🔴 چه جوابی دارم بدهم؟
🌱 وقتی میتوانم با سه روز پیادهروی اسلام را تقویت کنم، چرا نیایم؟ اگر نیایم و بعداً از من سؤال کنند چرا نیامدی، چرا به این قدرت نیافزودی، چه بگویم؟
اگر بگویند: «آیا دلیلش این نبوده که تو به قدرت اسلام اهمیت ندادی؟» چه جوابی بدهم؟
آنوقت اگر روز قیامت خونهای مظلومین را به پای من بنویسند، چه خاکی بر سرم بریزم؟
حضور در پیادهروی اربعین را یک وظیفه بدانیم.
👤علیرضا پناهیان
.
﷽
🍂هواشناسی اعلام کرد:🍁
🍁هوای مهدی فاطمه را داشته باشید، زیرا خیلی تنهاس.....
سلامتی و ظهورش نفری پنج صلوات سهم شماست
#انتشار_حداکثری
⚜بر گرفته از سخنراني هاي آيت الله ناصري⚜
💠وضعيت نمازهاي ما💠
تازه نمازهای ما كه نماز نيست. الاكلنگ است. نمیدانم چيست! چه بگويم؟ در روايات آمده است كه ناصری را كه در قبر ميگذارند، از اول چيزی كه سؤال ميكنند، بعد از سؤال از مراتب توحيد و نبوت و امامت و معاد و اينها، از نماز سؤال ميكنند. «نمازت را چطور آوردی؟» آن وقت با اين نمازها، ما چه جواب بدهيم؟ اين نماز، نماز است؟ در روايت دارد اگر ميخواهی خدا با تو صحبت بكند قرآن بخوان. ميخواهی تو با خدا صحبت بكنی نماز بخوان. من كه نماز ميخوانم، يعنی دارم با خدا حرف ميزنم، درد دل ميكنم، راز و نياز ميكنم. اين نماز است؟ نه ركوع آن، نه سجده آن، هيچ شبيه نماز واقعي نيست. تازه خوش هم هستم نماز خواندم. كدام نماز؟ ناصری را ميگويم.
💕🖤💕🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻کارنامه شگفتآور رئیسی در کمتر از ۱ سال!(#قسمت_اول)
🔹خطاب به تمام کسایی که میگفتن اینا همش وعده وعیده و باید دید دولت در آینده چه میکنه تا بشه حق داد و اعتماد کرد!
#منصف_باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 داستان کوتاه
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
─┅─═इई 🌸🌺🌸 ईइ═─┅─
خداوندا🙏
در اولین شنبه شهریورماه
و شروع هفته بهترین نعمت ها
را نصیب همه بگردان🌷🙏
نعمت داشتن سلامتی ❤️
نعمت داشتن زندگی خوب
نعمت داشتن کار عالی
نعمت داشتن دوست خوب
نعمت داشتن سایه پدر و مادر
و هزار نعمت خوب دیگر🌷🙏
آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏
ای پروردگار جهانیان 🙏
❤️ #سلام_اول_هفتهتون_بخیر 🌷🍃
🌸🍃
#سلام آقای غریبم
صبحتبخیرمولای خوبم
#یوسف ترین
نشانہے یعقوبِ #اهل بیٺ
شد پاره پاره قَلب زلیخا
#ظهور ڪن
با پرچَمے ڪه
نام #حسین اسٺ نقشِ آن
با مَشڪ #ساقے
از دلِ دریا ظهور کن
السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
🌸🍃
💎هر چيزی که اذیتت میکنه، داره صبر کردن رو بهت یاد میده
هر کسی که ترکت میکنه، داره بهت یاد میده چجوری رو پاهای خودت بایستی
هر چيزی که عصبانیت میکنه داره بهت بخشش و شفقت رو یاد میده
هر چيزی که ازش متنفری داره بهت عشق بی قید و شرط رو یاد میده
هر چيزی که ازش میترسی داره بهت شهامت مقابله باهاش رو یاد میده
و هر چیزی که نمیتونی کنترلش کنی داره بهت چگونه رها کردن رو یاد میده
💕💝💕💕
🌷🌷۱۰آیه درمنع حرام خوری:
🌷۱.مال یتیم رانخورید.۲نساء،۱۵۲انعام،۳۴نساء
🌷۲.لاتاکلوا الربا...ربا نخورید.۱۳۰آل عمران
🌷۳.مال مردم رابه ناحق نخورید.۱۸۸بقره،۲۹نساء
🌷۴.حیوانی که بانام خداذبح نشده نخورید۱۲۱انعام
🌷۵.مالی که ازطریق قمار یامعاملات حرام به دست بیایدنخورید.۹۰مائده
🌷مال حرام خوردن،آتش خوردن است.۱۰ نساء
🌷مالی راکه بایددرراه خدابدهیم ونمیدهیم،روزقیامت ،داغ میکنندوبه بدن میگذارند.۳۵توبه
🌷شراب وقمار،پلیدی است ازش پرهیزکنید.۹۰مائده
💕❤️💕❤️
•❤️•
چے میشہ اربعین بیام حرم :)
چے میشہ ضریحتو بغل ڪنم !
چۍ میشہ منو تو آغوش بگیرے
#امامحسین
•💚•
#امامخامنہاۍ
: ما از خودمان سؤال کنیم که ما در این جهادی که وجود دارد، در این جنگ بیامانی که وجود دارد بین اسلام و کفر، بین حق و باطل، بین روایت دروغ و حقیقت -این جنگی است بین اینها- ما در کجای این جبهه قرار داریم و حضور داریم؟ این را باید مشخّص کنیم برای خودمان و خاطر خودمان را جمع کنیم. کجا ایستادهایم؟ البتّه در تبیین، گسترش آرمانها مورد نظر است؛ آرمانها، اصول، مبانی اصلی، بیّنات انقلاب؛ اینها بیشتر از همه مورد نظر است، منتها مسائل خُرد سیاسی و اجتماعی هم داخل در این جبهه است و بایستی دنبال کرد.
#آقامونہ❤️
💕💙💕💙
وقتی پشت سر پدرت از پله ها پایین می روی
و میبینی چقدر آهسته می رود
تازه میفهمی چقدر پیر شده !
وقتی مادر بعد از غذا پنهانی مشتی دارو را میخورد ، میفهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمی گوید..
در ۱۰ سالگی : مامان ، بابا عاشقتونم
در ۱۵ سالگی : ولم کنین
در ۲۰ سالگی : مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم
در ۲۵ سالگی : باید از این خونه بزنم بیرون
در ۳۰ سالگی : حق با شما بود
در ۳۵ سالگی : میخوام برم خونه پدر و مادرم
در ۴۰ سالگی : نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم !
در شصت سالگی : من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...
و این رسم زندگی است....
چه آرامشی دارد قدردان زحمات پدر و مادر بودن و هیچ زمانی دیر نیست حتی همین الان.
💕💛💕💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکلات صبحونه:
نشاسته گل ۳ق غ
شکر ۲ ق غ
شیر ۲لیوان(لیوان من خیلی بزرگ بود،۵۵۰سی سی شیر)
وانیل ۱ ق چ
نمک ۱ ق چ
شکلات تخته ای ۱۵۰گرم(یا به جاش ۴قاشق پودر کاکائو بزنید)
آبلیمو ۱ ق غ
کره ۱ ق غ
❌❌اگه با پودر کاکائو درستش کردین مقدار شکر و کره رو بیشتر کنید؛هر کدوم ۱ قاشق بیشتر بشه.
❌❌نمک و آبلیمو موندگاریش رو بیشتر میکنه اما در کل چون توش شیر داره کمتر از ۱ هفته استفادش کنید که تموم بشه،البته اینقدر خوشمزس که خیلی زود تمومش میکنید😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم سراغ این خوشمزه
بهترین روش برای پخت سینه مرغ
عناصر
3 سینه مرغ
5-7 سیب زمینی
1 قاشق چایخوری نمک
3/4 قاشق چایخوری پودر فلفل چیلی یا پاپریکا
1 قاشق چایخوری پونه کوهی یا اویشن
2/1 قاشق چایخوری کاری
روغن زیتون
روش
سینه مرغ را به صورت نواری برش دهید ، نمک و ادویه جاترو بزنید. سیب زمینی را برش دهید ، مواد و روغن را به آن اضافه کنید و به یک قالب پخت منتقل کنید. با هم در دمای 170 درجه سانتیگراد (338 درجه فارنهایت) به مدت 35 دقیقه بپزید.
نوووش جاااان 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه پیمانه آرد سفید
یک قاشق غذاخوری شکر
کمی نمک
یک قاشق چایخوری بکینگ پودر
نصف قاشق چایخوری وانیل
دو قاشق غذاخوری خمیر مایه
باهم مخلوط کنید
یک پیمانه شیر گرم و پنجاه گرم کره
اضافه کنین و خمیر رو یکدست کنین
کمی هم ورز بدین
روشو بپوشونید و نیم ساعت استراحت بدین
پف خمیر رو بگیرید بعد بهش شکل بدین و به این صورت ۱۲ قسمت کنید
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_نهم #بخش_چهارم ❀✿ به تلخے لبخند مے زند: هیچے فڪر نڪنم دیگھ
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_ام
#بخش_اول
❀✿
حرفهایش تسلے عجیبےبرای دلم است.گرم و ارام نگاهش میکنم. اشتباه میڪردم.او عقب مانده نیست... من بودم!!
دستے بھ گره ی روسری ام میڪشم و با لبخند میگویم: مرسے ڪھ فڪر بدی نڪردی!
بھ لپ تاپش اشاره و حرف راعوض میڪند: حتما بخونیدشون!.فتح خون تموم شد؟!
ڪتاب فتح خون را ڪنار لپ تاپ میگذارم و جواب میدهم: نھ . پنج فصلش رو خوندم فقط.
_ ڪند پیش نرید.البتھ...شاید دلیلے داشتھ .
_ اره!... راستش ڪارم همین بود...
بھ پشتے مبل تڪیھ میدهد، دست بھ سینھ صاف میشیند و میگوید: خب درخدمتم.
_ چطوری بگم؟... حس عجیبـے بھ نویسنده اش پیدا ڪردم... بیشتراز یڪ مقدار بهش گرایش دارم!...من...
_ بگید راحت باشید!...تااینجاش ڪھ خیلے خوب بوده .
بدون مقدمھ میپرانم: یحیے . من نمیخوام عمر سعد باشم!..
رنگ چهره اش یڪدفعھ بھ سفیدی میشیند. بااسترس میپرسم: چے شد!؟
به جلو خم میشود، دوارنجش را روی زانو هایش میگذارد و باصدایـے ارام میپرسد: چے شد ڪھ حس ڪردید ممڪنھ عمر باشید!؟...
_ فقط عمر نھ! سپاهے ڪھ جلوی پسرفاطمه س ایستادن!..میترسم فصل بعد رو بخونم.نمیدونم من ڪدوم شخصیت این ڪتابم. گیج شدم.میترسم..
بغض میڪنم و ادامھ میدهم:نڪنھ جز ڪسایـے باشم ڪھ باهزار توجیھ و بهانھ امر عقل و امیرالمومنین ذهنیشون، سر امام رو ازقفا....
سرش را بالا میگیرد و یڪ لحظھ بھ چشمانم نگاه میڪند.سریع ازجا بلند میشود و میگوید: یھ لیوان اب بخورید.... بعد حرف میزنیم... دارید...گر..یھ میڪنید...
ڪلافھ سرش راتڪان میدهد و بھ طرف دستشویے میرود.ازجا بلند میشوم و بھ اشپزخانھ مے روم. بے حوصله یڪ لیوان بلور برمیدارم و ازشیر لب بھ لب ابش میڪنم. آذر لبخند دندان نمایـے میزند و درحالیڪھ بستھ ی مرغ را دردستش فشار میدهد ، میپرسد: یحیـے چے میگفت؟!
_ هیچے . راجب یھ ڪتاب حرف میزد... میگفت خوبھ بخونمش!
_ واقعا!؟ همین؟
_ بلھ مگھ حرف دیگھ ای هم باید زده شھ؟!!
اخم ظریفے میان ابروهای نازڪ و مدادڪشیده اش میدود
_ نھ ! فقط پرسیدم...
پشتش را میڪند و دوباره مشغول ڪارش میشود. ڪمے ازاب راسرمیڪشم و لیوان رادر ظرف شویـے میگذارم. بھ پذیرایے برمیگردم و روی مبل میشینم. یحیـے ازدستشویی بیرون مے اید و درحالے ڪھ استین هایش را پایین میدهد،زیر لب ذڪر میگوید! حتم دارم وضو گرفتھ... بے اختیار لبخند مے زنم و منتظر میمانم. جلو مے اید و سرجای قبلے اش مے شیند.
_ خب!... داشتید میگفتید!..
_ همین... ڪلا میخوام ڪمڪم ڪنے... نمیدونم چم شده!.. توی یھ چاه افتادم و سردرگمم . اصن نمیدونم ڪے هستم!...
_ دوست دارید جز ڪدوم گروه باشید؟!
_ معلومھ !
_ میخوام بھ زبون بیارید.
_ دوست دارم جز گروهے باشم ڪھ منزل به منزل توی ذهنم باهاش حرڪت ڪردم و بھ ڪربلا رسیدم!!
_ چرا؟
_ چون....چون خوبن.
_ ازڪجا اینو میفهمید؟!
_ چون پاڪن... چون اهل بیت رسول خدا ص هستن! چون صادق ان و...
جملھ ام را ڪامل میڪند:و چون برای رضای خدا قدم برمیدارن! حتے سفر اخر و فتح خونیشون بخاطر رضایت خدا بوده!... چون بھ اطاعت از امر و چیزی ڪھ بالاسری براشون مقدر ڪرده پیش رفتن و از تمام هستیشون گذشتن!بھ عبارت امروزی، قهرمانن. اسطوره های تکرار نشدنے!...درستھ ؟!
سرم را تڪان میدهم...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹