#پیاز_ترشی
"#پیازترشی 😋😋
نحوه درست کردن این دلبرهای خوشرنگ رو براتون توضیح میدم
.
یک کیلو پیاز بنفش ریز رو پوست کنده و شسته و کاملا خشک میکنیم(اصلا نباید آب داشته باشن چون باعث میشه ترشی کپک بزنه) و بعد پیازها رو به همراه دو سه حبه سیر و یک عدد چغندر( لبوی خام)خورد شده داخل شیشه ریخته و روی اونها مقدار کافی سرکه سفید و بسته به مقدار پیازها نمک میریزیم و در شیشه رو کاملا کیپ میکنیم و به مدت تقریبا یک ماه در یک مکان تاریک و خنک نگهداری میکنیم و بعد به یخچال منتقل میکنیم چون اگه بیرون یخچال باشه به مرور رنگش میپره
🍃میتونید به جای لبو (چغندر)از کلم بنفش استفاده کنید ولی به خوشرنگی چغندر نمیشه
🍀بنا به سلیقه خودتون میتونید از ادویه ترشی مثل تخم گشنیز یا گلپر و سیاهدونه یا سبزیجات معطر و فلفل چیلی هم استفاده کنید ولی به نظر من بدون استفاده از اینها اصیل تره
پ.ن3..به مرور زمان ممکنه رنگ پیاز ترشی کمی کدر بشه که میتونید توی شیشه ترشی بازهم چغندر یا کلم بنفش بریزید رنگش برمیگرده"
#آشپزی
°〰🌮〰🍲〰🥧〰🍝〰🍾〰°
*به ژولیده نیشابوری گفتند یک شعر در وصف حضرت عباس (علیه السلام) بگو که پنج بار کلمه "چشم" داشته باشد.*
*او شعری گفت که ده تا کلمه «چشم» داشت:*
*چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود*
*محو چشمم چشم ها و چشم من بر آب بود*
*چشم گفتم چشم دادم چشم پوشیدم ز آب*
*من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود*
💕💖💕💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴
خواصّی که روبروی امام حسین علیهالسلام ایستادند!
و .....
خواصّی که روبروی امام زمان علیهالسلام خواهند ایستاد❗️
💥علّت این تقابلِ غیرمنتظره چه بود؟
و چه خواهد بود؟
#استاد_شجاعی
#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_دهم #بخش_اول ❀✿ محمد مهدے پناهے باوجود ریش نه چندان ڪوتاه و یقه ے ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_دهم
#بخش_دوم
❀✿
بے اراده لبخند مے زنم. چقدر برایم درس شیرین شده! سڪوت مے ڪنم و به فڪر مے روم. "ڪاش مے شد بهش زنگ بزنم، چند روز صداش رو نشنیدم! اما به چه بهانه اے؟!" مادرم چند بارے دستمال را خیس مے ڪند و روے پیشانے و پاهایم مے گذارد.خم مے شود، صورتم را مے بوسد و براے آماده ڪردن سوپ از اتاق بیرون مے رود. سرم سنگین شده و حالت تهوع دارم. از سرماخوردگے بیزارم! بنظرم ازسرطان هم بدتر است! از همه چیز میمانے! باحرص زیر لب زمزمه میڪنم: دیگه گندشو در میاره اه!
همان لحظه صداے ویبره ے تلفن همراهم از داخل ڪیفم مے آید. با اڪراه از جا بلند مے شوم و دستم را سمت ڪیفم ڪه ڪنارتخت و روے زمین افتاده، دراز مے ڪنم. زیپش را باز میڪنم و تلفنم رابیرون مے آورم. شوڪه از دیدن نام میم پناهے دستمال را از روے پیشانے ام بر میدارم و به هوا پرت مے ڪنم. گلویم را گرچه مے سوزد، صاف مے ڪنم و جواب میدهم: سلام استاد!
_ به به سلام محیا خانوم! چطورے؟
_ خوبم! " البته دروغ گفتم! یڪ دروغ شاخ دار!
_ خوبه! خداروشڪر ڪه خوبے! همین مهمه!
_ شما خوبید؟
_ من شاگردم خوب باشه، بیست بیستم!
به سختی مے خندم. باورم نمے شود خودش با من تماس گرفته! سعے میڪنم باصداے آرام صحبت ڪنم تا از گرفتگے صدایم باخبر نشود. با حالتے نرم مے پرسد:
_ از ڪلاس ها خسته شدے دیگه نمیاے؟! یا از استادش؟
_ این چه حرفیه!
_ دو جلسه غیبت خوردے سر ڪلاس فیزیک. سه جلسه هم سر ریاضی!
_ راستش...
_ راستش؟
_ دوروزه تب ڪردم!
مڪث مے ڪند و اینبار جدے مے پرسد:
_ دروغ گفتی؟؟؟
_ ببخشید!
_ دخترخوبا دروغ نمیگن ڪه! رفتی دڪتر؟!
_ نه!
_ برو دڪتر! باشه؟
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_دهم #بخش_دوم ❀✿ بے اراده لبخند مے زنم. چقدر برایم درس شیرین شده!
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_دهم
#بخش_سوم
❀✿
دردلم قند آب مے شود.
_ چشم!
_ دوس دارم سر ڪلاس چهارشنبه ببینمت!
تمام بدنم گر مے گیرد. چه گفت؟؟؟!!! خداے من یڪبار دیگر مے شود تڪرار ڪند؟؟؟؟!!
دهانم را از جواب مشابه پر میڪنم ڪه مادرم به اتاقم مے آید و مے گوید: ناهارحاضره! بیارم؟
با اشاره ے ابرو جواب مے دهم: نه!
محمدمهدے تڪرار مے ڪند: میبینمت درسته؟
_ بله حتما!
از طرفے مادرم مے پرسد: با کے حرف مے زنے!؟
چه بد موقع به اتاقم آمد. خیلے عادے یڪ دفعه میگویم: امم...راستے استاد! میخواستم خودم زنگ بزنم و بگم ڪجاها رو درس دادید!
زیر چشمے مادرم را زیر نگاهم مے گیرم. جمله ام جواب سوالش را مے دهد. لبخند گرمے میزند و از اتاق بیرون مے رود.
محمدمهدے_ خیلے خوبه ڪه اینقد پیگیرے! ولے الان باید حواست به خودت باشه!
_ اونو ڪه گفتم چشم!
_ بی بلا دختر!
_ لطف ڪردید زنگ زدید،خیلے خوشحال شدم!
_ منم خستگیم در رفت صداتو شنیدم!
جملاتش پے در پے مثل سطلهاے آب سرد روے سرم خالے مے شد. لب مے گزم و جواب میدهم: بازم لطف دارید!
_ مزاحم استراحتت نمے شم! برو بخواب. عصرے دڪتر یادت نره. چهارشنبه...
جمله اش را ڪامل میڪنم: مے بینمتون!
_ آفرین! فعلا خداحافظ!
_ خدافظ!
تلفن را قطع میڪنم و براے پنج دقیقه به صفحه اش خیره میمانم. حس میڪنم خوب شدم! دوست دارم بلند شوم و تا شب از خوشحالے برقصم! اما حیف تمام بدنم درد میکند! نمے فهمیدم گناه به قلبم نشسته! به اسم علاقه به استاد و حس پدرانه، خودم را درگیر ڪردم! شاید باورش سخت باشد. من همانے هستم ڪه از مهمانے رستمے بیرون زدم تا به یڪ مرد غریبه نزدیڪ نشوم... اما توجهے نڪردم ڪه همیشه میگویند: "یڪبار جستے ملخک!..."
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_دهم #بخش_سوم ❀✿ دردلم قند آب مے شود. _ چشم! _ دوس دارم سر ڪلاس چه
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_یازدهم
#بخش_اول
❀✿
دوروز خودم را با آب میوه های طبیعے خفھ ڪردم تا ڪمے بهتر شوم و بھ مدرسه بروم. مادرم مخالفت مے ڪرد و میگفت تا حسابے خوب نشدی نباید بری. بدنم ضعیف بود و همین خانواده ام رانگران مےڪرد. هوای اصفهان رو به سردی مے رفت و بارش باران شروع شده بود.چهارشنبھ صبح با خوشحالے حاضر شدم و یڪ بافت مشڪے ڪھ ڪلاه داشت را تنم ڪردم. رنگ مشڪے بھ خاطر پوست سفید و موهای روشنم خیلے بمن مے آمد. ڪلاه راروی سرم انداختم ، ڪولھ ام را برداشتم و با وجودی پراز اسم محمدمهدی بھ طرف مدرسھ حرڪت ڪردم
❀✿
قبل ازرسیدن بھ مدرسھ، مسیرم راڪج مےڪنم و بھ یڪ گل فروشے مےروم.شاخھ گل رز سفیدی را مے خرم و بااحتیاط درکولھ ام مے گذارم. سرخوش ازمغازه بیرون مے زنم و مسیر را پیش مے گیرم. هوای سرد و تازه را با ریھ هایم مے بلعم. کلاه بافتم راروی سرم میندازم و بھ پیاده رو مے روم. چنددقیقھ نگذشتھ صدای بوق ماشین ازپشت سرم ، قلبم را بھ تپش میندازد. مے ایستم و بھ سمت صدا برمیگردم. پرشیای سفید رنگے چندمتر عقب ترایستاده و برایم نور بالا مے زند.اهمیتے نمے دهم و بھ راهم ادامھ مےدهم. دوباره بوق مےزند. شانھ بالا میندازم و قدم هایم را سریع تربرمیدارم.
پشت هم بوق مےزند ومن بےتفاوت روبه رو را نگاه مےڪنم. همان دم صدای استاد پناهے برق ازسرم مےپراند: محیا؟ بوق ماشین سوختا!
متعجب سرمیگردانم و بادیدن چهره اش باخوشحالے لبخند عمیقے مےزنم. بھ طرف ماشینش مےروم و باهیجان سلام میڪنم. عینڪ دودی اش رااز روی چشمهایش برمیدارد وجواب مے دهد: علیڪ سلام. خداروشڪر خوب شدی.
_بعلھ.
درحالیڪھ سوار ماشین مے شود، بلند مے گوید: بدو سوارشو دیرمیشھ.
_ نه خودم میام!
_ تعارف نڪن. سوارشودیگھ.
ازخداخواستھ سوار مےشوم و کولھ ام راروی پایم مے گذارم. دستے را روبھ پایین فشار مے دهد و آهستھ حرڪت مےڪند.
فضای مطبوع ماشین بھ جانم میشیند. شاید الان بهترین فرصت است.زیپ ڪیفم راباز میڪنم ، گل را بیرون مےآورم وروی داشبورد میگذارم. جامیخوردو سریع مےپرسد: این چیھ؟!
_ مال شماست.
لبهایش بھ یڪباره جمع و نگاهش پرازسوال مے شود: برای من؟ بھ چھ مناسبت؟!
_ بلھ. برای تشڪر از زحمتاتون!
دست دراز میڪند و گل را برمیدارد.
_ شاگرد خوب دارم ڪھ استاد خوبیم.
نگاهم مےخندد و اوهم گل را عمیق مے بوید.دنده را عوض میڪند و گل رادوباره روی داشبورد مےگذارد. زیر چشمے نگاهم مےڪند. خجالت زده خودم را در صندلے جمع مےڪنم و مےپرسم: خیلے ڪھ عقب نیفتادم؟!
_ نھ. ساده بود مباحث.چون تو باهوشی راحت با یھ توضیح دوباره یاد میگیری
_ چھ خوب! " باشیطنت مے پرسم" خب ڪے بهم توضیح بده؟
لبهایش رابازبان تر میڪند و بالحن خاصے میگوید: عجب سوالے!چطوره یجای خاص بهت یاد بدم؟!
ابروهایم را بالا میدهم و باذوق مے پرسم: ڪجا؟!
_ جاشو بهت میگم!امروز بعد مدرسه چطوره؟
میدانم مادرو پدرم نمے گذارند و ممڪن است پوستم را بڪنند و باآن ترشے درست ڪنند اما بلند جواب مے دهم: عالیھ.
باتڪان دادن سر رضایتش را نشان مے دهد. خیلے زود مےرسیم. چندکوچھ پایین تراز درورودی نگھ میدارد تا ڪسے نبیند.تشڪرمےڪنم و پیاده مےشوم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
↩️ #نمـازشـبشـامغـریـبـان ↯
اگر هیچ شبی نماز شب نمیخوانیم
حداقل امشب نماز شب بخوانیم❗️
💠🔹حضرت سجاد علیهالسلام فرمودند:
همانا عمهام زینب همه نمازهای واجب
و مستحب خود را در طول مسیر
از کوفه به شام ایستاده میخواند
و در بعضی از منزلها نشسته نماز خواند
و این هم به جهت گرسنگی و ضعف او بود
زیرا سه شب بود غذایی را که به او میدادند
میان اطفال تقسیم میکرد چون که آن
مردمان سنگدل در هر شبانه روز
به ما یک قرص نان بیشتر نمیدادند
↩️ در شب یازدهم محرم
شب شام غریبان
شهادت سرداران دشت کربلا
عمهام زینب را دیدم که در جامه نماز
نشسته و مشغول عبادت است
یعنی نمازشان را نشسته اقامه کردند
📓ریاحین الشریعه، جلد۳، صفحه۶۱
حضرت زینب سلام الله علیها در شب
شام غریبان با آن همه مصائبی که داشتند
و در میان فوج دشمن نشسته نماز خواند
تا پرچم فرهنگ عاشورائی و قیام
امام حسین علیهالسلام برافراشته بماند
↫◄ پس اگر هیچ شبی هم نماز شب
نمیخوانیم حداقل امشب نماز شب بخوانیم
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
#🖤🖤🖤
هیئٺ تمام شد
همہ رفتند
و تو هنوز
بالاے تل نشستـہ و خون گریـہ میكنى
🖤 آجرڪ الله یا صاحبالزمان
آری ، سالهاست صبح و شب خون گریه میکنی...
و در انتظار ۳۱۳ علمدار که عباسوار یاری ات کنند تا بیایی و ندا دهی:
الا یا اهل العالم، انَّ جدّی الحسین قَتلوه عطشانا
🖤التماس دعای فرج ان شاءالله🖤
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
🔘داستان کوتاه
"عاقبت قاتلان حسین(ع)
زرعة بن اَبان بن دارُم"
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد.
روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی بر او غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صد سوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان میدانستند که اگر آن حضرت جرعهای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند.
همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور داد که میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد.
آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام میدهند سوی تو شکایت میکنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن اَبان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد.
پایان زندگی ننگین او؛
اکثر مقاتل نوشتهاند که زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونهای که از سرما و گرما فریاد میزد گویا آتشی از شکمش شعله میکشید و پشتش از سرما میلرزید.
هرچه آب میخورد سیراب نمیشد.!
آب را برای او سرد میکردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد میزد «آبم دهید»
یک کوزه آب به او میدادند، میخورد و کوزه دیگر میرسید و او بر پشت میافتاد و باز تشنه میشد و فریاد میکرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت میکند که گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری میکردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش میآوردند آمیخته با شکر و قدحهای پر از شیر و کوزههای پر از آب
او میگفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی میمیرم کوزهها یا کاسهای پر از آب به او میدادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود.
او میآشامید و همین که لب خود بر میداشت، لحظهای دراز میکشید و مجددا میگفت آبم دهید...
اصبغ میگوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
منتهی الامال
تاریخ طبری
بحارالانوار مجلسی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
خدایا🙏
به حرمت بیمارکربلانعمت سلامتی
را ازمامگیرواگربیماری هست بادست
مهربانت لباس عافیت بپوشان🙏
شهادت سیدالساجدین
امام زین العابدین (ع)تسلیت باد🏴
#امام_سجاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪🥀 #یا_حضرت_سجاد(ع)
▪🖤سلام برآقایی که
▪🥀آب می دیــــــد
▪🖤به فکر فرو میرفت
▪🥀نوزاد می دیـــــد
▪🖤اشک می ریخـــت
▪🥀طفلان و کودکان را
▪🖤می دید ناله می کرد.
▪🥀شهادت جانسوز امام
▪🖤سجاد(ع) تسلیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤خورشید جان
🕯مایی و دل در پناه تو
🖤قرآن ناطقی،
🕯ره عشق است راه تو
🖤ای آنکه جان گرفت
🕯زتو دین احمدی
🖤جانم فدای
🕯تربت بی بارگاه تو
▪️فرا رسیدن سالگرد شهادت حضرت
امام زینالعابدین (ع) تسلیت باد🏴
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
🌸الهى🙏
دردهايي هست كه نمي توان گفت
و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي
محرم آن نيست
🌸الهي🙏
اشك هايي هست كه با هيچ دوستي
نمي توان ريخت
و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي
آنرا التيام نمي بخشد
و تنهايي هايي هست كه
هيچ جمعي آنرا پر نمي كند
🌸الهي🙏
تغييراتي هست كه جز به تقدير
تو ممكن نيست
و دعاهايي هست كه جز به آمين تو
اجابت نمي شود
🌸الهي🙏
با اين همه باكي نيست
زيرا من همچو تويي دارم
تويي كه همانندي نداري
رحمتت را هيچ مرزي نيست
اي تو خالق دعا و مالك آمیـــن 🙏
📚صحیفه سجادیه📚
@akse_nab 🌸🍃
🥀ســلام
✨صبحتـون بخیر
🥀عزاداری تون قبـول حق
🥀امـروز روز شهـادت
✨وارث داغ کـربـلاست
🥀بزرگ مردی که در سالیان دراز
✨غم عظیم کربلا را لابلای بغض و
🥀مناجات به زمینیان و اهل آسمان هدیه کرده
🥀شهادت امام سجاد علیه السلام
✨یاور تنهایی و غربت و اسارت
🥀 حضرت زینب (س) تسلیت باد
🥀در پناه عنایت امام سجاد(ع)
✨روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله
.🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚امام سجاد(ع):
✨دعاى مؤمن
🌸از سه حال خارج نيست:
🌿يا برايش ذخيره می گردد
🌿يا در دنيا برآورده می شود
🌿يا بلايى را كه می خواهد
🌿به او برسـد دفع می کند
پس یکدیگر را دعاکنیم 🙏
.🥀🍃
✍ چند راه برای آرامش:
🔹در آوردن کفشها به کاهش فشار عصبی کمک میکند.
🔹هوای دریا ، آب شور و صدای امواج ، همگی باعث آرامش شدید میشوند ، پس حداقل سالی یکبار مسافرت به سواحل دریا را فراموش نکنید.
🔹دست کم روزی 15 دقیقه را در سکوت کامل بگذرانید و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی که دارید فکر کنید.
🔹آهسته غذا خوردن و جویدن ، باعث تجدید قوای فکری و احساس آرامش خواهد شد. یاد بگیرید حداقل نیم ساعت سر سفره بنشینید
🔹جلوی گریه خود را نگیرید وگاهی گریه کنید.
🔹وقتی احساس میکنید که سرتان پر از فکرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست ، با قدم زدن ، آنها را پاک کنید.
🔹اگر نتوانید کسی را ببخشید ، افکار خشمگین تان شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد کرد. کارهای خیریه وشاد کردن دیگران ، باعث آرامش میشود.
🔹آرامش را از کودکان بیاموزید ، ببینید که چگونه در همان لحظهای که هستند ، زندگی می کنند و لذت می برند.
🔹از همان که هستید راضی باشید ، در این صورت احساس آرامش بیشتری میکنید.
🔹هر چه اکسیژن بیشتری به شما برسد ، آرامتر خواهید شد ، خوب است در محل کار و زندگی خود گیاهی نگه دارید.
🔹مهم نیست که با شما مودبانه برخورد کنند یا نه ، برخورد مودبانهی شما باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد.
🔹سرعت حرکت شما با احساستان رابطهای مستقیم دارد ، آرام راه بروید و حرکات بدن خود را آرامتر کنید ، طولی نمی کشد که آرام خواهید شد. گاهی میتوانید برای رسیدن به آرامش ، دراز بکشید ، عضلات خود را شل کنید و به هیچ چیز فکر نکنید.
🔹 راحتی ، یکی از عناصر مهم آرامش است ، مثل دمای مناسب ، صندلی راحت و لباس غیر چسبان و کفش راحت
🔹هر چند وقت یک بار ساعتتان را باز کنید و خود را از فشار زمان نجات دهید.
🔹احساسات و مشکلات خود را به دیگران بگویید و آرامش بیشتری
احساس کنید.
🔹روزانه چند دقیقه به گفتگو با خدا بپردازید و از او بابت هرچیزی که دارید مخصوصا سلامتی، تشکر کنید. باز خورد این عادت را به زودی در زندگیتان میبینید
👌یکی از مهمترین مهارتها در آرام بودن ، فکر نکردن به مسایل کوچک است دومین مهارت کوچک شمردن تمام مسایل است
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
▪ 🥀 #یا_حضرت_سجاد_ع
▪🖤سلام برآقایی که
▪🥀آب می دیــــــد
▪🖤به فکر فرو میرفت
▪🥀نوزاد می دیـــــد
▪🖤اشک می ریخـــت
▪🥀طفلان و کودکان را
▪🖤می دید ناله می کرد.
▪🥀شهادت جانسوز امام
▪🖤سجاد(ع) تسلیت باد.
.🥀🍃