@zekr_media - حسین طاهری.mp3
3.88M
▪️دلتنگ حرمتم به کی بگم ...
کربلایی حسین طاهری
✍آیت الله حق شناس (ره) :
حضرت ملک الموت وعده داده است که هر کس نمازش را اول وقت بخواند در هنگام موت ، خودش شهادتین را به او تلقین میکند..
💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠توصیه مجری تلویزیون به بازماندگان امواتی که بر اثر خودکشی از دنیا رفته اند
▪️این قسمت: باغ زمزم
▫️تجربهگر : آقای مهدی اسفندیاری
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پشت پرده حمله به حجاب توسط دشمنان چیست؟!
🔸در جنگ شهری، بُرد با کسیست که بتواند زنان را روانهی میدان کند!
#حجاب
.
بسم رب الحسین علیه السلام
زهیر بن قین
از اون تیپ آدمهایی هست توی تاریخ
که منخیلی دوسش دارم
از شجاعان ومبارزان عرب بود
درمسیر بازگشتش از حج
بصورت اتفاقی مسیرش با مسیر امام از مکه به سمت کوفه و کربلا
یکی شد
خیمه به خیمه امام پیش میرفت
اما چوناز طرفداران عثمان بود
و تواون شبههکه معاویه انداخته بود
درقتل عثمان آل علی ع دست داشتند
خاطرش مکدر از علوی ها و امام حسین ع بود
اما ته قلبش محبته رو داشت
برکت امام نفس امام نورانیت امام جذبش کرده بود
امام بعد چند منزل پیکی فرستاد
زهیر را فراخواند
همسر زهیر در قبول درخواست امام
نقش به سزایی داشت
همسر بصیر زهیر کار خودش رو کرد
زهیر به خیمهامام رسید
امام استقبال گرمی کرد
و درگوش زهیر نجوایی
جایگاه زهیر را نشان او داد
کلام امام ادله های منطقی و نفس امام زهیر را کربلایی کرد
زهیری کهمیرفت تمام شود
شد فرمانده جناح راست سپاه امام
رشادتها کرد رجزها خوانداو در نبردی شجاعانه ۱۲۰ تن از سپاه دشمن را به درک واصل کرد
و بعد نبردی جانانه
شهد شهادت را نوشید
قاتلین شاخص او
زهیر به دست کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس تمیمی بودند
دوتن از مسلمانانی که حب و تعلقات دنیا آنان را در مقابل امام قرارداد
و اگر تردیدی کردند به سمت شیطان گراییدند
اما تردید زهیر اوراکربلایی کرد
واین از گذشته انسان نشات میگیرد
آری اثر دارد چه کرده باشی
تا چهها کنی
کجا قرارگرفتن حال حاضر ما
به اعمال ما بستگی دارد
ای کاش ما نیز چون زهیر باشیم.
منبع
فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، قم: رضی، بیتا.
سید بن طاوس، اقبال الاعمال، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.
سید بن طاووس، اللهوف، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، بیروت، دار صادر، بیتا
🖤🖤🖤🏴
#قورمه_سبزی_گیلانی
این قورمه سبزی فرقش با بقیه قورمه سبزیا اینه که از مرغ استفاده میشه داخلش و لیمو عمانی نداره.اول مرغ رو با یدونه پیاز نگینی تفت دادم و بعد سبزی مخصوص قورمه ( تره و جعفری به میزان بیشتر و گشنیز به مقدار کمتر و خیلی کم هم شنبلیله و اسفناج ) رو که از قبل سرخش کردم به مقدار نیاز بهش اضافه کردم و دو لیوان آب ولرم و یک استکان آبغوره هم زمان بهش اضافه کردم و گذاشتم جا بیفته. اخرای مراحل پخت بهش لوبیا قرمز پخته شده اضافه کردم.من ترجیحا لوبیا رو از قبل میپزم و آبش رو میریزم دور.یعنی لوبیای خیس شده رو مستقیم به خورشت اضافه نمیکنم.وقتی لوبیای پخته رو اضافه کردم یه مقدار دیگه میزارم تا خوب جا بیفته و برش میدارم.امتحان کنینن خوشمزه ست برای روش هم بادمجون و گوجه رو سرخ کردم و سرو کردم
#كلوچه_كشمشي_بدون_فر🥯 😋
▫️تخم مرغ ٢عدد
▫️شكر نصف ليوان
▫️روغن مايع نصف ليوان
▫️ماست نصف ليوان
▫️آرد يك و نيم ليوان
▫️بيكينگ پودر يك قاشق مربا خوري
▫️وانيل كمي
▫️زعفران دم كرده
▫️كشمش
🔸تخم مرغ و شكر ،وانيل رو با همزن بزنيد روغن رو اضافه كرده و حدود سه دقيقه با همزن بزنيد ،ماست و رعفران رو اضافه كرده كمي هم بزنيد ،آرد و بيكينگ پودر الك شده رو كم كم ريخته و به آرامي مخلوط كنيد ،،كف ساندويچ ساز رو از قبل روشن كردم تا خوب گرم بشه، با روغن مايع چرب كرده و از مواد داخلش ريخته و چند عدد كشمش هم ريختم و از مواد كلوچه كه كمي داخلش پودر كاكائو ريخته ،،به كمك قيف يكبار مصرف روي كلوچه ها طرح انداخته و درب ساندويچ ساز رو بسته و به مدت شش دقيقه اجازه بدين تا بپزه و روي دستمال پارچه اي گذاشته تا خنك شود ،
ميتونيد به همه مواد پودر كاكائو اضافه كنيد و كلوچه شكلاتي درست كنيد،يا كمي از مواد ساده رو بريزيد و وسطش يه قاشق شكلات نوتلا يا فندقي بريزين و مجددا روش يه قاشق از مايه ساده بريزين تا يه كلوچه خوشمزه با مغز شكلاتي داشته باشين،،همچنين ميتونين وسطش يه خرماي بدون هسته بزارين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شیرینی_پادرازی🥖🥨🍰
آرد شیرینی پزی ۲۰۰ گرم که حدودا میشه یک و یک سوم لیوان
آرد برنج ۱۰۰ گرم که حدودا میشه یک لیوان سر خالی
پودر قند ۱۵۰ گرم حدودا دو سوم لیوان
روغن جامد صاف قنادی ۱۴۰ گرم حدودا دو سوم لیوان
۱ ق چ پودر هل
تخم خرفه برای تزیین
بعد از چرخ کردن با پودر کاکائو و زعفران غلیظ دم کرده ، خمیر را رنگی کنید و مقدار زعفران و کاکائو سلیقه ای و بستگی به غلظتشون داره.
بعد از رنگی کردن خمیر ، دو ساعت در یخچال قرار دهید استراحت کند.
قبل از فرم دادن و بعد از استراحت در یخچال ، حدود نیم ساعت در دمای محیط قرار بدید تا از حالت سفت بودن در بیاد و قابل فرم دادن بشه
مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:
نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم:
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی. اما در مورد من چی؟
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که: "هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم...
⚫️⚫️⚫️⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ببینید | قیام #امام_حسین(ع) علیه انحطاط ارزشهای دین
▫️ رهبر انقلاب: کسی مثل حسینبنعلی علیهالسّلام که خودش تجسّم ارزشهاست، قیام میکند، برای اینکه جلوِ این انحطاط را بگیرد؛ چون این انحطاط میرفت تا به آنجا برسد که هیچ چیز باقی نماند؛ که اگر یک وقت مردمی هم خواستند خوب زندگی کنند و مسلمان زندگی کنند، چیزی در دستشان نباشد. امام حسین میایستد، قیام میکند، حرکت میکند و یکتنه در مقابل این سرعت سراشیب سقوط قرار میگیرد. البته در این زمینه، جان خودش را، جان عزیزانش را، جان علی اصغرش را، جان علی اکبرش را و جان عباسش را فدا میکند؛ اما نتیجه میگیرد.
▫️ «و انا من حسین»؛ یعنی دین پیامبر، زنده شده حسینبنعلی است.
🏴 #از_تبیین_تا_قیام
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_پنجم #بخش_اول ❀✿ شالم را پشت گوشم مے دهم و دستم را براے سمند زرد ر
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_پنجم
#بخش_دوم
❀✿
عینڪ پلیس روے چهره ے هفت و استخوانے اش خیلے جذاب است.پیراهن مردانھ ے سورمھ اے و شلوار ڪتان مشڪے اش خبر از خوش سلیقھ بودنش مے دهد.
زیر چشمے نگاه و باهر قدمش حرڪت مےڪنم.آستین هایش را بالا زده و دستهایش را درجیب هاے شلوارش فرو برده.بھ ساعت صفحه گرد و براقش خیره مے شوم، صدایے درذهنم مے پیچد: ینے میشھ هم ڪلاسیم باشه؟
به خودم مےآیم و لب پایینم را مے گزم
_ اے خاڪ تو سر ندید پدیدت! بدبخت!
درخیابان غربے چهارراه مے پیچد و بعداز بیست قدم مقابل در یڪ ساختمان بزرگ مے ایستد. بدون آنڪھ نگاهم ڪند مےگوید: بفرمایید اینجاست.
_ ممنون!
داخل مے روم و به پشت سرم نگاه میڪنم
_ ینے اون اینجا نمیاد؟
مهسا یڪ تڪه شڪلات تلخ دردهانش مے گذارد و ڪمے هم به من تعارف مے ڪند. لبخند مے زنم
_ نه ممنون! تلخ دوست ندارم!
همھ منتظر آمدن استاد سرجایمان نشسته ایم. بعد ازچند دقیقه چند تقھ به در مے خورد و همان مردے ڪھ درخیابان مرا راهنمایے ڪرد ، وارد ڪلاس می شود. بدون عینڪ دودے یڪ چهره ے معمولے دارد. باسر بھ همه سلام مے ڪند و روے صندلے اش مےنشیند. یاد فڪر ڪودڪانه ام درخیابان مےافتم.
_ همڪلاسے؟هه.استادمونن!
گیتارش را از داخل ڪیفش بیرون مے آورد و خودش را معرفے مےڪند
_ رستمے هستم.استاد فعلے شما.البته میتونید محمد هم صدام ڪنید، مثل اینڪھ قراره درهفته سھ جلسه در خدمتتون باشم.
نگاهے ڪلے به جمع میندازد و میگوید: بنظر میرسه خیلے هم ازلحاظ سنے باشما اختلاف ندارم.
حرفش ڪه تمام مے شود. یڪے یڪے اسم و سن هنرجوها را میپرسد و یادداشت مے ڪند. به من ڪھ مے رسد لبخند عمیق و معنے دارے مے زند و میپرسد: و اسم شما؟
ازنگاه مستقیم و نافذش فرار مے ڪنم، به زمین خیره مے شوم و جواب مے دهم: محیا...محیا ایران منش هستم، هجده سالمھ.
یڪ تا از ابروهاے مشڪے و خوش فرمش را بالا مے دهد و میگوید: و ڪوچیڪ ترین عضو این ڪلاس.خیلی خوبھ.
نمیدانم چرا لحن صحبتش را دوست ندارم. باهمھ گرم مے گیرد و براے همه نیشش را باز مے ڪند.
میان دختران هنرجو، من ساده ترین تیپ را داشتم. درارتباط با آقاے رستمی ازهمان اول راحت بودند و حتے چند نفر آخر ڪلاس براے خداحافظے به او دست دادند! ڪمے احساس خفگے مے ڪردم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿👈🏻ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_پنجم #بخش_دوم ❀✿ عینڪ پلیس روے چهره ے هفت و استخوانے اش خیلے جذاب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_پنجم
#بخش_سوم
❀✿
شڪ داشتم مسیری ڪه مےروم اشتباه است یانه. ته دلم مےلرزید، اما من مثل اسبے سرڪش با وجدان و لڪه هاے سفید و امید دلم به راحتے مے جنگیدم. احساس خوب ڪلاس تنها زمانے بود ڪھ رستمے گیتار مے زد و هم زمان شعر مے خواند! ناخن انگشت ڪوچش بلند بود و این حالم راحسابے بد مے ڪرد! گیتارم را هر بار به مهسا مے دادم تا باخودش به خانه ببرد و خودم باوسایل خطاطے به خانھ مے رفتم. یڪ چادرملے خریدم و به جاے چادر ساده و سنتی سر ڪردم. دیگر ساق دست برایم معنا و مفهومے نداشت. بندهاے رنگے خریدم و به ڪتونے ام مےبستم. به ناخن هاے بلندم برق ناخن مے زدم و ساعت هاے بزرگ به مچ دستم مے بستم. مادرم هر بار بادیدن یڪ چیز جدید در پوشش و چهره ام، عصبے مے شد و سوال هاے پے در پے اش را برایم ردیف مے ڪرد. اما من باحماقت محض پیش مے رفتم و روے خواسته ام پافشارے مے ڪردم. زمان ڪمڪ ڪرد تا جرئت پیدا ڪنم ڪه با آرایش ڪامل ولے نسبتا ملایم به خانه بروم و این براے خانواده ے من نهایت آبروریزی بود. جلسه اول تا دهم به خوبے پیش رفت و من هم درطول سه هفته خنده هایم بوے آزادے گرفت و تا شڪستن بعضے مرزها پیش رفتم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_پنجم #بخش_سوم ❀✿ شڪ داشتم مسیری ڪه مےروم اشتباه است یانه. ته دلم م
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_ششم
#بخش_اول
❀✿
صداے گریه ے نازڪ و ضعیف حسین مرا از مرداب خاطراتم بیرون مے ڪشد. روزهایے ڪھ هر بار با یادآوریشان عذاب مے ڪشم. دفتر را مے بندم و زیر بالشتم مے گذارم. از روی تخت پایین مے آیم و حسین رااز گهواره اش بیرون مے آورم و تنگ درآغوشم مے فشارم. گریه اش قطع مے شود و چشمان روشنش را باز مے ڪند، ڪمرنگ لبخند مے زنم و لبهایم راروے پیشانے سفیدش مے گذارم. آرام به چپ و راست تڪانش مے دهم . صورت ڪوچڪش را به سینه ام فشار مے دهم و چشمان اشک آلودم را مے بندم. پسرعسلے من در همسایگے تپش هاے قلبم دوباره به خواب مے رود; صورتش را ازسینه ام جدا و یڪ دل سیر نگاهش می ڪنم. روے تخت مے نشینم و دفترم را از زیر بالشت بیرون مے آورم و بازش مے ڪنم، حسین را ڪنار خودم مے خوابانم و به فڪر فرو مے روم. مے خواهم ویدیوے زندگے ام را جلو بزنم، دوست دارم به تو برسم. مے خواهم از لحظه ے ورودت به زندگی ام بنویسم، طاقت مرور لجبازے هایم را ندارم. باید زودتر از خنده هاے تو تعریف ڪنم.
❀✿
تنها یڪ هفته به مهر مانده بود و من بدون داشتن آمادگے ذهنے براے درس خواندن روزها را پشت سر مے گذاشتم. من و مهسا درڪلاس گیتار دو دوست جدید به نامهاے پریا و پرستو ڪه دوقلو بودند، پیدا ڪردیم. یڪ خواهر ڪوچڪ تر از خودشان به نام پریسا داشتند ڪه دانشجوے دانشگاه تهران بود. چهره هاے بانمڪشان هر چشمے را جذب مے ڪرد. خوش لباس و خوش مشرب بودند و به سرعت باما گرم گرفتند. رفتار رسمتے درنظرم دیگر بد نبود.تقریبا ازحرڪاتش خوشم مے آمد. ازهم صحبتے با او لذت مے بردم. چند بارے هنرجوها را به ڪافے شاپ دعوت ڪرده بود و من در این جمع احساس راحتے مے ڪردم. یڪ ترم بھ سرعت تمام شد و من در آخرین جلسه جرئت زدن یڪ موزیڪ ساده را پیدا ڪردم. به تشویق رستمے چند بیت شعر هم خواندم و مقابل چشمان شگفت زده استاد موزیڪ را تمام ڪردم، ومن در آرزوے یافتن خودم، خودم را گم ڪردم.
❀✿
ناخن هاے بلندم را روے سیم هاے گیتارحرڪت مے دهم و لبخندے از سر رضایت مے زنم.
آیسان بادهانش دود قلیان را به صورت حلقه بیرون مے دهد و درعالم خودش سیر مے ڪند. زیر لب شعر قدیمی امید را زمزمه مے ڪنم:
اے گل رویایے
اے مظهر زیبایے
تو عروس شهر افسانه هایے...
پرستو ریز مے خندد و سرو گردنش را با صداے ضعیف من تڪان مے دهد. سحر با یڪ سینے شربت و شیرینے وارد اتاق مے شود و باغیض به آیسان مے توپد: بوے گند
گرفت اتاقم! جم ڪن بساطتو!
آیسان گوشه چشمے نازڪ مے ڪند و جواب مے دهد: اووو...ول ڪن بابا، بیا توام بڪش!
سحر سینے را روے میز دراورش مے گذارد و ڪنار من روے زمین مے نشیند. مهسا روے تخت دراز ڪشیده و ژورنال هاے سحر را تماشا مے ڪند. پریا یڪ لیوان شربت برمیدارد و مے پرسد: خب ڪے راه بیفتیم؟
پرستو از جا بلند مے شود و جواب میدهد: فڪ ڪنم تا شربتامون رو بخوریم و حاضر شیم ساعت سه شه!
آیسان تایید مے ڪند و یڪ حلقه ے دودے دیگر مے سازد. همگی به منزل پدرے سحر آمده ایم و قرار است رأس ساعت چهار بھ خانھ ے استاد برویم. درجلسه ے آخر ڪلاس گیتار همه را در روز چهارشنبه یعنے امروز بھ منزلش براے صرف عصرانه دعوت ڪرد. بعد از خوردن شیرینے و نوشیدن شربت همگے حاضر شدیم. من یڪ مانتوے بلند ڪھ در قسمت بالاتنه سفید و ازڪمر به پایین قهوه اے سوختً است مے پوشم. ساپورت مشڪے، ڪفش هاے چرم و یڪ روسرے ڪرم و بلند ترڪیب زیبایے را ایجاد مے ڪند.مقابل آینه ے میز دراور مے ایستم و به لب هایم ماتیڪ ڪمرنگے مے زنم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
متوسل شده ام تا که بیایم مشهد
نکند بند دخیلم گرهش محکم نیست؟!
من که یک سال پیاپی نگهم سوی شماست
نرسیدن به ضریحت به خدا حقم نیست
همه امّید حیاتم، نفسی دیدن توست
باورم نیست حرم قسمت امسالم نیست
گر گرفتارم و محتاج ولی مطمئنم
که تو را دارم و آینده ی من مبهم نیست
گرچه دنیا همه زیباست ولی بی تردید
بهتر از صحن رضا در همه ی عالم نیست
#دلم_مشهد_میخواد
😢
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💕❤️💕❤️
✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
💕💙💕💙
🟢 *نکته بسیارمهم برای خانم ها🟢*
*🔔یکی ازشاگردان آیت الله مجتهدی تعریف میکند که یک روز با اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم ‼️اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید❓البته برای من باعث افتخار و خوشحالیست...*
*✒️استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر.*
*رفتم از همسرم پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی❓ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم.*
*رفتم به ایشان گفتم خانومم باوضو بوده.*
*فرمودند اینکه کار همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده❓*
*رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم غذا میپختم کمی باخودم روضه سیدالشهدا🌹 رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم.*
*👈نزد استاد رفتم و اینرا گفتم.
لبخندی زدند و گفتند بله دلیل رفتارم این بود.
اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه شود،آنوقت هم آشپزي برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر سفره يكي از ائمه نشسته اند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*
⚫️عاقبت یک لحظه ادب و احترام به امام حسین (علیه السلام)!
💠آیت الله اراکی فرمودند:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
🔹پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (علیه السلام) است!
گفتم چطور؟
💠با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
☑️ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی!
پس چه کشید پسر فاطمه؟
او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود!
از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
🌷آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
✨به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
🔶 همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
🏴صلی الله علیک یا اباعبدالله...🏴
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔰منبع: کتاب آخرین گفتار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفلی با علماء(۱۳)
🔹امام رضا علیه السلام و شیخ گنهکار
🔸استاد فاطمی نیا.
سخنرانی استاد حسین انصاریان.mp3
26.36M
🔍 سخنرانی کامل
👈 استاد حسین #انصاریان
📆 11 مرداد 1401
امشب باید حسن حسن بگوییم
و
به یاد قاسم
به قد و قامتش
به رگ غیرت و دلاوریش
به لباس رزمی که برقامتش اندازه نبود
به شهد شیرین شهادت در رکاب مولایش
اشک غربت بریزیم
و #فرج را گدایی کنیم...
شب ششم محرم
شب حضرت قاسم
ماه محرم ماه دعای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️◾️بفرمایـید روضـــه◾️▪️
🌱شب ششم| منتسب به حضرت قاسم علیه السلام😭
التـــماس دعـــای فرج
#محرم
#امام_حسین علیه السلام