eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_‌هفتاد_پنجم #ازدواج_صوری همین جوری داشتم گریه میکردم که صدای تلفن بلندشد
بسم رب الصابرین یک هفته از آخرین تماس صادق میگذره تو این یک هفته کارم شده بودن گریه حتی بیرون نمیرفتم میترسیدم برم بیرون صادق زنگ بزنه داشتم نماز ظهر میخوندم سلام که دادم گوشی خونه زنگ خورد، بدو رفتم سمتش هردفعه که گوشی زنگ میخورد من به اندازه ۲۰سال پیر میشدم😭 -الو بفرمایید صدای ناشناس : منزل برادر عظیمی؟ -بله بفرمایید صدای ناشناس :من ازسپاه قدس تماس میگرم زمین و زمان وایستاد -بله بفرمایید صدای ناشناس:خانم عظیمی متاسفانه صادق جان تو عملیاتی که انجام شد مفقود الاثر شدن دیگه هیچی نفهمیدم وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم و سرم به دستم بود -من چه جوری اومدم اینجا؟ پرستار:گویا مادرشوهرت آورده بود مادرجان وارد شد چشماش قرمز قرمز بود هیچی یادم نمیاد جز صدای یه ناشناس ازپشت تلفن 😖 _مادرجون چرا من اینجام چیشده اشکام اروم روی صورتم سرمیخوردن میدونستم،میدونستم که برای صادقم اتفاقی افتاده😭 _مادرجون صادقم کجاس ؟چرا کسی به من جواب نمیده _عزیزم صادق مفقودالاثرشده😭 مادرجون منو تو اغوش گرفت جیغ میزدم و گریه میکردم اخه چرا چرا 😭😭 نام نویسنده:بانو.....ش آیدی نویسنده : @Sarifi1372 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۷۵ #قسمت_هفتاد_پنجم 🎬: مهدی تقه ای به در هال زد و رقیه، چادر دستش را روی مبل
🎬: مهدی از روی صندلی بلند شد وهمانطور که به سمت نقشه ای که روی دیوار زده بودند میرفت، گفت: مدتهاست قسمتی از کشور ما در دست بعثی هاست، هستند هموطنانی که در اونجا هنوز هستند و معلوم نیست وضع زندگی شان چگونه هست، من می خواهم به گونه ای وارد شهر شوم و با چشم خود ببینم چه خبر است، شاید بشود نقشه ای کشید و راهی برای آزادی این شهر و مردمش پیدا کرد. آقای سعادت به طرف مهدی آمد و دستش را روی شانهٔ او گذاشت و گفت: من نمی تونم درکت کنم، چرا که تو همسرت اونجا اسیره، اما همدردیم چون خرمشهر ناموس هر ایرانی هست، بارها و بارها بچه ها تمام تلاششون را کردن، به داخل شهر نفوذ کردن، اما نتونستن هیچ کاری از پیش ببرن، بعثی ها مثل عنکبوت همه جا تار تنیدن، اگر الان وارد شهر بشیم، خودکشی کردیم مهدی میدونی؟! مهدی نفسش را آرام بیرون داد و گفت: حداقل مطمئن بشم که زنده است یانه؟! اسیر شده یا نه؟! سعادت سری تکان داد و گفت: از کجا می خوای بفهمی؟! مهدی شروع به قدم زدن کرد و گفت: نمی دونم، فعلا مغزم کار نمیکنه، اما میرم سمت خرمشهر، بالاخره خدا به دری به روم باز میکنه. سعادت که خوب مهدی را میشناخت و میدانست محال است از حرفش پا پس بکشد گفت: من قراره فردا برم طرف جبهه جنوب، حالا اگر خواستی تو هم باهام بیا، تا طرف خرمشهر هم بریم ببینیم چی میشه؟! مهدی سری تکان داد و گفت: ممنون، خدا خیرتون بده مهدی برای خدا حافظی خانه رقیه خانم رفت. رقیه بسته ای را که آماده کرده بود به مهدی داد و گفت: اینا یک سری خوراکی و خشکبار هست، خودت بخور...اگر...اگر محیا را هم دیدی از اینا... مهدی لبخندی زد و گفت: تو مادری! در حق دخترت دعاکن، دعا کن پیداش کنم و بعد همانطور که بسته را می گرفت، وان یکاد نقره ای را که دقیقیا مثل وان یکادی که به گردن صادق بود و کنار پلاکش بر گردن انداخته بود بیرون آورد و گفت: منم این وان یکاد را بهش میدم، این و اون که به گردن صادق بود را باهم گرفتیم، تا ایه قران ما را حفظ کنه و الان محیا اونو بخشیده به پسرم صادق و من هم می بخشم به محیا، ان شاالله که پیداش کنم و بیارمش اینجا، فقط...فقط مراقب صادق باش. رقیه نگاهی به گهواره گوشهٔ هال انداخت و گفت: مثل جونم ازش مراقبت می کنم اون بوی محیای منو میده، محیا با دستای خودش اونو به دنیا آورده و فرستاده تا ما بزرگش کنیم و بعد نفسش را آرام بیرون داد و گفت: راستی عباس زنگ زد، بهش گفتم که خبری از محیا بدست آوردین، اونم داشت راجع به یه اسیر عراقی چیزی می گفت که تلفن قطع شد و دیگه هم زنگ نزد، رقیه با زدن این حرف سینی که آب و قران داخلش گذاشته بود را جلوی مهدی گرفت و مهدی از زیر قرآن رد شد‌ و مهدی در حالیکه ذهنش درگیر آخرین کلمات رقیه خانم بود از خانه بیرون رفت.. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_هفتاد_پنجم🎬: تا این قسمت از داستان به جایی رسیدیم که حضرت نوح از
🎬: هشتمین سردار شیطان «مطوش» نام دارد و وظیفه این سردار ابلیس انتشار دادن اخبار کذب و دروغی است که توسط خودش جعل شده است و یا به زبان ساده تر و قابل فهم تر همین یک کلاغ، چهل کلاغی که میگویند زیر سر مطوش است، مطوش در زمان حال بسیار پرکار است، زیرا هم در فضای واقعی عده ای را اغفال می کند و هم در فضای مجازی بر طبل شایعات می کوبد و عده ای را از راه به در می کند و متاسفانه بعضی از انسان ها خواسته و شاید هم ناخواسته به سربازی این سردار ابلیس در می آیند‌ سرعت انتشار شایعه ها و اخبار جعلی در جامعه بیش از اخبار حقیقی است چرا که تلاش یک سردار ابلیسی پشت این قضیه است تا به سرعت اخبار کذب را در جامعه منتشر کند. و این به ما گوشزد می کند که انسان نباید هرچیزی را به صرف آنکه می شنود فورا منتشر کند؛ در روایت داریم که برای دروغ گویی همین بس است که هرچیزی را که می شنوی بر زبان بیاوری و منتشر کنی. انسان نباید بدون تحقیق خبری را منتشر کند و موجب انتشار شایعه در جامعه شود و هر کس در این وادی قدم زند، بی شک سربازی از سپاه مطوش است. نهمین سردار ابلیس «قنذر» نامیده می شود، این سردار ابلیس مامور بی غیرت ساختن انسان هاست و این کار را با هر ابزاری که بتواند انجام می دهد. مثلا ممکن است این کار را با موسیقی حرام یا فضای مجازی و ماهواره انجام دهد. در روایت داریم که اگر کسی چهل روز پشت سرهم موسیقی حرام گوش کند بی غیرت می شود و در این زمانه اسباب زیادی برای بی غیرت کردن مومنین فراهم شده که هوشیاری ما را می طلبد، برای نمونه تزریق هورمون خوکی به بهانه رشد انواع مرغ و دام به آنها باعث می شود که این هورمون در بدن مصرف کننده این گوشت ها وارد شود، خوک در بین حیوانات نماد بی غیرتی ست و وارد شدن هورمون خوکی به بدن انسان او را کم کم بی غیرت می کند و کسانی که صحنه گردان این حیله ها که بی شک از طرف دشمنند، هستند، آنها جز جنود قنذر می باشند. بی غیرت شدن، اساس خانواده را سست می کند و باعث فروپاشی خانواده می شود. چرا که غیرت باعث استحکام خانواده است و باعث می شود که انسان به طرف مقابلش اهمیت بدهد. غیرت یعنی آن که طرف مقابل برایت مهم باشد و هنگامی که این حس به طرف مقابل منتقل شود روابط بین اعضای خانواده محکم تر می شود. حالا اگر عملیات این شخص موفقیت آمیز بود و از طرف دیگر داسم نیز در حال انجام عملیات است پس این فرد با یک تشنگی زیاد وارد جامعه می شود و به راحتی با وسوسه یک شیطان کوچک هم منحرف می شود... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨