eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
موادلازم گوشت چرخ شده 400 گرم پیاز رنده شده وآبگرفته یک عدد بزرگ تخم مرغ دوعدد تره 200 گرم جعفری وگشنیز خردشده. 4 قاشق غ آردنخودچی دو قاشق غ نمک وفلفل وزردچوبه گلپر ساییده یک ق چ سیر رنده شده دو حبه طرز تهیه تمام مواد را بغیر از تره که صد گرم است را نگه دارید وکنار بگذارید و باهم خوب ورز بدهید ونیم ساعت در یخچال بگذارید تا سبزی ها بخورد گوشت برود. سپس داخل تابه روغن بریزید واین مواد شامی را بشکل کتلت ویا هر شکلی که دوست دارید سرخ کنید. مواد سس در تابه دو قاشق غذاخوری روغن بریزید و صد گرم تره را داخل آن سرخ کنید.یک قاشق رب گوجه بریزید وخوب تفت بدهید. سه تا چهار قاشق رب انار ترش یا ملس بریزید وکمی با مواد تفت دهید. سه قاشق پیاز داغ اضافه کنید ودولیوان آب اضافه کنید تا جوش بیاید. شامی های سرخ شده را داخل سس بچینید تا آرام آرام بجوشد وکاملا بپزد. بعد از پانزده تا بیست دقیقه خاموش کنید و با برنج و یا نان و ترشی نوش جان کنید نوش جان 💖
مواد لازم بادمجان يك كيلو پياز سرخ شده شش قاشق حبوبات پخته شده شامل لوبيا چيتي و عدس جمعا دو ليوان خيس نشده آب مرغ حدودا چهار ليوان مرغ پخته شده و ريش شده يك ليوان سير داغ حدود يك ليوان كشك پنج تا شش قاشق نمك و فلفل و زعفران طرز تهیه بادمجان را سرخ و له كردم، حبوبات رو پخته و له كردم (بدون آب) ،،بادمجان و حبوبات بدون آب و پياز داغ و آب مرغ رو داخل ديگ ريختم و روحرارت گذاشتم ،آب مرغ رو مرحله به مرحله ميتونيم اضافه كنيم و مرتب هم بزنيم تا آب مرغ به خورد مواد بره ،،سپس كشك و سير داغ و كمي زعفران رو اضافه كردم و مرتب هم زدم در انتها مرغ پخته و رشته شده رو اضافه كردم و حدود بيست دقيقه تا نبم ساعت رو شعله ملايم گذاشتم و هم زدم تا جا بيوفته به جاي مرغ ميتونيد از گوشت استفاده كنيد. نوش جان 💖
موادلازم برنج :یک لیوان لپه :نصف لیوان سبزی آش :نیم کیلوگرم گوشت چرخ کرده :200 گرم پیاز :یک عدد آبغوره :نصف لیوان نمک، فلفل، زردچوبه، نعناع داغ و پیاز سرخ شده :به میزان لازم طرزتهیه: 1پیاز را روی گوشت رنده کنید. نمک و فلفل و زردچوبه بزنید، آن را به صورت کوفته ریزه درآورید و کمی تفت دهید . 2 لپه و برنج را بگذارید پخته شود. سبزی را که تمیز و خرد کرده اید، با نمک و فلفل و مقداری آب داخل لپه و برنج بریزید. 3تمام مواد که خوب پخته شد، کوفته ها را داخل آن بریزید و آبغوره را به آن اضافه کنید. پخت مواد حدود یک ساعت تا یکساعت ونیم طول می کشد. 4وقتی که آش خوب جا افتاد، آن را در سوپ خوری بریزید و روی آن را با نعناع داغ و پیاز داغ تزیین کنید نوش جان 💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر انسانها را وزن میکنی مواظب باش تنها بر اساس مدرکشان وزن نکنید بعضیها با مدرک خالی از درکند و برخی بی مدرک سرشارند از درک وشعور
شما هم گروهای چت رو میبینید تهوع می‌گیرید یا فقط من آنتی چتم😐 اگه پیام‌های کانال و خونده باشین، متوجه میشین چقد از بدبختی‌ها و آسیب های روحی و حتی جسمی ، از همین گروه‌های مختلط بی هدف هست که صرفا واسه وقت گذرانی و تفریح دختر و پسرا شروع میکنن به اراجیف گفتن و نهایتا مخ همدیگه رو میزنن ، اولش هم خواهر برادر هستناااا بعد از یه ماه آقایی خانومی میشن🙄🤧 تازه شکست عشقی هم ممکنه بخورن !!😂 خنده تلخ...🙂 خیلیا آغازِ مسیرِ ذلتشون ، از همیت گروه‌های چت روم بوده. حواست هست رفیق؟!🙂🥀 نکنه گناه واسمون عادی شه نکنه شوخی و بگوبخند با نامحرم واسمون عادی شه؟! تاااازه توجیح هم میکنن ک شادترین قلب کسی ثواب داره😂😂 وِلَکِن داداااش برو مادرت و شاد کن !! که دلش خونه ازت🙂🚶🏻‍♀
روشن شد از این عید، جهان تاریڪ یا رب بنما ظهور مهدی نزدیڪ در گلشن زهرا، گل نرگس بشڪفت شد نیمه ی شعبان، به محمد تبریڪ میلاد آخرین شڪوفه ی باغ احمدی، حضرت مهدی "عج" مبارڪ😍💚 + تولدت مبااارڪاااا باشههه آقاجانممم🥺🥳
🌷 خیس شدن چشم در فراغ کافی نیست. باید با تمام وجود، با گوشت و پوست و استخوانمان برای ایشان آماده باشیم. یکی از اولین شرایط این آمادگی این است که پذیر باشیم، چراکه امام زمان قرار است حکومتی بر پایه عدالت بنا نهند و ما باید عدالت پذیری را از قبل، تمرین کرده باشیم و بر آن گردن نهیم و الا چگونه میتوانیم توقع داشته باشیم که یک جهان این عدالت را بپذیرد.
🌷 (علیه السلام) : در حق یکدیگر کنید. اگر طلب و آمرزش برخى از شما براى يكديگر نبود، تمام اهل زمين هلاك می‌گشتند. 📚 دلائل الامامة ، ص297
🔰 شاه کلید اصلی رابطه با خدا است. 💠 آیت‌الله بهجت
‌ 📸 چقدر حس خوبی داره این عکس 😍 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 💠 مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ السُّمُّ النَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا يَهْوِي إِلَيْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ. 🐍 داستان دنيا چون داستان مار است كه دست بر آن بكشى نرم و در اندرونش زهر كشنده است، فريب خورده نادان بطرف آن مى‌رود، و خردمند پايان بين از آن دورى مى‌گزيند. 📎 نهج‌البلاغه، حکمت ۱۱۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزنده معمولا مشکلات بزرگ کم کم شکل می گیرند... مثلا طلاق هم این طور نیست که یهو شکل بگیره! کم کم... گاهی بی احترامی هایی که در محیط خانواده و نسبت به خانواده همسر وجود دارد کم کم طرف مقابل را برای ادامه زندگی سرد می کند گاهی قدرنشناسی هایی که مرد نسبت به وظایف سنگین همسرش در خانه بروز می دهد یا کنایه زدن های زن به شوهرش در مورد جایگاه شغلی و درآمدش کم کم او را سرد می کند گاهی یک رابطه به ظاهر کوچکِ مرد یا زن با جنس مخالف در محل کارش، به عنوانِ رابطه ی کاری یا اینکه ما مثل خواهر و برادریم و از این موارد، کم کم رابطه همسران را سرد می کند گاهی کم توجهی همسران نسبت به هم و درک نکردنِ همدیگر و اینکه سرشون فقط تو گوشی باشه و حتی موقع صحبت هم به هم توجه نکنند کم کم رابطه ها را سرد می کند گاهی اختلافات کوچک بی اهمیتی که هیچ کس حاضر به کوتاه آمدن نمی شود کم کم بزرگ می شود و زندگی سرد می شود مواظب این کم کم ها باشید تا زندگی زیبای خودتون رو حفظ کنید تا همیشه خوشبخت و شاد باشید با مطالعه این متن فوری یاد رفتارهای نامناسب همسرتان نیاُفتید! بلکه سعی کنید خودتون رو اصلاح کنید تا ایشون هم از شما تاثیر گیرد. ❄️🌨☃️🌨❄️
خدا ازهرچه بگذرد ، از حق_الناس نمی گذرد حواسمان باشد ... ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ڪﺮﺩ ، ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ ... ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ ، با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ڪﺮﺩ ... با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷڪﺴﺖ ، با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ ... با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ ، ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ ... ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود جدایی انداخت ، با " زبان " میشود آشتی داد ... با " زبان " میشود آتش زد ، با " زبان " میشود آتش را خاموش ڪرد ... حواسمان به دل و زبانمان باشد : " آلوده اش نڪنیم ..." ❄️🌨☃️🌨❄️
پروانه های وصال
#ولایت 24 🔷 شاید اگه خداوند بلندمرتبه، میخواست مقام والای خودش رو حفظ کنه، اصلاً نباید به ما دستور
25 🌠 "توبۀ حقیقی" 🌺 زمانی میشه حقیقتاً کنیم که دستورات خدا رو الطاف خدا بدونیم"💞 ⭕️اونوقت هر دستوری از خدا رو که گوش نکنیم 👈 درواقع یکی از الطاف خدا رو پس زدیم و این شرمندگی و توبۀ واقعی رو برای ما رقم میزنه....😓 ✅🏅توبه واقعی مال این گروه هست چون با دارن توبه میکنن❤️👌 ✔️ درجۀ پایین تر توبه مال کسانی هست که "عذاب جهنم" رو میبینن😰🔥🔥🔥 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
...اینم بدون به اختیار خودم امد نه به حرف تو ...متوجه ای جناب ... دوست داشتم به سارا برم اما خب نمی
لبخند زد وگفت :ممد میگه فعال یک صیغه محرمیت بینتون باشه تا بعدا بقیه کارهارو کنید برید ازمایش خون تا عقد رسمی انجام بشه ...به محمد نگاه کردم که یواش گفت :البته بازم هرچی تو بگی ... وقت خواستم ورفتم اونطرف تا با مامان حرف بزنم ..خداروشکر انتن داشت گوشیم اما کم بود ...بازم از هیچی بهتر بود ..شماره مامان رو گرفتم ...بعداز چندتا بوق که قطع ووصل میشد جواب داد :سالم مامان جان .. سالم کردم ..وگفتم :مامان .. با مکث گفت :اوال بلند حرف بزن صدات نمیاد دوما چرا نگران حرف میزنی ؟؟..چیزی شده ؟؟.. سریع گفتم :نه مامان ..راستش محمد میگه صیغه محرمیت بخونیم ووسارا هم همین رو میگه ... صدای خنده مامان امد که گفت :چه عجله ای داره این ..بببین مامان جان مادرش با من صحبت کرده ..از نظر من مشکلی نیست البته هرطور که خودت میدونی جواب اخر باخودته ... ا مکث گفتم :یعنی جواب مثبت بدم ... اونم مکث کرد وگفت :با وضعیتی که تو داشتی این بهترین موقعیت واسه تو .. سریع گفتم :مگه من چه وضعیتی داشتم ... اینبار تند گفت :منظورم همین قضیه فراموشیته مامان ..شاید یکی دیگه کنار نیاد ... با خودم گفتم چقدر بی ربط ..االن که دیگه همه چی رو میدونم ..حرف مامان رو گذاشتم به دل نگرانی مادرانه ویک دل شدم که جواب بله بدم بامامان خداحافظی کردم ورفتم پیش سارا که نغمه گفت :عروس خانوم بله .. لبخندی زدم وگفتم :بله ... با محمد داخل اما زاده شدم وهمون شیخی که بود صیغه رو خوند ..اتور هم داشت فیلم میگرفت ازمون .....اما اخماش تو هم بود وازش هم که میپرسیدیم میگفت سرم درد میکنه ...بله رو که دادم محمد دستم رو محکم گرفت وگفت :جرئت داری مثل صبح هی دستت رو دربیار ...خندیدم وگفتم :خب پرو محرمی گفتن نامحرمی گفتن خندید وگفت :خب اون موقع میگیم نامحرم بودی ........ خندیدم وگفتم :محمد کی میریم ؟ لبخند زد وگفت :مثل این که خیلی خسته شدی ازاین همه پیاده روی .. سرم رو تکون دادم وگفتم :دلم میخواد برم پیش مامان .. خندید بلند وگفت :چه قدر مامانی تشریف دارید شما... بلند شدم وگفتم :نغمه وبقیه کجان ؟؟.. خندید وگفت :با اتور رفتن ..پاشو من وتو هم بریم ... با لبخند دستم روتوی دستش گذاشتم وبلند شدم ....از افرادی که بودن بهمون تبریک گفتن که یک خانومه که لباس محلی مانند پوشیده بود امد جلو وگفت :میدونستی اولین کسی هستی که عروس شده این باال ... لبخند زدم که محمد گفت :خانوم ما تکه توهمه چیز ... خانومه اسپند برامون دود کردتشکر کردم وامدم بیرون ...چشم بسته بودم وروبه قبله ارزوی خوشبختی واسه خودم ومحمد میکردم که دستش رو حلقه کرد دوربازوم وگفت :خیلی خانومی سپیده ... یواش زدم تو پهلوش وگفتم :اِ... با مزه گفت :اره .. خندیدم ورفتم تو محوطه چقدراینجارو دوست داشتم ..خیلی ارامش داشت ...خیلی هم خلوت بود ...واسم جالب بود که چندتا خانواده بودن که دوروبر همون امام زاده زندگی میکردن ...رو روفرشی نشستم که اتور روبه پسری که داشت رد میشد با کلی هیزوم گفت :اینترنت داره اینجا ؟؟... پسره خندید وگفت :بنظرتون داره ؟؟.. همه گی خندیدم که مجید گفت :اخه عقل کل وسط کوه اینترنت میخوای چیکار ؟؟.. دست کشید تو موهاش وگفت :با ارسن کار داشتم تازه انقدر همه چی پیشرفت کرده که وسط بیابون هم باشی هم انتن تلفن داری هم اینترنت ..اینجا ایطوریه ؟؟!! ..یهو همه اخم کردن ودیگه حرفی زده نشد ... کنار گوش محمد گفتم :ارسن کیه ؟؟..چی شد همه باهم ساکت شدن ؟؟.. متوجه شدم که بالیشتی رو که کنار االچیق بود رو چنگ زد وبا فک بهم چسبیده از الی دندوناش یواش غرید :برادر اتور هست که رفته نروژ ..این دوتا باهم دعوا دارن بهتره تودخالت نکنی تو کاراشون وحرفی نزنی که بدتر شه .... سری تکون دادم وگفتم :میخوای چیکار کنی ؟؟.. با همون اخم های درهم گفت :ازصبح زود ساعت 1بیدار بودم میخوام بخوابم ..تو هم با سارا ونغمه صحبت کن حوصله ات سر نره ... با اخم گفتم :محمد منواوردی اینجا که استراحت کردن تورو ببینم ..بلند شو با بقیه بریم دور بزنیم ... که مجید سفره رو پهن کرد وبلند گفت :اهل صبحانه هاش بیان ..میگم چه مردم خوبی هستن اینا ...صبحانه رو که مرحمت کردن از صدقه سری ازدواج این دوتا بهمون دادن ...نهار هم خوده مون شیخه گفت اونجا هستیم .. نغمه تندی نشست سرسفره وگفت :داشتم میمردم از گشنگی ...خداخیرشون بده ... خوش بحال اونا ...چرا محمدحسین تا اسم ارسن میومد بهم میریزه وبا من دعوا میکنه ؟؟... بازوش رو گرفتم وتکونش دادم وگفتم :محمد پاشو دیگه چقدر بداخالقی تو ..پاشو باجمع صبحانه ۲۰۱
پروانه های وصال
لبخند زد وگفت :ممد میگه فعال یک صیغه محرمیت بینتون باشه تا بعدا بقیه کارهارو کنید برید ازمایش خون ت
بخوریم ... یک چشمش روباز کرد وگفت :به جون خودت خسته ام ..نیم ساعت فقط ..سیرشدم با همون ساندویچ .. با اخم بلند شدم وگفت :باید بفهمم چه پدر کشتگی با این ارسن بدبخت داری تا اسمش میاد بهم میریزی بعد با من دعوا میکنی .سریع نشست وگفت :من اصال این ارسن رو ندیدم ...من کی باهات دعوا کردم ..میگم همش یک ربع هم از محرم شدنمون نمیگذره داریم بحث میکنیم؟؟.. دستی به پیشونیم کشیدم ورفتم پیش بقیه ..کنار سارا نشستم که اتور گفت :یارت کو ؟؟.. پوفی کردم وگفتم :خسته بود از صبح ساعت 1بیدار بوده .االن خوابید ...واسه دور زدن بیدارش میکنم همه گی بریم بیرون ... سری تکون داد ویکم از نون تافتون برداشت ..... منم یک تیکه نون تافتون برداشتم روش پنیر محلی که مطمئنا خوداهل همین جا درست کرده بودن زدم ویک خیار هم گذاشتم روش امدم بخورمش که دستم گرفته شد ولقمه ام رو خورد ..نگاهش کردم که نامحسوس رودستم رو بوسید وگفت :چه کنم که دلرحمم وهمه چی رو ترجیح میدیم به شما ..خواهشا اون اخم قشنگاتونم رو باز کنید ... بعد جوری نشست که انگار من بالیشت زیر دستش ارنجش رو پام بود ..سارا ریز ریز میخندید ...نغمه هم نیشش باز بود .دستم رو بردم سمت پهلوهاش که یهو صاف نشست وگفت :دست به من نمیزنی .. همه منفجر شدن از خنده ...منم اخم کردم وگفتم :تو هم جو گرفتت ها ..میخواستم کیفم رو بردارم از توش اون ساندویچی که اضافه بود رو بردارم ... خندید وگفت :فکر کردم میخوای قلقلک بدی بعدم تازه اپاندیسم رو عمل کردم از داخل انگاری هنوز بسته نشده ... ابرو دادم باال وگفتم :اوهوم .. مجید با نیش باز گفت :میگم بخورین بریم این اطراف رو ببینیم ... نگاه میکردم به بچه ها خجالت میکشیدم ..اما به روی خودم نمیاوردم ... * )ارسن(پشت در شرکت قدم میزدم ...به بقیه نگاه کردم که استرس داشتن که ایا پذیرفته میششن یانه؟؟...اما برای من مهم نبود که پذیرفته بشم یانه ؟؟فقط نمی خواستم تو خونه باشم وفکر وخیال کنم ...چون در حدی داشتم که بی نیاز باشم ..از وقتی اون فیلم رو دیده بودم فکر وخیالم بیشتر شده بود ...محمد چشماش مشکی بود ...قدش نسبت به من کوتاه بود ...از لحاظ تیپی مثل هم بودیم اما من توموهام البه الی مشکی هام موی سفید داشتم واون ................... ارسن درونم داد زد ...ارسن بچه شدی خودتو داری مقیسه میکنی که چی بشه؟ ..به خودت بگی بازم باالتری ازش ..سرتری ....سپیده باید بازم طرف تو بیاد ....شدی عین ای جون های بیست ساله ... به کاغذ های لوله شده تو دستم نگاه کردم ...موهام رو محکم چنگ زدم ...زجر میکشیدم وکسی نمی فهمید ..زجر این که زن من ازاین به بعد تو بغل یکی دیگه است ...زجر میکشیدم که چرا یکم بیشتر پایبند به این زندگی کوفتی نبود ..انگاری جادوش کردن ..چطوری انقدر ورقش برگشت ؟؟...اون که زار میزد واسه گرفتن مسیح ...... واسه خفه کردن ارسن درونم با داد گفتم :اره من حسودم ...نمی ذارم بگیرنش ..خود خواهم ... برگه هارو پرت کردم تو سطال زباله ورفتم بیرون از شرکت ...سیگار وفنک طالیم رو که خودش خریده بود رو در اوردم ...هوا ابری بود ونم نم بارون میومد ...با حرص کام میگرفتم از سیگارم ...باز زر زرش شروع شد :داخه دیوانه برگردی که چی بشه ؟؟..که بگه به توچه که چرا دارم ازدواج می کنم؟؟...بعدشم نسبتت رو بکوبه تو سرت وبگه شوهرمی ؟؟..وکیلمی ؟؟..کی من میشی تو ؟؟...همین رو میخوای که سنگ رو یخت کنه .... = = = = = == = = = = = = = = = = = = = = == = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = "اصال برمیگردم واسه زندگی ...این غربت رو نمی خوام ...حداقل باداشتن همون شرکت سر گرم میشم ... داخل خونه شدم ..بوی کیک میومد ...سرک کشیدم به داخل اشپز خونه ..دیدم داره کیک رو برش میده...مسیح هم تو کریر گذاشته ...سالم کردم که سر بلند کرد از قیافه اش خندم گرفت ...روصورتش پرشده بود از شکالتی که میزد روی کیک ... با لبخند گفت :سالم ..واسه تنوع همین طوری کیک درست کردم ... ۲۰۲
پروانه های وصال
بخوریم ... یک چشمش روباز کرد وگفت :به جون خودت خسته ام ..نیم ساعت فقط ..سیرشدم با همون ساندویچ ..
سری تکون دادم دستمال گردنم رو پرت کردم رو میز وگفتم :برو وسایلت رو جمع کن هماهنگ میکنم واسه بلیط گرفتن برمیگردیم تهران ... صداش نیومد...رو کاناپه لم دادم که با مسیح ویک بشقاب کیک امد بیرون وگفت :باشه ...بفرمایید .. قیلفه اش هنوزم پر شکالت بود ..خندیدم باز که اخم کرد وگفت :خیلی شبیه دلقک های سیرک ها هستم ؟؟. یکم از کیک خوردم ...اوممم عالی درست کرده بود ..در جوابش گفتم :خودتو دیدی ..تمام صورتت پر شده از شکالته ... سریع مسیح رو گذاشت رو مبل وتندی رفت تو روشویی .. لبخند زدم به هل کردنش ....مسیح رو بغل کردم وگفتم :دارم واسه مامانت!؟ .... تو این چند ماه همیشه از مسیح فیلم میگرفتم که براش بفرستم ..اما وقتی میدیدم که خودش چیزی نمیگه منصرف میشدم از فرستادنشون ...امادارم براش ...تموم فیلم هارو براش فرستادم ...واخرینشم یک پیام صوتی بود که گفتم :تب مادریت تموم شد نه ؟؟..یکی از ما بهترون دیدی ؟؟...بچه ات رو ...به قول خودت محمد منصورت رو فراموش کردی ..خوبه مشکل این بچه رو میدونی ..میدونی که اگر دوروز دیگه پرسید کجایی ؟؟بگم سرخونه زندگیت هستی ..چه به روزش میاد ...اصال من میخوامت نرو .. نه خیلی دیونه وار میخواستمش ..نه نمی خواستمش ....اعتراف کردم که بدونه حسم رو ..نمی خواستم بی خودی مغرور بازی دربیارم ..این بحث به اندازه کافی پیچیده بود که باز من نخوام با غرور خرکیم خراب ترش کنم ...شاید اگر با دونستن احساسم یک چیزی تغییر کرد ...پسر بچه 28ساله هم نبودم که منتظر باشم اون التماسم کنه برگردم ..شاید اگر مسیح نمی بود من باز چیزی پیدا نمی کردم که دنبالش باشم خدام رو شکر کردم واسه بودن مسیح ... خیلی زود این چند روز گذشت ...به بلیط های تو دستم نگاه کردم ...مسیح رو گرفتم تو بغلم ودست دالرام رو گرفتم محکم که تو اون جمعیت گم نشه ....ساعت یک شب بود که رسیده بودیم ...با تاکسی های جلوی فرودگاره رفتیم سمت خونه ...کلید رو دادم به دالرام وگفتم :تو برو منم تا یکی دوساعت دیگه میام ...مسیح رو هم میبرم با خودم .. مکث کرد وگفت :خیلی شرمنده اما من تو این خونه میترسم ... یاد سپیده زنده شد برام ..لبخندی زدم وگفتم :باشه من فردا میرم .. مسیح رو میدم بهش وچمدون هارو برمیدارم با راننده حساب میکنم پولش رو وکلید میندازم تو در که میگه :اقا ارسن ببخشید من .. هنوز داشت میگفت که گفتم :دالرام موردی نداره برو .. داخل شد ومنم پشت سر در را میبندم ..نگاه میکنم به کل حیاط که شده مثل یک خونه متروکه....به بوته های رز خشک شده ...چقدر سپیده عاشق این رز ها بود ...درخت ها از بی ابی تقریبا خشک شده بودن ...چمدون هاروروی راه پله گذاشتم و شیر اب رو باز کردم وشروع کردم به حیاط شستن ...اولش بوی خاک که اب خورده بود کل حیاط رو برداشته بود ...بازم یاد سپیده که همیشه عصرها بخصوص روز جمعه میومد دیوار های حیاط رو که سیمانی بود رو اب میداد ...میگفت از بوی خاک نم خورده خوشم میاد واب روی دیوار ها هم همین طوریه .... با تکون دستی سر بلند میکنم ...دالرامه که ایستاده ومیگه: اقا میخواین بدین من .... نگاهش کردم وگفتم :نه مرسی برو بخواب دیر وقته ... باشه ای میگه ومیره ....با خودم میگم یعنی زنم میشه ؟؟.. همین چند لحظه پیش به این فکر کردم که اون زندگی جدیدی رو شروع کرده...اما دلم رضایت نمیده که نرم دنبالش ...با خودم عهد کردم اگر نخواست ...دالرام رو به عنوان همسرم بذارم ..البته اگر باز اونم بخواد ...زیر لب زمزمه میکنم ..سپیده به قول خودت زدی زندگیم رو ترکوندی .... ** )سپیده ( امروز ازاون روز ها بود که کسل بودم یکم ....یاد اون بچه افتادم ..دیروز از سارا خواستم بره تو ایمیلم ...یک نفر که اسمشم مشخص نبود واسه من کلی فیلم از همون بچه که اولین بار فیلمش رو توی بیمارستان دیدم گذاشته بود ..چقدر این بچه رو دوست داشتم ...اما به نظر من اون فایل صوتی یکم بی مورد بود که واسه من فرستاده بشه ...چون سارا هم کنارم بود واونم گوش داده بود اولش یکم رنگش پرید ...تعجب کرده بودم ...اونم گفت :مطمئنا این ایمیل ها برام اشتباه فرستاده میشه ..چون نه فامیلی داریم که ترکیه باشه ...نه کس دیگه ای ...اما هرکی هست چقدر قشنگ اعتراف کرده بود به عالقه اش ..خوش به حال زنش ...براشون دعا کردم که مثل من که با محمد احساس خوشبختی میکنم اونا هم برگردن وخوشبخت بشن .... دستش دور کمرم حلقه شد وگفت :نفسم خوبه .. هوای گرم تیر ماه رو فرستادم به ریه هام وگفتم :سالم ..خسته نباشی ... برم گردونند وگفت :چندروزه ندیدمت؟؟.. ۲۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••✧❁•✺•❁✧•• ❤ میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: ❤چگونه می شود تصور کرد که مؤمنی معتقد به این باشد که خدایش در هر شب جمعه از اول شب تا به آخر آن، او را فرا می خواند و می گوید: ❤ آیا صاحب حاجتی هست که مرا بخواند تا نیازش را بر آورم؟! ❤ و به او وعده داده که اگر بگوید "یا رب، یا رب"، جواب خواهد داد: "لبیک ای بنده من" ❤ و باز تا صبح بخوابد و پاره ای از شب را برای تحصیل بعضی از این مراتب به پا نخیزد؟! 📚 باده گلگون، نویسنده: م الف ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ❤توصیه ایت الله (ره)  ❤ نمازشب بخون . هر شب نتونستی ،فقط یک شب در هفته بخون.  اونم جمعه همین کیسه تو پر میکنه. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ❄️🌨☃️🌨❄️
زمان در برزخ چگونه میگذرد!؟⏰ زمانی که انسانی می میرد به عالم برزخ وارد می شود گذر زمان در برزخ با این دنیا کاملا متفاوت است در برزخ انتظار کشیدن معنایی ندارد و هرچیزی را که اراده کند همان لحظه می بیند. نوع قوانین حاکم بر عالم برزخ بسیار متفاوت بوده است و همچنین خصوصیات منحصر به فرد خود را دارا می باشد. در این عالم دنیا خصوصیات ماده بر همه چیز غالب است بدین معنی که در دنیای حاضر همه چیز درگیر مکان ، زمان ، شکل ، اندازه و رنگ میباشند. همه چیز در حال تحول و حرکت است به عنوان مثال موجودات کمالاتی را که نداشتند با رشد کردن دوباره کسب میکنند. اما عالم برزخ هیچ گونه از خصوصیات ماده وجود نداشته و تمام چیز ها مجرد از ماده میباشند. معنی بینابین در عالم برزخ بدان جهت است که بعضی از خصوصیات ماده را دارد ولی از بُعدهای دیگر موجودات عالم برزخ مجردند.در برخی از نقل ها روایت شده است که انسان در یک لحظه تمامی فراز و فرودهای عمرش را مشاهده می کند به عنوان مثال اگر هفتاد سال عمر سپری کرده است تمام فیلم 70 سال عمرش را می بیند. چنانچه در بیداری بخواهد هم این فیلم را ببیند زمان زیادی لازم است ولی زمان احتضار در یک لحظه همه را به طوری که غرق در فرازهای معنوی و روحانی و نورانی است می بیند و لذتی می برد که قابل توصیف و تصور نیست. به عنوان مثال کمیاتی از جمله شکل و اندازه در آن جا وجود دارد ولی زمان و مکان در عالم برزخ معنایی ندارد. زمانی که انسان میمیرد به هنگام سکرات موت پرده ها کنار زده شده و در مقابل دیدگان او یکسری مسائل از جمله دیدن امامان معصوم(ع) ، آمدن عزرائیل و همچنین دیدن شیاطین هویدا می شود.لذا در احادیث آمده است که عالم برزخ برای برخی مومنان مانند چشم برهم زدنی می گذرد. اما برای برخی از کافران هزاران سال طول می کشدبرزخ با دنیا در ارتباط است؛ چرا که برزخ، باطن دنیاست؛ لذا هر چه در دنیا رخ می‌دهد، اثری در برزخ دارد؛ بر همین اساس است که توصیه به خیرات برای اموات شده؛ همچنین بر همین اساس، میّت را تلقین می‌کنند یا غسل و کفن می‌کنند و برایش نماز میّت می‌خوانند و ... . تمام این امور دنیایی، در برزخ، برای میّت، نمودار می‌شود. بر همین مبنا، شب و روز دنیا، در برزخ، نمود دارد. ! برزخ خودش شب و روز ندارد، ولی اثر شب و روز دنیا در برزخ، نمودار است. 📚آیت الله حسینی تهرانی، معاد شناسی، ج8، ص25ابوبصیر» می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم ارواح مؤمنین پس از مرگ در چه وضعند؟ فرمود: «در برزخ در میان غرفه‏ هایى از بهشت‏ بسر مى‏برند، از خوراک بهشتى می خورند و از آب آن می نوشند 📚بحارالانوار: ج‏6، ❄️🌨☃️🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☃️خـدایـا امـشب 💫آرامشی از جنس ❄️فرشته هایت نصیب ✨هـمه دلها ☃️و شبی بی دغدغه 💫آرام و بـی نظیر ❄️قسمت عزیزانم بگردان ✨بـه امـید فردایی عـالـی ☃️شبتون آرام و خـوش 💫در پنـاه خالق بزرگ و مهربان ❄️