eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
19.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مردی درحالی‌که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم ! » انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... "همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "
✨﷽✨ 🔰غلط ننویسیم و غلط تلفظ نکنیم ✍️تلفظ درستِ کلمات و معنی صحیح آن‌ها را یاد بگیریم: غلط: شلیته درست: سَلیطه (زن زبان دراز و بد زبان) غلط: خواب زَن چپه درست: خواب ظن چپه ظن: شک و گمان (منظور از خواب ظن به این معنی است که با شک و گمان به چیزی خوابیده باشی و خواب دیده باشی، نه خواب زن!) غلط: گرگ باران دیده درست: گرگ بالان دیده بالان: تله‌ای که برای گرفتن و یا کشتن جانوران از آن استفاده می‌شود (گرگی که از تله‌های مرگبار زیادی، جان سالم به در برده باشد) غلط: بَعضِ شما نباشه درست: به از شما نباشه به: بهتر، برتر غلط: پیار سال درست: پیرار سال پیرار: دو سال قبل! غلط: تخمه ژاپنی درست: تخمه جابانی جابان: منطقه‌ای در دماوند هست که در گذشته این محصول را تولید می‌کرد! به همین دلیل در زمان‌های قدیم، این محصول به عنوان "تخمه جابانی" شناخته می‌شد که با گذشت زمان، کم‌کم تلفظ آن از تخمه جابانی به تخمه ژاپنی تغییر یافت غلط: پهباد درست: پهپاد مخفف پرنده هدایت‌پذیر از دور غلط: تیلیت (آبگوشت و آب‌دوغ) درست: تِرید غلط: ضرب‌العجل درست: ضرب‌الاجل غلط: طاق زدن درست: تاخت زدن تاخت: معاوضه کردن غلط: پارس کردن سگ درست: پاس کردن سگ پاس: نگهبانی، پاسبانی (سعی کنید هرگز، هیچ کجا و در هیچ زمانی نگویید: این سگ پارس می‌کند، چرا که ریشه و اصالت ایرانی، کلمه "پارس" می‌باشد و از قدیم ایرانی به اسم "پارسی" شناخته می‌شد. سگ پاس می‌کند، یعنی مشغول پاس و نگهبانی است. لذا هر وقت بگوییم "سگ پاس می‌کند" یعنی دارد با صدایش، پاسبانی می‌کند و نگهبانی می‌دهد) غلط: ارج و قرب درست: اجر و قرب غلط: فلاکس چای درست: فلاسک چای غلط: جد و آباد درست: جد و آباء آباء: پدران غلط: ظرص قاطع درست: ضرس قاطع ضرس: دندان. ضرس قاطع تشبیهی از فردی است که با فشردن دندان‌هایش روی هم، هنگام صحبت، اطمینان از درستی کلامش را به مخاطب القا می‌کند. غلط: راجبِ درست: راجع به غلط: پیشِ قاضی و مَلَق‌بازی درست: پیشِ غازی و معلق‌بازی غازی: بندباز، آکروبات‌باز (پیش آدم آکروبات‌باز، معلق‌بازی نکن) ✅ فارسی را پاس بداریم 💕❤️💕❤️
💚بر احمد و خُلق مهربانش صلوات🌼🍃 ️💚بر حیدر و صبر بیکرانش صلوات🌼🍃 💚ازفاطمه، مجتبی و مظلومِ حسین🌼🍃 🍃🌼تا حضرت صاحب الزمانش صلوات 💚🌼💚 🍃🌼اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌼وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸🍃
🌷یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید 🌷آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید 🌷شام سیه غیبت کبری به سر آید 🌷امید همه منتظران منتظر آید 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج🌷 🌷🍃
حدیث ❤️امام کاظم علیه السلام 🌷لايَنبَغى لِلرَّجُلِ أَن يَدَعَ الطّيبَ فى كُلِّ يَومٍ فَإن لَم يَقدِر عَلَيهِ فَيَومٌ و َيَومٌ لا، فَإِن لَم يَقدِر فَفى كُلِّ جُمُعَةٍ وَ لا يَدَع🌷 🌷شايسته است كه مرد هر روز از عطر استفاده كند، اگر هر روز نتوانست، يك روز در ميان عطر زند و چنانچه اين هم مقدورش نبود جمعه ها را ترك نكند.🌷 📕كافى(ط-الاسلامیه) ج6، ص510، ح4 🌸🍃
هوای هم را داشته باشید و نگران هم باشید. گاهی برای دلخوشی‌های همدیگر کاری کنید، بی‌هوا برای هم هدیه بگیرید، وسط مکالمه، کاملا دور از انتظار، از خوبی‌های هم تعریف کنید. و احساساتتان را... احساساتتان را خالصانه ابراز کنید و فراموش نکنید: وقتی صحبت از سیاست و اقتصاد و مسائل بی‌ربط است، شنیدنِ اینکه: عزیزم، چه چشم‌های قشنگی داری! چقدر قشنگ حرف می‌زنی و چقدر قشنگ می‌خندی‌ و این لباس چقدر به تو می‌آید؛ بی‌نهایت دلنشین‌تر از زمانی‌ست که از شما در مورد آن‌ها نظرخواهی کرده‌باشند... برای هم وقت بگذارید، برای حرف‌های تلنبار شده و مشکلات حل نشده. گاهی بی‌هوا از هم بپرسید: چیزی هست بخواهی من بشنوم؟ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─‌
‍ ‍ ‍ رمان: نویسنده: بلاخره بعد از یک عالمه وقت سوار اتوبوس شدیم.سریع با نرگس و زینب سه تا صندلی کنار هم پیدا کردیم و نشستیم.وای خدا.بالاخره تموم شد.بالاخره داریم راه میوفتیم.خدایا شکرت.هوا خیلی گرم بود و بلافاصله بعد از راه افتادن اتوبوس کولر ها هم روشن شد.من و نرگس و زینب هم شروع کردیم به حرف زدن از این ور و اون ور. -وای رضوان یک مشکلی دارم من نرگس گفت نمی تونه تو می تونی کمک کنی. —آره عزیزم.اگر از پسش بر بیام چرا که نه. -ببین موضوع یه ذره پیچیده شده.یکی از دختر عمو های مامان من که گفتم توی دانشگاهه! —خب خب آره یادمه که گفتی دین و مذهب آن چنانی هم ندارن. -آره دیگه.چند روز پیش با هم بحثمون شد.سر همین حجاب و ....خلاصه بهش گفتم با بیاد تا بفهمه این حرف ها یعنی چی —وا یعنی الان اومده؟ -آره.ردیف اول نشسته چادرش هم افتاده روی دوشش.اولش می خواست بدون چادر بیاد ولی دید خیلی تو چشم میشه.ببین می تونی راضیش کنی یک ذره؟ —یعنی چی کار کنم؟ -یعنی از این چاهی که افتاده توش نجاتش بدی. —باشه ببینم چی میشه. و پاشدم و به طرف جلوی اتوبوس راه افتادم تا بشینم کنار صندلی خالی کنارش.هدفون گذاشته بود توی گوشش و داشت آهنگ گوش میداد.صدای آهنگ با اینکه از توی هدفون بود اما تا گوش من میرسید.با لبخند نشستم کنارش و گفتم: -گوشت درد نگیره خواهر جون. در حالی که پوزخندی به لب داشت گفت: -نترس خودم صاحابشم. —آخ ببخشید دخالت کردم.می تونیم با هم صحبت کنیم؟ -بفرما امرتون؟ هنوز حرفم رو شروع نکرده بودم که پرید وسط حرف و گفت: -اگر می خواهی درباره غنا و ... این ها صحبت کنی از الان بدون که من راضی نمیشم. منم همین موضوع رو نشونه گرفتم و ادامه حرفش گفتم: -حالا حرف بزنیم چیزی نمیشه که. —ببین خواهر محترم که نمی دونم اسمتون چیه... -زینب هستم عزیزم. —منم گلی هستم.خب داشتم می گفتم من کل قران رو زیر و رو کردم.هیچ آیه مستقیم درباره این نداره که آهنگ گوش ندید. از همین جا فهمیدم که طرف حسابم اطلاعات زیادی داره برای همین عزمم رو جزم کردم تا بتونم راضیش کنم. -ببین اگر تو قران رو خونده باشی حتما به این عبارت رسیدی که:اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر. —خب اره شنیدم این چه ربطی داره؟ -ببین گلی جونم موضوع همین جاست.خدا گفته اطاعت کنید از خدا و رسولتون و ولی امرتون.حالا بیا بریم یک سری به حرف های رسول و امام هامون بزنیم.تا اینجا موافقی که خود قران این دستور رو به ما داده؟ —خب اره.موافقم. -حالا که خدا گفته اطلاعت کنیم از حرف رسول و امام ها مون باید بگردیم حرف امام و رسولمون رو پیدا کنیم.حرف رسول و مولا چیه؟حدیث و روایت.حالا ما توی هرکدوم از روایت ها می بینیم که همه اون ها غنا و لهو و لعب رو حرام کرده. و در آخر لبخندی تحویلش دادم. -بهش فکر می کنم.الان خسته ام و خوابم میاد. منم پاشدم و فعلا ازش خداحافظی کردم و رفتم طرف صندلی های خودمون. -آخی.یک نفس راحت کشیدم.زینب این دختر عمو مامانتون چقدر وارده ها. —گفتم که. منم سرم رو تکیه دادم به صندلی و چشم هامو بستم.همون موقع بود که صدای پسر های اتوبوس بلند شد: کربلا کربلا ما داریم میاییم... امروز را هم نوشتم: تصویر قشنگیست که در صحنه محشر ما دور حسینیم و بهشت است که مات است 🌸 پايان قسمت ششم 🌸 امیدوارم لذت برده باشید🌷 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمان: نویسنده: -رضوان.رضوان جان.پاشو دیگه چقدر می خوابی تو دختر.نمی دونستم انقدر خواب الویی .پاشو یه ذره بریم پایین یه آبی به دست و صورتت بزن حالت جا بیاد.الان اتوبوس حرکت می کنه ها. باشه ای به نرگس گفتم و خمیازه کشیدم و پاشدم.هیچکس توی اتوبوس نبود.نگاه که به ساعت انداختم دیدم ساعت 9 شبه.ای وای چقدر خوابیدم من.از پله های اتوبوس که پایین اومدم یک راست رفتم و آب زدم به صورتم.خواب از سرم پریده بود و خستگی ام حسابی در رفته بود.تازه اونجا بود که فهمیدم زینب خانم و نرگس هم پا به پای من خوابیده اند.الحمدالله هر سه تا مون تا خود صبح بیداریم دیگه.وضو گرفتم و از وضو خونه اومدم بیرون.نسیم خنکی به صورت خیسم خورد و حسابی حالم رو خوب کرد.اومدم برم سمت نماز خونه که گلی رو دیدم.تکیه داده بود به درخت و با موبایلش ور میرفت.چادرش دوباره روی شونه اش بود و موهاش ریخته بود روی پیشونیش.بسم الله گفتم و رفتم برای برداشتن قدم دوم.با لبخند رفتم سمتش و : -سلام گلی جونم. برای اولین بار بهم لبخند زد و گفت: —سلام بر رضوان خانم گل تعجب کردم که انقدر باهام خوب شده.وقتی تعجب من و چشم های گرد شده ام رو دید خندید و گفت: -ببین من پشیمون شدم چرا اونجوری باهات حرف زدم.آخه هر چادری که دیده بودم اصلا شبیه تو نبود.می دونی چی میگم همشون خشک و خشن. می فهمیدم چی میگفت و از اینجا بود که اشتباه خودمون رو فهمیدم.ما می خواهیم بهشون کمک کنیم اما با بعضی از رفتار هامون گاهی اوقات هم خشن و مستبد اون ها رو نه تنها از خودمون می رونیم بلکه از خدا و دین و پیامبر هم می رونیم.بایدنرم باشیم.درست مثل خود پیامبر.نرم و مهربون.که اگر این جوری نبود نمی شد پیام آور خدا. بهش گفتم: -خوش حالم که باهام دوست شدی. —اره منم خوش حالم ولی این دلیل نمیشه اعتقادت رو هم زود قبول کنم ولی واقعا درمورد غنا خوب گفتی.من قبول کردم. -خوشحالم.خیلی زیاد. در حالی که دستم رو بردم سمت شالش و موهاش گفتم: -حیف این موهای قشنگ تو نیست که اینجوری میزاری نامحرم ببینه؟ —وا خب موهام خوشگله می خوام نشون همه بدم دیگه! -ببین گلی خانوم.خدا بهت می گه برای خودت ارزش قائل شو.خودت رو محترم بشمار.نگاه کن به خلقت خدا.یک مثال برات می زنم مگه ندیدی مروارید توی صدفه؟مروارید خیلی ارزشمنده و چون ارزشمنده به وسیله صدف نگه داری میشه.حالا هم نمازمون داره دیر میشه.الان هم اتوبوس حرکت می کنه.بیا بریم نماز بخونیم باقی حرف ها باشه برای توی اتوبوس.راهی نمونده تا مرز.تا پس فردا توی بغل خود امام علی هستیم. وضو بلد نبود رفتیم و ریز به ریز یادش دادم.وقتی رفتیم توی نماز خونه نگاهی به چادر های کثیف روی چوب لباسی انداخت.قبل از اینکه چیزی بگه گفتم: -صبر کن الان میام.... 🌸 پايان قسمت هفتم پخش اول 🌸 امیدوارم لذت برده باشید🌷 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. @banoooo_mim👈🏻👈🏻👈🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ ‍ رمان: نویسنده: سریع رفتم از توی کوله پشتی ام دوتا چادر گل گلی خیلی خوشگل که مامان بزرگ از مکه برام اورده بود رو در اوردم و رفتم توی نماز خونه.یکی از چادر ها رو که گل های ریز صورتی داشت گرفتم سمتش و گفتم: -بیا خانوم خانوم ها.این چادر تمیز و نو است.برای خود خودت.عطر یاس میده.بیا بگیرش دیگه. گلی همین طوری مات و مبهوت نگاهم میکردم.چادر رو توی دستش جا دادم و خودم هم چادرم رو عوض کردم.وقتی برگشتم و نگاهش کردم این دفعه من بودم که مات و مبهوت او شدم.چقدر چادر بهش میومد.صورتش شده بود یک گوله نور.نتونستم جلوی اشک هامو بگیرم و همون جا نشستم رو زمین و گریه کردم.دستش رو گذاشت رو شونه ام گفت: رضوان.رضوان چی شدی؟مگه من چی کار کردم.بد شدم؟ —نه عزیزم چه بدی.خیلی خوشگل شدی. مکثی کردم و ادامه دادم: —حتی خوشگل تر از قبل. هیچی نگفت و همین جوری نگاهم کرد.بلند شدم و قامت بستم.او هم کنار من.بلند بلند نمازم را خواندم.بعد از نماز دستش را گرفتم و فشار دادم: -حاج خانوم تقبل الله. خندید و گفت: —اتوبوس رفت ها بدو بریم. سریع آماده شدیم و از نمازخونه بیرون رفتیم.سریع تر راه رفتیم تا به اتوبوس برسیم.ناگهان چادرم پیچید توی پاهام و خوردم زمین.دست هام رو حائل زمین کردم تا با صورت نخورم.گلی جیغ کوتاهی کشید و دست هایم رو گرفت و بلندم کرد.از پله های اتوبوس بالا رفتیم و روی صندلی هامون نشستیم.تازه فهمیدم کف دستم خون اومده و دست گلی هم خونی شده.سریع از توی کوله پشتی اش دستمالی در اورد و گذاشت رو دست های زخمی ام.بهم گفت: - میگم چادر دست و پاگیره می گی نه. لبخندی زدم و گفتم: -آره چادر دست و پام رو میگیره تا نرم سمت گناه. —مگه حجاب فقط چادره؟ -تو قبول داری حضرت زهرا بهترین بانوی عالم هستند؟ —خب آره. -چادر حجاب حضرت زهراست پس بهترین حجابه منم همیشه بهترین هارو دوست دارم. —درسته.ولی سخته.گرمه و کلی چیز های دیگه. -می دونی الماس چه جوری تشکیل میشه؟ببین الماس اول یک چیز سیاه و بی ارزش بوده.اما بر اساس یک سری فشار ها و گرما و ترکیب ها از اون چیز بی ارزش میشه الماس.ببین الماس از اول الماس نبوده یه چیز هایی رو تحمل کرده که شده الماس. —هنوز کلی سوال دارم ازت رضوان.انگار تو یک آبی و من دارم از تو سیراب میشم.ولی الان خستم.خیلی خسته.بزار برای بعد. دستمال رو از دستش می گیرم و پا میشم.لبخند میزنم میگم: -بخواب عزیزم.شب بخیر. —رضوان رضوان چادرت خاکی شده ها. -عیب نداره بزار مثل چادر مادرم بشه. —مگه چادر مادرت چه جوری بوده؟ -جوری نبوده.هولش دادن خورده زمین.چادرش خاکی شده. امروز با بغض نوشتم: حجاب همان چادری بود که پشت در خانه سوخت،ولی از سر فاطمه نیوفتاد... 🌸 پايان قسمت هفتم پخش دوم 🌸 امیدوارم لذت برده باشید🌷 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. @banoooo_mim👈🏻👈🏻👈🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 خاطرات مرحوم شیخ احمد کافی، منبری مشهور مشهدی از پیاده‌روی اربعین: خداوند لطف کرده و شاید قریب 30سفر از نجف پیاده به کربلا آمده باشم. سالی پنج مرتبه می‌آمدیم، الان هم آقایان می‌آیند؛ علما، مراجع، طلبه‌ها، فضلا و مدرسین. آقا سیدالشهدا(ع) سالی پنج زیارت مخصوص دارند؛ اول رجب، نیمه رجب، نیمه شعبان، عرفه و اربعین. 10تا 10تا، 20تا 20تا با هم جمع می‌شوند و مقداری نان خشک کرده و کمی هم ماست و نعناع با هم مخلوط کرده به همراه یک کاسه و نمک با خودشان برمی‌دارند. قبا و عبایشان را هم تا کرده و داخل کوله‌پشتی قرار می‌دهند، نعلین‌هایشان را هم می گذارند درون کوله‌پشتی. اندکی که از شب می‌گذرد، از مدرسه‌ها و خانه‌ها بیرون می‌آیند به حرم آقا امیرالمؤمنین(ع) می‌روند، سلامی به حضرت می‌دهند و می‌گویند: «علی(ع)! ما داریم می‌رویم کربلا، امری ندارید؟ داریم می‌رویم کنار قبر ابی عبدالله‌الحسین(ع)» این گروه به کوفه می‌رسند و گاهی اوقات برخی از افراد از مسیر خشکی می‌آیند که حدوداً 13 فرسخ است، اما اگر از راه کوفه بیایند 17 فرسخ است و سه روز در راه هستند. البته بسیاری هم از کنار رو فرات می آمدیم. سه روز در راه بودیم و تقریباً روزی شش‌فرسخ پیاده می‌رفتیم. چه حال خوشی؛ افراد در مسیری که طی می‌کنند با هم بحث می‌کنند، حدیث می‌خوانند، مطالب دینی به هم می‌گویند، دور هم می‌نشینند، واقعاً انسی است، انس دینی و معنوی. در راه وقتی در حال حرکت هستیم، عرب‌ها «مُضیف» (مهمان‌خانه) درست کرده‌اند، تشریفاتی نیست، چهار تکه حصیر را روی هم انداخته‌اند و یک تکه هم حصیر پهن کرده‌اند به عنوان مهمانخانه‌شان. بیچاره‌ها در طول سال برنج می‌کارند، برنج‌هایشان را کنار می‌گذارند و به بچه‌های خود در آن هوای گرم نان و خرما می‌دهند. به جای هندوانه، آب فرات و به جای خورشت، خرما می‌دهند و اندکی که برنج دارند می‌گویند صبر کنید این زوار سیدالشهداء بیایند. زائران اهل‌بیت(ع) که آمدند، ده ـ بیست نفر به پیشواز زائران آمده و ازآنها دعوت می‌کنند تا در این مضیف‌ها بیایند. برنج را ریخته و به آنها می‌دهند. برق نبود، چراغ فانوس روشن کرده، ظرف دوغ و آب در دست می‌گیرند و از زائران پذیرایی می‌کنند. وقتی زائران غذا خوردند، هر چه که باقی ماند آنها را برمی‌دارند و به جمعیت اطرافشان می‌دهند و می‌گویند اینها را بخورید که از باقی‌مانده‌های زوار سیدالشهداء(ع) است. این چه حُسن نیتی است! این چه اخلاصی است! این چه عقیده‌ای است! چه ایمانی است! صفای درونی است، این چه دلی است خوشان به حال آنها. یک زمانی، تابستان‌ها شب راه می‌روند و روز، زیر نخل‌ها می‌خوابند، چرا که هوا گرم است و نمی‌توان راه رفت. اول مغرب شد، نماز مغرب و عشاء را خواندیم، کمی نان و دوغ درست کردیم و خوردیم و به راه افتادیم، برای چه زمانی؟ برای زیارت اربعین، شلوغ‌ترین زیارتی‌ها. 2 هزار موکب و دسته‌های عزاداری از اطراف عراق می‌آیند. خدایا وسیله‌ای درست کن که این مرقد مطهر و راه امام حسین(ع) برای مردم باز شود و مردم به زیارت ایشان نائل شوند. 💕💝💕💝
💚کربلا کعبه کمال‏ قال ابوعبدالله علیه السلام: من لم یأت قبرالحسین علیه السلام حتى یموت کان منتقص الایمان منتقص الدین، ان ادخل الجنة کان دون المؤمنین فیها. (۲۳) 🕊امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر کس به زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) نرود تا بمیرد، ایمانش ناتمام و دینش ناقص خواهد بود به بهشت هم که برود پایین‌تر از مؤمنان در آنجا خواهد بود. 📗وسائل الشیعة، ج‏14، ص 430 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پروانه های وصال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) 😍همه به یاد امام زمان باشیم
يابن الحيدر الكرّار(علیه السلام)! بمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ المُفْتَرَضَةُ دل كاش، جز مسير تو راهی بلد نبود... شد دردسر برای من، اين اختيارها... السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ 💕💛💕💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸با توکل به اسم الله ✨روزمون را آغاز میکنیم 🌸براتون هفته ای عالی ✨پراز لطف و رحمت الهی 🌸پراز خیر و برکت و سلامتی ✨به دور از غصه و غم آرزومندم 🌸شروع هـفته تون پرازبهترینها 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو .🌸🍃
‍ شروع هفته تون را معطر کنید🌷🍃 نفستون رو خوشبو کنید🌷🍃 به ذکر صلوات بر محمد وآل محمد🌷 برای امروزتون برکتی عظیم 🌷🍃 ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندم🙏 🍃🌷اَللّهُمَ صَلی عَلیٰ 🍃🌷مُحَمَّدو آل مُحَمَّدٍ 🍃🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُم 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 🗓 امروز   شنبه ☀️  ١٩      شهریور  ١۴٠١   ه. ش   🌙 ١٣    صفر     ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ١٠    سپتامبر    ٢٠٢٢    ميلادى 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای امروز 🌷❤️🌷 بارالها🤍🌷 در آغاز هفته تمنا دارم 🙏 درهای مهربانیـت را🤍 بروی دوستان وعزیزانم چون همیشه بگشایی روزی حـلال سلامتی و تندرستی🌷 مهربانی وآرامـش را🤍 به زندگیشان به ارمغان بیاوری🌷🍃 آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 ای پروردگار جهانیان 🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌼🍃 ✨بار الها... 🌼یاریم کن که هر روزم به لطف 🍃و توفیق تو بهتر از روز قبل باشد.. 🌼نه برداشت منفی کنم و 🍃نه کلام منفی بر زبان بیاورم 🌼و نه نا سپاسی کنم.. ✨خداوندا... 🌼نگذارکه از تو فقط نامت را بدانم 🍃و نگذارکه از تو تنها 🌼مشق کردن اسمت را به یاد داشته باشم ✨بارالها... 🌼هموااره در من جاری باش همانگونه 🍃که خون در رگهایم جاری است آمیـن..🙏 🌼🍃
🌸 ســلام ❤️صبح زیباتون بخیـر 🌸طلوع صبحی دیگر ❤️از زندگی برشما مبارک 🌸دلتون شاد ، از غمها آزاد ❤️خانه اميدتون آباد.... 🌸زندگیتون بر وفق مراد ❤️و سرشار از لطف و رحمت الهی شـروع هفتـه تون عـالی ❤️ 🌸🍃