فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اشکهای جانسوز نوجوان لبنانی هنگام زمزمه #سلام_فرمانده #امام_زمان
#ماکارانی_قارچی
اول پیازروتفت میدیم وگوشت چرخ کرده رواضافه میکنیم نمک.زردچوبه.رب.وفلفل رواضافه میکنیم (ذرت.فلفل دلمه.نخودفرنگی.قارچ.هویج.سیب زمینی یاهرچی که دوست داریدسلیقه ای)رواضافه کنیدوسرخ کنیدحالاماکارانی روازوسط نصف کنیدوقارچ روخوب بشوریدوپوستشوبگیریدوماکارانی هاروبزاریدداخلش وبریزیدداخل قابلمه ای که ابش بجوش اومده باکمی نمک وزردچوبه وکمی روغن مایع وقتی نرم شدن بااب سردابکش کنیدوکف قابلمه روغن ریخته برای ته دیگ ازسیب زمینی یانون استفاده کنیدبعدماکارانی روریخته روی اون بعد موادگوشتی تااخریامیتونیدمقداری گوشت چرخ کرده روباپیازرنده شده نمک وزردچوبه وفلفل خوب ورزبدیدوقلقلی کنیدوسرخ کنیدیه سس خوشمزه هم باگوجه پوره شده درست کنیدوباماکارانی دم کنید
#کتلت_مرغ 🥙 😋
🔸۵۰۰گرم گوشت مرغ چرخ شده و رنده یک پیاز بزرگ و یک سیب زمینی متوسط به همراه یک عدد تخم مرغ و یک حبه سیر تازه و ادویه جات شامل نمک وزردچوبه وفلفل سیاه و آویشن وپاپریکا و گیجه بیبر (فلفل قرمز ترکیه ای)و در صورت دلخواه یکم پیازچه وجغفری خرد شده ویک ق غ آرد سفید یا نخودچی یا آرد سوخاری همه مواد رو باهم مخلوط کرده وگوشت رو کامل ورز میدیم تا همه مواد بخورد هم برن ومیزاریم یخچال نیم ساعت بمونه حالا مواد گوشتی رو بعد از استراحت به اندازه دلخواه تو دست شکل میدیم و تو روغن داغ با حرارت متوسط سرخمیکنیم و بعد از اتمام کتلت ها گوجه رو خرد میکنیم توهمون تابه به همراه فلفل دلمه ای میزاریم سرخ بشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لیموناد_خونگی
فرق شربت آب لیمو ولیمو ناد اینه شربت آب لیمو با اب ساده درست میشه لیموناد مخلوط آب ساده واب گاز دار اگر آب گاز دار در دسترس ندارید با همون آب ویخ ساده وبقیه مراحل پیش برید.میشه شربت آب لیموی خودمون خیلی هم گوراااا 😋
#لیمو_ناد
ابتدا شربتشو آماده کنید
دوسوم آب رو بزارید رو گاز تا بجوش بیاد جوش که اومد یک لیوان شکر بریزید شعله رو کم کنید تا شکر کم کم حل بشه وشربت قوام بیاد یک دوم قاشق چایخوری نمک بزنید برای متعادل کردن اختیاریه دوست ندارید نزنید. یکبار امتحان کنید عااالیه زیاد نزنید که شربت شور بشه .
شربت که قوام اومد بزارید یخچال تا سرد سرد بشه
آب لیموی تازه رو بگیرید من به روش سنتی عمل کردم واسه عزیزانی که هیچ وسیله ای در دسترس ندارن قاشق بهترین وسیله س🙂
در لیوان مورد نظر نصف آب سرد نصف آب گاز دار چند تکه یخ ومقداری از شربت که درست کردیم واب لیموی تازه بریزید. هم بزنید خنک وگورار نووووش جان کنید برای تزیین میتونید از چند ورق لیمو وچند برگ نعنا استفاده کنید
🔘داستان کوتاه
برگی از دفتر خاطرات جهان پهلوان تختی.
در تهران آن سالها زورخانه زیاد بود، من از نوجوانی محو ضرب و زنگ مرشد و چرخ و شیرینکاری ورزشکارها بودم. به سرم افتاد بروم ورزش کنم.
کسی جدی نگرفت. بخصوص در بچگی لقب غلام تنبل" در خانه داشتم و کسی فکر نمی کرد بین بچه زرنگهای تهرون و بزن بهادرها بتوانم ورزش کنم.
بعد از زورخانه رفتم باشگاه کشتی. فوت و فن را یاد گرفتم. اما هرچه تمرین می کردم حریف یک نفر هم نمی شدم.شده بودم سنگ کشتی و هرکس هوس تمرین و خاک کردن داشت یقه مرا می گرفت و می کشید روی تشک. چند وقت که گذشت زمزمه ها شروع شد :
غلام جون ببوس برو کنار، تو کشتی چیزی نمیشی ! تو ورزش به جایی نمی رسی. خودتو معطل نکن.
آنقدر متلک شنیدم و تحقیرم کردند که اعتماد به نفسم پاک له شد. از شدت غم و غصه رفتم خوزستان. آنجا هم کشتی می گرفتم. وقتی بعد از یکسال به شهر خودم برگشتم، هفت کیلو وزن اضافه کرده بودم. تازه شده بودم ۷۶ کیلو. اما باز همان اوضاع بود. باهرکس سرشاخ می شدم مرا با یکی دو فن روی تشک پهن می کرد و باران متلک و تمسخر بر سر و رویم می بارید.
دست برنداشتم. ساعت دوی بعدازظهر که همه تو خونه استراحت می کردند من در باشکاه تمرین می کردم. باورم نمی شد به جایی برسم ، فقط عزم کرده بودم یه کشتی گیر معمولی بشوم.
عاقبت در مسابقات درون باشگاه چهارم شدم. تمریناتم شدیدتر شد. در مسابقه سطح شهر دوم شدم. یک مجله عکس بسیار کوچکی با چند سطر مطلب از من چاپ کرد.
خدایا ؛ دیده شدم. آن مجله را هنوز دارم. برایم عزیزترین چیز دنیاست. حالا چند نفری تو خانی آباد سلامم می کردند و مرا جدی می گرفتند.
سلام داش غلام ، آقا غلام سلام.
هنوز از آنهمه تمسخر و تحقیر روحم زخمی بود. از مسابقه وحشت داشتم. وزنم بالا رفت و جدی تر تمرین کردم.
مقام ها و مدال ها شروع شد. خواهرانم باور نمی کردند. از خنده ریسه می رفتند. غلام تنبل در آسیا دوم شده !!
در المپیک مدال طلا بر گردنم آویخته شد. از همان روی سکو با خدا حرف زدم.
خدایا ؛ تو به من قدرت دادی باران شکست و تحقیر را تحمل کنم. اگر ابنهمه مدال برای ملت ایران آورده ام بخاطر این بود که قدرت دادی پا پس نکشم. کی فکر می کرد من موفق بشوم ؟! فقط تو به من نیرو دادی ...
تختی / ۱۳۴۴
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شخصیٺِ ممتازِ
💚جهان اسٺ علــے
💫حاڪم بہ زمینو
💚آسمان اسٺ علـے
💫در روزِ غدیرخم
💚محمّد(ص) فرمود
💫مولاے ِچو من،
💚بہ انسو جان اسٺ علے
🎊پیشاپیش عید
سعید غدیر خم مبارک 🌹 🌹
🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گلـی ازگلشن
💚طــه به جهان روکرده
🌸که جهـان را
💚زصفا جنّت رضوان کرده
🌸نور چشمان جواد است،
💚بُوَدْ نام علی
🌸که خدایش زشرف،
💚ناطق قرآن کرده
🎊پیشاپیش
میلاد امام هادی (ع ) مبارک باد💐
🌸🍃
خدا داند که حیدر کل دین است
میان خلق، او حَقُّالیقین است
تمام عالم امکان بداند
فقط #حیدر #امیرالمؤمنین است
به استقبال #غدیر
🌸🍃
💠امام رضا علیهالسلام:
کسیکه #عید_غدیر را بزرگ بدارد،
خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را میبخشد
و اگر بمیرد(در مقام و جایگاه آخرت)،
در زمره شهدا قرار میگیرد
📚اقبال الاعمال ج۱
بزرگداشتنِ #عید_غدیر به چیست؟
شهرداری، نزدیک #نوروز که میشه، میافتن به جون کوچه خیابون...
از جدولهای کنار خیابون گرفته، تا... فقط مونده درب خونههای مردم رو رنگ آمیزی و نظافت کنند
خانوادهها میریزن تو بازارها...
از کنار هر بازاری رد میشی،
جای پارک نیست
وهمچنین....
چرا این کارها رو برای #غدیر نمیکنند و نمیکنیم؟
فقط ادعا داریم
ادعامون هم گوش فلک رو کر کرده!
هرکاری از دستمون برمیاد،
که #غدیر را بزرگ کنیم، انجام دهیم
واِلا روزی حسرت خواهیم خورد
#غدیر_عید_امامت_و_ولایت
#غدیر_خط_قرمز_ماست
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃جهت شادی روح
تمام مسافران آسمانی
فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸
روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸
🌸🍃
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_یازدهم_اینک_شوکران۱ زیاد می
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_دوازدهم_اینک_شوکران۱
اسفند و فروردین رو دوست دارم،چون همه چیز نو میشه. تو وجود منم تحول ایجاد میشه. توي خونه ي ما که کودتا میشد انگار...!
ولی اون سال با اینکه اولین سالی بود که خونه ي خودم بودم هیچ کاري نکرده بودم....
مادر و خواهرام با مادر و خواهر
منوچهر اومدن خونه ي ما و افتادیم به خونه تکونی...
شب سال تحویل هر کسی می خواست منو ببره خونه ی خودش....
نرفتم، نذاشتم کسی هم بمونه....
سفره انداختم ونشستم کنار
سفره قرآن خوندم و آلبوم عکس هامون رو نگاه کردم...
همونجا کنار سفره خوابم برد ساعت سه و نیم بیدار شدم. یکی میزد به شیشه ي پنجره ي اتاق.
رفتم دم در در رو که باز کردم یه عروسک پشمالو اومد توي صورتم!
یه خرس سفید بود که بین دستهاش یه دسته گل بود...
منوچهر اومده بود، اما با چه سر وضعی......
انقدر خاکی بود که صورت و موهاش زرد شده بود....یک راست چپوندمش توي حموم. منوچهر خیلی تمیز بود.توی این شیش ماه چند بار بیشتر حموم نکرده بود. یه ساعت سرش رو میشستم که خاك از لاي موهاش پاك شه... !
یک ساعت و نیم بعد از حموم اومد بیرون و نشستیم سر سفره. در کیفش رو باز کرد و سوغاتی هایی که برام آورده بود رو در آورد. یک عالم سنگ پیدا کرده بود به شکل هاي مختلف با سوهان و سمباده صافشون کرده بود و روشون شعر نوشته بود، یا اسم من و خودش رو کنده بود. چند تا نامه که نفرستاده بود هنوز توي ساکش بود.
گفت: "وقتی نیستم بخون".
حرفایی رو که روش نمی شد به خودم بگه، برام می نوشت، اما من همین که خودش رو میدیدم، بیشتر ذوق زده بودم. دلم نمیخواست از کنارش تکون بخورم حواسم نبود چه قدر خسته است، لااقل براش چایی درست کنم....!
گفت: "برات چایی دم کنم؟"
گفتم: "نه،چایی نم ی خورم".
گفت: "من که می خورم".
گفتم: "ولش کن حالا نشستیم "
گفت: "دوتایی بریم درست کنیم؟"
سماور رو روشن کردیم .دوتا نیمرو درست کردیم نشستیم پاي سفره تا سال تحویل ...
مادرم زنگ زد گفت: "من باید زنگ بزنم
عید رو تبریک بگم! "
گفتم: "حوصله نداشتم.شما پیش شوهرتون هستید، خیالتون راحته"
حالا منوچهر کنارم نشسته بود!!
گوشی رو از دستم گرفت و با مادرم سلام واحوالپرسی کرد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_دوازدهم_اینک_شوکران۱ اسفند
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_سیزدهم_اینک_شوکران۱
ناهار خونه ي پدر منوچهر بودیم .از اونجا ماشین بابا رو برداشتیم رفتیم ولیعصر برای خرید ....
《به نظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سرتا پایش را ورانداز کرد و «مبارك باشد»ي گفت. برایش عیدی شلوار لی خریده بود، منوچهر اما معذب بود.
می گفت:" فرشته، باور کن نمی تونم تحملش کنم".
چه فرق هایی داشتند! منوچهر شلوار لی نمیپوشید، اودکلن نمی زد، فرشته یواشکی لباس هاي او را اودکلنی میکرد. دست به ریشش نمیزد. همیشه کوتاه و آنکارد شد بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدر فرشته سر عقد هدیه داده بود، دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند،اما فرشته این چیزها را دوست داشت...》
هفته ي اول عید به همه گفتم قراره بریم مسافرت. تلفن رو از پریز کشیدم تمام هفته هفته رو خودمون بودیم دور از همه....
بعد از عید منوچهر رفت توي سپاه و رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحانات نهایی رو می دادم. احساس می کردم سرما خوردم. استخونام درد میکردن...
امتحان آخر رو داده بودم و اومده بودم. منوچهر از سرکار، یکسره رفته بود خونه پدرم. مادرم برامون قرمه سبزی پخته بود، داده بود منوچهر بیاره سر سفره . زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید.
گفتم: " چیه؟خنده داره؟بخند تا تو هم مریض شی".
گفت: "من از این مریضیا نمیگیرم".
گفتم: "فکر می کنه تافته ی جدا بافتست!"
گفت: "به هر حال،من خوشحالم،چون قراره بابا شم و تو مامان".
نمی فهمیدم چی میگه...
گفت: "شرط می بندم بعد از ظهر وقت گرفتم بریم دکتر".
خودش با دکتر حرف زده بود، حالتای منو گفته بود دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه...
اصلا خوشحال نشدم...
فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله میندازه...
منوچهر گفت: "به خاطر تو رفتم نه به خاطر بچه اینو هم بگم چون خوابشو دیدم..."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_سیزدهم_اینک_شوکران۱ ناهار خ
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_چهاردهم_اینک_شوکران۱
بعد از ظهر رفتیم آزمایش دادیم...
منوچهر رفت جوابو بگیره من نرفتم، پایین منتظر موندم.
از پله ها که میومد پایین، احساس کردم از خوشی روي هوا راه میره. بیشتر حسودیم شد ناراحت بودم...
منوچهر رو کامل براي خودم می
خواستم...
گفت: "بفرمایید مامان خانوم، چشمتون روشن".
اخمام تا دماغم رسیده بود.
گفت: "دوست نداري مامان شي؟"
دیگه طاقت نیاوردم گفتم: "نه. دلم نمی خواد چیزی بین من و تو جدایی بندازه حتی بچمون...
تو هنوز بچه نیومده تو آسمونی".
منوچهر جدي شد، گفت: "یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتونه اندازه ي سر سوزنی جاي تو رو تو قلبم بگیره...تو فرشته ی دنیا و آخرت منی".
واقعا نمیتونستم کسی رو بین خودمون ببینم. هنوز هم احساسم فرقی نکرده! اگه کسی بگه من بیشتر منوچهر رو دوست دارم پکر میشم! بچه ها میدونن...!!
علی میگه: "ما باید خیلی بدوییم تا مثل بابا توي دل مامان جا بشیم ".
علی روز تولد حضرت رسول(صلوات الله علیه) به دنیا اومد دعا کردم انقدر استخونی باشه که استخوناشو زیر دستم احساس کنم...
همینطور هم بود وقتی بغلش کردم احساس خاصی نداشتم با انگشتاش بازي میکردم....
انگشت گذاشتم روي پوستش، روي چشمش، باور نمی کردم بچه منه...
دستم رو گذاشتم جلوي دهنش می خواست بخوردش!
اون لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چی!گوشه ي دستش رو بوسیدم...
《منوچهر آمد، با یک سبد گل کوکب لیمویی از بس گریه کرده بود چشمهاش خون افتاده بود.
تا فرشته را دید دوباره اشکهاش ریخت. گفت: "فکر نمی کردم زنده ببینمت، از خودم متنفر شده بودم".
علی را بغل گرفت و چشمهاش را بوسید...
همان شکلی بود که توي خواب دیده بودش. پسر ي با چشم هاي مشکی درشت و مژه هاي بلند... علی را داد دست فرشته روزنامه را انداخت کف اتاق و دوکعت نماز خواند...
نشست، علی را بغل گرفت و توي گوشش
اذان و اقامه گفت....
بعد بین دستهاش گرفت و خوب نگاهش کرد.
گفت: "چشمهاش مثل توست ! توی چشم آدم خیره می شود و آدم را تسلیم می کند".
تا صبح پاي تخت فرشته بیدار ماند. از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود. چشمهاش باز نمیشد.》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_چهاردهم_اینک_شوکران۱ بعد از
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_پانزدهم_اینک_شوکران۱
از دو هفته بعد زمزمه هاش شروع شد....
به روي خودم نمی آوردم. هیچ وقت به منوچهر نگفتم برو، هیچ وقت هم نگفتم نرو...
علی چهارده روزه بود خواب و بیدار بودم منوچهر سر جانماز سرش به مهر بود و زارزار گریه می کرد.
میگفت: "خدایا من چیکار کنم؟ خیلی بی غیرتیه که بچه ها اونجا برن روی مین و من اینجا پیش زن و بچم کیف کنم. چرا توفیق جبهه رفتن رو ازم گرفتي؟
عملیات نزدیک بود امام گفته بودن خرمشهر باید آزاد شه....
منوچهر آروم شده بود که بلند شدم.
پرسیدم: "تا حالا من مانعت بودم؟"
گفت: "نه"
گفتم: "میخوای بري برو مگه ما قرار نذاشته بودیم جلوي هم رو نگیریم؟"
گفت: "آخه تو هنوز کامل خوب نشدي."
گفتم: "نگران من نباش".
فردا صبح رفت تیپ حضرت رسول تشکیل شده بود. به عنوان آر پی جی زن و مسئول تدارکات گردان حبیب رفت...
《دلواپس بود. چه قدر شهید می آوردند پشت سر هم عملیات می زدند.
به عکس قاب شده ي منوچهر روي طاقچه دست کشید. این عکس را خیلی دوست داشت. ریشهاي منوچهر را خودش آنکارد می کرد. آن روز از روي شیطنت، یک طرف ریشش را با تیغ برده بود تا چانه، و بعد چون چاره اي نبود همه را از ته زده بود. این عکس را با همه ي اوقات تلخی منوچهر ازش انداخته بود.
منوچهر مجبور شد یک ماه مرخص بگیرد و بماند پیش فرشته. روش نمی شد با آن سر و وضع برود سپاه بین بچه ها. اما دیگر نمی شد از این کلک ها سوار کرد.
نمیتوانست هیچ جوره او را نگه دارد پیش خودش. یک باره دلش کنده
شد. دعا کرد براي منوچهر اتفاقی نیوفتد. می خواست با او زندگی کند براي همیشه. دعا کرد منوچهر بماند. هر چه میخواست بشود، فقط او بماند.》
همون روز ترکش خورده بود. برده بودنش شیراز وبعد هم آورده بودن تهران...
خونه ي خالش بودیم که زنگ زد.
گفتم: "کجایی؟چقدر صدات نزدیکه".
گفت: "من همیشه به تو نزدیکم"
گفتم: "خونه اي؟"
گفت: "نمیشه چیزي رو از تو قایم کرد".
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_پانزدهم_اینک_شوکران۱ از دو ه
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_شانزدهم_اینک_شوکران۱
رفته بود خونه ي پدرم گوشی رو گذاشتم، علی رو برداشتم و رفتم. منوچهر روي پله ي مرمري کنار باغچه نشسته بود و سیگار می کشید. رنگش زرد بود. سیگار رو گذاشت گوشه ي لبش و علی رو با دست راست بغل کرد. نشستم کنارش روي پله وسیگار رو از لبش برداشتم انداختم دم حوض. همین که اومدیم حرف بزنیم پدرم با پدرو مادر منوچهر و عموش، همه اومدن و ریختن دورش.
عمو منوچهر رو بغل کرد و زد روي بازوش.
من فقط دیدم منوچهر رنگ به روش نموند...
سست شد ...
نشست ....
همه ترسیدیم که چی شد. ریز بغلش رو گرفتیم، بردیم داخل.
زخمی شده بود از جای ترکش بازوش خون میومد و آستینش رو خون کرد میدونستم نمیخواد کسی بفهمه. کاپشنش رو انداختم روي دوشش علی رو گذاشتم اونجا و رفتیم دکتر. کتفش رو موج گرفته بود. دستش حرکت نمی کرد دکتر گفت: "دوتا مرد میخواد که نگهت دارن".
پیراهنش رو درآورد و گفت شروع کنه. دستش توي دستم بود، دکتر آمپول میزد و من و منوچهر چشم دوخته بودیم به چشماي هم. من که تحمل یه تب منوچهر رو نداشتم باید چی میدیدم .منوچهر یه آخ هم نگفت. فقط صورتش پر از دونه هاي ریز عرق شده بود. دکتر کارش تموم شد نشست...
گفت: "تو دیگه کی هستی؟ داد بزن من آروم بشم واقعا دردت نیومد؟"
گفت: "چرا، فقط اقرار نمیخواستید. عین اتاق شکنجه بود. دستش رو بست و اومدیم خونه.
ده روز پیشمون موند...
《از آشپزخانه سرك کشید. منوچهر پاي تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد، اما منوچهر
بی اعتنا بود. چرا اینطوري شده بود؟ این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد. علی میخواست راه بیوفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود. اگر دست منوچهر را می گرفت و ول میکرد می خورد زمین، منوچهر نمیگرفتش. شبها چراغ ها را خاموش می کرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند...
فرشته پکر بود...
توقع این برخوردها را نداشت.
شب جمعه که رفته بودند بهشت زهرا، فرشته را گذاشته بود و داشت تنها بر می گشت. یادش رفته بود او را هم همراهش آورده....》
این بار که رفت، براش یه نامه مفصل نوشتم. هرچی دلم می خواست، توي نامه بهش گفتم. تا نامه به دستش رسید، زنگ زد و شروع کرد به عذرخواهی کردن...
نوشته بودم(محل نمی گذاري، عشقت سرد شده. حتما از ما بهتران را دیده ای !)
می گفت(فرشته هیچ کس براي من بهتر از تو نیست تو این دنیا، اما می خوام این عشق رو برسونم به خدا نمیتونم سخته...
اینجا بچه ها می خوابن روی سیم خاردار، میرن روی مین. تا میام آر پی جی بزنم، تو و علی میاید جلوي چشمم)
منوچهر هر بار میومد و میرفت، علی شبش تب میکرد. تا صبح باید راهش می بردیم تا آروم بشه...
گفتم: "میدونم. نمیخوای وابسته شی ولی حالا که هستی، بذار لذت ببریم. ما که نمیدونیم چه قدر قراره باهم باشیم. این راهی که تو میری، راهی نیست که سالم برگردي....
بذار فردا تاسف نخوریم اگه طوریت بشه، علی صدمه می خوره. بذار خاطره ی خوش بمونه".
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#نماز_شب
❓سوال؛
🖋با وجودی که علاقه زیادی به نماز شب خواندن دارم و هر شب هم به فکر بلند شدن برای آن هستم ولی توفیق آن را به دست نمیآورم بفرمایید چه کنم؟
👈پاسخ؛آیت الله خوشوقت؛
✅ شما به جای علاقه به نماز شب، علاقه به ترک گناه پیدا کن همه چیز درست میشود
👈 به آن علاقه نداری و آن را انجام میدهی و از این طرف به نماز شب علاقه داری
🌱خدا به عکس کرده است گفته است شدت علاقه را به ادامه تقوا و ترک گناه باید داشته باشی
🌺این را نداری، ضعیف داری، اثر نمیکند و آن را قوی داری و چون گناه مانع آن میشود آن پیش نمیآید.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#
💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊اهمیتزیارت"قبر"پدرومادر🕊
🎤شهید محرابآیتاللهدستغیبره
امامصادق علیهالسلام:
سر قبر پدر و مادرتون بروید. بدرستی که پدر و مادر میبینند کسانی را که به سر قبرشان میآیند.
وقتی که بر سر قبر حاضر میشوید، آنان مبتهج و مسرور میشوند. و وقتی آنجا را ترک میکنید، پژمرده میشوند.
هدایت شده از پروانه های وصال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا یه بارم که شده به خواب من بیا... ❤️
#حاج_امیر_کرمانشاهی
#شب_زیارتی🥀
شب جمعه هوایت نکنم بدان که بی تو میمیرم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش آسمان شب سهم قلبتان باشد
و نورستاره ها روشنی بخش
تمام لحظہ هایتان!
خدایا ستارههاۍ آسمانت را
سقف خانہ دوستانم ڪن
تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد
🌟شبتون بخیر و آرام🌟