پروانه های وصال
وقفل مرگزی رو زدم ..محمد روروی صندلی کناری گذاشتم ..مشت زد به شیشه وگفت :سپیده بس کن این موش وگربه
های بزرگ بودن ...ازروی تابلوی که جلوی در بود متوجه قیمت غذای که میخواستم شدم وپولش
رو روی میز گذاشتم وبلند شدم ..رفتم سمت ماشین که صدای چند نفر امدن ویکی که که بحساب
شیر ترشون بود گفت :خانومی کوچولو اذیتت نمی کنه ..میتونیم یکم در خدمت هم باشیم ؟
با وحشت برگشتم عقب .چند تا از راننده های کامیونی بودن ..همشون اکثرا جوون ویکیشون
51ساله میخورد بهش . به ماشین پناه گرفتم تا فرار کنم ازاین ادم های روبه روم ...ترسیده بودم
جوری که داشتم پس میفتاد ..این نگاه رو نمی شناختم اما گرم بود وحمایت گر؟؟؟ نمی دونستم
کیلومتر چند کدوم جاده بودم ..یک کله امده بودم به ناکجا اباد!!!!.....
االن باید جیکار میکردم همون مَرده جلوم ایستاده بود که میخواست سرمیزم بشینه ...روبه بقیه
گفت :مشکلی پیش امده ؟..
حرصم گرفته بود از رفتار اون ادمای هرزه که یک نگاه کردن بهم که انگاری لخت هستم جلوی
اونا ..بیشتر فرو رفتم توی در ...تا برگشتن تند درماشین رو باز کردم ودنده عقب رفتم وبا اخرین
سرعت ممکن که باعث شد جیغ الستیک ها دربیان راه افتادم ..نمی دونم اون مرد چشم مشکی
..با پوست گندمی وقد بلند کی بود اما ازته دل ممنون شدم که نجاتم داد ..وحشتناک اینه که من
یک بار هم به تابلو ها نگاه نکردم ببینم کجا دارم میرم ؟..با دقت شروع کردم به خوندن تابلو
ها...اممم...پس داشتم میرفتم رامسر ...خوب بد نبود ..چشم بسته ازترس فرار از اون ادما بعد از
امدن کیلومتر ها متوجه شدم دارم کجا میرم ...
ساعت نزدیک های 1بود که رسیدم به رامسر ..خیلی خسته بودم ..چشمام میشه گفت اصال باز
نمی شد ..از دیروز اصال نخوابیده بودم ..یعنی فکر وخیال هام واسترسی که برای ازاونجا امدن
داشتم نمی ذاشت بخوابم وچشم روی هم بذارم ..از روی تابلو های که روی فلکه اصلی شهربود
رفتم تو مسیری که میره جواهر ده ..میخواستم برم به امام زاده ای که توراهش هست ....محمد
هم مدام گریه میکرد ..با یک دست روی شیکمش دست کشیدم که اروم شد ..متوجهه شدم بازم
دل درده ...باید یک پیش یک متخصص میبردمش که زیر نظر همون باشه ...چقدر این شهر اروم
وسرسبز رو دوست داشتم ..بی خودی نبود که لقب عروس شهرهای شمال رو به این شهر اروموزیبا داده بودن ...سریع تر حرکت کردم که زودتر برسم .....توجاده خودش که افتادم ..خیلی
پرپیچ وخم بود ..با این حالت خوابیهم که من داشتم ..مدام صورتم رو اب میزدم که خواب از سرم
بپره . یک تابلو بود که نوشته بود امام زاده فضل وفاضل ...یک جاده انگار فرعی بود ..پیچیدم
ومسیر رو بردم همون سمتی ...هواش شرجی بود وگرم ..چون نزدیک کوه بود مه غلیظی هم داش
این باال ها ...خونه های روسنای با شیروانی های رنگی منو به وجد میاورد ...جلوی امام زاده نگه
داشتم ..یک امام زاده کوچولو با گند طالیی رنگ که یک پرچم سیز بالش بود که تو مه گم شده
بود ..وپیر مردی که اونجا نشسته بود یک شلوار مشکی با بلوز راه راه ابی وکاله نمدی قهوای رنگ
وجلیقه خاکستری رنگ تنش بود ..خیره بود به نمی دونم کجا ؟؟؟؟..سر چرخوندم واز دیدن کسی
که مقابلم بود ...نفسم حبس شد و..چشم بستم ومحمد رو محکم تر گرفتم ...همون مرده چشم
مشکی بود که همراه دوستش که با لبخند امدن سمتم وخود چشم مشکیش دسته های عینکش رو
روی یقه لباسش با ژست قشنگی گذاشت وجلوم ایستاد وگفت :چرا میترسی تو ؟؟اسمم ارشه
..دوست محمد حسین ...اون میخواست که دنبالت باشم ..میدونم دیگه نمی خوای با اون زندگی
کنی ...منم نمی خوام دخالت کنم ..فقط از اونجای که بی پناهی وتنها میخوام برادری رو در حق
محمد حسین بکنم ویک زندگی اروم برات درست کنم وبرم پی زندگی خودم ..احساس میکنم
مدیونش هستم اخه یکبار جون مادر منو تو عملی نجات داد ...مطمئن باش که بهش نمی گم
کجاهستی ...نمی خوام عذاب بکشی ومنو نفرین کنی که چرا بهش چیزی گفتم ..خواهشا این
قیافه ترسیده رو نگیر خوشم نمیاد ...
اب دهنم رو قورت دادم وسعی کردم یکم مسلط بشم به خودم وگفتم :اوال شما ؟؟دوما چطوری منو
پیدا کردین ؟..
لبخندی زد وگفت :محمد چه زن ترسوی داشته ...
تو دلم گفتم :این انگاری زده به سرش ...افتاده دنبال یک زن تنها بعد میگه چرا ترسیدی ..
ادامه داد :اسمم که گفتم ارش هستم فامیلمم امیری هست ..درضمن وقتی بابات پلیس بزرگ راه
باشه ..زیاد سخت نمیشه پیدا کردن یک زن جون با پرشیایی سفید رنگ واز قضا دونستن شماره
پالکی که محمد داده بود بهم هم کمکی کرده بود واین که نصف شب ..خوب موقعی زدی بیرون
خیابان ها نسبت به روز کمی خلوت تره ...راحت تر میشه پیدات کرد ..خالصه با کمک بابام
۳۰۹
@Panahian_irAUD-20210331-WA0015.mp3
زمان:
حجم:
2.34M
کارخوب باید نتیجه اش این باشه که حالتو خوب کنه🌹
استاد پناهیان
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
اهمیت نمازشب4_5823641650949262405.mp3
زمان:
حجم:
23.11M
🔴 غنمت شمردن لحظات
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
« در نصایح لقمان به فرزندش چنین آمده است:
"یا بنىّ لا تکن اعجز من هذا الدّیک یصوت بالاسحار و انت نائم على فراشک"؛
اى پسر من، عاجزتر از خروس مباش که صدا مىکند به #سحر ها (یعنى ذکر میگوید) و حال آن که تو خوابیده باشى بر رختخواب خود. » .
در برخی از روایات گفتار خروس ترجمه و بیان شده است، که حضرت علیه السلام می فرماید: « خروس می گوید: "اذکروا اللّه یا غافلین" یعنی ای کسانی که از خداوند غافلید او را ذکر کنید. »
🐓 كم ز خروسی مباش، مُشت پَری بیش نیست ، از سر شب تا سحر ذكر خدا میكند ،
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
#نماز_شب
#نماز_شب
💠علامه طباطبایی(ره):
🔸نوافل نوری دارد که انسان را به انجام واجبات بلکه به ترک محرمات میکشاند، لذا از آثار مثبت آن نباید غافل بود و نباید خود را از آن محروم ساخت.
🔸ببینید یک روز که به نماز شب موفق میشوید با شبی که موفق نمی شوید چه قدر فرق دارد؟!
🔸ملاحظه نمایید شبی که به نماز شب موفق میشوید، چه قدر در انجام کارهای خیر موفق هستید و کار ها در آن روز برای شما روبه راه است ، به خلاف شبی که موفق به نماز شب نشده اید ، که به هر کاری دست میزنید و به هر چیز که رو میآورید میبینید که به بن بست میخورد.
📚در محضر علامه طباطبایی ص 381
〰〰〰〰〰〰〰〰
#امام_زمان
#شعبان
#حجاب
130.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫با آرزوی شبی سرشار از
✨آرامش و رویاهای خوش💫
✨ شب تون بخیر 💫
خوابتون شیرین✨