eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
21.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
❖ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﻣﺎﻧﻰ؛ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ... ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ... ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ... "ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ" ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ، ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ، ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﺍﺷﻨد ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ.... ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ! ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰ ﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ...... 🍁🍂🍁🍂🍁
❖ وقتی بچه بودم کنار پدرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو میکردم ! مثلا آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد ؛ میگفت : میخرم به شرط اینکه بخوابی یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازی دنیا ؛ میگفت : میبرمت به شرط اینکه بخوابی ! یک شب پرسیدم : اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟ گفت : میرسی به شرط اینکه بخوابی ... هر شب با خوشحالی میخوابیدم ؛ انقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند ! دیشب پدرمو خواب دیدم ؛ پرسید : هنوز هم شب‌ ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟ گفتم : شب‌ ها نمیخوابم ... گفت : مگر چه آرزویی داری؟ گفتم : تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم ! گفت : سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی ... 🍁🍂🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷۵ نسخه قرآنی: 🌷۱.برای زیادشدن حوصله وصبر: تسبیح خدا بگو وسجده کن. وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (٩٨)حجر 🌷۲.برای آمرزش گناهان،آمدن باران،صاحب مال واولادشدن، زیاد استغفارکنید 🌷فقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا (١٠)نوح 🌷یرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا (١١)نوح 🌷وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا (١٢)نوح 🌷۳.برای آرامش ونورانیت وشفای دردهای روحی تلاوت قرآن: يَآ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَآءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (٥٧)یونس،۱۵ مائده ،۲۸ رعد 🌷۴.برای رسیدن به حکمت،طبق روایات معتبر: اخلاص و زهد و سکوت، مفیداست 🌷۵.برای محبوبیت: ایمان وعمل صالح(۹۶مریم).سخاوت(۶۰توبه) مهربانی وگذشت(۳۴فصلت) 🍁🍂🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠عملی فراموش شده که در برزخ برای جوان تجربه گر مرگ موقت نجات بخش شد ▪️این قسمت: زیبایی ▫️تجربه‌گر : آقای‌ حامد طهماسبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایت جوان تجربه گر مرگ موقت از رحمانیت خداوند نسبت به بندگان ▪️این قسمت: زیبایی ▫️تجربه‌گر : آقای‌ حامد طهماسبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد ماکارونی😍😋 • جذاب ترین واسه مهمونیاتون😍 ۲۵۰ ماکارونی شکل دار داخل آبجوش بریزید تا بپزه. ماکارونی آبکش شده، ۱ عدد هویج رنده شده، ۱۰۰ نخودفرنگی پخته شده، ۱۰۰ گرم ذرت پخته شده، ۱۰۰ گرم خیارشور خرد شده، نصف فلفل دلمه ای رنگی خرد شده، نصف سینه پخته و ریش ریش شده. برای سس: نصف لیوان سس مایونز، ۱ لیوان ماست چکیده، نمک، فلفل سیاه، پودر سیر، ۲ ق غ روغن زیتون، ۱ ق چ سس کچاپ، ۱ ق غ سس خردل، ۱ ق غ آبلیمو تازه ترکیب کنید. حالا سس اضاف کنید و حسابی مخلوط کنید بجای گوشت مرغ میتونید از ژامبون هم استفاده کنید.🤤 نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 استیکِ پُر عطر پوره سیب‌زمینی: سیب‌زمینی شیر نمک فلفل سیاه پیازچه استیک: انتخاب گوشت مناسب برای این بشقاب: مغز راسته یا فیله مینیون (قبل پخت به دو طرف نمک و فلفل بزنید.) عطر دهنده‌ها: روغن زیتون کره پیازچه اسطوخودوس رزماری سیر و یکم آب گوشت یا مرغ مقدار پخت: ۱ دقیقه برای هر طرف: آبدار (رِیر) ۳ دقیقه برای هر طرف: نیمه پخته (مدیوم) ۵ دقیقه برای هر طرف: پخت کامل (وِل دان) پخت استیک یکم تمرین می‌خواد پس اگه اولین بار خوب درست نکردید نا‌امید نشید. نوش جونتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👩‍🍳 .خوشمزه 😍 👈براتون یه مرغ درست کردم که تو دهن آب میشه😋👌 از خوشمزگیشم  هر چی بگم کمه باید حتما امتحانش کنید🥰 . روغن مایع یا زیتون ۳پ۴ تا ۵ قاشق غ نمک، فلفل سیاه زردچوبه ۱ قاشق چ آویشن ۱ قاشق چ سرپر پاپریکا ۱ قاشق چ سرپر ادویه‌ی ایتالیایی ۱ قاشق چ دارچین نوک قاشق چ رب گوجه فرنگی ۲ تا ۳ قاشق غ آب زعفرون دم شده پیاز خلالی خرد شده ۱ عدد هویج ۱ تا ۲ عدد فلفل دلمه ای . . مراحل کار تو فیلم مشخصه ولی بازم اگه سوالی بود تو کامنتا بپرس جواب میدم🤗 . 🍗توی فری که از قبل با دمای ۲۲۰ درجه گرم شده به مدت ۱ ساعت میذاریم که بپزه 🍗حتما روش رو فویل بکشین که خشک نشه 🍗اگه دوس داشتین میتونین در آخر گریل رو روشن کنین که روش برشته بشه. 🍗میتونین هر سبزیجات دیگه ای که دوس دارین بهش اضافه کنین
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩‍🍳🥧🧁 برنج نیمه طارم ۱ لیوان آب ۲ لیوان شیر ۲ کیلو شکر ۱ و نیم لیوان زعفران دم کرده به مقدار لازم پودر هل ۱ ق چ گلاب ۱ لیوان کره ۵۰ گرم خامه صبحانه ۱۰۰ گرم(نصف بسته) در صورت چرب نبودن شیر برنج رو ۲ ساعت قبل از پخت با ۱ لیوان آب خیس کنید ،بعد از دو ساعت آبش رو خالی کنید و با دو لیوان آب جدید بگزارید روی حرارت برنج که تا حدودی پخت و آبش کشیده شد نصف شیر رو اضافه کنید ،هم بزنید و زمان بدید تا شیر به خورد برنج بره ،بعد بقیه ی شیر رو اضافه کنید و زمان بدید تا برنج کامل بپزه و غلیظ بشه حالا شکر رو اضافه کنید و صبر کنید تا شکر کاملا حل شود. زعفران ،هل و گلاب رو اضافه کنید در آخر کره و خامه رو اضافه کنید ،البته من خامه نزدم چون از شیر محلی استفاده کردم. ۲۰ دقیقه با شعله خیلی کم دم کنید،بعد بریزید داخل قالب ۳۰ در ۴۰ (نیازی به چرب کردن کف قالب نیست) ۱۲ ساعت بزارید ی جای خنک تا خودش رو بگیره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 24 ⭕️ اینجا نباید بگیم که خب من میخوام رنج بکشم اما ازدواج بهم خوشی هایی میده پ
25 💕ازدواج رو اگه بخوایم دقیق تر نگاه کنیم در واقع "مجموعه ای از رنج های جدید" هست👌🏼 ➖ طبیعتاً هر ازدواجی حتماً با مشکلاتی همراه هست. 💠 جالبه هر کسی میرفت پیش امام خمینی «رحمت الله علیه» که امام عقدشون رو بخونن ایشون توصیه میکردن و میفرمودن: 🌸برید با هم بسازید🌸 🔷طبیعتاً زن و شوهر دو تا انسان هستن و طبیعیه که دو تا انسان در برخی موارد با هم اختلافِ نظر داشته باشن✔️
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 .. هوای عالی ای بود، یه هوای خنک بهاری، شونه به شونه ی عباس قدم م
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 بازم چیزی نگفتم که گفت: میشه قدم بزنیم بلند شدیم و باز شروع کردیم به قدم زدن که شروع کرد - من همون روز اول که دیدمتون یه احساس اطمینانی داشتم بهتون، روز اول منظورم یکسال پیشه، شما متفاوت ترین دختری بودین که من دیده بودم، تازه از پاریس اومده بودم و دیدن شما بدجور ذهنم رو درگیر کرده بود مغزم اصلا نمیکشید، به من فکر می کرد، مگه امکان داشت؟؟ یعنی عباس هم بهم فکر میکرد   .. همچنان تو سکوت خودم پناه گرفته بودم که ادامه داد: وقتی از خونتون رفتیم دلم می خواست کاش دیگه هیچ وقت نبینمتون که ذهنم باز درگیرِ دختر عجیبی مثل شما بشه، لبخندی زد و گفت: عجیب میگم، چون برام عجیب بودین .. اون حیا و نجابت خاصی که داشتین خیلی متفاوتتون می کرد سرم پایین بود و حرفاش مثل یه مسکن آرومم میکرد، آقای یاس داشت اعتراف میکرد، به همه ی روزاهایی که من بیقرار عطر یاسش بودم .. اون هم بهم فکر میکرد ... - وقتی دختر عمو و دختر یکی از آشناهامون ردم کردن قرعه ی مادرم افتاد به نام شما، درست چیزی رو که ازش فراری بودم بعد کمی مکث ادامه داد - من فرصت ازدواج نداشتم، میترسیدم وابسته ام کنه و نتونم برم، خاستگاریای قبلی که رفتیم منو رد کردن چون موضوع سوریه رو بهشون گفته بودم و خودشون نخواستن با مردی ازدواج کنن که معلوم نیس فردا باشه یا نه، اما نمیدونم چرا احساس می کردم نکنه شما با رفتنم مشکلی نداشته باشین، برای همین قبل خاستگاری باهاتون حرف زدم که مطمئن بشم جوابتون منفیه نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: ولی شما غافلگیرم کردین، واقعا فکر نمی کردم جوابتون مثبت باشه، جلوی پدر مادرمم نتونستم چیزی بگم، راستش انقدر تو بهت بودم که هیچی به ذهنم نمیرسید، بعدشم که چند روز پیش برای ناهار رفتیم بیرون به چیزایی رسیدم که فکرش رو نمی کردم، حرفاتون عجیب بود، تا اون روز باور نمیکردم دختری حاضر بشه با کسی ازدواج کنه که موندش معلوم نیست، فکر میکردم هیچ کس مردی رو که از همین الان تو فکر شهادته نخواد! ناخود آگاه یاد عاطفه افتادم ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 بازم چیزی نگفتم که گفت: میشه قدم بزنیم بلند شدیم و باز شروع کردیم
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 کمی که به سکوت گذشت گفت: شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟ اگه قرار باشه واقعا با من زندگی کنین؟؟ از حرکت ایستادم، ایستاد و نگام کرد، چی میگفتم، میگفتم یه ساله ذهنم درگیره نگاهی که به من نکردی، چی میگفتم، میگفتم من احساس رو از تو یاد گرفتم، میگفتم تمام احساسات من خلاصه شده در عطر یاست .. سکوتمو که دید اروم پرسید: اگه من رفتم و شهید شدم چی، چیکار میکنین؟! امشب داشت شب بدی میشد برام، نمی خواستم انقدر زود به رفتنش فکر کنم -مگه نگفتین حالتون خوب نیست، میتونم بپرسم چرا؟!! بحث رو که عوض کردم چیزی نگفت و جواب سوالم رو داد: دلم برای دوستم تنگ شده، حسین، دیشب براش روضه گرفته بودن تو محلمون .. حسین دوست دوران دبیرستانم بود، خیلی باهم صمیمی بودیم بعد دبیرستان بابا منو برای ادامه تحصیل فرستاد خارج ولی حسین رفت حوزه پرسیدم: فوت شدن که روضه گرفته بودن؟؟ نگاهی بهم کرد و با بغضی که تو صداش حس میکردم گفت: نه ... فوت نشده، این اواخر تمام صحبتا و پیامامون در مورد جنگ و شهادت بود، قرار بود باهم بریم سوریه، من منتظر بودم ترمم تموم شه، اما حسین طاقت نیاورد، رفت، دو هفته بعد رفتنش ... دستی به چشمای خیسش کشید، باور نمی کردم، عباس داشت گریه می کرد، - شهید شد ... پیکرشم برنگشت ... هنوزم اونجاست ... منتظرِ من ... فدماشو کمی تند کرد تا ازم فاصله بگیره، من اما ایستادم، اشکای عباس دلمو به درد آورده بود، پس تموم بی تابیش برای رفتن به خاطر رفیقش بود، رفیقی که چه زود پر کشیده بود ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 کمی که به سکوت گذشت گفت: شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟ اگه قرار با
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته، گوشیمو دراوردم و ساعت رو نگاه کردم داشت یازده میشد، دیر کرده بود تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، داشتم دنبال شماره اش میگشتم که صدای پای کسی رو حس کردم، نمیدونم چرا کمی داشتم میترسیدم .. تو تاریکی ایستاده بود، بلند شدم و صداش زدم: عباس!! اومد جلو و گفت: خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی رومو از چهره کریهش برگردوندم و باز مشغول گشتن شماره شدم که اومد نزدیک تر و خواست دستشو دراز کنه طرفم، سریع خودمو عقب کشیدم چشمام از ترس گشاد شده بود، دستام به وضوح میلرزید، جیغ خفیفی کشیدم و به سرعت شروع کردم به سمت خیابون دویدن، تو تاریکی یکدفعه پام گیر کرد به چیزی و محکم با کف دست و زانوهام خوردم زمین، از درد آخ ی گفتم، خواستم بلند شم که پاهایی جلوم سبز شد، چشمام از درد و سوزش پرِ اشک شده بود، نگاهش کردم، با چشمایی که از اشک قرمز شده بود و نگرانی توشون موج میزد نگاهم کرد و گفت: حالت خوبه معصومه؟! متوجه جمله اش نشدم درست، درد رو فراموش کردم اون مردی که قصد مزاحمت داشت رو هم فراموش کردم، اینکه منو چند دقیقه تنها گذاشته بود و رفته بود هم فراموش کردم، فقط به یه چیز فکر می کردم ... منو معصومه صدا کرد!! . ... . 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته، گوشیمو در
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 . . بعد اون شب دنیای من تغییر کرد، رفتارای عباس هم تغییر کرد، حالا دیگه توجهش روی من بود، تازه زندگی داشت روی خوشش رو نشونم میداد، ساعتای زیادی رو باهم میگذروندیم، بیشتر باهام صحبت می کرد .. گرچه بیشتر صحبتامون درمورد جنگ و سوریه و رفیقش حسین بود.. ولی من ساعتای کنار عباس بودن و دوست داشتم حتی اگر صحبتایی در مورد خودمون نمیشد.. هر روز که میگذشت بیشتر بهش وابسته میشدم، و وقتی حرف از رفتنش میزد دلم بدجور میلرزید، یه ماه انقدر به سرعت گذشت که نفهمیدم، با خستگی از دادن آخرین امتحان برگشته بودم .. بوی خوش غذا بد جور اشتهامو باز کرد، باز مامان با دستپخت خوبش این بوی خوش رو راه انداخته بود، سلام بلندی کردم که مامان با خوش رویی جوابم و داد و گفت: عباس اومده! سه روز بود که ندیده بودمش رفته بود تهران، با خوشحالی گفتم: واقعا؟!!! - آره تو اتاق محمده چادر و کیفمو انداختم رو مبل و سمت اتاق محمد رفتم، تقه ای به در زدم و وارد شدم، با خوشحالی سلام کردم که هردوشون جوابمو دادن .. عباس با دیدنم با هیجان بلند شد اومد سمتم، چشماش از خوشحالی برق میزد، نگاهمو از محمد که سرش پایین بود و تو فکر گرفتم و به چشمای پر از خوشحالی عباس دوختم ... نمیدونم چرا ته دلم خالی شد یکدفعه.. باشوق نگاهم میکرد .. دلم می خواست بپرسم دلیل خوشحالیش رو ..اما زبونم نمی چرخید .. شاید چون میدونستم چرا خوشحاله.. آروم با اشکی از شوق که تو چشماش جمع شده بود گفت: کارام جور شد بالاخره .. دارم میرم معصومه .. دارم میرم .. با جمله اش قلبم کنده شد، بالاخره رسید، رسید روزی که منتظرش بودم .. چه زود هم رسید .. چه زود .. . 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_پانزدهم . #بسم_رب_الشهداء . بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 ملیحه خانم فقط گریه می کرد، سخت بود ببینم مامان عباس رو که گریه میکنه ولی جلوی اشکای خودمو بگیرم، خیلی سخت بود، عمو جواد وقتی فهمید عباس میخواد بره چیزی نگفت، نه تایید کرد و نه خواست مانع رفتن عباس بشه، ملیحه خانمم وقتی فهمیده بود من راضی ام به رفتنش دیگه چیزی نگفت و فقط گریه می کرد ... همه امشب خونه ی عمو جواد جمع شده بودیم برای خداحافظی از عباس!! مامان کنار ملیحه خانم نشسته بود و سعی میکرد با حرفاش دلداریش بده .. مامان هم بهم هیچی نگفت .. راستش تنها کسی که از این رضایتی که از رفتن عباس داشتم سرزنشم نکرد مامان بود.. شاید چون می فهمید تو دل عباس چی میگذره .. نگاهم به مهسا افتاد که یه گوشه مبل کز کرده بود، نگرانی رو از چشمای این خواهر مهربون میشد دید، میدونم که به من فکر میکرد .. میدونم که فکر میکرد با علاقه زیادی که به عباس دارم چجوری راضی شدم به رفتنش... محمد تو اتاق عباس بود، منم دلم میخواست برم پیش عباس .. اما گفتم شاید بهتره محمد کمی با رفیقش خلوت کنه.. همینجوری کنار عمو جواد نشسته بودم و درست مثل عمو سعی داشتم تو حال خودم باشم و چیزی نگم .. محمد با حالت جدی اومد بیرون، با دیدنش بلند شدم و رفتم تو اتاق عباس تا این شب آخر کمی بیشتر حس کنم عطر یاسش رو ... وارد اتاق که شدم نگاهش بهم افتاد، در حالی که داشت لباساشو تو ساک میذاشت 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 ملیحه خانم فقط گریه می کرد، سخت بود ببینم مامان عباس رو که گریه
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 گفت: معصومه میشه در و ببندی! درو بستم و کنارش رو زمین نشستم که گفت: گریه های مامان برام سنگینه، چکار کنم؟! تمام تلاشمو میکردم بغضِ تو گلومو پنهان کنم گفتم: خب مادره دیگه، باید بهش حق بدی، براش خیلی سخته از تنها بچه اش بگذره - آخه اگه اینجوری باشه که همه بچه هاشونو دوست دارن .. دیگه کسی حاضر نمیشه بچه شو بفرسته با دستم انگشترش رو که کنار ساکش رو زمین افتاده بود برداشتم و گفتم: آره حق با توئه ..ولی کنار اومدن با این واقعیت براش سخته، باید به مامانت فرصت بدی نگاهی بهم کرد و گفت: ای کاش همه مثل تو بودن نگاهمو باز ازش گرفتم، پشت چشمام دریایی از غم بود که داشتم تمام تلاشمو بکار میبستم کسی متوجهش نشه، دوست نداشتم منی که تا الان مشوقش بودم و تمام مدت از کمک کردن بهش حرف میزدم، حالا بشینم و جلوش گریه کنم، نمی خواستم این لحظات آخرِ رفتن، دل عباس رو بلرزونم  ... با انگشترش توی دستام بازی میکردم که گفت: این یادگاری حسین بود، بهم گفته بود به ضریح امام حسین "علیه السلام" متبرکش کرده ... لبخندی روی لباش نشست: بهم میگفت این عقیق سبز همیشه به دستت باشه که محافظت بکنه ازت ... عقیق رو لمس کردم، تو دلم با عقیق حرف میزدم، "مراقب عباسِ من باش!! " ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❣️رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶برخی افراد میگن که اینترنت چرا قطع شد؟ 🔷 ببینید ما میدونیم که خیلی از کار و کاسبی ها در اینستاگرام هست و این قطعی اینترنت مشکلاتی رو برای افراد درست کرده. اما خب موضوع امنیت کشور از همه چیز مهم تره. اگه امنیت نباشه دیگه هیچ کسب و کاری باقی نخواهد موند. هیچ درس و دانشگاهی دیگه نیست... ان شالله به محض اینکه آشوب ها بخوابه اینترنت هم وصل میشه. کمک بدید زودتر آشوبگران شناسایی بشن و تحویل مقامات امنیتی داده بشن. 🍂🍁🍂🍁
🌺 🔶 نمی‌دونم توی این اربعین چه اتفاقی افتاد که بلا فاصله بعد از اربعین، همه روضه های اهل بیت مصور شد.... 🔺 چادر از سر زنی کشیدند... 🔸 کودکی را در شکم مادر سقط کردند... گلوی جوانی را بریدند... 🔺با سنگ بر سر مردی زدند و بعداز زمین گیر شدن او را کشتند... جوانی را مثل گرگها دوره کردند و سنگباران کردند... چشمی کور کردند و به بازویی خنجر زدند... با مرکب روی مردهای مدافع وطن رد شدند... 🌷 یا حسین چه کشیده ای ما که سینه هامان پر از بغض شده است... لا یوم کیومک یا اباعبدالله....😭
مدیرکل دفتر موسیقی صداوسیما: مهران مدیری تنها یک روز پیش از نطق اخیر و خداحافظی‌اش از تلویزیون، ۳۰ میلیارد تومان از صداوسیما دریافت کرده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفاعِ جانانه فربد طلایی از زنان و دخترانِ ایرانی در برنامه من و تو! واقعا دمش گرم، کِیف کردم♥️✌️🏻 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ من اگر الآن توی این وضعیت، حرف بزنم و دفاع کنم، برام بد میشه!!! دقیقاً از کی می‌ترسی الآن؟ 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥موضوع: ساده ترین روش خواندن نماز شب 🎙حجت الاسلام عالی
ای امت رسول، قیامت به پا کنید لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید در ماتم پیمبر و تنهایی علی علیه السلام باید برای حضرت زهرا سلام الله علیها دعا کنید داغ پیغمبر است و بلایی‌ست بس عظیم حیدر غــریب گشتـه و زهـرا سلام الله علیها شده یتیم صل الله علیه و آله🖤🍂 علیه السلام🖤🍂 🍂💔