💎فضایل کمتر شنیده شده از قمر منیر بنی هاشم
1⃣ امام صادق (ع) در توصیف منزلت ولایی حضرت عباس (ع) فرمودند:
🔰كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ نافِذَ البَصيرَةِ صُلبَ الإيمانِ جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِاللَّهِ و أبلي بَلاءً حَسَناً و مَضي شَهيدَاً
💠عموي ما؛ عبّاس بن علی، داراي بصیرتی نافذ و ايماني راسخ بود ؛ همراه با امام حسين عليه السلام جهاد كرد و نيك آزمايش داد و به شهادت رسيد.
📖عمدة الطّالب، ص ۳۵۶
2⃣ در معالی السّبطین آمده است که امام علی(ع) در بستر شهادت به حضرت عباس فرمودند:
🔰وَلَدی وَ سَتَقرّ ُبک فی یوم القیامة
💠فرزندم؛ بزودی چشمم در قیامت به وسیله ی تو روشن خواهد شد.
👌صد البته؛ فضیلت حضرت اباالفضل نه به قامت رعنایش بود و نه جمال دلربایش، بلکه ایشان را ادب و معرفت و ایمان استوار و اطاعت محض از اوامر الهی، به این مقام عظمی رساند. لذا آنچه که از حضرت عباس برای اهل البیت مایه ی زینت و مباهات؛ و برای امیرالمومنین موجب روشنی چشم شد، قامت نیکو و چهره ی زیبای قمر بنی هاشم نبود بلکه سنگینی ایمان و وزانت تقوایی ایشان بود.
❤️در همین ارتباط، اميرالمؤمنين(ع) میفرمایند:
🔰وَ اللَّهِ مَا سَأَلْتُ رَبِّي وَلَداً نَضِيرَ الْوَجْهِ وَ لَا سَأَلْتُهُ وَلَداً حَسَنَ الْقَامَةِ وَ لَكِنْ سَأَلْتُ رَبِّي وُلْداً مُطِيعِينَ لِلَّهِ خَائِفِينَ وَجِلِينَ مِنْهُ حَتَّى إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُطِيعٌ لِلَّهِ قَرَّتْ بِهِ عَيْنِي
💠به خدا قسم، من از پرودگارم نه فرزند زيبا رو خواسته ام و نه فرزندی نيكو قامت، بلکه از خدايم فرزندانی خواستم که مطيع فرمان خداوند باشند، خداترس باشند، تا هروقت ديدگانم به آنها افتاد که در حال اطاعت خداوند هستند، چشمم روشن شود.
📖بحار، ج ۴۳، ص۲۷۹
✅پس مداحان مستحضر باشند که قسم جلاله امامشان این بوده که هرگز برای جمال زیبای فرزندان خود دغدغه و مسالت نداشته اند(هر چند جمال نیکو یک فضیلت و نعمت خدادادی است که کسی حتی امام نمیخواهد از آن برای فرزندانش بی بهره باشد لکن منظور این است که برای امام آن چیزی که دغدغه و تمنای اصلی او از رب العالمین است؛ داشتن فرزند صالح میباشد) لذا شایسته نیست در مقام مدح اباالفضل العباس؛ بیشتر شعر و مناقب خوانی در مرثیه یا مولودی را به قامت زیبا و جمال نیکوی ایشان معطوف کنند و از آن شاکله ی ایمانی و تقوایی ایشان خود و دیگران را مغفول نمایند.
3⃣ روایت شده که: «وقتی روز قیامت بر پا می شود ، پیامبر صلوات الله علیه و آله به مولا علی می فرمایند که به زهرا بگو ، برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ ایشان در پاسخ می فرمایند:
🔰یا امیر المؤمنین ! کفانا لاجل ِ هذا المقام ِ الیدان ِ المَقطوعتان ِ مـِـن ابنی العباس “
💠 یا امیر المؤمنین ! در این جایگاه شفاعت، دو دست بریده پسرم عباس برایمان کفایت میکند.
📖معالی السبطین ، ج۱، صفحه۴۵۲
4⃣ امام سجاد(ع) عموی خود عباس را چنین توصیف میفرماید:
🔰رَحِمَ اللَّهُ عَمِیَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وأَبْلی وفَدی أَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَداهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَیْن یَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِکَةِ فی الْجَنَّةِ کَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبی طالِبْ علیه السلام؛ وَإنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَکَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ یَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ یَوْمَ القِیامَة.
💠خدا عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آنکه دستهایش از پیکر جدا گردید. آنگاه خداوند به جای آنها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ همانسان که برای جعفر طیار قرار داد.(کنایه از عروج گرفتن ایشان در فضای عالم قدس است)عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در قیامت بدان غبطه میخورند.
📖بحار الانوار ,ج۴۴ص۲۹۸
5⃣ همچنین در فرازی از زیارت نامه ایشان از لسان مبارک امام صادق چنین آمده است:
💠گواهی میدهم که تو در خیر خواهی امّت، نهایت سعی و تلاش را کردی و تا آخرین توان خود برای پیروزی دین اهتمام ورزیدی تا اینکه خداوند تو را در مقام رفیع شهیدان برانگیخت و روح تو را با ارواح سعادتمندان پیشگاه خدا محشور کرد و خداوند از بهشتش عالیترین وشکوهمندترین جایگاهش را به تو عنایت فرمود و نام تو را در بلندترین و باشکوه ترین جایگاههای عالم بلند کرد و تو را با پیامبران، صادقان و صالحان که برترین رفیقان هستند، محشور فرمود.
📖بطل العلقمی، ج ٢، ص ٣١١
🖤🖤🖤🖤
عمو عباس - سید مجید بنی فاطمه .mp3
2.95M
عمو عباس..
حاج سید مجید بنی فاطمه
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤اَلسّلامُ عَلیک یا أبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ
▪️مِثْلِ عبّٰـاسْ كَسْي هَسْت دِلٰاوَر بٰاشَد
▪️بٰاْ هَمـِهْ تِشْنِگي اَشْ يٰادِ بَـرٰادَر بٰاشَد
▪️مِثْلِ عَبّٰاسْ كَسيْ هَسْت كِهْ سَقّٰا بٰاشَد
▪️جِگَرِ سُوخْتِــه اشْ حَسـْرَتِ دَريٰا بٰاشَد
▪️مِثْلِ عَبـّٰاسْ كَسْيْ هَسْتْ اَبٰابيلْ شَوَد
▪️بٰالُ و پَر سُوخْتِه ، هَمْسٰايِه جِبْريلْ شَوَد
▪️هيچ كَس مِثْلِ اَباالْفَضْلِ وَفٰادٰار نَبُود
▪️لٰايِقِ تَشْنِگيُ و اِسْمِ عَلَمْـــــدٰار نَبُود
▪️هَركَسْي خْوٰاست كِهْ فَردٰا بِه شَفٰاعَتْ بِرِسد
▪️يٰا اَباالْفَضْلِ بِگُوييد بِه سَلٰامَتْ بِرِسَد
🖤اگر گرفتاری حاجت داری بگو یا ابالفضل
تاسوعای حـسینی تسلیت بـاد🏴
🥀🍃
مشکم صد پاره شده - حاج محمود کریمی.mp3
4.43M
مشکم صد پاره شد
حاج محمود کریمی
🌷🍃
#کیک_چوبی
تخم مرغ 3 عدد
وانیل نصف قاشق چایخوری
بیکینگ پودر 2 قاشق چایخوری
روغن مایع 1 پیمانه
شیر نصف پیمانه
شکر 1 پیمانه
آرد 2 پیمانه
پودر کاکائو 2 قاشق غذاخوری
تخم مرغ و شکر و وانیل رو خوب با همزن بزنید تا کرم رنگ و کشدار بشه.
شیر و سپس روغن رو اضافه کنید و کمی بزنید.
دو قاشق از آرد رو بردارید، پودر کاکائو اضافه کنید و سه بار الک کنید و بیکینگ پودر رو بهش اضافه کنید و کم کم به مخلوط تخم مرغ اضافه کنید و با لیسک هم بزنید.
قالب 20 در 20 رو کاغذ روغنی میندازیم و مایه کیک رو توش میریزیم. قالب رو توی سینی گذاشته و در فری که از قبل با دمای 170 درجه سانتیگراد گرم کردید به مدت حدود 45 دقیقه بذارید تا بپزه.
بعد از پخت وقتی خنک شد اگر روش برآمده بود جدا میکنیم و با کاتر قالب میزنیم.
دویست گرم شکلات رو روی حرارت غیرمستقیم آب میکنیم، بیست گرم روغن مایع بهش اضافه میکنیم و بیست گرم هم مغز بادوم یا گردو بهش اضافه میکنیم. چوب بستنی رو داخل کاکائو زده از یه طرف کیک وارد میکنیم و از مایع شکلاتی روی کیک میریزیم و میزاریم روی توری تا شکلات ببنده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پنکیک😍😋
تخم مرغ : ۲ عدد
پودر وانیل : ۱/۲ قچ
شکر : ۳ قغ
روغن مایع : ۳ قغ
شیر : ۱ پیمانه
بکینگپودر : ۱ قچ
آرد قنادی : ۱ پیمانه
تخم مرغ رو با وانیل و شکر هم میزنیم تا یکدست بشه بعد روغن مایع رو بهش اضافه میکنیم و مجدد هم میزنیم، شیر رو طی دو مرحله بهش اضافه و مخلوط میکنیم ، بکینگ پودر رو با آرد قنادی مخلوط و الک میکنیم و کم کم به مایع تخم مرغی اضافه میکنیم و هم میزنیم ماهیتابه رو روی حرارت کم بزارید تا داغ بشه اگر از تابه پنکیک استفاده میکنید حتما زیرش شعله پخش کن بزارید با توجه به گنجایش تابهتون یک ملاقه از مایع پنکیک رو داخل تابه بریزید وقتی از اطراف شروع به حباب زدن کردن با لیسک دورشو کاملا آزاد کنید و برگردونید اگر از تابه بزرگ استفاده میکنید ، مایع پنکیک رو با ملاقه با فاصله ۴ تا ۵ سانت از هم کف تابه بریزید وقتی روش حباب زد با لیسک برگردونید
#آش_آلو
لوبیا چیتی و نخود و عدس که مقدار لوبیا بیشتر و عدس کمتر رو چند ساعتی خیس میکنیم و میزاریم بپزه.
داخل یک قابلمه بزرگتر روغن ریخته و پیاز رو سرخ میکنم وقتی پیاز سرخ شد نصف قاشق زرد چوبه به همراه دو قاشق رب گوجه فرنگی و نصف قاشق نعنا خشک رو اضافه کرده و تفت دادم در این مرحله آبجوش وحبوبات پخته شده رو همراه آلویی که از قبل شسته و خیس کرده بودم رو اضافه کردم بعد از نیم ساعت جوش خوردن رشته آش رو اضافه کردم برای چاشنی هم از آبغوره استفاده کردم و موقع سرو از نعنا داغ و پیاز سرخ شده هم می تونین استفاده کنین
نکته:هر نوع آلویی که دارین رو می تونین استفاده کنین که خودم از دو نوع الو استفاده کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 جوانی که در کما اوضاع مرده های قبرستان روستا را مشاهده کرد
▪️این قسمت: باغ زمزم
▫️تجربهگر : آقای مهدی اسفندیاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• #شیاطینمدرن! بجان محرم افتاده اند.
باید هوشیاری حسینیان اصیل بالاتر رود.!
#جهادتبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 کسی کمک نمیخواهد؟
🔻حسین(ع) منتظر شماست ...
#تصویری
🌷۱۰ فایده تقوا و دوری ازگناه:
🌷۱.تقوا،مشکلات زندگی راحل میکند.۲سوره طلاق
🌷۲.تقوا،روزی راافزایش میدهد.۳سوره طلاق
🌷۳.تقواباعث قبولی اعمال میشود۲۷ مائده
🌷۴.تقوابهترین توشه برای آخرت است..
۱۹۷ بقره
🌷۵.تقواارزش ما رابالا میبرد.۱۳ حجرات
🌷۶.تقوا باعث بصیرت است......۲۹انفال
🌷۷.تقوا،شرط بهشتی شدن است
.۱۳۳ آل عمران
🌷۸.تقوا باعث فلاح وخوشبختی است..
۳۵ مائده
🌷۹.تقواباعث عاقبت به خیری است.
۱۲۸ اعراف
🌷۱۰.تقواباعث محبت خدا به مامیشود.
۷۶ آل عمران
🌷نماز،تلاوت قرآن و روزه،
تقوا راتقویت میکند
۴۵عنکبوت،۶۳بقره،۱۸۳بقره
🖤🖤🖤🖤
⭕️✍تلنگر
با گذشت باش
تا جایی که تو را احمق تصور نکنند
مهربان باش
تا جایی که از روی تو رد نشوند
نصیحت کن
تا جایی که حالش از تو بد نشود
از سیلویت ببخش
تا جایی که برای خودت مشتی گندم باقی بماند
از خطایش بگذر
تا جایی که باورش نشود بیگناهست
و سرانجام ....
خودت را باور داشته باش تا جایی که جهانی تو را باور کند
💕❤️💕❤️
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_هشتم #بخش_پنجم ❀✿ چشمهای جذابش گرد مے شوند.ازجا بلند مےشود و بھ طرفم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
💟 C
#رمان_قبله_من
#قسمت_نهم
#بخش_اول
❀✿
خودم رو دراتاقم زندانے و در رو به روے همه قفل ڪردم. باید به خواسته ام مے رسیدم. مادرم پشت در برام سینے غذا مے گذاشت و التماس مے ڪرد تادر رو باز ڪنم. از طرفے هم پدرم مدام صداش رو بالا مے برد ڪه: ولش ڪن! اینقدر نازشو نڪش! غذا نمیخوره؟ مهم نیس! اینقد لوسش نڪن...
با این جملات بیشتر سرلجبازے مے افتادم. سه روز به همین روال گذشت. غذاے من روزے سه چهار عدد بیسڪوئیت نارگیلے داخل ڪمدم بود. نصفه شب ها هم از اتاق بیرون مے اومدم تابه دستشوئے برم و بطرے ڪوچڪم رو از آب پر ڪنم. روز چهارم بازی به نفع من تموم شد.
❀✿
یه بیسڪوئیت نارگیلے رو در دهانم مے چپونم و پشت بندش چند جرعه آب مے نوشم. با بے حوصلگے پشت پنجره روے تخت مے شینم و به آسمون نگاه مے ڪنم. بطرے آبم رو لب پنجره مےگذارم و روے تخت دراز مے ڪشم. خیره به سقف، زیر لب زمزمه میڪنم: خداڪنه زودتر راضی شن! پوسیدم تو این اتاق!
غلت مے زنم و به پهلو مے خوابم
_ حداقل زودتر حموم میرم!
روے تخت مے شینم و موهام رو باز مے ڪنم. دسته اے از موهام رو جدا و نگاهش مے ڪنم. حسابی چرب شده!!! موهام رو پشت سرم مے ریزم و دوباره دراز مے ڪشم. چند تقه به در میخوره و منو از جا مے پرونه. بلند میگم : بله؟؟!
صداے غمگین مادرم از پشت در میاد: محیا! درو باز ڪن!
ابروهام درهم مےره و جواب میدم: ولم ڪنید!
_ درو باز ڪن! بابات ڪارت داره!... " مڪث میڪنه"هوف! بیا ڪه آخرسر ڪارخودتو ڪردی.
برق از سرم مے پره. از تخت پایین میام و روے پنجه ے پا مے ایستم. باورم نمیشه! ڪاش یڪبار دیگه جمله اش رو تڪرار ڪنه. آروم آروم جلو مےرم و پشت در اتاق مے ایستم. گوشم رو به در مے چسبونم و با ذوق مے پرسم: چے گفتے ماما؟
ڪلافه جواب مےده: هیچے! به آرزوت رسیدے! دختره ے بےعقل!
باچشماے گرد و ابروهاے بالارفته از در فاصله مے گیرم و وسط اتاق بالا و پایین مے پرم. دوست دارم جیغ بڪشم! من موفق شدم. دستم رو مشت مے ڪنم و با غرور در حالیڪه لبم را ڪج ڪردم، محڪم میگم: آررره! اینه!
دستهام رو در هوا تڪون میدم و مے رقصم. بلاخره آزادے!!!
باخوشحالے در رو باز مے ڪنم و لبخند دندون نمایي به مادرم میزنم. اخم و گوشه چشمے برام نازڪ مے ڪنه. دست راستش رو به حالت خاڪ بر سرت بالا میاره و مے گه: ینے...تو اون سرت! قیافتو ببین! نمردی چهار روز بدون غذا موندے؟
_ نچ! عوضش به نتیجه اش مے ارزید!
_ خیلے پررویے خیلے!
درحالیڪه سرم رو مے رقصونم ازپله ها پایین مےرم. به چهار پله ے آخر ڪه مے رسم از مسخره بازے دست مے ڪشم و آهسته به اتاق نشیمن مےرم. پدرم روے مبل نشسته، نگاهش رو به گلهاے قالے دوخته و پاے چپش روتڪون میده. گلوم روصاف مے ڪنم تا متوجه حضورم بشه. سرش رو بالا مے گیره و به چشمام خیره میشه. نگاه سردش تامغز استخوانم رو مے سوزونه. آب دهانم رو قورت میدم و بالبخند سلام میڪنم. از جا بلند میشه و بدون مقدمه میگه: میتونی چادرت رو بردارے!..
بادیدن لبخند پررنگ و پیروزمندانه ے من اخم غلیظے میڪنه و ادامه میده: ولے... سنگین مے پوشے! یادت نره قرار نیست با چادرت چیزاے دیگه رو ڪنار بزارے! فڪر نڪن دلم به این ڪار راضیه! چاره اے ندارم! خیلے برام سخته، ولے تو ڪله شقتر از این حرفایے... پشتش رو میڪنه تا سمت در بره ڪه سرش رو تڪون میده و زیرلب جمله ے آخرش رو میگه: ولے بدون بابا! یروز بخاطر جنگے ڪه با ما ڪردی پشیمون میشے، میگے ڪاش مے جنگیدم تا چادرم رو نگه دارم! امیدوارم اون روز وقت جبران داشته باشے!
ازحرفهاش چیزے نمے فهمیدم شونه بالا میندازم و بارندے جواب میدم: مرسے ڪه قبول ڪردید! من هیچ وقت پشیمون نمیشم!
مادرم ڪه گوشه اے شاهد چند جمله نصیحت پدرم بود باحسرت جوابم رو مےده: اون روزتم خواهیم دید!!
❀✿
صداے آلارم ساعت درگوشم مے پیچه. خمیازه اے طولانے مے ڪشم و روے تخت مے شینم. نسیم صبح گاهے پرده ے حریرم رو با موج یڪنواختے تڪون میده. دهانم رو مزه مزه و آلارم رو قطع میڪنم. درحالیڪه سرم رو مے خارونم از تخت پایین میام و گیج و منگ به اطرافم نگاه مے ڪنم...
_ خب! چرا الان پاشیدم؟!
چرخی مے زنم و به پاهام خیره میشم
_ چرا خو اینقد خنگم؟!
باڪف دست به پیشونیم میزنم و با ذوق زمزمه مے ڪنم: امروز اول مهره و من بدون چادر میرم مدرسه.!!!
بالا و پایین مے پرم و زیر لب شعر مے خونم. با خوشحالے یونیفورم مدرسه رو به تن مے ڪنم و مقنعه ے مشڪیم رو از روے جالباسے برمیدارم. مقابل آینه مے ایستم و مقنعه رو روے شونه ام میندازم. موهام را بایه گیره بالاے سرم جمع و مقنعه رو سرم مے ڪنم. چشماے روشنم در آینه مے خندن!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ 💟 C #رمان_قبله_من #قسمت_نهم #بخش_اول ❀✿ خودم رو دراتاقم زندانے و در رو به روے همه قفل ڪ
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_نهم
#بخش_دوم
❀✿
ڪوله پشتیم روبرمیدارم و به سمت دستشویے مے دوم. درش رو باز مے ڪنم و درعرض چند ثانیه مشتم را پر از آب میڪنم و صورتم رو مے شورم. لبه هاے مقنعه ام خیس میشن. اما چه اهمیتے داره؟! مهم اینه ڪه امروز قشنگ ترین روز زندگے منه! روزے ڪه بدون ترس با پوشش مورد علاقه ام بیرون مےرم. ڪتونے هاے نو با بندهاے رنگے رو به پا میڪنم و از خونه بیرون میزنم. حس مے ڪنم هوا خنڪ تر شده! آسمون آبے تر! مثل دیوونه ها مے خندم و به سمت مدرسه مےرم. ڪمے آستین هام رو تا مے زنم و مقنعه ام رو عقب مے ڪشم. در ذهنم مے گذره: اینجا ڪه بابا نیست ببینه!
از پیاده رو بیرون مے پرم و در حاشیه ے خیابون با قدمهاے بلند مسیر رو پیش مے گیرم. روے جدول مےرم و براے حفظ تعادل دستهام رو باز مے ڪنم. احساس آزادے میڪنم!
_ آخ! بلاخره پریدم!!!
❀✿
دوران خوش پیش دانشگاهے و تفڪرات احمقانه ام شروع شد! دروس ریاضے و فیزیڪ یڪ استاد مشترڪ داشت. استاد پناهی! مردے پخته وجذاب ڪه بسیار خوش مشرب به نظر مے رسید. درتدریس بسیار جدے بود و از شوخے هاے بے جا شدیدا بدش مے اومد. موقع استراحت عینڪش رو روے موهاش مے گذاشت و به حیاط خیره مے شد. وجود یڪ مرد بین اونهمه استاد زن، هیجانات دخترانه رو تحریڪ مے ڪرد! حلقه ے باریڪ و نقره اے در دست چپش مانعے مقابل افڪار مسخره ے من و هم ڪلاسے هام شد.خودش را دهه شصتے معرفے ڪرده و به حساب ما سے و خورده اے ساله بود. روز اول نام خودش را باخط خوش روے تخته ے گچے نوشت: " محمد مهدے پناهے "
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_نهم #بخش_دوم ❀✿ ڪوله پشتیم روبرمیدارم و به سمت دستشویے مے دوم. درش رو
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_دهم
#بخش_اول
❀✿
محمد مهدے پناهے باوجود ریش نه چندان ڪوتاه و یقه ے بسته اش، درنظرم امل و عقب مانده نبود!! جذب تیپ و منش عجیبش شدم. ذهنم را به بازے گرفتم و در مدتی ڪم از او شدیدا خوشم آمد. تأهل او باعث شد خودم را به راحتے توجیه ڪنم: "من فقط به دید یه استاد یا پدر دوسش دارم!" اواسط دے ماه، یڪے از هم ڪلاسے هایم ڪه دخترے فوضول و پرشور بود خبر آورد ڪه از خود آقاے پناهے شنیده: نمیخوام بچه ها بفهمن از شیدا جدا شدم!
نمیدانم چرا باشنیدن این خبر خوشحال شدم! میگفت ڪه استاد درحالے ڪه باتلفن صحبت مے ڪرد با ناراحتے این جملات را بیان ڪرده. بعد از آن روز فڪرم حسابے مشغول شد! همه چیز برایم به معناے " محمدمهدے " بود! یڪ مرد مذهبے و بااخلاق ڪه چهره ے معمولے اش از دید من جذاب بود! به مرور به فڪرم دامن زدم و رویاهاے محال را درذهنم ردیف ڪردم، نمے فهمیدم ڪه همراه باچادرم ڪمے حیا را هم ڪنار گذاشتم! در ڪلاس به عقب رفتن مقنعه ام توجهے نمے ڪردم و بعد از فهمیدن ماجراے طلاق از شیدا، از زیبا دیده شدن هم لذت مے بردم! بے اختیار دوست داشتم ڪه ڪمی خودنمایے ڪنم. خیلی خلاصه: دوس داشتم محمدمهدے نگام ڪنه!!"
❀✿
لبهایم را روے هم فشار مے دهم و به اشڪهایم فرصت آزادے مے دهم. لعنت به من و حماقت هجده سالگے! چرا ڪه هرچه ڪلمات را واضح تر ثبت ڪنم، بیشتر از خودم متنفر مے شوم، نمیتوانم جلوے تصویرها را بگیرم! تمام آن روزها مقابل چشمانم رژه مے روند...
❀✿
به بهانه ے درس و تست و معرفے ڪتابهاے ڪنڪور شماره ے استاد را گرفتیم. هربار دنبال یڪ سوال مے گشتم تا از خانه به تلفن همراهش زنگ بزنم و او باجدیت جواب بدهد! بگوید: بله! و من هم با ذوق بگویم: سلام! محیام استاد! مرور زمان ڪلمه ے بله ے پناهے به جانم محیا تبدیل شد! برایم هیچ گاه سوال نشد ڪه چرا مردی ڪه مذهبے است به راحتے به شاگرد جوانش مے گوید: جانم! سرم را به حالت تاسف تڪانے مے دهم وچشمانم را مے بندم...
خاطرات برخلاف خواسته ام دوباره برایم تداعے مے شوند.تنها راه نجات، یادداشت نڪردنشان است!
❀✿
بادست گلویم رامے فشارم و چندبار سرفه میڪنم. باناله روے تخت دراز مے ڪشم و ملافه را تاسینه ام بالا مے ڪشم. به سقف خیره مے شوم و از درد پهلوهایم لب پایینم را مے گزم. سرما آخر به جانم افتاد و باعث شد تا چهار روز به مدرسه نروم! مے توانم به راحتی بگویم: "دلم براے محمدمهدے تنگ شده" با تجسم نگاه هاے جدے ازپشت عینڪش، لبخند ڪجے مے زنم و یڪ بار دیگر سرفه مے ڪنم. تمام وجودم درتب مے سوزد اما روے پیشانے ام دانه هاے درشت عرق سرد نشسته است.
مادرم در حالیڪه یڪ ظرف پلاستیڪے راپراز آب ڪرده، با عجله به اتاقم مے آید و بالاے سرم مے ایستد. موهاے ڪوتاهش ڪمے بهم ریخته و رنگش پریده! امان ازنگرانے هاے بیخودش! دستمال سفید ڪوچڪے را در آب خیس مے ڪند و روے پیشانے اام مے گذارد. بے اراده از سرماے آب ڪه مانند یڪ شوڪ به درونم مے دود، دستهایم را مشت مے ڪنم و بلافاصله بعد از چندلحظه به حالت اول بازمیگردم. مادرم ڪنارم روے تخت مے نشیند و محبتش را درغالب غر برایم میگوید: چقد گفتم لباس گرم بپوش!؟ حرف گوش نڪن باشه؟! قبلا میگفتے ڪاپشن زیر چادر پف میڪنه.خب الان ڪه چادر نمے پوشے! چرا اینقد لج بازے! ببین باخودت چیڪار ڪردے !ازدرستم عقب افتادے!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا ده روز قبل از شهادت امام عزاداری میکنیم؟
🎙 استاد عالی
🖤التماس دعای فرج ان شاءالله🖤
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
202030_205455702.mp3
3.38M
وای وای خدایا برادر تشنم
دست و پا میزنه برابر چشمم
می غلته رو خاک و پرش پر از خونه
سرش پر از خونه ▿
قاتل با چکمه روش و بر میگردونه
سرش پر از خونه
خواهرت بمیره که قبل جون دادن
یه عده با عصا به جونت افتادن
🎙حاج محمود کریمی