eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✳ غرب‌زده‌های بیچاره‌ی ضعیف العقل! ✍ اروپائيان به کجا رسيدند؟ آيا اروپای امروز را که مشتی بی‌خرد، آرزوی آن را می‌برند، بايد جزء ملل متمدنه به‌شمار آورد؟ اروپايی که جز خونخوارگی و آدم‌کشی و کشورسوزی مرامی ندارد و جز زندگی ننگين سرتاسر آشوب و هوسرانی‌های خانمان‌سوز، منظوری در پيش او نيست... اروپايی که ميليون‌ها همجنس خود را در زير تانک‌ها و آتش توپخانه‌ها به ديار نيستی فرستاده و می‌فرستد... به کجا رسيده که از او ستايش می‌کنيد... آن‌چه در اروپا هست، سرتاسر، بيدادگری‌ها و آدم‌دری‌ها است... ‌آن‌چه در اروپا هست، ديکتاتوری‌ها و خودسری‌ها است... اروپا به کجا رسيده تا ما او را با قانون خِرَد تطبيق کنيم. زندگی امروز اروپا از بدترين زندگانی‌ها است که با هيچ قانونی آن را نمی‌توان وفق داد. لکن شما بيچاره‌های ضعيف العقل، يکسره خود را در مقابل آن‌ها باخته و به‌طوری که قانون خود را نيز فراموش کرده‌ايد، و آن‌چه اروپايی‌ می‌کند، خوب، و ميزان را همان می‌دانيد. و اين از بزرگترين خطاهای شما است.‌ 👤 امام خمینی(ره) 📚 از کتاب کشف الاسرار ص 272 💕💛💕💛
🌱 «مکتب و راه درست است راهرو باید درست حرکت کند هر جا اراده داشتیم و خوب عمل کردیم پیشرفت کردیم هر جا تنبلی کردیم و خوب عمل نکردیم عقب ماندیم البته دشمنی غربی‌ها و تحریم‌ها در عقب ماندگیها بی‌تأثیر نبوده است» ۱۴۰۱ / ۳ / ۱۴ 💕💜💕💜
می‌خواست برود سرکار از پله‌های آپارتمان، تندتند پایین می‌آمد! آنقدر عجله داشت که پله‌ها را دوتا یکی‌ رد می‌کرد! جلوی در خانه که رسید، بهش سلام کردم‌ گفتم: آرام‌تر فوقش یک‌ دقیقه دیرتر می‌رسی سرِکارت! سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت علی‌آقا! همین یک‌ دقیقه یک‌ دقیقه‌ها شهادت آدم را یک روز به یک روز به عقب می‌اندازد! 💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابتدا فیله مرغ را نواری خرد میکنیم. با نمک و فلفل و پاپریکا و آویشن و روغن زیتون مزه دار میکنیم. درماهیتابه یک پیاز را خرد کرده و تفت میدهیم بعد مرغ را در تابه ریخته و تفت میدهیم قارچ را به مرغ اضافه میکنیم و تفت میدهیم با حرارت بالا تا قارچ آب نیندازد. بعد فلفل دلمه ای و ذرت را اضافه میکنیم و نمک و فلفل و در انتها یک قاشق سس کچاپ اضافه میکنیم میگو میگو را با نمک و فلفل و روغن زیتون مزه‌دار میکنیم و بعد میگو را در آرد میزنیم بعد در تخم مرغ و بعد در پودر سوخاری میغلتانیم. در روغن فراوان سرخ میکنیم برای سرو تاکو ابتدا گوجه و خیار و پیاز را خرد میکنیم و با کمی آبلیمو و نمک مزه دار میکنیم. یک لایه از این مواد را در نان ترتیلا میریزیم و بعد کاهو میریزیم و بعد از مواد مرغ و میگو روی آن می‌چینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توپک قهوه 𓂂 ۫ ۪◝❆𓂂 ۫ ۪◝❆𓂂 ۫ ۪◝❆𓂂 ۫ ۪◝❆𓂂 ۫ ۪◝❆𓂂 ۫ ۪◝ موادلازم: 15 عدد خرما 1 قاشق غذاخوری گردو 1 قاشق غذاخوری پودر کاکائو🍷🍫 1 قاشق چایخوری قهوه ترک☕ 1 قاشق غذاخوری آرد جو دوسر بدون گلوتن 🌾 چیاسید برای رویه‌ی توپک به میزان لازم
خرمای گوشتی بدون هسته بیسکوییت پودر شده یک لیوان ارده نصف ليوان مغز فندق ياگردوی پودر شده بدون نمک نصف لیوان(جایگزینش پودر بیسکوییت) شکلات 200 گرم شکلات رو به روش بن ماری آب کرده با ارده مخلوط میکنیم بیسکوییت رو همراه خرما و مغز دلخواه از چرخ گوشت رد میکنیم. بعد با شکلات و ارده خوب مخلوط کرده و ورز میدهیم تا مواد ومزه ها با هم مخلوط شوند. و خمیری شکل بشه. در آخر در قالب های کوچک سیلیکونی فشرده کرده داخل یخجال یا فریزر میذاریم خودش رو که گرفت از قالب در میاوریم. یا اینکه در سینی لبه دار پهن کرده و بصورت دلخواه برش میزنیم. نکته. اون شکلات که توعکسه تلخ هست ولی من پرتقالی زدم . اگه خواستید میتونید مقدار خرمارو کمتر کنید و میزان شکلات رو بیشتر ولی بهتره موادو تغییر ندین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 10 عدد توت فرنگی یخ زده 1 عدد موز یخ زده 2 قاشق غذاخوری ماست چکیده سفت و شیرین عسل 1 _ 2 قاشق غذا خوری موز یخ زده، توت فرنگی و ماست را در مخلوط کن مخلوط کنید وقتی یکدست شد، با مزه کردن آن به اندازه ای که می خواهید عسل اضافه کنید. سپس آن را در فریزر قرار دهید. ۱ ساعت صبر کنید و لذت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°~🌸✨ میگفت: دوست داشتن حد وسط ندارد اگر کسے را دوست داشته باشے، غمگین خواهے شد! مگر اینکه خدا را بیشتر از همه دوست داشته باشے، آنگاه به تعادل میرسے... 🌱 💕🧡💕🧡
دوست دارم باغ‌های بزرگ را رودخانه‌های خروشان را دلتنگ رهایی ام دلتنگ نوشیدن خورشید بوسیدن خاک لمس آب در من یک محکوم به حبس ابد پیر و خمیده با ذره بینی در دست نقشه های فرار را مرور می کند. " حس خوب در کوچه باغ قدیمی" 💕💛💕💛
❗️ ❣آیت الله جاودان(حفظه الله): 🔰یک بار آقای حق شناس(ره) مرا صدا کردند و به من گفتند: 🍃من جان ندارم که آنچنان کنم ولی سعی می‌کنم تا آن دو رکعت نمازی که می‌خوانم بماند! 💠آدم اگر هر روز فقط بفرستد و آن را خراب نکند بالاخره طی 10سال می‌تواند یک بسازد؛ اما اگر هر روز بسازد ولی آن را کند در آخر چیزی نمی‌ماند.! 🚫گناه؛ عمل انسان را می‌کند!
✨﷽✨ ✅چکار کنيم که در روز قيامت برهنه محشور نشويم؟ ✍ مساله ي عريان بودن در قيامت و نه در برزخ در روايات بسيار زيادي مطرح شده است. در روايتي داريم که يکي از همسران پيامبر همين سوال را از پيامبر اکرم (ص) پرسيد، پيغمبر (ص) فرمود: آنجا هر کسي به فکر خود است و وحشت بسياري وجود دارد. اين مسئله آنقدر افراد را از يکديگر باز مي دارد که مانند نظام دنيا چشم چراني و نگاه وجود ندارد. اما نکته ي مهمتر اين است که در روايات داريم که شيعيان و مومنين خالص که ولايت اهل بيت (ع) را دارند مستور هستند. در روايتي از پيامبر اکرم (ص) است که فرمود: شيعيان علي (ع) کساني هستند که با لباس هاي سفيد در قيامت از قبر ها برانگيخته مي شوند. اين لباس هاي سفيد يا همان کفن ها است ويا اينکه به قدري نور آنها را فرا گرفته که بدن آنها قابل ديدن نيست. درروايت ديگري از امام صادق (ع) داريم که شيعيان ما از قبور برانگيخته مي شوند در حالي که بدن آنها مستور و پوشيده هستند. 💥بنابراين بايد ولايت خود نسبت به اهل بيت (ع) را تقويت کنيم و جزو همين شيعياني باشيم که مستور هستند.. 📚حجت الاسلام عالی 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزش و احترام مادر در آن دنیا قسمت بیست و یکم آقای زهیری تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند: وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :  zendegitv.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امکان متعرض شدن شیاطین و آزار و اذیت آنهاحتی برای مومن هم در عالم پس از مرگ وجود دارد . حجت الاسلام محمدی کارشناس مذهبی مباحث برزخ معاد و عالم غیب . تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند: وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :  zendegitv.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 💠 روایت جالب از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در خصوص همت بلند داشتن 🎙استاد .
🔰مرحوم دولابی هر جا غصه دار شدی استغفار کن استغفار امان انسان است به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای . اذیتت کرده اند؟ گناهی کردی؟ محزون که شدی استغفار کن . چه غم خود را داشته باشی و چه غم مومنین را استغفار غم ها را از بین می برد همانطور که وقتی خطا می کنی همه صدمه میخورند ، مثلا وقتی چند نفر کفران می کنند به همه ضرر می رسد ، استغفار که می کنی به همه ما سوای خودت نفع می رسانی. استغفار:( اَستَغْفُراللهَ رَبّی و اَتوبُ اِلَیه) 💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم_رمان_ نسل سوخته: ژست یک قهرمان هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... ج
نسل_سوخته: فیل و پیری خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ... آقا مهران ... برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ... - مادرت خونه نیست؟ ... نه ... دادگاه داشتن ... بیشتر از قبل بهم ریخت ... چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد؟ ... سرش رو انداخت پایین ... هیچی ... و رفت ... متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی توقف دور شد ... رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن ... دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ... - چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟ ... نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ... هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ... با حالت خاصی زل زد بهم ... تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ... و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ... حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ... - برای مازیار اتفاقی افتاده؟ ... نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ... و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم هاش برق می زد ... - دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ... .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 رمان های عاشقانه مذهبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_بیست_و_دوم_رمان_ نسل_سوخته: فیل و پیری خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم
سوخته: ریش سفیدها براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ... اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ... از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ... این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ... با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ... بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ... نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ... از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ... - خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ... امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ... روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم ... - تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ... از جا بلند شدم ... - خدایا به امید تو ... دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ... اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ... شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ... دستم روی هوا خشک شد ... یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در می اومد ... - نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ... ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 رمان های عاشقانه مذهبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم_نسل سوخته: ریش سفیدها براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ... اما حقیقتا دلم می خواس
سوخته: قسم به رحمت تو طول کشید تا باور کنم ... اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟ ... به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند ... که از دل خودم ترسیدم ... کافی بود فراموش کنم بگم ... خدایا ... به رحمت و بخشش تو بخشیدم ... یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم ... خیلی زود ... شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد ... بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم ... خدایا ... اگه تاوان دل شکسته منه ... حلالش کردم ... و همه چیز تمام می شد ... خدا به حدی حواسش به من بود ... که تمام دردی رو که از درون حس می کردم ... و جگرم رو آتش زده بود ... ناپدید شد ... وجود و حضورش ... سرپرستی و مراقبتش از من ... برام از همیشه قابل لمس تر شده بود ... و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود ... که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم ... خدایا ... من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم ... حضرت علی گفته ... تو خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود ... که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن ... هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی ... تو خدایی هستی که رحمت و لطفت ... بر خشم و غضبت غلبه داره... نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی ... من بخشیدم ... همه رو به خودت بخشیدم ... حتی پدرم رو... که تو و بودنت ... برای من کفایت می کنه ... و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد ... دلم رو با همه صاف کردم ... از دید من، این هم امتحان الهی بود ... امتحانی که تا امروز ادامه داره ... و نبرد با خودت ... سخت ترین لحظاته ... اون لحظاتی که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد ... و روی دل سوخته ات نمک می پاشه ... ولش کن ... حقشه ... نبخش ... بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه ... بزار به خاطر کاری که کرده زجر بکشه... تا حساب کار دستش بیاد ... حالا که خدا این قدرت رو بهت داده ... تو هم ازش انتقام بگیر ... و هر بار ... با بزرگ تر شدن مشکلات ... و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها ... فشار شیطان هم چند برابر می شد ... فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم ... و خدایی استاد من بود ... که رحمتش بر غضبش ... غلبه داشت ... خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی ها می بنده ... خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره ... حتی قبل از اینکه تو ... به محبتش فکر کنی ... . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 رمان های عاشقانه مذهبی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم_نسل_ سوخته: قسم به رحمت تو طول کشید تا باور کنم ... اما چطور می شد این همه
نسل_سوخته: پیشنهاد عالی توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد ... - سلام داداش ... ظهر چه کاره ای؟ ... امروز یه وقت بذار حتما ببینمت ... علی حدود 4 سالی از من بزرگ تر بود ... بعد از سربازی اومده بود دانشگاه ... هم رشته نبودیم ... اما رفیق ارزشمند و با جربزه ای بود که لطف الهی ما رو سر هم راه قرار داد ... هم آشنایی و رفاقتش ... هم پیشنهاد خوبی که بهم داد ... تدریس خصوصی درس های دبیرستان ... عالی بود ... از همون لحظه ای که این پیشنهاد رو بهم دادن ... یاد تو افتادم ... اصلا قیافه ات از جلوی چشمم نمی رفت ... هستی یا نه؟ ... البته بگم تا جا بیوفتی طول می کشه ... ولی جا که بیوفتی پولش خوبه ... منم از خدا خواسته قبول کردم ... با هم رفتیم پیش آشنای علی و قرارداد نوشتیم ... شیمی ... هر چند بعدها ریاضی هم بهش اضافه شد ... اما من سابقه تدریس شیمی رو داشتم ... اول، دوم و سوم دبیرستان ... هر چند رقابت با اساتید کهنه کار و با سابقه توی تدریس خصوصی، کار سختی بود ... اما تازه اونجا بود که به حکمت خدا پی بردم ... گاهی یک اتفاق می تونه هزاران حکمت در دل خودش داشته باشه ... شاید بعد از گذر سال ها، یکی از اونها رو ببینی و بفهمی ... یا شاید هرگز متوجه لطفی که خدا چند سال پیش بهت کرده نشی ... اتفاقی که توی زندگیت افتاده بود... و خدا اون رو برای چند سال بعدت آماده کرده ... درست مثل چنین زمانی ... زمانی که داشتم متن قرارداد رو می خوندم و امضا می کردم ... چهره معلم شیمی از جلوی چشمم نمی رفت ... توی راه برگشت ... رفتم از خیابون سعدی ... کتاب های درسی و تست شیمی رو گرفتم ... هر چند هنوز خیلی هاش یادم بود ... اما لازم بود بیشتر تمرین کنم ... شب بود که برگشتم ... سعید هنوز برنگشته بود ... مامان با دیدن کتاب ها دنبالم اومد توی اتاق ... مهران ... چرا کتاب دبیرستان خریدی؟ ... ماجرای اون روز که براش تعریف کردم ... چهره اش رفت توی هم ... چیزی نگفت اما تمام حرف هایی که توی دلش می گذشت رو می شد توی پیشونیش خوند ... - مامان گلم ... فدای تو بشم ... ناراحت نباش ... از درس و دانشگاه نمیزنم ... همه چیز رو هماهنگ کردم ... تازه دایی محمد و دایی ابراهیم ... و بقیه هم گوشه کنار ... دارن خرج ما رو میدن ... پول وکیل رو هم که دایی داده ... تا ابد که نمیشه دست مون جلوی بقیه بلند باشه ... هر چی باشه من مرد این خونه ام ... خودم دنبال کار بودم ... ولی خدا لطف کرد یه کار بهتر گذاشت جلوم ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم_رمان_ نسل_سوخته: پیشنهاد عالی توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد ... - سلام داداش
سوخته: کجایی سعید؟ چهره اش هنوز گرفته بود ... ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه های مردم ... منظور ناگفته اش واضح بود ... چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم ... فدای دل ناراضیت ... قرار شد شاگردهای دختر بیان موسسه ... به خودشونم گفتم ترجیحا فقط پسرها ... برای شروع دست مون یه کم بسته تره ... اما از ما حرکت ... از خدا برکت ... توکل بر خدا ... دلش یکم آرام شد ... و رفت بیرون ... هر چند چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش رو کسب کردم ... کدورت پدر و مادر صالح ... برکت رو از زندگی آدم می بره ... اما غیر از اینها ... فکر سعید نمی گذاشت تمرکز کنم ... مادر اکثرا نبود ... و سعید توی سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه ... و گاهی تا 9 و 10 شب ... یا حتی دیرتر ... برنمی گشت خونه ... علی الخصوص اوقاتی که مامان نبود ... داشتم کتاب های شیمی رو ورق می زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود ... باید باهاش چه کار می کردم؟ ... اونم با رابطه ای که به لطف پدرم ... واقعا افتضاح بود ... ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو ... با دوست هاش بیرون چیزی خورده بود ... سر صحبت رو باهاش باز کردم ... - بابا میری با رفقات خوش گذرونی ... ما رو هم ببر ... دور هم باشیم ... خون خونم رو می خورد ... یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم ... اصلا آدم های جالب و قابل اعتمادی نبودن ... اما هر واکنش تندی باعث می شد بیشتر از من دور بشه و بره سمت اونها ... اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی ... رفته بودیم خونه یکی از بچه ها ... بچه ها لپ تاپ آورده بودن ... شبکه کردیم نشستیم پای بازی ... ااا ... پس تو چی کار کردی؟ ... تو که لپ تاپ نداری ... هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم ... اون لپ تاپ باباش رو برداشت ... همین طور آروم و رفاقتی ... خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد ... حتی چیزهایی که از شنیدن شون اعصابم بهم می ریخت ... - سیگار از دستم در رفت افتاد روی فروششون ... نسوخت ولی جاش موند ... بد، گندش در اومد ... جدی؟ ... جاش رو چی کار کردید؟ ... اصلا به روی خودم نمی آوردم که چی داره میگه ... اما اون شب اصلا برای من شب آرامی نبود ... مدام از این پهلو به اون پهلو می شدم ... تمام مدت، حرف های سعید توی سرم می پیچید ... و هنوز می ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی خبر باشم ... علی الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
✨ راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت اول ) زیبا🌷 📖لغزشگاههای اندیشه
✨ راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت دوم ) زیبا🌷 ✨قرآن کریم در آیات زیادی به شدت با پیروی از ظنّ و گمان مخالفت می‌کند و می‌گوید : ⚠️مادامی که به چیزی علم و یقین حاصل نکرده‏ای آن را دنبال مکن‏ {2}. 🔍امروز از نظر فلسفی مسلّم شده است که یکی از عوامل عمده خطاها و اشتباهات همین بوده است. 🖌دکارت، هزار سال پس از قرآن اولین اصل منطقی خویش را این قرار داد و گفت : 🤚هیچ چیز را حقیقت ندانم مگر اینکه بر من بدیهی باشد و در تصدیقات خود از شتابزدگی و سبق ذهن و تمایل بپرهیزم، 👌و نپذیرم مگر آن را که چنان روشن و متمایز باشد که هیچ‏گونه شک و شبهه در آن نماند{3}. 💰میلها و هواهای نفسانی‏ انسان اگر بخواهد صحیح قضاوت کند باید در مورد مطلبی که می‌اندیشد کاملاً بی‌‏طرفی خود را حفظ کند؛ ☝️یعنی کوشش کند که حقیقت‏‌خواه باشد و خویشتن را تسلیم دلیل‌ها و مدارک نماید. { ادامه دارد 💫 }
پروانه های وصال
✨ راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت دوم ) زیبا🌷 ✨قرآن کریم در آیات
✨ راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت سوم ) زیبا🌷 🧐درست مانند یک قاضی که روی پرونده‌‏ای مطالعه می‌کند، باید نسبت به طرفین دعوا بی‌‏طرف باشد. 💟قاضی اگر تمایل شخصی به یک طرف داشته باشد به طور ناخودآگاه دلایلی که برای آن طرف است نظرش را بیشتر جلب می‌کند 😍و دلایلی که لَهِ طرف دیگر و علیه این طرف است خود به خود از نظرش کنار می‌رود و همین موجب اشتباه قاضی می‌گردد. ☝️انسان در تفکرات خود اگر بی‏طرفی خود را نسبت به نفی یا اثبات مطلبی حفظ نکند و میل نفسانی‌‏اش به یک طرف باشد، 👌خواه ناخواه و بدون آنکه خودش متوجه شود عقربه فکرش به جانب میل و خواهش نفسانی‏‌اش متمایل می‌شود. ⚠️این است که قرآن هوای نفس را نیز مانند تکیه بر ظنّ و گمان یکی از عوامل لغزش می‌شمارد. ✨در سوره النّجم می‌فرماید: إِنْ یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ‏ پیروی نمی‌کنند مگر از گمان و از آنچه نفسها خواهش می‌کنند. { ادامه دارد 💫 }