#تلنگر💥
حواست باشه🤔
دلهایی که میشکونی میشه گره زندگیت!!
💔دل امام زمان
💔دل پدر و مادر
💔دل همسر
💔دل بچه
💔دل مردم
💔دل رفیق و...
خدایا یاریم کن اگر چیزی شکستم دل نباشد🥺
💕💙💕💙
•°~🌸🕊
-میگفت..
آنانڪهیکعمرمُردهاند..
دریکلحظهشهیدنخواهندشد!
شهادتیکعمرِزندگیست؛نهیکلحظهاتفاق🌱
[اللَّهُمَّلَاتَكِلْنِيإِلَىنَفْسِيطَرْفَةَعَيْنٍأَبَداً♥️]
💕💜💕💜
🌺 امام صادق علیه السلام:
گاهی مؤمن دعا می کند و از درگاه خداوند حاجت میخواهد ولی خداوند خطاب به فرشتگان میفرماید:
((اجابت دعای او را به تأخیر اندازید زیرا من صدا و دعای بندهام را دوست دارم.))
و آنگاه که روز قیامت میشود، خداوند به بندهاش میفرماید:
((بندهی من! تو مرا خواندی و من اجابت تو را به تأخیر انداختم. حال ثواب تو به خاطر دعاهای مستجاب نشدهی تو، این است و این.))
سپس انسان مؤمن، وقتی زیبایی پاداش دعاهای مستجاب نشدهاش را میبیند؛ میگوید:
((کاش هیچ دعایی از من در دنیا اجابت نشده بود))
📚 اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۴۹۱
💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرزن ۹۹ساله ای که برای مواسات با حضرت زینب سلام الله علیها ۱۸ ساله پياده به کربلا می آید.
😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠فشار روح از زبان یک تجربه گر مرگ موقت
▪️این قسمت:
مرداب : چگونه دریا شدی؟
چشمه: گذشتم...
▫️تجربهگر : آقای محمود شاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اتفاقی جالب در برنامه تلویزیونی؛ پس از سالها،گذشتن از مشتی که تجربه گر مرگ موقت را در برزخ گرفتار کرد
▪️این قسمت:
مرداب : چگونه دریا شدی؟
چشمه: گذشتم...
▫️تجربهگر : آقای محمود شاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلید نجات از جهنم در بیان آیتالله ناصری(ره).
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران رهبری بینظیر داره؛
ایشان از بهترینهای تاریخ معاصر هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان گفتن تو گوش نوزاد توسط ایت الله ناصری رحمه الله
🌷یک کرامت از آیت الله ناصری
🌷 نورانیت اذان بدو تولد و دریافت آن توسط اهل بصیرت
چندی قبل خانواده ای صاحب اولاد شدند،اذان واقامه درگوش نوزادگفته بودن، برای تبرک، نوزادراپیش #آیت_الله_ناصری بردن ونگفتن که اذانش گفته شده، به ایشان گفته بودن اذان درگوش او بگویید،ایشان هم پذیرفتن،اماوقتی نوزادرانگاه میکنند، میگویند:اینکه اذان برایش گفته اند، چرا اذیت می کنید؟
#ترفند_آشپزی🥟
شنيسل یکی از سریع ترین،خوشمزه ترین و راحت ترین غذاهایی هست که میشه درست کرد...
درست کردنش قلق خاصی نداره فقط چندتا نکته کوچولو داره تا یه شنیتسل عالی و بدون نقص داشته باشید😃
🔅مرغ تون رو ٢-٣ ساعت قبل با پياز و پودر سير و زعفرون مزه دار كنيد
🔅 مرغ رو بصورت نازك برش بزنيد
🔅توى تخم مرغ حتما ادويه بزنيد
#ایـده 🔮
#خـلاقیـت 💡
#خـانه_داری 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش ۲ مدل سالاد لیوانی😋😋
🥙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیب زمینی شکم پر به این خوشمزگی دیده بودین؟
حتما این خوشمزه رو امتحان کنید،خا؟😋👌
میتونی داخلش رو با قارچ و کالباس و... هم پر کنی🤤🤌❤️
مواد لازم برای سیب زمینی شکم پر:
سیب زمینی: ۶ عدد
سینه مرغ: ۲ عدد
پیاز: ۱ عدد
فلفل دلمه سبز،زرد،قرمز: ۱/۲ هرکدام
نخود فرنگی پخته: ۱/۲ پیمانه
هویج: نصف یک هویج
نمک و فلفل: به مقدار لازم
پاپریکا: ۱ ق چایخوری
پودر سیر: ۱ ق چایخوری
فلفل قرمز: ۱/۲ ق چایخوری
لیمو: ۱/۲ یک لیمو
طرز تهیه سیبزمینی شکم پر
اول سیب زمینی های خام رو به شکل ویدیو خالی کنید، و در در روغن سرخ کنید و کمی نمک بزنید
مرغ رو مکعبی برش بزنید و کمی تفت بدید و بعد پیاز و مابقی سبزیجات رو بهش اضافه کنید
هرجا نیاز بود مقدار کمی اب اضافه کنید و مواد رو بپزید تا تمام سبزیجات نرم و پخته بشن
ادویه هارو اضافه کنید و حتما بچشید تا میزارن نمک و فلفل تنظیم بشه👌
مواد که اماده شد در داخل سیبزمینی ها بریزید، پنیر پیتزا بریزید و ۲۰ دقیقه در فر بزارید، میتونید توی تابه هم اینکار رو انجام بدید، برای اینکه کف سیبزمینی نسوزه مقداری رب رو با اب رقیق کنید و کف تابه بریزید و بعد سیب زمینی هارو بچینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ایده در مورد تخم مرغ
و ایده های مناسب برای صبحانه
✨﷽✨
#پندانه
✅فرزندان، میهمانان زندگیات هستند
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ!
ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ میگذاری. ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ میپرسی. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺍول ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمیروی. ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ میپرسی. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ میکنی. ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمیکنی.
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ.
ﮐﺎﻓﯽﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﺁﻓﺮﯾﻨﺪ، ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ.
💕❤️💕❤️
✨﷽✨
🔴سرمنشأ مشکلات بشر
✍️تمام گرفتاری بشر از نقطهای آغاز شد که نفهمید کیست و کجای عالم ایستاده! دنیا را یک کُره گِرد دید، وسط کهکشانی بزرگ که میتواند در آن بخورد و بیاشامد، تفریح کند، ازدواج کند، علم بیاموزد، و..
نفهمید او یک زن یا یک مرد نیست، نفهمید زمین فقط یک کُره گِرد نیست، بلکه خانهای است شبیه رحمِ مادر، که او را احاطه کرده برای مدتی معلوم، تا بتواند روح انسانی او را به تکامل برساند.
چونان جنینی که در رحم مادر مراتبی را از نطفه تا انسانی کامل طی میکند، و در پایان چهلهفتگی، زمانی که آماده استفاده از نعمتها و امکانات دنیا شد، به دنیا متولد میگردد.
انسان از همانجا به هر الگوی عجیب و غریبی که رسید، دلش را به او داد و به سمت ناکجاآباد رفت؛ که یادش نماند، میتواند شبیه خدا جاودانه باشد، و در آرامش و نشاطی دائم غرق شود، و برای رسیدن به چنین تکاملی نیاز به یک مربی کارآزموده دارد که خود این مسیر را طی کرده باشد.
💕🧡💕🧡
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 9 ☢ چرا این همه در مورد رنج صحبت کردیم؟ برای اینکه گیرِ اصلی آدم ها👈 رنج هست ؛
#عبور_از_لذتهای_پست 10
🔔 البته علاوه بر اینکه ما نباید از رنج بترسیم
باید "سراغِ برخی رنج ها" هم بریم؛🚶
(خیییلی مهم👆)
🔸🌺◽️
💠 شما دیگه میدونید این رنج اینقدر مهم هست که اگه دنبالش نری ایمان رو هم بهت نمیدن....🚫
⭕️ این عامل هست که اگه ازش بترسی،دیگه نمیتونی از عقلت اطاعت کنی....
✅🔹➖☄💖
مستند صوتی شنود1658423824810.mp3
17.25M
🔉#مستند_صوتی_شنود
🔰 نیروی امنیتی که #زندگی_پس_از_زندگی را درک کرد
📣 جلسه دهم
🔷 همسر فرشید چگونه به فساد کشیده شد. در ذهن همسرش چه گذشت؟ دختر 12 ساله او بعدها به کجا کشیده شد؟
🔷 من حس میکنم دارم برای رضای خدا کار اطلاعاتی میکنم، اما...
🔷 کارهای ما باید پیوست خدایی داشته باشد.
🔷 به من نشان دادند که چرا برگشتم. ولی آرزو داشتم بروم. از داخل شهر رفتن متنفر بودم.
🔷 مردم آزادانه میگردند و حق الناس به گردنشان است. خیلی از حساب و کتابها شیطانی است. از حق الناس نمیشود به حساب خودمان اضافه کنیم.
🔷 من بدون اینکه قصدی داشته باشم سر دخترم داد زدم و....!
#نور
#اذکار
#کربلا
#شنود
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ
وَآلِ مُحَمدوَعَجِّل فَرَجَهُم
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این #صوت را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
پروانه های وصال
بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_دوم با بغض شروع کردم به نوشتن امر
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_سوم
امروز را این چنین نوشتم که:
دلم یک اربعین حرف دارد با تو حسینم...
به همه گفتم اربعین حرم هستم.این تن بمیرد آبرویم را نبر آقا...
هرچی سعی می کنم خوابم نمیبره از ذوق.تازه امشب فهمیدم((شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد)).
یک لحظه آرزو کردم کبوتر بودم.پر میزدم و پر میزدم و پر میزدم.سریع تر از آنکه فکرش را بکنم میرسیدم نجف.
همین جوری به سقف زل زدم و فکر می کنم.یک دفعه یاد حال زینب افتادم که امروز چه جوری شده بود.وقتی با نرگس رفتیم اتاق مدیریت گفتن باید خود زینب بیاد.گفتیم حالش خوب نیست آقا.همون لحظه سه نفر اومدن تو برای ثبت نام.پس یا من باید ثبت نام می کردم تنها میرفتم که این کمال نامردی بود یا باید میرفتیم زینب رو می اوردیم.با خودم فکر کردم خونه نرگس اینا که زیاد دور نیست میرم میارمش.
خلاصه از نرگس خداحافظی کردم و بهش گفتم:
-زود میام نرگس
بهم گفت:
—ببین رضوان،..تو رو امام حسین زود بیا.
توی دلم هی خالی می شد برای همین معطل نکردم و زود راه افتادم.انقدر تند راه میرفتم که چند بار محکم خوردم به مردم پیاده رو.تو حال و هوای خودم بودم که برای سومین بار خودم به یک پیرزنه.همه وسایل هاش ریخت.سه تا پلاستیک پر از میوه داشته که بیشترش ریخته بود.اومدم یه معذرت خواهی بکنم و سریع تر برم.گفتم:
-مادر جون ببخشید من باید برم عجله دارم.
—برو مادر خودم یه کاریش می کنم.
یک قدم نرفته بودم.یک لحظه صداشو شنیدم که آروم گفت:یاحسین.
برگشتم نگاش کردم دیدم دستاشو گذاشته رو زانو هاش تا بتونه دولا بشه و میوه ها رو برداره.همین جوری خشکم زد.من برای چه کاری داشتم می رفتم؟
سریع برگشتم و هرچی میوه بود برداشتم ریختم تو پلاستیکش.پلاستیک هارو دادم دستش و لبخند زدم و گفتم:
-بیا مادر جون این هم میوه هات فقط باید بشوریشون.شرمنده دیگه.
لبخند زد بهم و کیسه هارو گرفت.
اومدم برم که گفت:
—دختر جون،امام حسین عاقبت بخیرت کنه.
دیگه نتونستم بایستم و نگاهش کنم و بهش بگم:
-دعا کن مادر جون.دعا کن.عاقبت من با خود خود حسینه.
یادم نیست دیروز چی نوشتم.ولی شاید نوشتم:تا بال و پر شکسته نباشی اجازه پرواز نخواهی داشت...
خوشا به حال دل شکستگان..
🌸 پايان قسمت سوم #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@banoooo_mim
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_سوم امروز را این چنین نوشتم که: دل
☔️بانو میم☔️:
#بسم_رب_الحسین
#از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_چهارم
امروزم را نوشتم:
در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس
بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است
بعد از رفتن استاد میزهامون رو گوشه ای از کلاس گرد کردیم و شروع کردیم به صحبت کردن.زینب حالش خوب شده بود.خوب خوب.چرا مریض باشه؟درمانش را پیدا کرده بود دیگر.اینکه می گویم درمان یعنی معجزه.
دیروز وقتی به خونه زینب رسیدم مامانش داشت گریه می کرد.گفت:
-بچم از دیشب تبش پایین نمیاد که بالا میره.شده کوره آتشین.
یه ذره که دلداریش دادم رفتم سمت اتاق زینب.نباید وقت تلف می کردم.در اتاق رو باز کردم و دیدم زینب دمر افتاده روی تختش و داره زار زار گریه می کنه.
برش که گردوندن صورت قشنگش سرخ سرخ بود.دست هام که دست هاشو گرفته بود داغ داغ شده بود.بهش گفتم:
-چه می کنی با خودت دختر.
با بغض گفت:
—رضوان خواهر دارم میسوزم.
بهش گفتم:می ترسی بسوزی؟
_نه فقط...
-دلشکسته که باشی خود خدا سرنوشتت رو میسازه
بعد با خنده بهش گفتم:
-بسه دختر پاشو خودت و جمع کن بریم دانشگاه بدو.
—نه من نمیام.
مجبور شدم خبر رو بهش بگم تا راضی بشه و بیاد.وقتی بهش گفتم یهو عین برق گرفته ها پاشد سر جاش نشست.چه جوری بگم که عرض سی ثانیه سرخی صورتش رفت و زرد شد.دست هاش یخ کردم.منم که خندم گرفته بود از این تغییر ناگهانیش سریع بلندش کردم و مجبورش کردم لباس هاشو بپوشه.هیچی نمی گفت.لام تا کام هیچ.فقط وقتی داشت چادرشو سرش می کرد صورتش خیس از اشک بود.از در خونه که میرفتیم بیرون یکی این گریه می کرد یکی مامانش.خلاصه مجلس زاری داشتیم.
صدای خنده بچه ها که رفت بالا از فکر بیرون اومدم و دیدم زینب داره با خنده یک خاطره تعریف می کنه.دیدید گفتم.یعنی ذکر حال اون موقع زینب چیزی جز این شعر یادم نمی انداخت: تنها به شوق کرب و بلا می کشم نفس
دنیای بی حسین به دردم نمی خورد.
با نرگس و زینب از کلاس بیرون اومدیم به سمت خونه هامون راه افتادیم.هممون توی حال خودمون بودیم.نرگس توی همون حالی که بود گفت:
-بچه ها می ترسم به کربلا نرسم.می ترسم بمیرم از فرط این هیجان.
زینب دستش رو گرفت و گفت:
-نفس بکش نرگس.به خدا بوی سیب میاد.به خدا همه جا بوی سیب پیچیده.
امروز را نوشتم:من از آغاز در خاکم نمی از عشق می دیدم
مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر
عشق کاریست که تنها از سینه سوخته های محبت و دود چراغ خورده های معرفت بر می اید.عشق،یک بسیجی تنها در یک میدان مین است.
حال من حال جوانیست که یک ماه تمام
در پی کسب جواز حرمت پیر شده....
🌸 پايان قسمت چهارم #از_نجف_تا_کربلا 🌸
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@banoooo_mim
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☔️بانو میم☔️: #بسم_رب_الحسین #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_چهارم امروزم را نوشتم
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_پنجم
امروزم را نوشتم:
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می مانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن،حرف بزن سال هاست
تشنه یک صحبت طولانی ام
گوشی تلفن رو برداشتم و زنگ زدم نرگس.
-الو سلام نرگس جون خوبی؟
—ممنون عزیز خوبم.
-ببین نرگس من چی بردارم؟وا استرس دارم.دوروز فقط مونده دارم دق می کنم.
—چته دختر تو؟؟؟ببین رضوان جان چیز زیادی برندار چون خودمون باید وسایل رو بیاریم کم بیار.لوازم واجب رو.
بعد از اینکه یه ذره دیگه حرف زدیم گوشی تلفن رو قطع کردم و رفتم سروقت کشو لباس ها و کوله پشتی ام.پشت کوله پشتی به عربی نوشته بود:به سوی راه حسین.
با خودم گفتم:کربلا به رفتن نیست به شدن است.اگر رفتنی بود که شمر هم کربلایی بود...
و امروز هم گذشت و فردا شد...
موبایلم رو برداشتم و به همه دوست و فامیل پیام دادم که حلال کنید و این ها منم عازم شدم.همین طور که داشتم لیست مخاطبینم رو زیر و رو می کردم اسم دوست دوران دبیرستانم رو دیدم که یک ماهی میشد ازش بی خبر بودم.بهش پیام دادم.به سی ثانیه نکشید که بهم زنگ زد.گوشی رو جواب دادم:
-به به خانوم گلی.دیگه ماهم رفتنی شدیم خواهر.حلالمو....
هنوز حرفم تموم نشده بود که هق هق گریه اش حرفم رو نصفه گذاشت.
-الو.الو نازنین حالت خوبه؟
—ببین رضوان چیزی نگو.فقط رفتی کربلا،رفتی بین الحرمین رو به حرم حسین بگو نازنین گفت:ارباب جان یک سوال داشتم ازت.من میومدم کربلا خیلی آبروریزی میشد نه؟
این حرفش اتیش به دلم زد.یاد حال خودم افتادم.تلفن قطع شده بود و منم مات و مبهوت.بغضم ترکید و مثل خود نازنین هق هق به گریه افتادم.تنها حرفی که می تونستم بین گریه ام بزن این بود:این حسین کیست که جان ها همه پروانه اوست؟
توی حال خودم بودم که یک پیامک اومد از طرف نازنین.
-رضوان ببخشید حالم اصلا خوش نیست.دارم شعله ور میشن.همه رفیق هام دارن میرن.تا حالا شده جا بمونی رضوان؟؟
نتونستم جوابی بهش بدم.
—نازنین جونم غصه نخور.قسمت باشه میایی ان شالله.
-رضوان تو دیگه آرزو داری؟؟الان که رفتنی شدی؟
نمی خواستم نمک به زخمش بپاشم.نمی خواستم جنونش به امام حسین رو شعله ور تر کنم.ولی باید می نوشتم.یعنی دستم بدون فرمان عقل روی صفحه گوشی حرکت می کرد.مگه میشه اسم حسین بیاد و عقل من کار کنه؟نه فرمان دست دله.فرمان زندگی من از همون اول دست خود حسین بود و هست.
—نه هنوز هم حرفم همونه.آرزو یعنی داشتن یک جفت پای خسته،هشتاد کیلومتر کربلا،اربعین حسینی...
-رضوان چشم من که لایق دیدار نیستودل من رو ببر پیشش و بیار خواهر.فقط همین.
دیگه توان نداشتم چیزی بهش بگم.ولی دوست دارم امروزم رو شرح حال نازنین بنویسم و مطمئنم روز او هم چنین نوشته شد:
ویزا بلیط کرببلا مال خوب هاست
سهم چو من پیامک هستم به یادت است
🌸 پايان قسمت پنجم #از_نجف_تا_کربلا
امیدوارم لذت برده باشید🌷
کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست.
@banoooo_mim
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹