eitaa logo
پرورستان
1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
5هزار ویدیو
24 فایل
📌 در این انقلاب آنقدر کار هست که می توان انجام داد بی آنکه هیچ پست، سمت، حکم و ابلاغی در کار باشد. شهید بهشتی ⁉️🔍 پاسخگویی به شبهات: @moalemkhorasan @Moalemsadeh 📥 ارسال نظرات و پیشنهادات: @Moalem_jahadi @montazer1146 لینک کانال: shad.ir/parvarestan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم حج پایان یافته است . کم کم زائران خانه ی خدا به شهر و دیار خود باز می گردند .سال ۱۲۹ هجری قمری است . بحبوحه ی انتقال قدرت از امویان به عباسیان . خانه ی ما در ابواء است .ابواء یک روستا ی بزرگ است سر راه مکه به مدینه . روستای ما افتخارات زیادی دارد : یکی از افتخارات روستای ما ، وجود مزارخانم آمنه بنت وهب ؛ مادر گرامی پیامبر خدا در روستاست . همچنین اولین غزوه از غزوات پیامبر در همین جا اتفاق افتاده. آیه ی تیمم هم در یکی از سفرهای پیامبر در روستای ما نازل شده است . امروز ۲۰ ذی الحجه است و ما میهمانان عزیزی داریم ، امام ششم شیعیان با همسرشان حمیده خاتون پس از انجام مناسک حج به‌روستای ما آمده اند. گویازمان تولد فرزندشان نزدیک است . عاشقان و دوستداران امام صادق علیه السلام از همه ی روستا و روستاهای اطراف به دیدار ایشان می آیند . امام در تدارک میهمانی هستند تا برای تولد فرزندشان اهالی روستا و دیگر زائران خانه ی خدا را اطعام کنند ‌ . ساعاتی پیش فرزند مبارکشان به دنیا آمد . امام نامشان را موسی بن جعفر گذاشتند. همه ی اهالی ابواء سه روز ميهمان حضرت صادق هستیم . چه مولود خجسته و مبارکی داریم امروز . @bazgoft_media
چند روزی است که برادرم شبها به خانه نمی آید . هر چند روز یکبار، دوساعتی می آید و باز خیلی زود می رود . جنگ تحمیلی ، اغتشاشات قومی و شورش های مسلحانه ی ایران در این چند ماهی که از پیروزی انقلاب گذشته مادرم را خیلی نگران تنها پسر خلبانش کرده است . بخصوص که ارتباط برادرم با حزب توده و گروه نقابِ افسران ِرژیمِ شاه در پایگاه شهید نوژه ، هنوز ادامه دارد . تا اینکه دیروز یعنی 17 تیر 1359 برادرم به خانه آمد تابا مادرم خداحافظی کند . مادرم گفت: "کجا ؟ " برادرم ابتدا طفره می رفت ، و بهانه ی پرواز و حمله های هوایی از همدان به جبهه های جنگ را می گرفت اما مادرم کسی نبود که باور کند . بله اصرار های مادرم نتیجه داد و برادرم از نقشه و کودتای کثیفی که مرکز هدایت آن پایگاه شهید نوژه همدان بود ، پرده برداشت . هدف کلی کودتا بازگرداندن شاهپور بختیار ، به شهادت رساندن امام خمینی ونابودی نظام جمهوری اسلامی بود. مادرم تا این جملات را شنید ، خیلی محکم به برادرم گفت :" شیرم را حرامت می کنم ، اگر سریعا پیش امام نروی و ماجرا را به ایشان نگویی." برادرم باتمام علاقه ای که به مادرم داشت می گفت؛ نمی شود. او خیلی تحت فشار بود می گفت ؛ این کودتا از ماه ها قبل برنامه ریزی شده ، مرکز عملیات کودتا هم پایگاه هوایی شهید نوژه انتخاب شده ، چون همه ی فرماندهان و خلبانان و افسران کودتا به پایگاه اِشرافِ کامل دارند . علاوه بر حمله هوایی به بیت امام خمینی و شهادت ایشان ، حمله به برج مراقبت فرودگاه مهرآباد ، دفتر نخست وزیری ، ستاد مرکزی سپاه پاسداران از دیگر برنامه های آنان بود . بالاخره صحبت های مادرم اثر کرد . برادرم مخفیانه از همدان به تهران رفت . و خودش را برای رساندن به محضر امام ، نزد آیت الله خامنه ای رساند و ماجرا را برای ایشان تعریف کرد . و با اینکه نیم ساعت از شروع عملیات کودتا گذشته بود اما به فضل الهی سربازان گمنام امام زمان توانستند همه ی600 نفر ِکودتاچیان از سراسر ایران را دستگیر کنند. امروز مادرم گفت: "همانطور که خداوند در اردیبهشت ماه عملیات پنجه ی عقاب نیروهای آمریکایی در صحرای طبس را خنثی کرد ، با عنایت خودش عملیات کودتای نوژه را هم برملا کرد تا به این انقلاب آسیبی نرسد ." @bazgoft_media
دکان پدرم درست روبروی درخت بود . و من هر روز او را می دیدم که کنار درخت می آمد ، نماز می خواند و با درخت سخن می گفت . پدرم می گوید او از اصحاب سه امام نخست شیعیان، امام علی (علیه السلام ) و امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) است ؛ اما شهرت او بیشتر به سبب شاگردی امام علی (علیه السلام) بوده است. او عاشق و دوستدار اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بود. آنان نیز به او توجه خاصی داشتند. من آنروز که با پدرم سخن می گفت حرفهایش را شنیدم ، می گفت: " این درخت نخل جز برای من رشد نکرده و مرا برآن بر دار می آویزند و من خود را برای چنین روزی آماده کرده ام ." آنروز هم که به دستور عبیدالله بن زیاد والی کوفه ، او را به خاطر دفاع از حق و دوستی اهل بیت علیهم السلام ،با همان درخت نخلش بردار کردند ، من او را دیدم . آماده بود .... مثل همیشه ... آماده ی دفاع از حق . نامش میثم بود و مثل ما خرما فروش . ‌ @bazgoft_media
من نفر پنجاه و هفتم بودم.باید از جان شیخ بهلول محافظت می کردیم .امروز روز سوم تحصن مابا شیخ در مسجد است . آیت الله سید حسین قمی ،هشتم تیرماه برای دیدن شاه و منصرف کردن او از منع حجاب و انتشار کلاه شاپو از مشهدبه تهران رفتند. امابه دستور رضاخان ،آیت الله و طرفداران آقا بازداشت شده اند. در مشهد هم شهربانی طرفداران و شاگردان آیت الله را بازداشت می کند .شیخ بهلول هم چون از طرفداران آیت الله است تحت تعقیب است . همه در حرم جمع شده ایم . مردم فریاد های مرگ بر شاه و زنده باد اسلام سرداده اند . شیخ چندین بار در مسجد برمنبر رفته اند . شیخ بهلول می گوید : " اعتراض مردم مشهد و روحانیون به قانون و سیاست های تغییر لباس و زندانی شدن آیت الله سید قمی است . " جمعیت امروز مسجدگوهرشاد 15 تا 20 هزار نفر است . چندین بار برای مذاکره از طرف شهربانی و خدام حرم با شیخ آمده اند : می گویند شاه مسلمان است و کارهای خلاف شرع نمی کندو این رفع حجاب به امر اعلیحضرت نبوده. یکشنبه 21 تیرماه 1314با صدای شیپور آماده باش،حمله بزرگ دولتی ها با تفنگ و توپ و مسلسل شروع شد .1600کشته دادیم.مقاومت معترضین شکسته شد .روحانیون سرشناس مشهد دستگیر و تبعید شدند .و قیام به شدت سرکوب شد. اما ما 57 نفر که حالا 4 نفر شده بودیم ، توانستیم جان شیخ بهلول را نجات دهیم . از دوستی که آشنایی در شهربانی داشت پرسیدم ، چرا حُرمت حرم و مسجد را شکستند ؛ گفت به پایتخت تلگراف زده اندکه : "بهلول نامی در مسجد گوهرشاد برخلاف حکومت قیام کرده ،تکلیف چیست ؟" دستور رسیده : - بهلول کیست ؟ مسجد کجاست ؟ آتش بار . @bazgoft_media
1⃣ من ایناس هستم نوه ی ابوحارثه . پدربزرگم بعد از اسقف اعظم نجران ، بسیار مورد احترام نجرانیان است . چند روز پیش نامه ای از مدینه به دست اسقف اعظم رسیده است . با این مضمون : «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب این نامه ای است از محمد فرستاده خدا به اسقف نجران .خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش و شما را از پرستش و عبادت بندگان ، به پرستش خدا دعوت می کنم . شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و تحت ولایت خدا درآییدو اگر این دعوت را نمی پذیرید باید به حکومت اسلامی جزیه (مالیات ) بپردازید و گرنه با شما اعلان جنگ می کنم . والسلام .» بعد از ساعتها جلسه و بحث و تبادل نظر، حدود شصت نفر از بزرگان و صاحب نظران و اندیشمندان مسیحی نجران در کاروانی به سرپرستی پدربزرگم به راه افتادند ، مقصد مدینه بود. اسقف اعظم خواسته بود بهترین اسب ها و شترها انتخاب شوند، گران ترین جهازها و هودج ها و محمل ها را بر شتران بربندند.کاروانیان همه لباس های زربفت و حله های یمانی و جامه های فاخر برتن کنند تا شاید در چشم محمد و طرفدارانش ، بزرگ جلوه کنند. و شاید محمد از فشار بر نجرانیان بکاهد. دریکی از منزلگاه ها حرفهای پدربزرگم را که با دوستان قدیمی اش إیهم و عبدالمسیح و عاقب می گفت ، شنیدم : « راستش ما معتقدیم پیامبری از نسل اسماعیل خواهد آمد که مسیح هم خبر آمدنش را داده است، دین او کاملترین دین هاست و پیروانش بسیار از جان گذشته.راستش من در مورد دین او در این چند سال تحقیق کرده ام، و احکام و دستورات دین او را مقبول می دانم.وآنچیزی که دلم را ناآرام کرده فقط می توانم به توبگویم؛من به پایان این سفر خوش بین نیستم .» فکر ابوحارثه همچون دریایی طوفانی مشوش است و این مسیر پایان ناپذیر او را سخت کلافه کرده است : -اگر محمد سخنان ما را نپذیرد چه ؟ -اگر خدایان سه گانه ی ما را نفی کند چه؟ ... نه او باید بپذیردکه خدایان سه گانه ی ما مقدس اند ... -در محاجّه با او چه بحثی را پیش بکشم ؟ -اگر در مقابل محمد کوتاه بیایم ، زر و سیم خود را از دست می دهیم ....ثروت ... شوکت ... و اعتبار چندین وچند ساله مان را. ادامه دارد ... @bazgoft_media
2⃣ پس از ورود به مدینه و استقرار در کاروانسرا ساعتی بعد در مسجد به حضور رسول خدا رسیدیم . پدربزرگم از رسول خدا می پرسد : «ای محمد ما را به چه چیز دعوت می کنی ؟» پیامبر پس از حمد و ثنای پروردگار می فرمایند : «به سوی خداوند یگانه .و اینکه از طرف او به پیامبری برگزیده شده ام و مسیح بنده ای از بندگان خداست و مگر نه اینکه او مانند دیگران حالات بشری داشت. » ابوحارثه درحالی که سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند ، بار دیگر با یقین پرسید : «ای محمد ؛ آیا هرگز دیده ای فرزندی بدون پدر متولد شود ؟» پیامبربرخاستند و خطاب به دانشمندان نجرانی فرمودند : «اگر مسیح بدون پدر بدنیا آمده، جای تعجب نیست و دلیل بر فرزندی خدا نمی باشد ، زیرا موضوع آفرینش آدم از این هم شگفت انگیز تر بود ، او بدون پدر و مادر متولد شد. » در این هنگام عاقب درحالی که از عصبانیت برافروخته شده بود ، برخاست و با تندی خطاب به رسول خدا گفت : «ای محمد بدان ما قبل از تو مسلمان شده ایم و مگر نه این که ما به سمت قبله ی خودمان نماز می خوانیم...» وپیامبر با تحکم وجدیت فرمودند : « دروغ می گویید ، شما صلیب را عبادت می کنید،گوشت خوک می خورید و عیسی را فرزند خدا می دانید.» عاقب از خشم می لرزد. ابوحارثه ، عاقب را به آرامش فرا می خواند . رسول خدا که نجرانیان را بر ادعای خود مصر می بیند ،می فرمایند : « پس بیایید مباهله کنیم .» ابوحارثه : « مباهله ای محمد ؟؟؟» پیامبر :« آری . حال که شما مصّر بر ادعای خود هستید ، چاره ای جز مباهله نیست .» عاقب با وحشت تکرار می کند :« مباهله ؟ ...چرا مباهله ؟» پیامبر فرمود :« با مباهله حق ظاهر می شود.» همهمه ای در مسجد به پا خواست .ابوحارثه هر چیزی را حدس زده بود ، غیر این مطلب را . عاقب گفت : «ای محمد ،قسم بر خدایان سه گانه ، بدان که خدایان ما بر تو بلا نازل می کنند .» پیامبر فرمود: «با مباهله دروغگویان شناخته می شوند و به عذاب الهی گرفتار می آیند.» ابوحارثه بعد از تأملی عمیق خطاب به رسول خدا گفت : «ای محمد چند روزی را برای مشورت به ما مهلت بده .» ابوحارثه و همراهان در حالی که با هم گفتگو می کنند از مسجد بیرون می آیند . گروهی از نجرانیان خود را از کاروانسرا به نزدیک مسجد رسانده اند ،تا از نتیجه ی گفتگو با محمد مطلع شوند . ابوحارثه به آنان می گوید : «امر مهمی پیش آمده ؛ حادثه ای که اصلا انتظارش را نداشتم ، رُخ نمایانده ... محمد ما را به مباهله فراخوانده ... باید امشب جلسه ای تشکیل دهیم ، به همه ی مشاوران اسقف که در کاروان سرا هستند اطلاع بدهید .» ادامه دارد ... @bazgoft_media
3⃣ علاوه بر هیأت نجرانی ، تعداد زیادی از مردم مدینه هم در بیرون شهر تجمع کرده اند . ابوحارثه در تفکراتش غرق‌ است : «سرنوشت همه ی مسیحیان به پذیرفتن یا نپذیرفتن مباهله بستگی دارد . .. پدر مقدس... خودت کمکم کن ... » که با سخنان ایناس به خود می آید : « پدربزرگ...ببینید ... گویی عده ای به این سو می آیند ...». ابوحارثه با نگرانی به سمتی که ایناس اشاره می کند می نگرد : « آری دخترم ... محمد است ... اما اینان که همراه اویند کیستند ؟ ...» . مرد عرب دست خود را سایه بان چشمانش می کند و با دقت می نگرد ، بعد در حالی که چهره اش باز می شود با غرور و صدایی رسا می گوید : « بدانید محمد همراه با عزیزترین کسان خود می آید .» ابوحارثه می گوید : « عزیزترین کسان ؟؟؟» ومرد می گوید : « آری ... عزیزترین و نزدیکترین ها ...» . با این سخنان جنب و جوشی در میان مسیحیان می افتد . عاقب با صدایی خفه می گوید : «ابوحارثه!...» ابوحارثه به مرد می گویدآنان را بیشتر معرفی کن ... .او می گوید : « آن مرد که در سمت راست رسول خدا ست و همراه ایشان می آید پسرعمو و داماد و وصی آنحضرت است. و آن بانوی جوان دختر رسول خداو همسر وصی او و سیده ی زنان عالم است. و آن کودکان حسن و حسین فرزندان دختر اویند. ... می بینید محمد با سربازان خود نیامده ، ببینید با چه اطمینانی حرکت می کنند.اینان اهل بیت محمدند ». ابوحارثه روبه عاقب می گوید : « می بینی عاقب ،اگر محمد راستگو نمی بود با اهل بیت خود نمی آمد...» همه ی نگاه ها به ابوحارثه دوخته شده است . ابوحارثه پس از تأملی عمیق می گوید : « من صورت هایی می بینم که اگر از خداوند تقاضاکنند کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد. هرگز با آنها مباهله نکنید، که هلاک خواهید شد . و بدانید که یک نصرانی تا روز قیامت برصحفه ی زمین باقی نخواهد ماند. ..» وقتی که رسول خدا به همراه حضرت علی و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام )به جایگاه مباهله رسیدند ، پیامبر( صلی الله علیه و آله ) به اهل بیت خود فرمود: « هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید . ..» مسیحیان بادیدن چهره ی مصمم و مطمئن پیامبر و همراهانش وصحبت های مأیوس کننده ی ابوحارثه به وحشت افتادندو از اقدام به مباهله خودداری کردند. پس به ابوحارثه گفتند که مباهله نمی کنند.وحاضرند در برابر خواسته های پیامبر تسلیم شوند . آنگاه ابوحارثه به جایگاه مباهله نزدیک شد و به رسول خدا گفت : « یااباالقاسم ما با تو مباهله نمی کنیم،بلکه مصالحه می کنیم ...» رسول خدا هم با آنها به شرط پرداخت جزیه مصالحه نمود. و هیأت نجرانی با ذلت به دادن جزیه رضایت دادند . کاروان به سمت نجران در حرکت است . ابوحارثه بخشی از نخلستان ها و کشتزارهای خود را به عنوان جزیه ی آن سال تقدیم پیامبرنمود . ابوحارثه پس از این ملاقات در نهان به رسول خدا معتقد می گردد. و ایناس همچنان به آینده می نگرد ... و این که او هم مانند پدربزرگ شیفته ی این خانواده ی بزرگ مسلمانان گردیده است ... و از همه زیباتر عباراتی است که ایناس این روزها آموخته ؛ «اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ...» پایان •┈┈••✾❀✾••┈┈• @bazgoft_media
قورمه سبزی مامان مثل همیشه خوشمزه بود . اما خودش نمی‌خورد. " مامان چرا نمی خورین ؟ نکنه روزه گرفتین؟ " _ آره دخترم . روزه ام "چطور؟ امروز روز خاصیه؟ " _امروز هل اتی هست . "هل اتی؟ " - بله . امروز روزیه که هل اتی در حق اهل‌بیت علیهم السلام نازل شده . "چرا ؟ " _ امام حسن و امام حسین علیهما سلام بیمار بودند . حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما سلام، نذر می کنند تا برای سلامتی بچه ها روزه بگیرن . روز اول موقع افطار مسکینی به درب منزل میاد . اونها افطارشون رو به مسکین میدن و با آب افطار می کنند . رور دوم موقع افطار یتیمی میاد ، باز هم افطارشون رو به یتیم میدن . روز سوم، هم اسیری میاد و باز افطارشون رو به اسیر میدن و با آب افطار می کنند . می بینی اهل بيت عليهم السلام براى رضاى خدا، غذاى خود را به آنان دادند و خودشان با آب افطار كردند. خداوند متعال، سوره انسان رو در وصف ايثار آنها نازل فرمود. به ما سفارش شده که امروز رو روزه بگیریم و به نیازمندان صدقه بدیم. •┈┈••✾❀✾••┈┈• @bazgoft_media
1⃣ باید بسته ای را برای یزید بن معاویه می بردم .نامه و بسته را گرفتم . مامور دارالاماره گفت : " پیک مان بیمار است .می دانم دیشب رسیده ای ، اما سریع برو و جواب نامه را بیاور .مراقب بسته باش ." نگران جان استادم هانی بن عروه بودم . وقتی که می رفتم، فرستاده ی حسین بن علی به کوفه آمده بود . به راه افتادم .به تاخت می رفتم. بسته سنگین بود . در این مدت اوضاع کوفه اصلا خوب نبود . مسلم آمده بود تا در مورد دعوت کوفیان از امام و بیعت شان اطمینان حاصل کند . شنیدم که استادم هانی ، مسلم را پناه داده . می دانستم عبیدالله برای دوام بنی امیه ، شیعیان را سرکوب می کند . " نکند برای هانی اتفاقی بیفتد ؟ فرستاده ی حسین بن علی چه می شود؟ " به تاخت می رفتم . بسته سنگین بود . به قصر یزیدرسیدم . نامه را دادم و بسته را زمین گذاشتم . مضمون نامه را نمی دانستم اما هرچه بود یزید را شاد کرد . دستور داد انعام خوبی به من بدهند . گفت : سر دشمنانم را آورده ای .احسنت بر عبیدالله. یادم آمدصبح کسی در کوفه گفته بود ؛ میزبان و میهمان را اعدام کرده اند . بسته را که گشودند دیگر هیچ نفهمیدم ... •┈┈••✾❀✾••┈┈• @bazgoft_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2⃣ او را می شناختم ، نامش ابو ثمامه بود ، از شیعیان امام علی و از یاران امام حسن . در شجاعت و اسلحه شناسی در کوفه زبانزد بود . وقتی مسلم فرستاده حسین بن علی به کوفه آمد، ابوثمامه مسئول دریافت کمک های مالی و تهیه اسلحه برای یاری حسین بن علی شد . آنشب بعد از نماز در مسجدمرا کناری کشید و گفت : برای یاری پسر پیغمبر؛ سپر و کلاهخود و زره می خواهم، می توانی کمکم کنی ؟ من هنوز جوابش را نداده بودم که خبر دستگیری مسلم را شنیدیم . فردا صبح او با همان تجهیزات محدودی که جمع کرده بود از کوفه رفت . بعدها شنیدم خودش را به امام حسین رسانده و در رکابش جنگیده .روز عاشورا،نزدیک ظهر خود را به امام می رساند و می گوید : " جانم فدای تو .دشمن لحظه به لحظه به ما نزدیکتر می شود ، دوست دارم مانع حرکت آنها به سوی شما باشم هرچند در این را کشته شوم ، اما قبل از شهادت می خواهم نماز ظهر را با شمابخوانم " امام حسین فرمودند: "نماز را به یاد ما آوردی ، خدا تو را از 🔸نماز گزاران ذاکر 🔸 قرار دهد . " بعد از اینکه نماز ظهر را با امام و جمعی از یاران امام می خوانند، ابو ثمامه به میدان جنگ می رود و با شجاعت تمام می جنگد تا به شهادت می رسد . •┈┈••✾❀✾••┈┈• @bazgoft_media
3⃣ وقتی خبر شهادت جناده را آوردند، به سمت خیمه ی همسر و فرزند جوانش رفتم. جناده از اصحاب رسول خدا بود ، از شیعیان و عاشقان امام علی . گفتم حتما حال همسرش بحریه مناسب نیست ، بروم و دلداریش بدهم . تا ظهر عاشورا چیزی نمانده بود . وقتی وارد خیمه شدم ، بحریه را دیدم که مشغول پوشاندن لباس رزم بر تن تنها پسرش است. به عمرو می گفت : " پسرم باید مانند پدرت از خاندان پیامبر دفاع کنی .حال نوبت توست . بروو حسین را یاری کن . " بحریه از زنان شجاع و فداکاری بود که می شناختم ، می دانستم که امام اجازه ی میدان رفتن به عمرو را نمی دهد . حدسم درست بود .امام حسین به عمرو فرمودند: " شهادت پدرت برای مادرت سخت است ، برگرد " اما عمرو گفت : " یا ابا اباعبدالله ! مادرم مرا به حضورتان فرستادند تا اجازه جنگ از شما بگیرم " امام در مقابل اصرار های عمرو اجازه فرمودند . عمرو به میدان رفت و شجاعانه جنگید تا به شهادت رسید . آنجا بود که بحریه را دیدم که روبه سوی میدان جنگ با پسرش سخن می گفت : " ای نور دیده ام ، ای آرامش دلم ، ای شادی زندگیم ...آفرین برتو ...آفرین که به وظیفه ات خوب عمل کردی ..." •┈┈••✾❀✾••┈┈• @bazgoft_media