
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺟﺪ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺭﻭﺩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺪﯾﻪﻣﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺮﺩ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺟﺮﯾﺎﻧﺶ ﺗﻨﺪ ﻣﯿ ﺸﻮﺩ، ﮔﺎﻩﮐﻨﺪ، ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻨﺎﻇﺮ ﺯﯾﺒﺎ ﻋﺒﻮﺭﻣﺎﻥ ﻣﯿ ﺪﻫﺪ، ﮔﺎﻩ ﺗﻠﺦ...ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ...
🌸ﺍﯾﻦ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻨﺎﮔﺮﺍﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﻢ ﺷﻨﺎﻭﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻘﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺷﻮﯾﻢ...
💕💛💕💛
♦️حجاب، زبان دارد
♦️بی حجابی هم زبان دارد...
❄️علامه شهید مرتضی مطهری:
«حرکات و سکنات انسان گاهی زبان دار است.گاهی وضع لباس، راه رفتن، سخن گفتن زن معنا دار است و به زبانِ بی زبانی می گوید: دلت را به من بده، در آرزوی من باش، مرا تعقیب کن؛ گاهی بر عکس، با زبان بی زبانی می گوید: دست تعرّض از این حریم کوتاه است.»
یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#استاد_شجاعی
👨👩👦 اندازه و نحوهی درست محبت بین اعضای خانواده، چقدر و چگونه است؟
تکه کلامش بود؛
فرقی نمیکرد موقع سلام
یا وقت خداحافظی.
میگفت تنور دلت گرم
معنی این جمله را بعدها فهمیدم.
انگار تنور دلت که گرم باشد، نان مهربانیاش را میخوری.
⚘ سلام و صبح قشنگتون بخیر بهترین ها...
تنور دلتون گرم...
💕💖💕💖
#کرم_نارگیل 🥥
شیر:۲پیمانه
شکر:۱/۲پیمانه
پور ژلاتین۱ق غ
پودر نارگیل:۲ق غ
نشاسته ذرت:۲ق غ
خامه:۲ق غ
شیر و شکر و نشاسته ذرت رو مخلوط کنید و روی حرارت ملایم هم بزنید تا غلیظ شه. بعد پودر ژلاتین رو که به روش بن ماری حل کردید رو با پودر نارگیل و خامه به مخلوط اضافه کنید و از روی حرارت بردارید. توی ظرف سرو بریزید و بزارید توی یخچال تا ببنده.
#فينگر_بادمجون_ژاپني
حالا ميريم سراغ مواد لازم
بادمجون سه الي چهار عدد
فلفل دلمه اي رنگي به مقدار لازم
هويج پخته و نگيني شده يك عدد
سوسيس يك عدد
بادمجون بدون پوست خرد شده مقداري (همون داخل بادمجون هايي كه خالي كرديم)
پيازچه l مقداري
تخم مرغ دو عدد
آرد دو قاشق غذا خوري
نمك و فلفل و پودر سير و زرد چوبه به مقدار لازم
همه مواد رو نگيني خرد كرده و با هم مخلوط ميكنيم به اضافه تخم مرغ ها و آرد و ادويه ها به هم ميزنيم تا حسابي مخلوط بشن
بادمجون ها رو با پوست حلقه كرده و نيم ساعت توي آب نمك قرار ميديم تا تلخيش گرفته بشه
بعد ابكش كرده و خشك ميكنيم وسط بادمجون هارو با چاقو يا قاشق خالي ميكنيم و بادمجون هارو توي روغن و وسطش رو با مواد پر ميكنيم و در ظرف رو ميذاريم تا با حرارت ملايم سرخ بشه و بپزه وقتي يه طرف سرخ شد برگردونده و طرف ديگه رو سرخ ميكنيم به همين راحتي و خوشمزگي
#خوراک_گوشت_قلقلی با هویج و سیب زمینی
🔸گوشت چرخ کرده را به همراه یک پیاز متوسط که رنده ریز کردیم با نمک و فلفل سیاه ، خوب ورز میدهیم و به شکل قلقلی های کوچک درمی آوریم و روی حرارت با کمی روغن میگذاریم و زمان میدهیم تا با آب خودش پخته و سرخ شود .
در ظرف دیگر دو الی سه عدد گوجه فرنگی متوسط را رنده درشت کرده و با کمی روغن و یک قاشق غذاخوری رب پخته ، تا به روغن بیفتد و در این زمان سس را بروی گوشت قلقلی هامیریزیم و با حرارت بسیار کم زمان میدهیم تا سس به خورد قلقلی ها برود.
در کنار دیگر تعدادی هویج را پوست کنده و آبپز میکنیم و بعد از آبکش رد کرده و خلال کرده و سرخ میکنیم. تعدادی سیب زمینی را هم به همین شکل خلال کرده و سرخ میکنیم و در ظرف مورد نظر همه را کنار هم سرو میکنیم و با هر چیزی که مد نظر باشه تزیین میکنید برای مزه بهتر کمی آبلیموی تازه هم اضافه میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوشیدنی_ویولتا 😍😋
مواد لازم :
گل پنیرک ۲ ق.غ
برگ آلوئه ورا ۱ عدد
ِلیمو ترش ۱ عدد یا ۴ ق.غ
زنجبیل ۲ بند انگشت
آب ۱ لیوان
عسل ۱ ق.غ تا ۲ ق.غ
گل پنیرک و با ۱ لیوان آب که خنک هست مخلوط کرده و بزارین ۱۰ دقیقه بمونه تا رنگ باز کنه .
پوسته روی برگ آلوئه ورا را با چاقو ببرین . دقت کنید که لایه لاتکسی یا زرد روش و حتما بشویید تا به ژل شفافش برسین . داخل آب و سرکه بریزین و بعد که لایه و برداشتین آب کشی کنید .
ما نیاز به ۲ ق.غ آلوئه ورا داریم. که میریزیم داخل مخلوط کن و بعد بهش ۱ لیوان آب ، ۲ بند زنجبیل و ۳ تا ۴ ق.غ لیمو ترش و ۱ تا ۲ ق.غ عسل اضافه میکنیم و خوب میکسشون میکنیم .
بعدش از صافی رد میکنیم داخل لیوان یخ میریزیم اول اب الوئه ورا و بعد روش از پنیرک .
✨﷽✨
✍آیتالله بهجت (ره):
خداوند انسان را طورى آفريده كه مىتواند از راه عبوديت و بندگى خالص، از مقام ملائكه گام فراتر نهد و مقامات انبيا و اوليا را كسب نمايد.
ما بايد اهل محاسبه باشيم، هر چند اهل توبه نباشيم و تدارك نكنيم، خود محاسبه مطلوب است. اگر بدانيم فلان روز حسينى و فلان روز يزيدى هستيم، بهتر از اين است كه اصلاً ندانيم يزيدى هستيم يا حسينى. سرانجام ممكن است روزى به خود بياييم و بخواهيم تدارك(جبران) كنيم. استجابت دعا شرطش توبه است. اگر شرايط دعا جمع باشد، استجابت دعا حتمى خواهد بود. البته استجابت به اين معنا نيست كه تا دعا كرديم فوراً نتيجهاش را ببينيم…
💥البته توبهى هر چيز به حسب خود آن چيز است؛ اگر مال كسى را از بين برده باشيم، بايد اول آن را به صاحبش برگردانيم، سپس از آن استغفار كنيم.
💕❤️💕❤️
✅ چقدر ساده میشه دل کسی رو شکست!؟!!!....
مراسم تشیع جنازه یکی از آشنایان در یک روز سرد پاییزی در گورستان بودم. نوه متوفی اصلا گریه نمیکرد و محزون هم نبود. سالها این موضوع برای من جای سوال بود با اینکه او سنگدل هم نبود.
بعدها از او علت را جویا شدم، گفت: پدر بزرگ من هر چند انسان بدی نبود ولی روزی یاد دارم، عید نوروز بود و به نوههای خود عیدی میداد و ما کودک بودیم، ما نوه دختری او بودیم و او به نوه های پسریاش 1000 تومنی عیدی داد ولی به ما 200 تومنی داد و در پیش آنها گفت: پدربزرگ اصلی شما فلانی است و بروید و از او شما 1000 تومنی عیدی بگیرید. این حرکت او برای همیشه یاد من ماند و من تا زندهام او را پدربزرگ و خودم را نوه او هرگز نمیدانم.
برای نفوذ در دلها شاید صد کار نیک کم باشد ولی برای ایجاد نفرت ابدی، یک حرکت احمقانه کافی است. و بدانیم کودکان هرچند در مقابل محبت ما توان تشکر ندارند و خجالت میکشند و در برابر تندی و بیاحترامی ما، از ترس ما توان عکسالعمل ندارند و سکوت میکنند، ولی آنها تمام رفتار ما را میفهمند و محبتها و بدیهای ما را میبینند و میدانند و برای همیشه در ذهن خود حفظ میکنند و زمانی که بزرگ شدند، تلافی میکنند.
💕💙💕💙
18.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 اگر ساختار امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه پیاده نکنیم، چه میشود؟
🎤علیرضا پناهیان
🥀شهید آقا مصطفی چمران ما چه خوب گفتند:
🌱خوش دارم هیچکس مرا نشناسد، هیچکس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، هیچکس از راز و نیازهای شبانه ام نفهمد، هیچکس اشکهای سوزانم را در نیمه های شب نبیند، هیچکس به من محبت نکند، هیچکس به من توجه نکند، جز خدا کسی را نداشته باشم.
🍃 جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم، جز خدا انیسی نداشته باشم، جز خدا به کسی #پناه نبرم.
💕💙💕💙
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_نهم_رمان_نسل سوخته: بی عرضه؟ ... الهام روحیه لطیف و شکننده ای داشت ... فوق العاده احساسا
#قسمت_صد_و_ده_رمان_نسل_سوخته: اولاد نااهل
بدون اینکه نفس بکشه بی وقفه حرف می زد ... و مادرم هم از این طرف تلاش می کرد تلفن رو از دستم بگیره ...
بهت گفتم تلفن رو بده ...
این بار اینقدر بلند گفت که عمه هم شنید ... ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود ... یه قدم رفتم عقب ...
خوب ... می گفتید عمه جان ... چی شد ادامه حرف تون؟... دیگه حرف و سفارش دیگه ای ندارید؟ ...
حسابی جا خورده بود ...
- مرد اگه مرد باشه چی؟ ... اون باید چطوری باشه؟ ... به مادر من که می رسید از این حرف ها می زنید ... به شوهر خودتون که می رسید ... سر یه موضوع کوچیک ... دو تا برادرهاتون ریختن سرش زدنش ...
- این حرف ها به تو نیومده ... مادرت بهت ادب یاد نداده توی کار بزرگ ترها دخالت نکنی؟ ...
- اتفاقا یادم داده ... فقط مشکل از میزان لیاقت شماست ... شما لیاقت عروس نجیب و با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید ... مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید که می گفت ... الهی بمیرم از شر اولاد نا اهلم راحت بشم ... راستی ... زن دوم برادرتون رو دیدید؟ ... اگه ندیدید پیشنهاد می کنم حتما ببینید ... اساسی بهم میاید ...
این رو گفتم و تلفن رو قطع کردم ... مادرم هنوز توی شوک بود ... رفتم توی حال، تلفن رو بزارم سر جاش ... دنبالم اومد...
کی بهت گفت؟ ... پدرت؟ ...
خودم دیدم شون ... توی خیابون با هم بودن ... با بچه هاشون ...
چشم هاش بیشتر گر گرفت ...
بچه هاش؟ ... از اون زن، بچه هم داره؟ ... چند سال شونه؟...
فکر می کردم از همه چیز خبر داشته باشه ... اما نداشت ... هر چند دیر یا زود باید می فهمید ... ولی نه اینطوری و با این شوک ... بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم حالش بدتر شد ... اون شب ... با چشم های خودم ... خورد شدن مادرم رو دیدم ...
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
رمان های عاشقانه مذهبی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_ده_رمان_نسل_سوخته: اولاد نااهل بدون اینکه نفس بکشه بی وقفه حرف می زد ... و مادرم هم از ا
#قسمت_صد_و_یازده_رمان_نسل_ سوخته: 15 سال
دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره ... چقدرش رو می تونستم بهش بگم؟ ... بعد از حرف های زشت عمه ... چقدرش رو طاقت داشت اون شب بشنوه ...
یهو حالت نگاهش عوض شد ...
دیگه چی می دونی؟ ... دیگه چی می دونی که من ازش خبر ندارم؟ ...
چند لحظه صبر کردم ...
می دونم که خیلی خسته ام ... و امشب هم به حد کافی برای همه خوب بوده ... فردا هم روز خداست ...
نه مهران ... همین الان ... و همین امشب ... حق نداری چیزی رو مخفی کنی ... حتی یه کلمه رو ...
از صدای ما، الهام و سعید هم از توی اتاق شون اومدن بیرون... با تعجب بهم زل زد ...
تو می دونستی؟ ...
فکر کردی واسه چی پسر گل بابا بودی و من آشغال سر راهی؟ ... یه سر بزرگ مشکل بابا با من همین بود ... چون من می دونستم و بهش گفتم اگه سر به سر مامان بزاره و اذیتش کنه به دایی محمد میگم ... اونها خودشون ریختن سر شوهر عمه سهیلا و زدنش ... شیشه های ماشینش رو هم آوردن پایین ... عمه، 2 تا داداش داشت ... مامان، 3 تا داره با پسرهای بزرگ خاله معصومه و شوهرش میشن 6 تا... پسرخاله ها و پسر عموهاش به کنار ...
زیر چشمی به مامان نگاه کردم ... رو کردم به سعید ...
- اون که زنش رو گرفته بود ... اونم دائم ... بچه هم داشت... فقط رو شدنش باعث می شد زندگی ما بره روی هوا ... و از هم بپاشه ... برای من پدر نبود ... برای شما که بود ... نبود؟ ...
اون شب، بابا برنگشت ... مامان هم حالش اصلا خوب نبود... سرش به شدت درد می کرد ... قرص خورد و خوابید ... منم رفتم از بیرون ساندویچ خریدم ...
شب همه خوابیدن ... اما من خوابم نبرد ... تا صبح، توی پذیرایی راه می رفتم و فکر می کردم ... تمام تلاش این چند سالم هدر رفته بود ... قرار بود مامان و بچه ها هیچ وقت از این ماجرا با خبر نشن ...
مادرم خیلی باشعور بود ... اما مثل الهام ... به شدت عاطفی و مملو از احساس ... اصلا برای همین هم توی دانشگاه، رشته ادبیات رو انتخاب کرده بود ... چیزی که سال ها ازش می ترسیدم ... داشت اتفاق می افتاد ...
زن دوم پدرم از مخفی موندن خسته شده بود ... گفته بود ... بابا باید بین اون و مادرم، یکی رو انتخاب کنه ... و انتخاب پدرم واضح بود ... مریم، 15 سال از مادرم کوچک تر بود ...
.
.ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_یازده_رمان_نسل_ سوخته: 15 سال دیگه نمی دونستم چی بگم ... معلوم بود از همه چیز خبر نداره
#قسمت_صد_و_دوازدهم_رمان_نسل_ سوخته: ترس از جوانی
توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ...
نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ...
چرا نخوابیدی؟ ...
خوابم نمی بره ...
اومد طرفم ...
چرا چیزی بهم نگفتی؟ ...
چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ...
ببخشید ...
و ساکت شدم ...
سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ...
از دستم عصبانی هستی؟ ... می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد ... مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده ... زجر می کشیدی ... روی بابا هم بهت باز می شد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ... هر آدمی ... کم یا زیاد ... ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بزاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟ ...
و سکوت فضا رو پر کرد ...
از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی ...
نمی دونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ...
اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همه اش همین نبود ...
ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی ... بالا بری ... پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست ... همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد ...
مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ...
.ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_دوازدهم_رمان_نسل_ سوخته: ترس از جوانی توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نم
#قسمت_صد_و_سیزدهم_رمان_نسل_ سوخته: قبیله مغول
حس فرزند بزرگ بودن ... و حمایت از خانواده ... بعد از تموم شدن ساعت درسی ... نگذاشت برای کلاس های فوق برنامه و تست مدرسه بمونم ... و سریع برگشتم ... حدود سه و نیم، چهار بود که رسیدم خونه ...
چند بار زنگ در رو زدم اما خبری از باز شدن در نبود ... خیلی تعجب کردم ... مطمئن بودم خونه خالی نیست ... از زیر در نگاه کردم ... ماشین بابا توی حیاط بود ...
نه مثل اینکه جدی جدی یه خبری هست ...
سریع کیفم رو از بالای در پرت کردم توی حیاط و از در رفتم بالا... رفتم سمت ساختمون ... صدای داد و بیداد و دعوا تا وسط حیاط می رسید ...
مامان با دیدن من وسط حال جا خورد ... انگار اصلا متوجه صدای زنگ نشده بودن ... از روی نگاه مادرم، پدرم متوجه پشت سرش شد ... و با غیض چرخید سمت من ... تا چشمش بهم افتاد ... گر گرفتگی و خشمش چند برابر شد...
مرتیکه واسه من زبون در آوردی؟ ... حالا دیگه پای تلفن برای عمه ات زبون درازی می کنی؟ ...
و محکم خوابوند توی گوشم ... حالم خراب شده بود ... اما نه از سیلی خوردن ... از دیدن مادرم توی اون شرایط ... صورت و چشم هام گر گرفته بود ... و پدرم بی وقفه سرم فریاد می زد ...
با رفتن پدر سر و صدا هم تموم شد ... مادرم آشفته و بی حال ... الهام و سعید هم ... بی سر و صدا توی اتاق شون... و این تازه اولش بود ...
لشگر کشی ها شون شروع شد ... مثل قبیله مغول به خونه حمله ور می شدن ... مادرم رو دوره می کردن و از گفتن هیچ حرفی هم ابایی نداشتن ...
خورد شدنش رو می دیدم اما اجازه نمی داد توی هیچ چیزی دخالت کنم ... یا حتی به کسی خبر بدم ...
این حرف ها به تو ربطی نداره مهران ... تو امسال فقط درست رو بخون ...
اما دیگه نمی تونستم ... توی مدرسه یا کتابخونه ... تمام فکرم توی خونه بود ... و توی خونه هم تقریبا روز آرومی وجود نداشت ... به حدی حال و روزم بهم پیچیده بود که ... اصلا نمی فهمیدم زمان به چه شکل می گذشت ...
فایده نداشت ... تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به دایی ... دایی تنها کسی بود که می تونست جلوی مادرم رو بگیره ... مادرم برای دفاع از ما سپر شده بود ... و این چیزی بود که من ... طاقت دیدنش رو نداشتم ...
.
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_سیزدهم_رمان_نسل_ سوخته: قبیله مغول حس فرزند بزرگ بودن ... و حمایت از خانواده ... بعد از
#قسمت_صد_و_چهاردهم_رمان_نسل_ سوخته: کنکور
حدود ساعت 8 شب بود که صدای زنگ، بلند شد ... و جمله ی "دایی محمد اومد" ... فضای پر از تشنج رو ... به سکوت تبدیل کرد ... سکوتی که هر لحظه در شرف انفجار بود ... دایی محمد هیبت خاصی داشت ... هیبتی که همیشه نفس پدرم رو می گرفت ...
با همون هیبت و نگاهی که ازش آتش می بارید ... از در اومد تو ... پدرم از جا بلند شد ... اما قبل از اینکه کلمه ای دهانش خارج بشه ... سیلی محکمی از دایی خورد ...
صبح روز مراسم عقدکنون تون ... بهت گفتم ازت خوشم نمیاد ... و وای به حالت اشک از چشم خواهرم بریزه ...
عمه سهیلا با حالت خاصی از جاش بلند شد ... و با عصبانیت به داییم نگاه کرد ...
به به حاج آقا ... عوض اینکه واسه اصلاح زندگی قدم جلو بزارید ... توی خونه برادرم روش دست بلند می کنید ... بعد هم می خواید از خونه خودش بندازیدش بیرون؟ ... وقاحت هم حدی داره ...
دایی زیرچشمی نگاهی بهش کرد ...
مرد دو زنه رو میگن ... خونه این زنش ... خونه اون زنش ... دیگه نمیگن خونه خودش ... خونه اش رو به اسم زن هاش می شناسن ... حالا هم بره اون خونه ای که انتخابش اونجاست ... اصلاح رو هم همون قدر که توی این مدت، شما اصلاح و آباد کردید بسه ... اصلاحی رو هم که شما بکنید عروس یا کور میشه یا کچل ...
عمه در حالی که غر غر می کرد از در بیرون رفت ... پدر هم پشت سرش ... غر غر کردن، صفت مشترک همه شون بود... و مادرم زیر چشمی به من نگاه می کرد ...
اونطوری بهش نگاه نکن ... به جای مهران تو باید به من زنگ می زدی ...
از اون شب، دیگه هیچ کدوم مزاحم آرامش ظاهری ما نشدن... و خونه نسبت به قبل آرامش بیشتری پیدا کرد ... آرامشی که با شروع فرآیند دادگاه، چندان طول نکشید ...
مادر به شدت درگیر شده بود ... و پدرم که با گرفتن یه وکیل حرفه ای و کار کشته ... سعی در ضایع کردن تمام حقوق مادرم داشت ...
مادر دیگه وقت، قدرت و حوصله ای برای رسیدگی به سعید و الهام سیزده، چهارده ساله رو نداشت ... و این حداقل کاری بود که از دستم برمی اومد ...
زمانی که همه بچه ها فقط درس می خوندن ... من، بیشتر کارهای خونه ... از گردگیری و جارو کردن تا ... خرید و حتی پختن غذاهای ساده تر رو انجام می دادم ... الهام هم با وجود سنش ... گاهی کمک می کرد ...
هر چند، مادرم سعی می کرد جو خونه آرام باشه ... اما همه مون فشار عصبی شدیدی رو تحمل می کردیم ... و من ... در چنین شرایطی بود که کنکور دادم ...
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨﷽✨
🔴تمثیلی زیبا از آقای قرائتی:
✍آیا امام خمینی مستضعفین را به حكومت نرساند؟ آیا امام خمینی دین خدا را احیا نكرد؟
آن هایی كه به امام خمینی و انقلاب كمك نكردند، قطعاً به امام زمان هم كمك نخواهند كرد. چون اگر بنده بچه ام را فرستادم و شما در گوشش زدی، اگر خودم هم بیایم در گوش من هم می زنی. علامت مرد چیست؟ علامت نامرد چیست؟
هركس با انقلاب هست حق دارد بگوید: یا حجه ی ابن الحسن عجل علی ظهورك! ای امام زمان ظهور كن. تو برای انقلاب چه كردی كه حالا می گویی: امام زمان بیا. چقدر به امام كه می خواست شاه را بردارد، كمك كردی؟ چند بار در حوض خانه ات شیرجه رفتی كه حالا می خواهی در اقیانوس اطلس بروی؟ از لامپ خانه ات چقدر نورگرفتی كه حالا می گویی خورشید طلوع كند.
💥آنهایی كه انقلابی نیستند، یا حجه ابن الحسن هایشان مایه و ریشه ندارد. دروغ می گویند. حالا ممكن است افرادی هم باشند كه تمام كتاب هایی را كه راجع به امام زمان است، مطالعه كرده باشند و به تمام مستحبات عمل كنند. اما وظیفه اول این است كه اهداف را بشناسیم. هدف امام ما چیست؟
📚حجت الاسلام والمسلمین قرائتی
به نقل از آرشیو سایت درس هایی از قرآن.
❤️💕❤️💕
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بالاترین ذکر از زبان آیت الله بهجت(ره)
💯در هر حدی که شخصیت جامع علی علیه السلام را بشناسیم، #انسان_کامل اسلام را شناختهایم
👈و در هر حدی که انسان کامل را عملًا؛ نه اسماً و لفظاً، امام و پیشوای خود قرار دهیم،
☑️راه او را برویم، تابع و پیرو او باشیم و کوشش کنیم که خود را بر طبق این نمونه بسازیم، (در همان حد)شیعه این انسان کامل هستیم،
✨چون الشّیعَةُ مَنْ شایعَ عَلِیاً شهید (اول) در لمعه به مناسبتی این حرف را میگوید و دیگران هم این سخن را گفتهاند :
☝️شیعه یعنی کسی که علی را مشایعت کند.
⚠️یعنی انسان با «لفظ» شیعه نمیشود، با «حرف» شیعه نمیشود، با «حب و علاقه فقط» شیعه نمیشود؛ پس با چه چیز شیعه میشود؟
👈با مشایعت. مشایعت یعنی همراهی. وقتی کسی میرود و شما پشت سر و همراه او میروید، این را «مشایعت» میگویند.
👌شیعه علی یعنی مشایعت کننده عملی علی.
📚استاد مطهری، انسان کامل، ص 13، 14 ✨
✨ راههای لغزش اندیشه 💯
💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫
( قسمت اول ) زیبا🌷
📖لغزشگاههای اندیشه از نظر قرآن
قرآن مجید که دعوت به تفکر و نتیجهگیری فکری میکند
🤔و تفکر را عبادت میشمارد و اصول عقاید را جز با تفکر منطقی، صحیح نمیداند،
⚠️به یک مطلب اساسی توجه کرده است و آن اینکه لغزشهای فکری بشر از کجا سرچشمه میگیرد و ریشه اصلی خطاها و گمراهیها در کجاست؟
👤اگر انسان بخواهد درست بیندیشد که دچار خطا و انحراف نگردد چه باید بکند؟
✨در قرآن مجید یک سلسله امور به عنوان موجبات و علل خطاها و گمراهیها یاد شده است که ذیلًا ذکر میکنیم.
👈تکیه بر ظنّ و گمان به جای علم و یقین
✨قرآن میگوید:
اکثر مردم چنیناند که اگر بخواهی پیرو آنها باشی تو را از راه حق گمراه میکنند،
☑️برای اینکه تکیهشان بر ظنّ و گمان است (نه بر یقین) و تنها با حدس و تخمین کار میکنند {1}
{ #استاد_مطهری ادامه دارد 💫 }