eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
19.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9 ☢ چرا این همه در مورد رنج صحبت کردیم؟ برای اینکه گیرِ اصلی آدم ها👈 رنج هست ؛ 🔹اگه حرفای خوب آسون بود که کسی مشکلی باهاش نداشت، 🔹اگه مبارزه با نفس مثل شکلات خوردن، شیرین بود که همه سراغش میرفتن...!! به خاطر همین هست که ما همون اول کار "رنج" رو گذاشتیم وسط و داریم در موردش صحبت میکنیم😊 تا بالاخره انسان ها اینقدر "قوی" بشن ⬅️ که "بخاطر فرار از رنج" بی خیال مبارزه با نفس نشن.... ✔️👆👆🌷
مستند صوتی شنود.mp3
16.69M
🔉 🔰 نیروی امنیتی که را درک کرد 📣 جلسه نهم 🔷 شیطان چگونه یک نیروی امنیتی را سرگرم کرد اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمدوَعَجِّل فَرَجَهُم ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
جلسه هشتم👆
رمان جدید👇👇
‍ بسم_رب_الحسین رمان: نویسنده: با بغض شروع کردم به نوشتن امروز: امروز هم مثل روز های قبل.امروز هم دوباره حسرت.همه در حال رفتند.فقط ده روز باقی مانده. همه عاشق هاهمه رفتند.فقط منم کههستم هنوز که هنوز است.فقط من...باید این من از میان برخیزد.این لباس عاریتی وجود باید به دور افکنده شود.و عاشق تنها او شود.آنقدر باید گریست و خون دل خورد و در کام بلا فرورفت تا دوست نگاه عنایتی بنماید و لطفی کند.آن قدر باید سر به دیوار این قفس کوفت،تا از نفس افتاد.تا مپنداری آسان است کار عاشقی! دکمه های مانتوم رو دونه دونه بستم و روسری نیلی رنگم رو صاف کردم.چادر لبنانی ام رو انداختم رو دستم و کیف دستی و یک دونه سیب برداشتم و از آشپز خونه زدم بیرون. با مامان خداحافظی کردم و توی حیاطمون چادرم رو پوشیدم.حیاطمون مثل خونه های قدیمی بزرگه.یک حوض آبی رنگ وسط حیاطه که دوتا ماهی قرمز توش هستن.یک باغچه جمع و جور هم داریم که دیوارش پر شده از گل های یاس و برگ مو. به یاد بانو پهلو شکسته مثل هر روز مشام خودم رو پر می کنم از بوی یاس رازقی و از خونه میرم بیرون.تا سر کوچه قدم زنان میرم که زینب هم میبینم داره برام دست تکون میده.تند تر راه میرم میرسم بهش.خوش و بش می کنیم و راه می افتیم سمت دانشگاه.زینب دوست صمیمی منه که یک کوچه با هم فاصله داریم.هر دو ما داریم روانشناسی بالینی می خونیم.همین جوری که داریم قدم زنان میریم بهش یادآوری می کنم که ده روز مونده.چیزی نمیگه.معلومه بغض کرده.دست هاش رو می گیرم.یخ کرده. _زینب جان... 🌸 پايان قسمت اول بخش اول 🌸 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمان: نویسنده: —رضوان دیشب داشتم با خودم فکر می کردم این روز ها آرزومون کنیزی امام زمانه.اینکه یکی از یار های اماممون باشیم نه خاری توی چشمشون و استخوانی در گلوشون.با خودم گفتم چی میشد ماهم جز اون سیصد و سیزده نفر بودیم.یهو صدای تلویزیون رو که زیاد کردم مداحی می خواند:قدم قدم با یه علم... رضوان اگر بدونی چه حالی داشتم.به خودم یک پوزخند زدم و گفتم:ما جز بیست میلیون زائر حسین (ص) هم نیستیم چز برسه به سیصد و سیزده نفر مهدی (عج). این حرف زینب عجیب حالم رو دگرگون کرد.تا آخر راه دانشگاه هیچی نگفتیم.یعنی هیچ حرفی نمیومد به دهنمون که بگیم.چی بگیم آخه؟از حسرتمون بگیم؟از اینکه جا موندن چه حسی داره؟ وارد کلاس که شدیم نرگس رو دیدیم که نشسته رو صندلی و داره اشک میریزه و می خنده.دست و پاهام شل میشه.یعنی چی شده؟ میرم سمت نرگس.حالش دست خودش نیست.دو طرف بازو هاش رو میگیرم و میگم: -چی شده نرگس؟چی شده؟چرا گریه می کنی؟ صداش می لرزه.هق هق گریه نمی زاره حرف بزنه.چنگ میزنه به چادرم.با صدای خفه و هق هق وسط حرف هاش میگه: _رضوان منم رفتنی شدم.اسمم رفت توی لیست.منم رفتنی شدم خواهری.برای منم مثل مسلم نامه اومد رضوان.منم رفتنی شدم. دیگه اختیارم دست خودم نبود.پاهام دیگه یاری نمی کرد که بایستم.فقط فهمیدم زینب که کنارم ایستاده بود نشست کف زمین کلاس. با بغض شروع کردم به نوشتن امروزم: حبیب بن مظاهرهنگام رفتن به کربلادر دکان عطاری با مسلم بن عوسجه رو به رو شد.از او پرسید:کجا می روی؟مسلم گفت:حنا می خرم تا به حمام بروم و محاسنم را خضاب کنم.حبیب گفت:الان زمان این کارها نیست،از حسین نامه رسیده و باید رفت.مسلم تا این خبر را شنید حتی به خانه نرفت و راهی کربلا شد... ما قناری ها کجا،کوچ زمستانی کجا؟ سهم ما در این قفس تنها تماشا کردن است!.... 🌸 پايان قسمت اول بخش دوم 🌸 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ بسم_رب_الحسین رمان: نویسنده: با بغض شروع کردم به نوشتن امروز: دادم تورا قسم به نخ چادری که سوخت شاید دلت بسوزد و یک کربلا دهی می گویند کربلا قسمت نیست دعوت است. خدایا!من معنی قسمت و دعوت را نمی دانم. اما یقین دارم تو معنی طاقت را می دانی... آسمان هم امروز دلش پر است همانند من. بیچاره آسمان.انقدر دود می خورد تا اینگونه سیاه و تیره و تار شود.دیگه دلم طاقت ندارد.فقط می توانم قلم را نالان رو کاغذ بکشم و بنویسم: دود این شهر مرا از نفس انداخته است به هوای حرم کرببلا محتاجم با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم.دست و صورتم رو آب زدم و برگشتم توی اتاق تا آماده بشم.پرده رو کشیدم با آسمانی تیره و خشمگین مواجه شدم.چه دلگیر.برای احتیاط یک لباس گرم برداشتم و روسری فیروزه ایم رو لبنانی بستم و درحالی که چادر را سر می کردم از اتاق بیرون آمدم.از کنار آشپزخانه که رد میشدم مادر صدایم کرد. -رضوان جان عزیزم صبحونه نخورده کجا میری مادر؟ —مامان جان دیرم شده.میرم توی راه با زینب یه چیزی می خورم. -برو مادر جان خدا به همراهت.فقط رضوان،داری میری بیرون یه سری به اتاق ریحانه بزن و بیدارش کن مدرسش دیر میشه.راستی مادر بابات پنجاه تومن رو جاکفشی برات گذاشته بردار. —چشم مامانم.فعلا خدافظ. در اتاق ریحانه خواهر کوچکتر که راهنمایی بود را باز کردم تا بیدارش کنم.پتو رو از سرش کشیدم و گفتم: -پاشو دیگه ریحان چقد می خوابی تو. در حالی که چشم هاشو میمالید گفت: —ولم کن من مریضم امروز نمیرم مدرسه. گرفتم کشیدمش،از جاهاش بیرون اوردمش و درحالی که از اتاق بیرونش می کردم گفتم: -باشه برو همین ها رو به مامان توضیح بده. غرغر کنان بیرون رفت و منم به سمت حیاط به راه افتادم.پنجاه هزار تومن بابام رو برداشتم و گذاشتم توی کیفم. راه افتادم سمت کوچه.سرکوچه زینب رو ندیدم و تعجب کردم.گفتم شاید نیاد.یه چند دقیقه ای که ایستادم دیدم نه نیومد.برای همین زنگ زدم به موبایلش.با صدای گرفته گوشی رو جواب داد و گفت: -سلام رضوان جان.ببخشید من یه کمی تب دارم و مریض احوالم.اگر اشکال نداره خودت تنها امروز برو. بعد از کلی توصیه و مواظب خودت اش گفتن ها گوشی را قطع کردم و به راه افتادم. وارد کلاسمون نشده بودم که یهو نرگس آستین چادرمو گرفت و کشید توی راه رو.تعجب کردم.بهش گفتم: -وا نرگس جان چرا همچین می کنی؟ —فعلا هیچی نگو وبیا دنبالم. دست و پاهام یخ کرد و همینطور سمت نرگس کشیده میشدم.انقدر سست شده بودم که با خودم فکر نمی کردم زشته اینطوری تو سالن دانشگاه نرگس داره منو کشون کشون می بره. رسیدیدم به سالن بزرگ دانشگاه.رفتیم کنار برد اعلانات و اخبار دانشگاه.همون جایی که لیست اسم های کربلایی هارو زده بودن.همون جایی که درست یک هفته پیش به خاطر یک روز دیرتر دادن اسمم نشد که اسم منم تو لیست باشه.همون جایی که.... بگذریم.درست کنار همون لیست یک هفته پیش یک اعلامیه بزرگ تر چاپ شده بود با عنوان: به اطلاع دانشجویان گرامی میرسانیم که.... به خودم اومدم که دیدم نرگس داره می خنده و به صورتم آب میزنه.دیدم توی سرویس بهداشتی دانشگاهیم.سریع پرسیدم: -نرگس بگو که خواب نبودم. دستم رو بردم سمتش و گفتم:توروخدا یه بشگون از دست من بگیر مطمئن شم. —نه عزیزم خواب نبودی یه لحظه غش کردی خانم.پاشو حالا تا لیست دوباره پر نشده بریم اسم تو و زینب رو هم بدیم دیگه.پاشو خواهر.انگار شما هم کربلایی شدین. چه جمله عجیبی گفت نرگس.من؟کربلا؟اربعین؟ و مثل همان لحظه ورودم به کلاس تقریبا کشان کشان من رو به طرف دفتر مدیریت دانشگاه برد تا اسم خودم و زینب رو هم بدم.باورم نمی شد.انگار توی خواب دیدم همین پنج دقیقه پیش که توی اعلامیه نوشته شده بود:پنج جای خالی دیگر برای اردوی پیاده روی کربلا. امروزم را این چنین نوشتم: ندیده ای شوریدگانی را که ذکر صبح و شامشان حسین است؟ این روز ها عجیب بوی سیب به مشامم می رسد.. 🌸 پايان قسمت دوم 🌸 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 اول دلت را دُرست کن! ✅ آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی تهرانی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه: واجبات را انجام بده؛ محرمات را ترک‌کن؛ بقیه‌اش را فکرکن و به آثار جهانِ غیب و آثاری که از اولیایِ خدا صادر شده، نگاه‌کن. ✅ هرچیزِ درستی که داشته باشی، از این کانال‌ها می‌گیری. ✅ وقتی گرفتی، لازم نیست من بگویم چه کار کن. خودت دیگر خوابت کم می‌شود؛ خودت دلت می‌خواهد قرآن بخوانی؛ خودت دلت نمی‌خواهد در خیابان این طرف و آن طرف را نگاه کنی. من چرا بگویم؟ ✅ اول دلت را دُرست کن، بعد راه بیُفت. گفتن ندارد. اول باورکن که پسِ پرده چیزهایی از نقمت‌ها و نعمت‌ها هست؛ این را که باورکردی، خودت می‌روی، هُل دادن لازم نداری. ✅ فقط اطلاعاتی نداری که رعایت ضوابط را بکنی، می‌گویی آقا ضابطه چیست؟ تمام شد و رفت! 📚 کتاب چشم‌هایت را باز کن! صفحه ۱۱۸. 💕💝💕💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آغاز پیاده‌روی علیرضا پناهیان از مسجد سهله 🔸بعد از سخنرانی در روبروی مسجد سهله 🔻گزارش تصویری، سه‌شنبه ۹ صفر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5953758999441574866.mp3
4.81M
🎙 پیغام آیت‌الله قاضی به شخصی که دلی را شکسته بود! 🔴
*💔 اربعینی‌ها* یادتان باشد که ستون به ستون، مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید. *💔 اربعینی‌ها* وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن‌هایشان می‌نوشتند : یا زیارت یا شهادت😭 *💔 اربعینی‌ها* میانِ هروله‌های بین‌الحرمین، یاد کنید از شهـــــــدایی که در آرزوی زیارتِ شش گوشه‌ی ارباب پرپر شـــدند. *💔 اربعینی‌ها* نمی‌دانم از کدام مرز می‌گذرید اما؛ یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای خسروی... مهران… چذابه… حاج عمران…شلمچه… *اربعینی‌ها* *◼️التمـاسِ دعای فرج برای عزیز دل حضرت زهرا «سلام الله علیها»* 💕❤️💕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴 کیسه‌ سوراخ‌ اعمال‌ خوب ✍استاد فاطمی نیا فرمودند: شیعیان امیرالمومنین علیه‌ السلام نزد خداوند عزیز هستند. ☝آنها اگر برنماز مراقبت کنند، ☝مساله والدین‌ ،مساله‌ غیبت‌ وحسن‌ خلق و.... را رعایت کنند ، این انوار هر روز به در خانه شان می آید. منتها ما چه میکنیم؟ این انوار را حفظ نمیکنیم. از یکی از بزرگان علما که با شیخ حسنعلی نخودکی‌ محشور بود پرسیدم ایشان‌ چگونه به این مقام نزد خدا رسیدند؟ آن ولی خدا جواب دادند: ایشان هر چه به دست می‌آوَرد نگه میداشت. ولی‌ ما انوار را ضایع می‌کنیم. شب بلند میشود نمازشب می‌خواند،صبح می نشیند غیبت میکند. بداخلاقی با والدین میکند بداخلاقی با همسر میکند. چه شد؟! نور نماز شب‌ رفت. با یک حرف تلخ این نورها از بین میرود 💕💙💕💙
‍ از امام صادق علیه السلام نقل شده است: صَلَاةُ اللَّيْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُطَيِّبُ الرِّزْقَ وَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تُذْهِبُ الْهَمَّ وَ تَجْلُو الْبَصَرَ عَلَيْكُمْ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ فَإِنَّهَا سُنَّةُ نَبِيِّكُمْ وَ مَطْرَدَةُ الدَّاءِ عَنْ أَجْسَادِكُمْ؛( وسائل الشيعة، ج 8، ص 149) 😍نماز شب، اخلاق انسان را نیکو مي کند؛ صورت انسان را زیبا می نماید، رزق و روزی را پاک می سازد، قرض‌ها را ادا می کند، غصه ها را برطرف می نماید، چشم انسان را روشن می کند. بر شما باد به نماز شب که سنت پیامبر شما و ادب صالحین و دور کننده دردها از بدن‌های شما است. ⚠️دردهای اهل نماز شب، از دیگران کمتر است. خود نماز شب، بسياري دردها را معالجه می کند. بدن اهل نماز شب، صحیح و سالم تر از دیگران است. ❤️ حضرت آيت الله ناصري (رحمت الله علیه)
گاهی چه "دلگرفته میشوی از خدا" گاهی از حکمتش ناراضی و گاهی شاکر و خوشحال گاهی مشکوک وگاهی مجذوب عدالتش گاهی بسیار نزدیک،گاه دور "خدا همان خداست" ای کاش ما اینقدر گاهی به گاهی نمیشدیم... شبتون مهتابی و در پناه خدا🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 بارالها.. ✨آنکه تو را ندارد چه دارد؟ 🌸و آنکه تو را دارد چه ندارد؟ 🌸ای همه‌ ی دار و ندارم از تو ✨روزم را چون همیشه 🌸با توکل بر اسم اعظم و ✨لطف بی کرانت آغاز می‌کنم، 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃
سلام امام زمانم ❣ پشت دیوار بلند زندگی، مانده ایم چشم انتظار یک خبر... یک اناالمهدي بگو یابن الحسن تا فرو ریزد حصار غصه ها اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین...💚 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀پنجشنبه است ✨روز دل تنگی 🥀برای عـزیزانی که ✨در کنار مـا نیستند 🥀ڪدام دلخوشی زنـدگی ✨توان پر ڪردن 🥀جای خالیشـان را دارد؟ ✨شـاد ڪنیم آنها را ڪه 🥀در آن سرای به انتظارند ✨با فاتحه و صلواتی و خیراتی🙏 🌸🍃
🌸تقدیم به شما خوبان 💓امیدوارم امروز 🌸چشمانتون جز زیبایی نبینه 💓دستانتون سرشار از 🌸نعمت و برکت باشه 💓دلتون سرشار از عشق و 🌸محبت و بخشندگی باشه 💓آخر هفته خوبی داشته باشید 🌸🍃