فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ آخه چی کم داشتید که انقلاب کردین؟!
※ قبل از انقلاب، مگه نماز نمیخوندین؟
※ مگه روزه و هیئت و حرم و روضه نداشتید؟
※ مگه اف۱۴ بهتون نمیدادن؟
※ مگه همه چیز ارزون نبود؟
#دهه_فجر
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفیپور
📸توئیت عجیب ربع پهلوی
اونا که به این موجود وکالت دادن چه عقب افتادههایی هستند
🔺محسن مهدیان نوشت: دیروز نوشتم اگر فردا بی بی سی و اینترنشنال تیتر زدند "حضور نظامی ها برای حفظ #حجاب در #خوی" باور نکنید. برخی فکر کردند طنز نوشتم. حالا امروز #ربع_پهلوی نوشته: جمهوری اسلامی بجای نیروهای امدادی نیروی سرکوبگر فرستاده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش ژله بستنی با تخم شربتی
🍭🍭🍭
#ایدههای_باسلیقگی
👩🍳
#_شیرینی_رولت_خامه_ای
موادلازم📝
4عدد تخم مرغ
1 پیمانه آرد (من با لیوان دسته دار فرانسوی اندازه کردم)
1دوم پیمانه شکردانه ریز
بیکینگ پودر۱ق چایخوری
وانیل کمی
1ق غذاخوری عسل
3ق سوپخوری آبجوش
خامه به میزان لازم
✍طرزتهيه:
سفیده وزده رو جدا میکنیم اول سفیده رو خوب می زنیم تا پف کنه میزاریم یخجال حالا زرده وشکر ووانیل رو خوب میزنیم تا کش بیاد وتغییر رنگ بده بعد به ترتیب آب جوش رو اضافه وبعد عسل رو میزنیم وقتی مخلوط شدن آرد وبیکینگ پودر رو که 3بار الک کردین رو میریزم وبا لیسک خوب هم میزنیم ودر آخر سفیده رو در سه مرحله اضافه میکنیم وبا لیسک به یک طرف و به صورت دورانی هم میزنیم ولی مخلوط شدن در قالب 30×40که کاغذ روغنی انداخته ایم میریزم وصاف میکنیم ودر فر از قبل گرم شده با درجه حرارت 220 به مدت 10دقیقه میپزیم .
بعد از پخت رولت روازفر بیرون میاریم وروش یه حوله ی تمیز میندازیم تاخشک نشه بعد از خنک شدن بر میگردونیم کاغذ رو جدا میکنیم وبا یه دستمال تمیز رول میکنیم ومیزاریم یخجال تاخودشو بگیره در این فاصله خامه رو آماده میکنیم رولت رو باز میکنیم خامه کشی میکنیم و نارنگیهای پوست گرفته رو درسته روی خامه میچینیم ودوباره آروم آروم رول میکنیم وبرای یک ساعت داخل یخجال میزاریم تا خوب خودشو بگیره روی رولت رو هم به دلخواه تزیین میکنیم.
👩🍳
#لینزر_کوکی
کره نرم ۲۵۰ گرم
شکر دانه ریز ۱۸۰ گرم
تخم مرغ ۱ عدد
وانیل نوک ق چ
بیکینگ پودر ۱ ق چ
نمک یک پنس
آرد ۳ لیوان
زعفران دم کرده ۱ ق چ
همه ی مواد باید هم دمای محیط باشند در ظرفی کره نرم شده و شکر و وانیل را هم بزنید با همزن برقی تا سفید و روشن شود بعد تخم مرغ را اضافه کنید و چند ثانیه بزنید و بعد آرد و نمک و بیکینگ پودر را که با هم الک کرده اید به آن اضافه کنید و با دور کند چند ثانیه هم بزنید تا خمیر درست شود خمیر را داخل نایلون گذاشته و یک ساعت استراحت داخل یخچال بدهید و بعد خمیر را بین دو نایلون به اندازه ۳ میل پهن کنید و قالب دلخواه بزنید و در سینی فر کاغذ روغنی انداخته شده بچینید و روی آن را با ترافل و یا کنجد تزیین کنید و در فر گازی با دمای ۱۸۰درجه و برقی ۱۶۰ درجه به مدت ۱۲ تا ۱۵ دقیقه قرار دهید تا زیر شیرینی کمی رنگ بگیرد کافیست 💛
👩🍳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دسر_شکلاتی😍😋
طرز تهیه :
شیر ۲لیوان
خامه صبحانه یک عدد
پودر ژلاتین ۲ ق غ
شکلات تلخ به مقدار دلخواه
خامه فرم گرفته شده برای تزیین
طرز تهیه :
اول از همه شیر و ژلاتین رو روی حرارت ذوب میکنیم،ذوب که شد شکلات هارو بهش اضافه میکنیم و اونقدی هم میزنیم تا ذوب بشن،حالا یدونه خامه صبحانه ی هم زده شده رو بهش اضافه میکنیم و بازم رو حرارت هم میزنیم تا یکدست بشه،قالب مورد نظرمون رو چرب میکنیم،اسم این قالبم تکسچر هست،به لوازم قنادی فروشی ها بگین اگه داشته باشن بهتون میدن،بعد ۷ ساعت بزارین یخچال تا ببنده،بعد با خامه فرم گرفته تزیین میکنیم طبق فیلم😊
(بچه ها به این دسر شکر هم میتونین بزنین اگه دوس دارین)
👩🍳
زمانِ زیادی گذشت!
فهمیدم همیشه اونی ک میخوای نمیشه!
فهمیدم ک بی تفاوتی بزرگترین انتقامه!
تنفر ی نوع عشقه!
دلخوری و ناراحتی از میزان اهمیته!
غرور بزرگترین دشمنه!
خدا بهترین دوسته!
سلامتی بالاترین ثروته!
آسایش بهترین نعمته!
فهمیدم "رفتن" همیشه از روی نفرت نیست!
هرکی زبونش نرمه دلش گرم نیست!
هرکی اخلاقش تنده جنسش سخت نیست!
هرکی میخنده بدون درد وغم نیست!
ظاهر دلیلی برباطن نیست!
فهمیدم کسی موظف به اروم کردنت نیست!
فهمیدم جنگ کردن با بعضیا اشتباه محضه!
فهمیدم خیلی موقع ها خواسته هات حتی با گریه و التماس انجام شدنی نیست!
فهمیدم گاهی اوقات تو اوج شلوغی تنهاترینی...
فهمیدم گاهی اوقات
باید رفت،
باید گذشت،
باید رد شد،
باید عوض شد...
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 نظر یه خارجی درباره ایران
🔹 شاید بعضی وقت ها نیاز باشه یک نفر، خارج از ایران بیاد و زیبایی های ایران عزیزمون رو بهمون یادآوری کنه
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ خبر خوب وزیر ارتباطات برای کاربران #ایتا
🔺بزودی #نسخهجدید با امکان #تماسصوتی_و_تصویری👌👏
البته به گفته مدیر عامل ایتا، نسخه تماس تصویری در آپدیت پیش رو نیست، ولی در آینده ای نزدیک ارائه خواهد شد. این قابلیت فعلا در حال تست است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمبندی «لولایی» و «قائدی» مقابل دوربین تسنیم
🔹شهرام قائدی از اتفاق عجیبی پرده برمیدارد که شاید برای خیلی از بازیگران سخت باشد پس از آن جلوی دوربین یک کار کمدی قرار گیرند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلآرایی حرم امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف
🌺در آستانه فرا رسیدن سیزده رجب و سالروز میلاد امیرالمؤمنین علیهالسلام، حرم مطهر امام علی علیهالسلام گلآرایی و آذینبندی شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 مگر هویدا نگفته بود من ۱۳ سال قیمت را ثابت نگه داشتم؟
مصاحبه با مردم در دهه پنجاه چند سال پیش از انقلاب🔺
شبکه #منوتو در بیان خاطرات رنگی و تخیلی از دوران شاهان این مصاحبه های رادیو و تلویزیون ملی را پخش میکند؟
🤦♂متاسفانه نوجوان و جوان کممطالعه ما از اینها خبر ندارد.
#پهلوی_بدون_روتوش
پروانه های وصال
#ملاقات_با_خدا 52 💖 ایمان میاد و به تو میگه : تو بزرگترین خواسته ات اینه، بیا و خواسته های کوچولوت
#عبد_بودن 1
رابطه تقوا و "عبد بودن"
🔶 بعد از اینکه پذیرفتیم که از بعضی علاقه های خودمون باید بگذریم ، این سوال مهم پیش میاد که دقیقاً از کدوم یک از علاقه هامون باید بگذریم؟!
✅ ببینید هدفِ اصلی ما "رسیدن به خداوند متعال" هست. در این مسیر باید بعضی از علاقه های خودمون رو کنار بذاریم.
اینجا هست که خداوند متعال میفرماید: عزیزدلم تو باید طوری از علاقه های خودت بگذری که اثری از "مَن" خودت باقی نمونه👌
⭕️ اگر قرار باشه تو هر طوری که دلت میخواد مبارزه با نفس کنی #قدرتمند نمیشی ، بزرگ نمیشی....
🚸 اگه قرار باشه که خودت برنامه مبارزه با نفست رو بریزی ، هنوز "مَن" تو باقی مونده ؛
🔴👈 و چون خودش برنامه ریزی کرده ، هوای نفست بزرگتر و قوی تر میشه. 👿👹
🚫" اگه خود ما برنامه ریزی کنیم، منِ ما تورّم پیدا میکنه...."
پروانه های وصال
: داخل اتاق که شد..دید سپیده نیست .....بلند گفت :سپید ..کجایی ؟؟..... سپیده از داخل روشویی بیرون آم
۳۷
سپیده ..چرا این جوری میکنی ...یکم خودتو جایی من بذار ...سعی کن یکم درکم کنی ..شما یکم
با ماراه بیا
..من خودم نوکرت میشم ...خواهش میکنم به جایی این رفتارهای بچه گونه ..که همه اش لج
ولجبازی
هست ..آخرشم به جایی جز اعصاب بهم ریزی همدیگر نمی رسیم ...قشنگ حرفت رو برام بگو
..هر طور که
فکر میکنی راحتی ..اگر میخوای برام بنویس ..یا زمانی که نیستم پیام بده به گوشیم ..گرچه علت
بیشتر این
رفتارها این که فکر میکنی بهت شک دارم ..نه عزیزم ..این طور که توفکر میکنی نیست ...سعی
کن متوجه
باشی که ..فقط دوست ندارم ..با مردای دیگه ..درباره چیزای بیخودی حرف بزنی ....انتظار زیادی
هست االن
...برخالف دیگر مردا که نمی خوان در مورد خانومشون ..در مسائل دیگه حرف بزنند ..من علاقه
دارم به شدت
دراین مورد ....درکت میکنم ....ببین نازنینم ..من علم غیب ندارم که بخوام بفهمم از چی دقیق
ناراحت شدی
...هرچی که حس میکنی اذیتت میکنه روبیا وبهم بگو ..به جایی این کارای لوس وبحث کردن
.....خیلی
دوست دارم خانوم ...خوشم میاد حداقل مثل مادرت اخلاق وحشت ناکی به نام چشم وهم چشمی
رو نداری
که برام دائم از دیگران ورفتارشون بگی ...خیلی نکات خوبی داره اخلاقات ..اما من با این سکوت
کردن وحرف
نزدن ودر عوض لجبازی بچه گانه ..به شدت مخالفم ..من تقصیر دارم ..اما نامردی اگر همه اش
من باشم
این رو بدون ..به هرجایی ه رسیدم .برای تو وآسایش تو بوده ..یکم هم با راه بیا ....
سپیده ساکت گوش میکرد ..با این که از طاها بخواهد نصیحت بشنود ویا نکاتی رو گوش زد کند
بیزار بود ..اما
حق میداد به او ...
طاها قیافه درهم وخجالتی سپیده رو که دید گفت :بیا این جا ببینم ..میخوام یکم با محرم ترینم
حرف بزنم
...بعد از خدا نزدیک ترینمی نازنینم ....
سپیده دوست داشت زمین دهن بازکند ..این همه رفتار آقا منشانه ..طاها ..باعث شده بود
..کاملا خجالتی
شود واحساس سرخوردگی کند ..همیشه دنبال داشتن زندگی ایده ال بود ..زنی بشود به دور از
حرف های
خاله زنکی ...به دور از کارهای مادراش که گاهی عرصه زندگی را برای پدرش تنگ میکرد وبا گله
وشکایت از
خانواده شوهرش ..همیشه پدرش ..را کلافه وفراری میکرده ...ویا ..یاد زمانی افتاد که مادرش اکثر
اوقات با
گفتن تو هم عین باباتی /شماها خانوادگی این طوری هستید ....چقدر اعصاب پدرش را خراب کرده
بود
....سپیده یک چنین زندگی را نمی خواست .......
طاها دید خیلی سکوت کرده حرفی نزد ودراز کشید ..فرصت فکرکردن را به سپیده داد ...چه کسی
بیشتر
تقصیر دارد ؟؟.....
سپیده....زیر چشمی نگاه کرد به طاها که چشم بسته بود ...حس های متناقض زیادی رو داشت
...حس سر خوردگی ...پوچی ...تحقیر ..با این که طاها اصلا حرفی نزده بود که سپیده را تحقیر کند
..اما حس این که بخواهد به او حرفی
را گوشزد کند ..انگار غرور اورا جریحه دارکرده است ..شخصیت اورا زیرسوال برده است
....درونش غوغایی به پا بود .........با خود گفت :خوش به حال زنانی که تا بحال این حس را
نداشته اند ..کاش طاها دراین جور مسائل انقدر دقیق
نمی بود ...برای یک لحظه این گونه تصور کرد ..دردل لرزید وگفت :نه ..اصلا نمی تواند .این گونه
تصورکند که مردش ..فقط به مسائل مادی توجه کند وبه مسائل روح وروانی همسرش نه !!..این را
خوب میدانست که طاقت نمی آورد که
طاها مانند مردان قدیم رفتارکند .."لعنت به این حس سرخوردگی که گریبان گیرم شده "......
طاها زیر چشمی نگاهش کرد دید سرش پایین است ......
یواش گفت :خانوم ....
سپیده قلبش هزار تکه شد ..چقدر این خانوم گفتن ها را دوست داشت ..اما بایاد آوری حرف های
طاها ..دلش شکست ..دوست نداشت طاها به اواین حرفا رابزند ..دلش میخواست ..قبل ازاین که
طاها بگویید ..همان گونه باشد
....نفس عمیقی کشید وگفت :بله ...
طاها لبخندی زد وگفت :اوه ..اوه ..شاخ غول شکستی یک کلام گفتی بله ...
سپیده یواش خندید ورفت سمتش وگفت :بله !!؟؟....
طاها بامزه گفت :قربون بله هاتون ...سرم رو ماساژبده ..مخصوصا شقیقه هام ..از کم خوابی
دیشب سرگیجه گرفتم ....
سپیده لبخندی زد ..اما در دل به حال خود گریه میکرد ....سرانگشتان همیشه یخش را لابه لای
موهای طاها فرستاد وماساژداد ...
یاد مادرش زنده شد که همیشه به پدرش میگفت :کی می خوای یه فکری یه حال کارت بکنی؟/
کی می خوای کارتو عوض کنی
همیشه اینکارو می کنی/ هیچوقت اینکارو نمی کنی
با اون دوستات/ با اون فامیلت.
....همیشه باعث شده بود فاصله عمیقی بین آن ها ایجاد شود ..یک حفره عمیق ...سپیده همیشه
۲۰
پروانه های وصال
۳۷ سپیده ..چرا این جوری میکنی ...یکم خودتو جایی من بذار ...سعی کن یکم درکم کنی ..شما یکم با ماراه ب
دربرابردیدن این صحنه ها ..عصبی میشد وبه مادرش گوشزد میکرد که یک مرد نیاز دارد به تایید
شدن ...همراهش شدن ..این که
مردش را حلال مشکالت بداند واین نکته را همیشه به اوبگویید ...این سکوتش را نشکند .....این
که مطلقا اورا باکسی مقایسه نکند ..بارها پدرش را شکسته بود با مقایسه نابجا ..هیچ وقت توجه
نمی کرد که درحال وهوایی گفت وگو
هسست پدرم ..یا نه ؟؟...غرغرمیکرد وسرکوفت فلانی را میزد ...این ها یعنی نابودی تدریجی یک
مرد ...دلزدگی از اخانواده ...ودرراس آن همسرش ....
سپیده زمزمه کرد نه !!!...این ها را نمی خواهد ....اصلا ...رفتار مادرش را نمی خواست ...سرش را
تکان داد وبه طاها نگاه کرد اصلا این حرف ..را نمی خواست ...که تباه شود زندگیش "با هم ولــی
باز هم تنها!!!!.....
سپیده روصورتش دقیق شد ..خواب عمقی رفته بود ...بلندشد ...لباس راحتی پوشید ..از پله ها که
رفت پایین ..متوجه نهال شد که داشت دستمال سر قرمزی رو میبست وموهای مشکی پرکلاغیش
رو میداد کنار ...پیشبند رو بست وایستاد جلوی ظرف شور ...رفت داخل آشپز خانه وگفت :سالم
..چطوری ؟؟....
نهال برگشت ..با اون صورت گرد وبا نمکش گفت :سالم خانوم ..ممنون خوبم ..همین الان آمدم
چطور مگه ....
سپیده چایی ریخت وگفت :هیچی ...نهار رو خوردم میخوام درست کنم ..البته الان باید برم بیرون
..خونه رو مرتب کن ...اتاق بالا رو اصلا نمی خواد مرتب کنی ...
نهال ظرف هارو گذاشت داخل کابینت وگفت :چرا خانوم؟؟...
سپیده چاییش رو فوت کرد وگفت :طاها الان خوابیده ..نمی خوام سروصدا ایجاد کنی .....
نهال دوباره جلو سینگ ایستاد وگفت :خیالتون جمع ...
سپیده نگاه کرد به لباساش ..."پوف کی بره عوض کنه "....یک تونیک قهوای رنگ پوشیده بود
باشلوار جین ...از نظرش با این جور لباس رفتن مورد نداشت ..اما طاها ..وای خدا ....جنگ به پا
میکرد ....
آروم داخل اتاق شد ...بی سر وصدا یک مانتو سورمه ای برداشت...
از اتاق که خارج شد سریع رفت پایین ..سویج رواز جا کلیدی برداشت ...سریع رفت داخل ماشین
..میخواست همه چی رو تموم کنه ..جلوی یک گل فروشی ایستاد ....چند تا شاخه گل رز آبی وقرمز
برداشت ...بوشون کرد ..عالی بودن ...چرخید ورفت سمت پیشخوان ..سریع گل هارو حساب
کردورفت سمت خانه ..ترافیک هم زیاد شده بود ...زیر لب گفت :خدا کنه بداخالق نشه ....
داخل خانه شدکه باچهره عصبی طاها رو به روشد ..اما لبخندی زد ...وگفت :سالم ...یهو صدای داد
طاها تموم تنش رو لرزوند ...."دلعنتی با کی لج داری تو ؟؟؟..گفتم خیر سرم بیدار بشم میبرمت ....
سپیده لب گزید ...نمی دونست چی بگه ..به نهال نگاه کرد ..دید با تعجب زل زده به سپیده
...ساقه های گل رو پشت سرش گرفت ..که دوباره داد طاها به خودش آمد ....کجا بودی ؟؟......
سپیده "شروع شد ....بعد میگه من شک ندارم ....که دستش کشیده شد وهمین طور طاها گفت
:کجا بودی ؟؟..دآخه من بهت چی بگم ...مثل بچه های ..سپیده داری ناامیدم میکنی ...فقط لجبازی
رو خوب یاد گرفتی نه ؟؟....بنظرم اگر از یک بچه خواسته بودم ...میفهمید ....
سپیده :یعنی من نمی فهمم ..چرا اتفاقا ...درست صحبت کن بامن ...رفته بودم واسه گل دون گل
بگیرم "عمرم بگم واسه توبود گال ......
طاها :نمی تونستی صبر کنی ببرمت ؟؟...
سپیده :چرا توباید منو ببری ؟؟...نیازی به آمدن تونیست دیگه .....
دستش با خوشونت پرت شد عقب ....طاها دستی به موهاش کشید ...باشه ..برو هرجا دوست
داری ...
رفت سمت تلویزیون وبا اخم نگاه کردبه اخبار ...سپیده ...یک بار نشد آمدم نگی کجا بودی
؟؟..واسه چی خودت رفتی ......به درک ...اما ...نفس عمیقی کشید ورفت سمتش وگفت :طاها .....
طاها همین طور که دراز میکشیدگفت :بله ...
۳۷
۲۱