پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ✿❀ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهارم #بخش_سوم ❀✿ وبعد انگشتم رادردهانم مےڪنم و میڪ مے زنم.مادرم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهارم
#بخش_چهارم
❀✿
عصبے تندتند غذایم را مے جوم و سعے مےڪنم جوابشان را ندهم. آیسان هم طبق معمول بالبخندهای نیمھ و پررنگش عذابم مے دهد.دستمال ڪاغذی رااز ڪنار ظرفم برمیدارم و سس روی انگشتم را پاڪ میڪنم. سحر ارام به پهلوام مےزند و میگوید: جوش نیار. پیشنهادش بد نبود ڪھ.
بادهان پر و چشمهای اشڪ الود میگویم: زهرمار! ڪوفت! شما میدونید خانوادم چقد منو تو فشار میزارن هے بیاید چرت و پرت بگید.
مهسا لبخند روی چهره ی خفھ شده در ارایشش، میماسد و میگوید: روانے! گریه نڪن.
_ توساڪت باشا.میگم خسته شدم یھ راه حل بگید،میگید با یڪے رفیق شو فرارڪن؟! به شمام میگن دوست؟
آیسان دستم را میگیرد و میگوید: خب شوخےڪرد. چتھ تو!؟
سرم را پایین میندازم و جواب میدهم: هیچے.
سحر_ ببین محیا،تاڪے اخھ؟!... عزیزم ماڪھ بد تورو نمے خوایم.
مهسا_ راست میگھ. من شوخےڪردم ببخشید.
ایسان_ بابا اومدیم بیرون خوش باشیم. گریه نکن دیگ!
برش دیگری از پیتزایم راجدا مےڪنم و نزدیڪ دهانم مے آورم. مهسا دستش را دراز مےڪند و مقابل صورتم بشڪن مےزند
_ اها.بابا توڪھ نمیری دیگھ ڪلاس خطاطے.من میخوام ازهفتھ بعد برم ڪلاس گیتار....
پایھ ای؟
باتردید نگاهش مےڪنم
_ گیتار؟
_ عاره.خیلے حال میده دختر. حالا ڪھ حاجے و حاج خانوم فڪ میڪنن میری خطاطے،سر خرو ڪج ڪن بیا ڪلاس گیتار.
گیج و ڪلافه برش پیتزایم را در ظرفش مے گذارم و جواب مے دهم: نمیدونم.مے ترسم!
ایسان_ ازبس...! بچھ جون،اینقد تو زندگیت ترسیدی ڪھ الان افسرده شدی.
سحر_ راس میگھ. تازه اگر گیتار زدن رو شروع ڪنے،میتونے جرئت خیلے چیزای دیگرم پیدا ڪنے.
ابروهایم را بالا میدهم و مے پرسم: ینے چے!؟
ایسان_ ببین آیکیو، تو میری ڪلاس گیتار.خب؟ بعد یمدت مثلا حاجے میفهمھ. تواین مدت تو تیپت هے رنگ عوض ڪرده، سو گرفتھ بھ طرفے ڪھ عشقت میڪشھ. بعدڪھ فهمید توخونھ داد میزنی ڪھ اقاجون من چادر نمے پوشم. من دوست دارم گیتار بزنم. دوست دارم بارفیقام برم بیرون!خودم زندگےڪنم. بهشت و جهنم ڪیلو چند؟!
نمیدانم چرا باجمله ی اخرش پشتم مے لرزد.تمام حرفهایش را قبول دارم اما نمے توانم منڪر قبر و قیامت بشوم.اما دردید من خداانقدر مهربان است ڪھ هیچ وقت مرا بخاطر چندتار بیرون مانده از شالم توبیخ نمیڪند .به پشتے صندلی ام تڪیھ مے دهم و بھ فڪر فرو مے روم.
رفاقت من و سحر و ایسان از ڪلاس زبان شروع شد. سن ڪم من باعث مے شد جذب حرڪات عجیب و غریبشان شوم.باهجده سال سن، ڪوچڪترین فرد گروه چهارنفره مان بودم. هرچقدر رابطھ ام بااین افراد عمیق تر شد، از عقاید و دوستان گذشتھ ام بیشتر فاصلھ گرفتم. هرسھ بزرگ شده ی خانواده های آزاد و بھ دید من روشنفڪر بودند. سحر بیست و سھ سال و ایسان سھ سال از او ڪوچڪتر و مهسا هم دوسال از سحر بزرگ تر بود. پدرم ازهمان اول باارتباط ما مخالفت مے ڪرد.اما من شدیدا به انها علاقھ داشتم. هرسھ دانشگاه ازاد اصفهان درس می خواندندو پاتوقشان سفره خانھ و تفریحشان قلیان باطعم های نعنا و دوسیب بود.یڪ چیز همیشھ دردیدم غیرممکن بنظر مے امد.آنهم این بود ڪھ هرهفتھ دوست پسرشان را مثل لباس عوض مےڪردند.تڪ فرزند بودن من مشکل و علت بعدی ارتباطم شد.
ومن براحتے تامرز غرق شدن در لجن و مرداب پیش رفتم....
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهارم #بخش_چهارم ❀✿ عصبے تندتند غذایم را مے جوم و سعے مےڪنم جوابشا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_پنجم
#بخش_اول
❀✿
شالم را پشت گوشم مے دهم و دستم را براے سمند زرد رنگ دراز مے ڪنم : مستقیم!!
ماشین چندمتر جلوتر مے ایستد و من باقدمهاے بلند سمتش مے روم.درش را باز مے ڪنم و عقب ڪنار یڪ سرباز مے نشینم. در را مے بندم و پنجره را پایین مے دهم. گرماے نفرت انگیز تابستان پوست صورتم را خراش مے دهد. سرجایم ڪمے جابه جا مے شوم و بھ پشتی صندلے ڪاملا تڪیھ مے دهم. نگاهم به چهره ے سرباز مے افتد. از گونھ هاے سرخ و پوست گندمے اش مے توان فهمید ڪھ اهل روستاست. پسرڪ خودش را جمع مے ڪند تا مبادا بازو یا ڪتفش بھ من بخورد. بے اراده از این حرڪت خوشم مے آید. نمیدانم براے ڪارش چھ دلیلے را تجسم ڪنم!" حیا؟...ذات؟غریزه؟..گناه؟.شاید هم بے اراده این ڪار را ڪرده!"
نگاهم را سمت خیابان مے گردانم. اگر از ڪار پسرڪ خوشم آمده،پس چرا از حجاب فرار مے ڪنم؟
چند لحظھ مڪث مے ڪنم و خودم جواب مے دهم: خب معلومھ. این برخورد ڪلا باپوشش فرق داره.آدم میتونھ چادر نپوشھ ولے بھ مرد غریبھ هم نزدیڪ نشھ.بیخیال اصلا.
شانھ بالا مےاندازم و بازبان لبهایم را تر مےڪنم. طعم توت فرنگے رژ لبم در دهانم احساس خوشایندے را بھ مزاجم مے دهد. امروز اولین جلسه ے آموزش گیتارم خواهد بود.با تجسم چهره ے پدرم استرس و اضطراب بھ جانم مے افتد. زیپ ڪوچڪ ڪیفم راباز میڪنم و یڪ آدامس تریدنت ازجعبه اش بیرون مے آورم و در دهانم مے گذارم. خنڪے طعم نعنا در فضاے دهانم مےپیچد و استرسم را ڪمتر مے ڪند. بعداز پنج دقیقھ باصداے آرام، راننده را مخاطب قرار مے دهم ڪه: همین جا پیاده مےشم. و اسکناس پنح تومنے را دستش مےدهم. ازماشین پیاده مےشوم و به اطرافم نگاه مےڪنم.
_ مهسا گفت همینجا پیاده شو.تقاطع چهارراه... یھ...یھ..تابلو...امم...
چانھ ام را مےخارانم و چشمانم را تنگ میڪنم
_ خداروشڪر ڪورم شدم!
دست به ڪمر وسط پیاده رو مے ایستم و دقیق تر نگاه مےکنم
_ الهے بمیرے با این آدرس دادنت!
به پشت سرم نگاه مےڪنم. مردے ڪه روے شانه اش ڪیف گیتار آویز شده، به طرف خیابان مے رود، سمتش مے روم و صدایش مے زنم: ببخشید آقا!
صورتش را به سمت من بر مے گرداند و مے ایستد، لبخند نیمه اے مے زنم و مے پرسم: میدونید این اطراف آموزشگاه گیتار ڪجاس؟
به ڪیفش اشاره مےڪنم و ادامه مے دهم: بخاطر ڪیفتون گفتم، شاید بدونید!
لبخند ڪجے مےزند و جواب مے دهد: بله! منم همونجا میرم، میتونیم باهم بریم!
تشڪر میڪنم و باهم از خیابان عبور مےڪنیم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_پنجم_محرم
#عبدالله_بن_الحسن
برای ترک سر، آماده بودم
از اوّل دل به مهرت، داده بودم
عموجان بر سرم، منّت نهادی
من از قاسم، عقب افتاده بودم
السَّلَامُ عَلَی عَبْدِاللهِ بْنِ
الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الزَّكِی
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸تقدیم به شما خوبان
عزاداریهاتون قبول حق
اجرتون با سید الشهدا 🖤
🍃🌸ان شاء الله همگی
حاجت روا باشید
ملتمس دعای شما
دوستان و عزیزان هستم🙏
شبتون پر از استجابت دعا❤️
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یكباره دلم گفت
✨كه بنویس كلامی
🌸دروصف بلند مرتبه
✨و شاه مقامی
🌸دستی به روی سینه نهادم
✨ونوشتم....✍
🌸از من به
✨حسین بن علی(ع)
🌸عرض سلامی
🌷اَلسلامُ علی الحُسین
🌿وعلی علی بن الحُسین
🌷وَعلی اُولاد الـحسین
🌿وعَلی اصحاب الحسین
🥀🍃
قسمتی ازسخنان امام حسین ع روزعاشورا:
ایها الناس اسمعوا قولی و لا تعجلوا حتی اعظکم بما یحق لکم علی و حتی اعذر الیکم فان اعطیتمونی النصف کنتم بذلک اسعد و ان لم تعطونی النصف من انفسکم...
ای مردم سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید تا شما را به چیزی که ادای آن بر من واجب است و حق شما بر من است، موعظه کنم و حقیقت امر را با شما در میان بگذارم اگر انصاف دادید سعادتمند خواهید شد و اگر نپذیرفته و از مسیر عدل و انصاف کناره گرفتید تصمیم خود را عملی سازید و با ما بجنگید. همانا ولی من آن خدائی است که قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و یار مردمان شایسته.»
سپس حمد و ثنای پروردگار را به جاآوردوفرمود
«اما بعد؛ ای مردم نسب مرا به یاد آورید و ببینید کیستم و به خود آیید و خود را ملامت کنید و نیک بنگرید که آیا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟ آیا من پسر دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شما و فرزند جانشین و پسر عم او نیستم؟ همان کسی که اول از همه ایمان آورد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به آنچه از جانب خدای آورده بود تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموی من نیست؟ و آیا جعفر طیار که با دو بال در بهشت پرواز میکند عموی من نیست؟ آیا شما نمیدانید که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره ی من و برادرم فرمود: این دو سرور جوانان اهل بهشتند؟
پس اگر تصدیق سخن مرا بکنید حق همان است، به خدا قسم از روزی که دانستهام خداوند دروغگو را دشمن میدارد هرگز سخنی به دروغ نگفتهام، اما اگر کلام مرا باور ندارید و در صداقت گفتار من شک دارید در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید گفتار مرا تایید میکنند از جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا برای شما آنچه را که از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در باره من و برادرم شنیدهاند بازگو کنند تا صدق گفتار من برای شما ثابت گردد آیا این گواهیها و شهادتها مانع از ریختن خون من نمیشود؟»
🌷عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) ...
وَ أَقْوَى الْأَسْبَابِ الْجَالِبَةِ لِلرِّزْقِ إِقَامَةُ الصَّلَاةِ- بِالتَّعْظِيمِ وَ الْخُشُوعِ- وَ قِرَاءَةُ سُورَةِ الْوَاقِعَةِ خُصُوصاً بِاللَّيْلِ وَ وَقْتِ الْعِشَاءِ- وَ سُورَةِ يس وَ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَقْتَ الصُّبْحِ- وَ حُضُورُ الْمَسْجِدِ قَبْلَ الْأَذَانِ وَ الْمُدَاوَمَةُ عَلَى الطَّهَارَةِ- وَ أَدَاءُ سُنَّةِ الْفَجْرِ وَ الْوَتْرِ فِي الْبَيْتِ- وَ أَنْ لَا يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ لَغْوٍ... .
🌷امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرمود:
قوی ترين اسباب کسب روزى،
🌷۱.نماز خواندن با تعظيم و خشوع
🌷۲.خواندن سوره واقعه به ويژه در شب وقت عشاء،
🌷۳.خواندن سوره «يس» و «مُلْك» در صبح
،
🌷۴.حضور در مسجد پيش از اذان،
🌷۵. هميشه با طهارت بودن
🌷۶.انجام نافلۀ فجر و نماز وتر در منزل
🌷۷. سخن بیهوده نگفتن
بحار الأنوار، ج73، ص: 319
💕❤️💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨شهیدی که #ماه_محرم در #کربلا اسیر شد!
⭕️ موقع بن ثُمامه، یکی از یاران سیدالشهدا علیهالسلام در کربلاست که روایت جنگاوریاش در رکاب اباعبدالله #امام_حسین علیهالسلام شکل و رنگ متفاوتیتر از بقیه دارد.
🏴 وظیفه مداحان
👈 ادب اسلامی را در جامعه گسترش دهید
◾️#رهبر_انقلاب: ادب اسلامی را در جامعه بگسترانید... متأسّفانه امروز با گسترش فضای مجازی بتدریج ادب اسلامی سخن گفتن دارد کمرنگ میشود... شما بایستی در بیان خودتان، در شیوهی کار خودتان، به نحوی عمل بکنید که گسترش این [بدزبانی و بدگویی] وجود نداشته باشد. مکتب ائمّه (علیهم السّلام) و مکتب علوی و فاطمی از این چیزها مبرّا است.۱۳۹۹/۱۱/۱۵
🏴 #محرم #از_تبیین_تا_قیام
رزق_معنوی 🌱
⚜آیت الله طباطبایی رحمةالله علیه میفرمودن
◾️برای رسیدن به عرفان کامل دو راه بیشتر وجود ندارد
❤️ یا در حرم اباعبدالله (ع)
❤️ یا در مجلس اباعبدالله (ع)
#ماه_محرم #امام_حسین تسلیت به #امام_زمان
👤 استاد رائفی_پور
شمر جانباز جنگ صفین است که در رکاب امیرالمومنین جنگید اما چه میشود که دوازده نفر برای بریدن سر مبارک امام حسین میآیند، اما این ملعون کار را انجام می دهد؟!
جسم همان است اما روحیات و صفات تغییر کرده است؛ او حسود، کنایه گو و شکم پرست بود، اهل اجحاف بود و زیر آب زنی میکرد.
مبادا صفات شمر گونه در ما باشد و در عین حال بگوییم لعنالله شمرا.
#ماه_محرم #امام_حسین
#ما_ملت_امام_حسینیم
💾 مقامات زیارت عاشورا
📆 ۵/مهر/۱۳۹۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان دختر فلج تهرانی و #حضرت_رقیه خاتون سلام الله عليها دختر #امام_حسین علیهالسلام ،،🏴#محرم تسلیت
سلام سروران و عرض تسلیت به مناسبت #ماه_محرم
❓❌دوستان از سنگین_بودن زیارت عاشورا می پرسند. (منظور از سنگینی این هست که در قبال قرائت زیارتی یا گفتن ذکری، آسیبی متوجه انسان می شود).
💠 چند نکته محضرتون تقدیم کنم:👇
1. قرآن کریم ده ها آیه در مورد لعن و نفرین دارد که از زبان خدا و انبیاء و مومنان بیان شده است.
2. لعن، به معنای دور بودن از رحمت الهی است که برخی افراد و گروه ها شایسته ی این حقیقت هستند.
3. زیارت_عاشورا از زبان معصوم علیه السلام صادر شده است و هیچ منعی از قرائت آن وجود ندارد.
4. زیارت_عاشورا گنجینه ای است که لعن، سلام، دعا در آن وجود دارد.
5.سنگین_بودن و سنگینی ؛ هیچ ردپایی در مباحث عقلی، دینی و علمی ندارد.
نتیجه اینکه: قرائت زیارت_عاشورا به هر مقدار و البته با رعایت نشاط_در_عبادت باشد، هیچ منعی ندارد.
ما را هم در این ایام نورانی دعا بفرمایید.
یا #امام_حسین ادرکنا🏴
🏴 تسلیت به #امام_زمان
✍️جواد حیدری
🖤🖤🖤
❖
پس از آفرینش آدم، خدا گفت
به او: نازنینم آدم….
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشترآی ..
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش !!.
… زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .
نازنینم آدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..
یاد من باش … که بس تنهایم !!.
بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :
من به اندازه ی ….
من به اندازه ی گلهای بهشت …..نه …
به اندازه عرش ..نه ….نه
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!
آدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !…
راهی ظلمت پر شور زمین ..
زیر لبهای خدا باز شنید ،…
نازنینم آدم !… نه به اندازه ی تنهایی من …
نه به اندازه ی عرش… نه به اندازه ی گلهای بهشت !…
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!! نازنینم آدم….نبری از یادم….
💕❤️💕❤️
#روز_پنجم_محرم
روز منتسب به عبدالله
فرزند خردسال
آقا امام حسن مجتبی
عبدالله بن الحسن علیه السلام
🕯پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله میباشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بی یاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم» .
🕯در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین ( علیه السلام) روانه شد . عبدالله دست خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان» !
🕯حسین ( علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق میکند . ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین ( علیه السلام)، به شهادت رسید . وی نوجوانی یازده ساله بود .
─┅─═इई 🌸🖤🌸ईइ═─┅─
🥀سلام بر آخرین سرباز عاشق کربلا
🥀یک نفس آمدهام تا که عمو را نزنی
🥀که به این سینۀ مجروح، تو با پا نزنی
🥀ذکر لا حول و لا از دو لبش میبارد
🥀با چنین نیزۀ سر سخت به لبها نزنی
🥀عمه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
🥀میشود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟
🥀نیزهات را که زدی باز کشیدی بیرون
🥀میزنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟
🥀من از این وادی خون زنده نباید بروم
🥀شک نکن این که پرم را بزنی یا نزنی
🥀دست و دل باز شو، ای دست بیا کاری کن
🥀فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی
🥀السَّلَامُ عَلَی عَبْدِاللهِ بْنِ
🥀الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الزَّكِی
🥀🍃