روزهای آخر موجودیت رژیم اسرائیل است
سید حسن نصرالله:
اتفاقات فلسطین اشغالی، نشان از فرارسیدن روزهای آخر موجودیت این رژیم است.
تنها دلیل بازدارندگی مقاومت در سوریه و لبنان، حمایت ایران است.
#نیمه_شعبان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
می دانید مردم در ارتباط با امام زمان چند دسته اند:
دسته اول:
تا جایی همراه امام هستند که منافعی از جانب امام به آنها برسد. حوائجشان برآورده شود و مشکلاتشان برطرف شود.
دسته دوم:
تا جایی همراه امام هستند که متحمل آسیب و ضرری نشوند، حتی اگر درصدی احتمال ضرر بدهند گرد امام را خالی میکنند. ضرر های مادی و جانی از مهمترین ضرر ها برای آنهاست و البته آبرو از درجه بالاتری برای آنها برخوردار است.
دسته سوم:
اصلا به دنبال جلب منفعت و یا دفع ضرر برای خود نیستند و از جان و مال و آبرو برای امام زمان دریغ نمی ورزند.
و چقدر کمند دسته سوم و الا امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) تابحال ظهور فرموده بودند.
و چقدر خوب است که محب اهلبیت باشیم
#نیمه_شعبان
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
- علت عقب ماندگی ، دین نیسـت
فهم غلط از دین است !
مثلا فهم نادرست از انتظار فرج
باعث تنبلی و ســکون میشود و انسان و
جامعه را از رشد باز می دارد؛
اما وقتــی انتظار سازنده باشد حــرکت
و تمدنسازی شکل مــیگیرد ..
___ شهیدمطهری .
#امام_زمان
❄️🌨☃️🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غذای جدید درست کن😍😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دمی بیج بیج😍😋
۱-گوشت چرخکرده ۲۰۰ گرم
۲-برنج ۳ پیمانه
۳-سیب زمینی درشت ۱ عدد
۴-رب گوجه ۱ ق.غ سرپر
۵-پیاز ۱ عدد
۶-نمک، فلفل، زردچوبه، دارچین به میزان لازم
۷-روغن یا کره به میزان لازم
نکات:
۱-حتما رب گوجه با مواد گوشتی و روغن خوب تفت داده بشه که علاوه بر طعم بهتر این کار باعث میشه رنگ دانه های رب باز بشه و رنگ خوبی به غذا بده.
۲-برای اینکه ته دیگ خوش رنگی داشته باشید لایه گوشتی رو با فاصله از ته دیگ بریزید. رب گوجه اگه به ته قابمله نشت کنه میسوزه و ته دیگ بد رنگ و بد مزه میشه.
۳-اگر نصف پیمانه برنج دودی به غذا اضافه كنید، عطر و طعم آن بینظیر میشه.
۴-استفاده از زعفران غذا را خوشمزهتر میكنه و اختیاری هست.
۵-می توانید سیب زمینی ها را جداگانه سرخ كنید و لابهلای پلو بریزید و ته دیگ ساده برنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#برگر_گیاهی 😍😋
لوبیا ۳۰۰ گرم
برنج کته ۵ قاشق غذا خوری
تخم مرغ ۱ عدد
جعفری ۲ قاشق غذا خوری
ذرت ۳ قاشق غذا خوری
نمک و فلفل سیاه ،پاپریکا و زیره هر کدوم ۱ قاشق چای خوری
ارد سوخاری ۱/۲ پیمانه
پیاز ۲ عدد
کره ۱ قاشق چای خوری
نمک و فلفل سیاه و شکر ۱ قاشق مربا خوری
ماست ۱ پیمانه
خیار شور ۲ عدد
نمک و فلفل سیاه
نان مک ۸ عدد
لوبیا رو ۱۲ ساعت خیس کنید و ۲ ساعت بپزین ،بعد چند دقیقه با نمک وفلفل سیاه بزارین تو فر تا رست بشه ،حالا بکوبین و با مواد دیگه هم بزنین ،۳۰ دقیقه بره تو یخچال ،سرخش کنید ،پیازم با حرارت ملایم کاراملی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غذای جدید درست کن😍😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برگر دست ساز 😍😋
پیاز/سیر/سس گوجه فرنگی
سس خردل/سویا سس/گوشت چرخ کرده که ترکیب گوشت گوساله و گوسفندی با چربی خیلی کم
.
ادویه :
پودرسیر/زردچوبه/فلفل سیاه/پودر سوخاری
.
طرزتهیه :
۱- گوشت چرخکردمون رو با سیر رنده شده و پیاز رنده شده که آب پیاز رو ۸۰%گرفتیم (واسه اینکه برگر خشک نباشه )ترکیب میکنیم
.
۲-سس خردل و سویا سس و سس گوجه رو بهش اصافه میکنیم و بعد نوبت ادویه هامون که به موادمون اضافه میکنیم
.
۳- چنگ میزنیم مواد رو و به مدت ۲-۳ دقیقه ورز میدیم و با چاقو و کارد ساطوریش میکنیم تا گوشت خودشو ول کنه 😁😍
.
۴- قالبمون رو میگریم و روش رو کیسه فیریز میکشیم به مدت ۱ساعت داخل فیریزر میزاریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایچلی_کوفته 😍😋
-بلغور جو که حسابی ریز شده باشه ۲/۵ لیوان
-آرد سمولینا دو سوم یک لیوان
-آب داغ ۱لیوان(اندازه لیوانها یکسان هست)
-رب گوجه فرنگی ۱/۵ قاشق غذاخوری
-تخم مرغ ۱عدد🥚
-آرد سفید نصف لیوان
-فلفل قرمز-نمک-فلفل سیاه-زیره سبز
-گوشت چرخ کرده ۳۰۰گرم
-فلفل دلمه،کاپی یا تُند ۱عدد
-پیاز متوسط ۱عدد🧅
-جعفری ساطوری شده ۵۰گرم یا یک مُشت تقریبا
-پاپریکا-زردچوبه-فلفل قرمز -نمک
-حین فرم دادن ایچلی کوفته ها،حتما دستاتو خیس نگه دار تا براحتی فُرم بدی.برای خیساندن بلغور و سمولینا،از آب زیادی استفاده نکن چون اگر خمیری شکل بشه،دیگه نمیتونی فُرم بدی و توی روغن وا میره.باید خمیری تقریبا خشک تر باشه.برای سرخ کردن،نزار روغن کامل داغ بشه،اینجوری سریع میسوزن،همینکه نصفه داغ شد،۳تایی باهم سرخ کن.تایم پختش هم ۵دقیقه ست.ترکها،روش خاص خودشونو دارن برای شکل ایچلی کوفته.من سعی کردم کمی رعایتش کنم مواد میانی نباید آبدار باشه پس تا جای ممکن بپزاگر خمیر خیلی خُشک بود،خیلی کم آبجوش حین چنگ زدن اضافه کن تا به بافت مورد نظرت برسی
پروانه های وصال
#ولایت 23 🔷 برای اینکه به نقش اهل بیت علیهم السلام در مسیر مبارزه با هوای نفسمون بیشتر پی ببریم، ل
#ولایت 24
🔷 شاید اگه خداوند بلندمرتبه، میخواست مقام والای خودش رو حفظ کنه، اصلاً نباید به ما دستور میداد!
- چرا؟
👈 چون خدا میدونست که اکثر بنده هاش نسبت به اوامرش بی اعتنا هستند...😒
❤️💖 ولی با این حال و به خاطر "محبت و دلسوزی بی نهایتی" که به ما داره، این دستورات رو به ما داده؛
⛔️ اما متاسفانه ما این مهربانی مولای خودمون رو نمیتونیم درک کنیم....😓
⭕️ چرا گناه انقدر بد هست؟ چرا وقتی پای صحبت هر عارفی که بریم مهمترین و بیشترین توصیه ای که میکنه اینه که آقا "گناه" نکن؟
🔞👈🏼 چون «گناه، بی احترامی به خدایی هست که از جایگاه و مقام بلند خودش پایین اومده و به بنده های ضعیف خودش دستور داده..»
🔺و نکتۀ تلخ ماجرا اینه که با همۀ این احوال، اون بنده های ضعیف هم حرف خدا رو گوش نمیدن! 😒
این دیگه واقعا بی احترامی به خداست....
🌺
پروانه های وصال
اخم با نمکی کرد وگفت :میخوای بریم کوه ها ...بذار بریم اون باال اون موقع ازخسته گی حتی نمی تونی خودت
ومسیح بیرون امده بودیم که خرید کنیم برای خونه ...مسیح دست خودم بود ودالرام هم داشت از
قسمت لبنیات فروشگاه پنیر واین چیزارو برمیداشت ..سخت بود فراموش کردن سپیده ...هرروزبا
خودم میگفتم میگذره...یره از یادم اما من هنوزم دوست داشتم اون دختر کوچولوی شررو ..یادم
امد از ابراز عالقه کردناش که چقدر با مزه بود ...کال سبک خودش روداشت همیشه ..نه تقلید بود
نه براساس حرفای که میشنیده ...به قول خودش هرزمان دلش لبریز میشد ازاحساسات جوری
خالیش میکرد که من عاشق این خالی کردن ابراز احساساتش میشدم ..هریک ماه مسیح رو
میبردم پیش یک متخصص که وضعیتش رو چک کنه ...گاهی خیلی ی قراری میکرد وسخت بود
اروم کردنش ...هنوز زیاد تغییر نکرده بود ..دکتره میگفت حداقل تا 1سالگی مثل بقیه است ...دیگه
کارم دست خودم نبود ..شماره سپیده رو گرفتم ...جواب نمی داد ...نگران شدم ...نکنه همون موقع
بالی سرش امده باشه ..امکان نداره سپیده نااروم بخاطر نبودن مسیح ..دیگه زنگ نزنه ...چقدر
خودمو لعنت کردم که چرا زنگ نزدم...دوباره شماره اش رو گرفتم ..دعا میکردم جواب بده ...لعنت
به من ...نکنه همون موقع که قلبش ....نه نه نمی خواستم به اینجور چیزا فکر کنم ...پس چرا دیگه
زنگ نزد...لعنت به این دل که گواه بد میداد همیشه ...دالرام امد سمتم وگفت :اقا ارسن خریدم
تموم شد ..بریم ...سر تکون دادم ومسیح رو دادم بهش ...شماره اش رو دوباره گرفتم ...اینبار
گوشی رو برداشت وگفت :بله بفرمایید ...
این صدای خودش نبود ...با مکث گفتم :سپیده خودتی ؟؟..
صدای امد که گفت :اقای نائینی من مادر سپیده هستم ...دیگه بهش زنگ نزنید ...راه شما جداست
..راه اونم جدا ...دیگه چی میخواهید که زنگ میزنید ...بچه من تازه ارامش پیدا کرده ...
صدای کسی امد که گفت :سارا بیا بریم مثل این که سپیده با محمد رفته ..نامردا زودتر راه افتادن
انگار یک پارچ اب یخ ریختن روم ...اون که ادعای مادری میکرد ...میگفت دارم دق میکنم از دوری
مسیح ...همش حرف بود؟؟!!.....گوشی رو تو دستم مشت کردم محکم واز خشم چشمام رو محکم
گذاشتم روی هم ...تصور این که یکی دیگه با سپیده باشه داشت نابودم میکرد ..محمد کیه ؟؟..تا
جایی که یادم میاد محمدی تو فامیلشون نبود ...راه افتادم وتموم خشمم رو سر محکم فشار دادن
گوشیم خارج کردم و..چقدر راحت تونست فراموش کنه !!..تب مادر بودنش خوابید یعنی ..به
اندازه همون دوسه روز تب مادری داشت....دست دالرام رو محکم گرفتم وراه افتادم ....با مکث
گفت :اقا ارسن کجا میرید ..خونه از اون طرفه ..
با اخم نگاهش کردم که ترسیده یک قدم عقب رفت وگفت :ببخشید ...
انگار تموم حس های مردونه ام خوابیده بود ...بعد از سپیده دیگه هیچی رو زیاد عالقه نداشتم ..ز
نظر من زندگی اول هیچی جزءهمون نمیشه ..اگه یک زندگی شد دوتا بدرد نخوره ..زندگی نیست
مثل گل الله است که اگر هرروز رسیدی بهش شاداب میمونه واگرنه اگر پوسید دیگه پوسیده
ووحتی اگر ده تا زندگی دیگه هم درست کنی اولی نمیشه ...عمرا اگر حس وحال اولین هارو پیدا
کنی ...
دستش رو ول کردم وگفتم :میتونی بری خونه ..مواظب خودت ومسیح هم باش...
نگاهم کرد وگفت :چیزی شده ؟؟..
دستام رو کردم تو جیبم وگفتم :نه برو ...
تصمیم داشتم برگردم..گل پوسیده زندگیمون رو دوباره از نو برپاش کنم ...محمد کیه ؟؟...یکی از
دورنم میگفت :به تو هیچ ربطی نداره ...زندگی خودت رو داری ....دالرام به اون خوبی ....میتونی
زندگی ارومی روداشته باشی باهاش ..وقتی اون رفت دنبال زندگیش تو که سی سالته باید خجالت
بکشی اگر بمونی برای اون ...
در جدال بودم با خودم ..اون جون بود باید میرفت دنبال ادامه زندگیش 11سالشه نمیتونه که تااخر
عمر تنها بمونه ..منم طعم همه چی رو ازیک زندگی چشیدم ونمی خوام دیگه زندگی مشترکی رو
داشته باشم که مسولش باشم همی اندازه که مسیح هست کافیه...
قدم زدم وسیگارم رو دود کردم ....این روزا ترکیه سرد شده بود حسابی ...سیگارم رو لبم گذاشتم
ودستام رو توجیبم کردم وشروع کردم به قدم زدن ...چه فکر های داشتم ...دستام توجیبم مشت شد ......
****
)سپیده (
محم حسین اصرار داشت که زودی همه چی تموم بشه ...پای کوه بودیم ومنتظر نعمه واتور وسارا
ومجید ...نگاه کردم به کوه ..باالی قله اش یک اما زاده بود ...لبخند زدم بادیدن گنبد سبز رنگش
...وپرچمی که سبز بود وباد هی تکونش میداد ...محمد دستم رو گرفت ...دستمو در اوردم وگفتم
:بریم اونا خودشون بیان ..
نمی دونم به چی لبخند زد وگفت :باشه بریم ..
اینبار دستم رو نگرفت ...اولش رو باید خیلی پیاده میرفتی ..راهش هم سنگ الخی بود ...یک چوب
۱۱۸
پروانه های وصال
ومسیح بیرون امده بودیم که خرید کنیم برای خونه ...مسیح دست خودم بود ودالرام هم داشت از قسمت لبنیات ف
محکم برداشتم که مثل عصا یاشه وکمکم کنه که محمد گفت :اخ ...اخ ..پیر شدی دیگه ...
خندیدم وگفتم :تا حاال با چوب کتک خوردی؟؟..برو عمه ات رو مسخره کن ..
خندید وگفت :خانوم من صد بار بگم رو عمه ام غیرت دارم ...
زیر پوستی خندیدم وگفتم :پس ازاین به بعد همه چی رو ربط میدم به عمه ات ...
خنده دار سینه داد جلو وگفت :بلــــــه ...
غش غش خندیدم وگفتم :بله جونم غیرت رو عمه !!!!...
خودشم خندید دست کشید تو موهاش ....دیگه نزدیک های دامنه کوه بودیم که محمد گفت :صبر
کن امدن ...
برگشتم دیدم 1تایی از ماشین مجید پیاده شدن ...دست تکون دادن ...منم دست تکون دادم
وبلند گفتم :سالم ..
به جزءما چند نفر دیگه بودن که سال خورده بودن اما مشخص بود که روحیه خوبی دارن ...نغمه
واتور امدن سمتمون ..نغمه میدوید واتور هم هی بازوش رو میکشید عقب ومیگفت :یواش برو ..اما
حریف نغمه نمی شد ...به سمت من که امد محکم زد تو بازوم وگفت :با این دکی زود امدی که چه
غلطی بکنی ...هان ...دخترم دخترای قدیم والا .. من یکی که خجالت کشیدم ..محمد هم هر هر میخندید ....منم نفسی گرفتم وگفتم :اول سالم بعدا
کالم ..به توچه ...واال ...
محمد خنده اش بیشتر شد ..ردی رو که نغمه زده بود رو دست کشیدم که سارا گفت :هوی نغمه
چیکار داری به ابجی من ..نکه خودت اصال اویزون نکردی به اتور تو مجلس من ...
اتور خندید وگفت :اقا زن ما حاال یک چی گفت ...نغمه هم با مسخره بازی پشت چشمی به حساب
نازک کرد ..دست اتور رو گرفت زبون درازی کرد واسه من ورفت ...همه میخندیدن خود اتور هم
قهقه میزد ...ودستش رو دور شونه نغمه انداخت ورفتن ..که سارا با چوبی که برداشته بود یواش
زد به اتور وگفت :هوی خانواده اینجا داریم ها ..خجالت بکشید ...
نغمه گفت :کسی نی نی دارشده ..به جزءتو ومجید که کسی نیست ..نکنه این دوتا ...اره سپیده
؟؟..
قرمزه شدم ...محمد لب گزید ..دستی به گردنش کشید وشروع کرد به رفتن ..همین که دیدم
رفت جلوتر زدم تو سر نغمه وگفتم :یک ذره حیا داشته باش ...اتور اینو جمع کن ...
اتور هم خندید وگفت :خوب االن خانواده کو ....مزاحم خوشی مامیشید ..زنم چیزی که نگفت ..
منم راه افتادم وصدام رو بلند کردم وگفتم :خدا خوب درو تخته رو با هم جور کرده ...
سارا ومجید هم عقب تر از همه اروم تر میومدن ..محمد حاال کنارم قدم برمیداشت وساکت بود
..صدای اتور امد که گفت :سالم ارسن خان چی شده یادی از ما کردی ...
سن ریزه های زیر پام لغزید که سریع چوب رو بند کردم به داخل خاک ها که اونم لیز خورد
...سریع دست محمد رو گرفتم ...اونم با لبخند محکم گرفت دستم رو ومنی که نیم خیز بودم رو
بلند کرد ..صدای اتور امد که گفت :من نه جاسوس هستم ونه کاری به ایشون دارم..به تو هم هیچ
ربطی نداره که چی شده ..
دست محمد رو تکون دادم که بایسته ..خود مم رگشتم عقب نگاه کردم به اتور که چهره اش از
عصبانیت قرمز شده بود ...پشت سرشون هم که سارا ومجید بودن ایستاده بودن اونا هم نگاه
میکردن به اتور ...نغمه هم گوشش رو برده بود چسبونده بود به دهنه گوشی ودهن اتور تا بفهمه
همون مرده ..اسمش چی بود ؟؟...اها ارسن چی میگه ..خنده دار بود ..قدش به صورت اتور نمیرسید رو پنجه بلند شده بود ودستاش رو شونه اتور بود که بکشش پایین ..سرشم که به عبارتی
تو حلق اتور بود ..چقدر فضوله یعنی ..اخم هم کرده بود که بفهمه همه چی رو ...
منو سارا بهم نگاه کردیم وخندیدم به نغمه ...که صدای بلند اتور امد وصدای خنده هامون قطع شد
"انتظار داری چیکار کنم من ...اون دیگه صاحب داره ...دیگه دراین مورد به من زنگ نزن .."
تماس رو قطع کرد ...کنجکاو شده بودم اما خب فضولی به حساب میومد ..خنده دار بود که نغمه
همچنان تو همون حالت بود ..اخمشم پررنگ تر شده بود /..اتور نگاهش کرد وبغلش کرد من
وسارا ومجید ومحمد زدیم زیر خنده که نغمه عصبی گفت :چقدر رو داره این داداشت ..جلوم میبود
.........بهتر که نیست ...
همه گی خندیدم که محمد دستم رو کشید ..تازه نگاه کردم به محمد که اخم کرده بود ....یواش
گفتم :چیزی شده ؟؟...
با اخم نگاهم کرد یک نفس عمیق کشید وگفت :هیچـــــی !....بریم زودتر ...
حرفی نزدم ...
خوش به حال سارا که با مجید حرف میزد وسرگرم بود ..اون دوتا جلف هم باهم بودن میخندیدن
....به محمد نگاه کردم ..سنگ های جلوش رو شوت میکرد واخم داشت ...یک ده دقیقه ای بود که
راه میومدیم ...با بی حوصلحه گی گفتم :کاش میموندم تو خونه ..
محمد جدی گفت :میخواستی قبول نکنی بی خودی ادااصول در نیار ..
ایستادم وگفتم :من ادا اصول در نمیارم ..درست صحبت کن ..حق نداری اینطوری حرف بزنی
۱۱۹
پروانه های وصال
محکم برداشتم که مثل عصا یاشه وکمکم کنه که محمد گفت :اخ ...اخ ..پیر شدی دیگه ... خندیدم وگفتم :تا حا
...اینم بدون به اختیار خودم امد نه به حرف تو ...متوجه ای جناب ...
دوست داشتم به سارا برم اما خب نمی خواستم خلوتش رو با همسرش خراب کنم ..راه افتادم جلو
که امد کنارم ودستم رو گرفتم ..دستمو کشیدم بیرون وگفتم :برو کنار ...ایستاد ودست منم محکم
گرفت ...خواستم برم اما نمی ذاشت ..اتو ونغمه ازکنارمون رد شدن ..همین طور سارا ومجید ..سارا
چشم وابرو امد ..اونا که افتادن جلو محمد هم حرکت کرد....منم دنبالش راه افتادم که گفت
:ببخشید ..رفی نزدم ...چیزی نشده بود که ببخشمش ..یک غریبه بود واسم ..خیلی معمولی گفتم :اقای
محترم شما چیزی نگفتی که من ناراحت بشم گفتی ادا اصول درنیار..خوب من از اول درنیاوردم
...فقط خسته شده بودم ..شما هم نسبتی که نداری با من که بخوای عذر خواهی کنی ...
راه افتادم که گفت :سپیده یعنی چی ؟؟...دوستت که بودم ..
پوزخند زدم وگفتم :نه جناب سیدی شما دکتر من بودین همین ...این که خودتون رفت امد میکنید
رو خودتون خواستین ..نه من ..
پنچه های دستم رو گرفت الی دستش وگفت :ببخشید ازیک چیزی ناراحت بودم ...
حرفی نزدم ..میتونستم جوابش رو بدم اذیتش کنم ..بگم از تاثیر رفتار اون بیمارای روانیته که با
دیگران دعوا میکنی وبحث ..وقتی ازیک چیزی ناراحتی ...اما خب ..حرفی نزدم ودستمو در اوردم
وراه افتادم ...اونم حرفی نزد ..واسه خودم تنها وجلو تر از همه میرفتم ...فاصلحه زیادی نمونده بود
تا رسیدن به قله ...سارا چون ترس از ارتفاع داشت اروم تر از همه میومد ...نغمه واتور هم جیک
تو جیک هم میومدن ..رو تخته سنگی نشستم صورتم رو با اب بطری شستم ..که یک جفت کفش
ورزشی سفید مشکی جلوم ایستاد سر بلند کردم دیدم محمده ..دونه های عرق روی پیشونیش
بود ..نفس نفس میزد ..نفس بریده گفت :بطریت رو بده ...
بطری رو دادم ..چ.ب دستیم رو برداشتم...امدم برم که دستمو گرفت ..نگاهش کردم ..سرش رو
به اسمون بود اب بطری رو میریخت رو صورتش ...اب بطری که تموم شد سرش رو بست وگفت
:اگر تنبیه تموم شده وبانو اجازه میدن باهم بریم اخرش رو ..
بطری رو گرفتم وراه افتادم ...اونم شروع کرد به امدن ...دیگه نزدیک به قله بودیم ..نفسم باال
نمی امد ...عب تر از محمد بودم ..خود محمدم دیگه جون نداشت ..برگشت عقب وگفت :بیا
رسیدیم دستت رو بده ...
خودش نشست لب تخته سنگ .همین طور که بطرف من م شده بود ...دستش رو دراز کرد ..چون
فاصلحه داشتم دستم نمی رسید چوب دستیم رو دراز کردم ...سرم گیج میرفت ..مخصوصا زمانی
که بر میگشتم عقب رو میدیدم واون ارتفاع رو ...چوب دتی رو کشید وگفت :بیا ...
یک قدم دیگه مونده بود که برسم ..برگشتم که واسه سارا وبچه ها دست تکون بدم که زودتر
رسیدیم .اونا باید بساط غذارو درست کنند ..اخه ازدیروز قرار برهمین بود که سرم گیج رفت
داشتم پرت میشدم ..نفس نفس میزدم ار خسته گی ..محمد ارنجم رو گرفت وبرم گردونند
..تعادل نداشتم وافتادم رو شیکمش ...
محمد هم از خسته گی مثل جنازه افتاده بود ونفس نفس میزد ...خودمو کشیدم کنار وگفتم:ببخشید
کاری نشدی ...
خندید وگفت :چقدرم که تووزن داشتی حاال ...
قرمز شدم .مشت زدم تو بازوش که خندید ونشست وگفت :سپیده دارم میمیرم ..این زندگی شهر
نشینی بدون فعالیت باعث شده تا دوقدم راه میزم زود به نفس نفس بیفتم ..ازاین به بعد
هرجمعه بساط همینه که صدای خسته اتور امد که گفت :نه من وزوجه ام که نیستیم ..وای دارم
میمیرم ..تموم عضالتم فکر کنم گرفت ...نغمه بطری اب کجاست ؟؟..
نغمه هم با صورت سرخ ونفس بریده گفت :اب نداره ..رفتم جلو تا ببینم سارا ومجید کجان که
محمد دستم رو گرفت وگفت :نرو جلو باز سرت گیج میره ...
چشمک زد که اخم کردم ..اونم خندید ...
تموم مانتوم خاکب بود ..بلند شدم .خودمو تکوندم ودنبال محمئد رفتم که داشت میرفت تا ازاون
قهو خونه یک االچیق بگیره ...خیلی جای قشنگی بود ...ئرسته باال امدن ازش سخت بود ومثل کور
لوت انگاری خشک بود اما این باال حسابی سرسبز بود ..از جوب ابی که رد میشد وابش زالل وسرد
بود یک مشت اب زدم به صورتم ..خیلی حال داد وچسبید ..دوی رو ریختم ...خنک بود ..سومی رو
ریختم ...وای ازبس داغ بودم جیگرم حال میومد ...نغمه هم کنارم نشست ..عین یک جنازه بود از
خسته گی ..تند تند اب ریخت رو صورتش ...که صدای سارا امد که گفت :اخیش رسیدیم ...
اینا سرحال تر بودن چون هی صبرمیکردن تو راه ..
به ساعت نگاه کردم هفت صبح شده بود ...نغمه بامزه چرت میزد ..البته باالی کوه سرد بود وزیر
دوتا پتو بود ...چون وسط هفته هم امده بودیم خلوت بود ..
یهو سارا ونغمه ومحمد با هم یواش حرف زدن ...سارا بلندم کرد ومنو برد سمت امام زاده
..دستش رو گرفتم وگفتم :چه خبره
۲۰۰
💛سیره امام زمان عج در مورد نماز شب
امام كاظم سلام الله علیه در توصيف امام عصر سلام الله علیه ميفرمايند:
💛 بِأَبِي...يَعْتَادُهُ مَعَ سُمْرَتِهِ صُفْرَةٌ مِنْ سَهَرِ اللَّيْلِ بِأَبِي مَنْ لَيْلَهُ يَرْعَى النُّجُومَ سَاجِداً وَ رَاكِعاً؛ (فلاح السائل ص200)
💛پدرم فداي آن عزیزي كه سیمایی گندمگون دارد ولی با این حال، رنگ زردی که در اثر تهجد بر رخسارش عارض شده هویداست، پدرم فداي كسي باد كه شبها را به سجده و ركوع میگذراند و مراقب (طلوع و غروب) ستارگان است.
❌به اين بينديشيد كه مولاي عزيزتان در محراب عبادت ايستاده و تا سحرگاهان اشك ميريزد و در قنوت نماز براي آمرزش شما دعا ميكند، آيا غيرتتان اجازه ميدهد كه يكسره تمام شب را در بستر بمانيد؟
📚کلید فرج (نوشته محمد مهدی قائمی کاشانی) ص43
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
✅معصیت، توفیق نماز خواندن را از انسان میگیرد
✍️آیت الله جوادی آملی: جهان، جهان تاثیر و تاثر متقابل است. همان طور که نماز انسان را از فحشا و منکرات باز میدارد، کسی که اهل فحشا و منکر است هم توفیق خواندن نماز ندارد.
اگر نماز جلوی معصیت را میگیرد، معصیت هم توفیق نماز گزاردن را سلب میکند، یا نمیگذارد انسان نماز بخواند، یا اگر هم نماز خواند فقط برای ادای تکلیف است.
📚نماز و نمازگزاران، ص10و
#امام_زمان
#شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸فرماندهٔ عشق، یار محبوب تویی
✨معبود تویی، کمال مطلوب تویی
🌸ای نام تو بهترین سرآغاز مرا
✨آرامش جان هر دل آشوب تویی
🌸سلام صبح آدینه تون بخیر
الهی به امیــد تــو 🙏🌸
🌸🍃