eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
22.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولین اثر ارسال شده توسط نقاشان شرکت کننده. نقاش محترم: خانم مژگان داوودی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دروازه های نور🌺🍃🇮🇷 باران گلبرگ است و من آرام پارو می‌زنم فانوس تو در چشم من سوی تو سوسو می‌زنم توفان مرا صد موج زد در قعر زد در اوج زد فردا ولی در ساحلت ، آرام پهلو میزنم دروازه های نور تو راهی است تا فردا که من در ساحل آرامشت آرام زانو می‌زنم عباس موزون اسفند ۱۳۹۹ شرح تصویر: تجربه گران نزدیک‌ به مرگ گزارش می‌کنند در گذر از دالانی آرامبخش به سوی منبعی از نور رفته اند که سراسر عشق و مهر و آرامش است.
62.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل اول برنامه فیلم کامل قسمت بیست و نهم زندگی پس از زندگی آوار عشق تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند: وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت : zendegitv.com
01_Chera_Ali_Tanha_Mand_1397_04_27_Hey`ate_Ansarolshohada_Mashhade.MP3
28.15M
🔈 📣 جلسه اول * چگونه در سیره اهل بیت گرفتار تحلیل تاریخ نویسان نشویم * شاقول ومحک تحلیل تاریخ * معنی تبیان * ارتباط منقطع از قرآن * قرآن، معادل امام زمان(عج) *قر آن وامام زمان؛ یک صورت در دو قالب * قرآن، منبع ومرجع دائمی * تاریخ اهلبیت،باید عرضه به قرآن شود * قرآن، خودش خودش را تبیین می کند * باقرآن، در خانه اهل بیت را می زنیم. * حوادث قرآن دائما منطبق می شود * همین الان همه شخصیت های قرآن هستند. * هر آدمی، یه معادلی در قرآن دارد. * قرآن در مورد آدم های زنده صحبت می کند. * معادل اهل بیت در قرآن * شخصیت معادل امیرالمومنین * برای هر قومی، یک سامری هست * شعار سامری امت پیغمبر اکرم(ص) * تدبر یعنی مهندسی معکوس * تدبر یعنی نقشه قرآن را پیدا کردن. *ویژگی مثبت فرعون و سامری * چهره ظاهری امیرالمومنین(ع) * برای فهم مشکلات، به قرآن رجوع کن * از ابتلائاتی که داری،شخصیتت را پیدا کن. * معادل سازی شخصیت ها در کربلا * معادل حبیب بن مظاهر در کربلا * مادائما یک جلوه ی قرآنی را بروز می دهیم. * شخصیت عجیب غریب سامری ⏰مدت زمان:۵۳:۴۹ 📆97/04/27
عکسی از پانزده سالگی شهره ( مازیار ) لرستانی. وعکسی با لباس سربازی و فرار نافرجامش برای رفتن به جبهه در زمان جنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ واکنش جدید الهام چرخنده به ویدئوش که عده ای گفته بودند عشوه اومده!!
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 چرا رعایت حجاب، باید جزء قوانین یه کشور باشه؟! حکومت، به اسم اسلام، آزادی ما رو ازمون گرفته! - اصلا مگه هرکسی رو، توی قبر خودش، نمی‌خوابونن؟! + به همراه بخش هایی از 🎤 استاد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیستم_اینک_شوکران۱ به چشم م
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ نزدیک عملیات بدر، عراق اعلام کرد دزفول رو میزنه. دزفولیها می رفتن بیرون از شهر. می گفتن: "وقتی میگه، میزنه...". دو سه روز بعد که موشک بارون تموم میشد برمیگشتن. بچه هاي لشکر می خواستن خانماشونو بفرستن شهر هاي خودشون، اما کسی دلش نمیومد بره... دستواره گفت: "همه برون خونه ما، اندیمشک." من نرفتم... به منوچهر هم گفتم، ادعا داشتم قوي هستم و تا آخرش می مونم... هرچی بهم گفتن، نرفتم... پاي علی میخچه زده بود نمیتونست راه بره... بردمش بیمارستان نزدیک بیمارستان رو زده بودن. همه شیشه ها ریخته بود. به دکتر پای علی رو نشون دادم... گفت"خانم تو این وضعیت براي میخچه پای بچت اومدي؟ برو خونت". ! برگشتم خونه... موج انفجار زده بود در خونه رو باز کرده بود. هیچ کس نبود، توي خونه چیزي براي خوردن نداشتیم... تلفن قطع بود... از شیر آب گل میومد... برق رفته بود... باعلی دم در خونه نشستیم یه تویوتا داشت رد می شد آرم سپاه داشت، براش دست تکون دادم. از بچه هاي لشکر بودن. گفتم: "به برادر صالحی بگید ما اینجا هستیم، برامون آب و نون بیارید". آقاي صالحی مسئول خونواده ها بود. هرچی می خواستیم به اون می گفتیم. یکی دو ساعت بعد اومد. نذاشت بمونیم. ما رو برد خونه ي دستواره... 《با چند تا از خانم ها رفته بود بیمارستان براي کمک به مجروح ها، که گفتند منوچهر آمده. پله ها را دو تا یکی دوید. از وقتی آمده بود دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایش یک عمر بود. منوچهر کنار محوطه ي گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. فرشته را که دید، نتوانست جلوي اشکهایش را بگیرد... گفت: "نمیدانی چه حالی داشتم. فکر میکردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چه بدهم" فرشته دستش را دور گردن منوچهر حلقه کرد و گفت: "واي منوچهر، آن وقت تو می شدي همسر شهید ."!!! اما منوچهر از چشمهاي پف کرده اش فقط اشک می آمد...》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_یکم_اینک_شوکران۱ نزد
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ شنیده بود دزفول رو زدن گفته بودن خیابون طالقانی رو زدن، ما خیابون طالقانی مینشستیم منوچهر میره اهواز، زنگ میزنه تهران که خبر بگیره، مادرم گریه میکنه و میگه دو روز پیش یکی زنگ زده و چیزایی گفته که زیاد سر در نیاورده... فقط فکر میکنه اتفاق بدی افتاده باشه... روزي که ما رفتیم اندیمشک حاج عبادیان شماره تلفن هممون رو گرفت که به خونواده هامون خبر بده. به مادرم گفته بود: (مدق الحمدالله خوبه. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مونده باشه. مدق از این شانسا نداره..!!) به شوخی گفته بود! مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و میخوان یواش یواش خبر بدن! منوچهرم میره دزفول... می گفت: "تا دزفول انقدر گریه کرده بودم که وقتی رسیدم توي کوچمون، چشمم درست نمیدید، خونه مون رو گم کرده بودم." بچه هاي لشکر همون موقع میرسن و بهش میگن ما اندیمشک هستیم ... اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتیمون رو دادیم، بعد توي شهر گشتیم و من رو رسوند شهید کلانتري... قبل از اینکه پیاده شم گفت: "نمیخوام اینجا بمونید. باید برید تهران." اما من تازه پیداش کرده بودم.... گفت: "اگه اینجا باشی و خداي نکرده اتفاقی بیوفته، من میرم جبهه که بمیرم. هدفم دیگه خالص نیست. فرشته به خاطر من برگرد". شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست سی نفری ميشدیم که خونه ي دستواره جمع شده بودیم. گاهی چند نفری میرفتیم خونه ي آقاي عسگري یا ممقانی، ولی سخت بود. با بقیه ي خانما هم صحبت کردیم همه راضی شدن. فردا صبح به آقای صالحی، که برامون وسایل صبحانه آورد، گفتیم ما برمیگردیم شهر خودمون... برامون بلیط قطار بگیرید... 《باید خداحافظی میکرد، وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هرچه می گفت باز احساسش را نگفته بود... فقط نمیخواست این لحظه تمام شود. توي چشمهاي منوچهر خیره شد. هر وقت میخواست کار ي انجام دهد که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را میکرد و رضایتش را میگرفت. اما حالا نمیتوانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند... گفت: "براي خودت نقشه ي شهادت نکشی ها. من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی... منوچهر گفت: "مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالا ي سرم و عمل نمیکند، موهایم را قیچی میکنند و سالم میمانم، معلوم است باز هم تو دخالت کرده اي. نمی گذاري بروم فرشته، نمی گذاري". فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوي صورتش و گفت: "پس حواست را جمع کن، منوچهر خان، من آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم با خدا از این معامله ها بکنم"! 》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹