هدایت شده از محفل شعر قند پارسی
«طنز یلدایی»
امشب شب درازیست یلداست مثل اینکه!
تا صبح شادمانی برپاست مثل اینکه!
هنگام عصر رفتم بازار میوه_آجیل
دیدم کمی جلوتر دعواست مثل اینکه
جنجال بود و غوغا در صفِ بال و گردن!
گفتم دخالت من بیجاست مثل اینکه!
رفتم کمی جلوتر پسته که جای خود داشت
حتی خرید تخمه رویاست مثل اینکه!
آنجا انار قرمز دارد هزار ناز و
در بین میوهها هم والاست مثل اینکه!
در آن ته مغازه با هیبت عجیبی!
یک کوه هندوانه!🍉 پیداست مثل اینکه
یک دسته موز خوش رنگ 🍌 چشمک زد آن طرفتر!
دیدم که قیمتش وای بالاست مثل اینکه!
سیب گران 🍎 نشسته با پرتقال نافی 🍊
او صاحبِ عیار و فتواست مثل اینکه!
آن سو لبوی داغ و این سو کباب بره_
غارتگر و حبیب دلهاست مثل اینکه!
در این میانه دیدم یک بستهٔ نخودچی_
با جیبمان ایاق و با ماست مثل اینکه!
اینجور شد که یخ زد تا مغز استخوانم!
باید به خانه برگشت سرماست مثل اینکه!
پروین جاویدنیا
#طنز
با دست پُر از راه رسیدی مردی
از مانع قبضها پریدی مردی!
جوراب گرفته هدیه و با رغبت!
سرویس طلا اگر خریدی مردی!!😉
#پروین_جاویدنیا
#رباعی
#طنز
@parvin_javidnia1359
«سیل»
پیش از اینها اعتباری داشتیم
زندگی و روزگاری داشتیم
پیش چشم شورِ فامیل و محل
«مسکن مهر»ی و کاری داشتیم
خانه ای، سقفی، اتاقی نونوار
بعد یک عمری نداری داشتیم
گرچه قسطِ وام هایش غُصه بود
لیک با آن اقتداری داشتیم!
جایتان خالی رسید آن روز که
توی خانه جویباری داشتیم!
سیل آمد تا کجا؟ تا حدِ ناف!
لحظه های ناگواری داشتیم
ابرها لج کرده، باریدند و ما
از لج آن حال زاری داشتیم!
شهر شیراز و بهاران، ای عجب
ما چنین فصل بهاری داشتیم؟!
بر سرِ بی فکرِ مسئولین امر
خون جگر، داد و هواری داشتیم
از سرِ دلسوزی دلسوزها
جا در آغوش بخاری داشتیم!
با اثاث خیسِ منزل روز و شب
بوسه های آبداری داشتیم!
با سه میلیون پول وامِ سیلمان
نقشههای نازداری داشتیم!
الغرض تا چند روزی بعد از آن
در محل، قایق سواری داشتیم!
«نکته ها رفت و...» بماند یادتان!
ما ز دولت چشم یاری داشتیم!
#پروین_جاویدنیا
#طنز
@parvin_javidnia1359
هدایت شده از دادخند
27.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌵اگرقاضی شوم روزی کنم مبهوت خالق را!
📌 برگزیده دومین جشنواره ملی شعر طنز عدلیه دادخند
📍سرکار خانم پروین جاویدنیا
📍 استان فارس
#دادخند #قند_شکن #شعر #طنز #اختتامیه #خنده #جشنواره #ملی #گوشی_همراه #فرهنگ_همراه #قوه_قوی
🔊(کانال اطلاع رسانی جشنواره ملی شعر طنز عدلیه«دادخند»)
📱https://eitaa.com/dadkhande
🚩 ارتباط با ادمین کانال:
@admin_adlieh_yazd
«زمین لرزه»
لرزید زمین نیمه شبی فصل زمستان
شد در صدم ثانیه هنگامۀ بحران
آوار فرو ریخت به روی منِ حیران
در رفت سراسیمه همان جا کش تنبان!
ناغافل و سرگشته و لرزنده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
افتاد زمین توستر و تیرآهن و تابه
شد منزل ما زودتر از زود خرابه
شد قافیه تکرار ز اوضاع خرابه!
گفتم متوهم که چه شد قصر دو خوابه؟!
هوش از سر بیخانۀ بازنده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
یک آجر ناخوانده کمی بعد رها شد
چرخید زمین دور سرم، هول و ولا شد!
ای داد جوان بودم و آمال فنا شد
روح از بدن انگار همان لحظه جدا شد
با کوهِ گناهِ شده پرونده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
احیا شدم از بوی فریبندۀ کافور
ناگاه رسیدند دو تا بتمنِ مامور!
گفتم که کجایم من و گفتند که در گور!
از ترس کفن خیس شد ای وای چه ناجور!
یکباره چه شد، روح سرافکنده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
بعد از دو سه ساعت که ز نو چشم گشودم
در چادر امدادگر زلزله بودم
با چشم پر از مهر، پرستار وجودم!
فهمید که من عاشقم و سخت حسودم!
آن ماه رخ حوریِ تابنده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
پرسیدم از آن ماه: چرا زلزله آمد؟
تنها به سراغ منِ بی حوصله آمد
تا خانۀ ما پر تپش و پر گِله آمد
او گفت: که بادی به چنین هلهله آمد!
آروق پدر زنده و تازنده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
یک ایل رسیدند پس از رفتن خواهر!
گفتند چه آمد به سرت کهنه برادر
گفتم که ندارم خبر از این دل کافر!
گفتند که سطحیست جراحات، سراسر!
پرسیدم از آن جمع، رباینده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
گفتند سخن از که و از کیست؟ جمیعاً
گفتم که همان یار، همان دلبر رهزن
گفتند که هوش از سر تو رفته به جردن؟!
گفتم که چه گفتید؟ شده نوبت «هوتن»؟!
عقل از سر این عاشق جوینده کجا رفت؟
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟
دلخسته از عشقی که سرانجام ندارد
چون تاجر بی یِن! که دلارام ندارد!
مانند خماری که می و جام ندارد
یا مثل اتاقم که دگر بام ندارد!
هی شعر نوشتم که ستاننده کجا رفت؟!
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟!
القصه مرخص شده و با دل عاشق
افتاد دلم در پی آن دلبر حاذق
گفتند که با مدرک و چون بادِ موافق!
برگشته پس از درس به آن موطنِ سابق!
امدادگر زلزلۀ بنده کجا رفت؟!
با سرعت و بی ترمز و بیدنده کجا رفت؟!
پروین جاویدنیا
#طنز
@parvin_javidnia1359
«اسراف کن»
پروین جاویدنیا
میرود عمر گران پس رایگان اسراف کن!
بیخیال صرفهجویی هر زمان اسراف کن!
آب را داده خدا، پس مدعی زِر میزند!
اختیارش با تو، در حدِ توان اسراف کن!
پاک ماشینِ قشنگت را بشوی و کیف کن!
هیچکس این دور و برها نیست، هان اسراف کن!
با فشارِ آب حتماً ساعتی را بگذران
پیش روی چشم هر پیر و جوان اسراف کن
میشود پاکیزه حتماً پلهها و پارکینگ
تا حیاطی شسته از نو، در عیان اسراف کن!
پول قبضش را مگر همسایه داده برج قبل؟
پس نترس از این و آن، چون قهرمان اسراف کن!
روی وجدانت بکش خط و برقصانش غلیظ!
پُر کن استخر و شبانه بینشان اسراف کن!
فاضلابِ کارگاهت را بکِش تا پای رود
چون رسیدی بر لب آب روان اسراف کن!
باش همرنگ جماعت توی این خر تو خری!
بیخیالِ تک روی، چون دیگران اسراف کن!
آبکی مدرک گرفتی بیسوسول بازی و تِز!
حال که دکتر شدی بی امتحان، اسراف کن
کاه مجانیست خر جان! پس غنیمت را بچاپ
تا شود تا خِرخره پُر کاهدان اسراف کن!
#پروین_جاویدنیا
#طنز
🗞️روزنامه عصر مردم
🌸ستون نوش و نیش
✍️سه شنبه ۱۴۰۳/۱۲/۲۸
سپاس از استاد علی اصغر کمالدار
برای چاپ شعر «اسراف کن» در روزنامه عصر مردم
@parvin_javidnia1359
نقیضه با حکایتی از سعدی
باب هفتم در تاثیر تربیت:
حکیمی فرزندان را پند همی داد که جانان پدر در این روزگاران «بلاگری» بیاموزید که علم و هنر را اعتماد نشاید!
بدانید که امروزه سیم و زری در چنته اتان نمیباشد که در سفر بر محل خطر باشد که همۀ داشته و نداشتهاتان را در کارتی اعتباری ذخیره دارید و دزد نتواند به یکباره ببَرد یا خواجه به تفاریق بخورد!
پس پند پدر را آویزۀ گوشتان کنید که بلاگری چشمۀ زاینده است و دولت پاینده!
تنها با یک گوشی هوشمند و بستهای نِت و کمی افعال غیر منتظره! می توانید به سهولت پولها را درو کرده و صاحب شغل و منصبی شوید!
فرزندانم گذشت آن زمان که میگفتند هنرمند هرجا رود قدر بیند و در صدر نشیند که به چشم خویش دیدم پیجهایی در «اینستاگرام» به نام صاحب کمالانی که فالووری چندان نداشته و این جماعت معاصرِ اینستا_باز برای هنر و علمشان تَره هم خورد نکرده و به قدر لایکی هم قدر ندانسته و برعکسِ آن برای اغواگران و رامشگران این فضای مجازی دست و پاها شکستندی!
جانِ بابا چُنین ورق برگشت
تا که افتاد فتنه در دوران
هنر و علم را فرو بگذار
حقِ خود را از این جهان بستان!
استوری کن همه وجوهت را
پیجِ خود را بکن تو میلیونی
با کمی قِر، کمی ادا هم باش
نقطهای تا همیشه کانونی!
✍️#پروین_جاویدنیا
#طنز
#نقیضه
@parvin_javidnia1359
طنز
خواستم تا بچهای دیگر به دنیا آورم
بعدِ مهتاب و سحر، اختر به دنیا آورم
بیخیال اکبرِ اذیت کنِ چون زلزله
با مهار استرس اصغر به دنیا آورم!
واممان گر جور شد، جانِ یگانه ضامنم
نقدا و بیفاصله اژدر به دنیا آورم!
شست و شوی مغزی شوهر فقط کار من است
توی گوش او بخوانم: "زر به دنیا آورم"
توی این خانه نه من سرور، نه شوهر سرور است
قول دادم این سری سرور به دنیا آورم
فکر سینگلهای شهرم توی این خر تو خری
من برای دختران همسر به دنیا آورم!
وضع شعر و شاعری هم این زمانه خوب نیست
شاعرانه یک شبی "قیصر" به دنیا آورم!
یک "خداد عزیزی" تیم ما دارد نیاز
یک کپی از او... نشد، داور به دنیا آورم!
چون که چاقی را مریضی خوانده دکتر جانمان
طبق مُد یک بچهی لاغر به دنیا آورم!
ته تغاری مرا "شَر" خواند دیشب جاریام
لج نموده یک نَر شَرتر به دنیا آورم!
کوری چشمان دشمن در دفاع از میهنم
یک تنه یک ارتش از افسر به دنیا آورم!
کشورم دارد در این برهه به زاییدن نیاز
آنچه باشد این زمان برتر به دنیا آورم
دکتر و استاد و دانشمند و مامای خفن
نسل شیک و خوشکل و نوبر به دنیا آورم!
چون خودم ده دختر جوجهکشِ با حوصله
مثل رستم، پهلوان_شوهر به دنیا آورم!
پروین جاویدنیا
#طنز
https://eitaa.com/parvin_javidnia1359
شعر شیرازی
«دختر خاله»
«ببینید چه جیلوونی که ئی ماترنگک میزنه
انگو گوشت قربونی منِ سر چنگک میزنه
با هزار دوز و کلک قمچی زد و دلوم قپید
حالو من جِز میزنم او داره پلنگک میزنه»
من شدم ویلون عشقش او ولی صب تُ پسین
زیر گوش غصه هی انگو داره چک میزنه
من که گُشنم نمیشه از غم دوری او چیطو
کِر دسِ آ بیبی هی حاجی قوتک میزنه؟
گفتمش خبر داری از دل ائ پسر خالهات؟
بُ لبوی قُلبه بَرم مسخره شافتک میزنه
گفتمش دوسِت دارم شنفتی یُ کر شدی باز
بیخیال حرف من نشسه دَسَّک میزنه
آ بیبیام گفته که بهروز میخواتت بُ جون و دل
تُ که اسم من میاد میگن که جفتک میزنه
میگه من بدُم میات شووَر شووَر هی نکنید
آمو رُو دار به دِلُوی کِسوی دیگه تک میزنه
تُ منِ میبینه سر میچرخونه خیر ندیده
آمو دیدم که بَری غریبه پشتک میزنه!
پروین جاویدنیا
#شعر_شیرازی
#طنز
https://eitaa.com/parvin_javidnia1359
شعر شیرازی
«نیگا بکن خدا چی آفریده
حکمتی داره آنچه آفریده
چه صوت و آهنگ و نووی قشنگی
تو حنجرهی کمونچه آفریده
بری تماشوی شب و ماه و مهتاب
رو هر دیوال دریچه آفریده»
بری حیاط باصفوی آ بیبی
حوض آبی بُ باخچه آفریده
بری که پا کَنی، کُنی درختِ
کلنگ و بیل و بیلچه آفریده
تو پَی (پنج) دری خونهی قدیمی آقام
اُینه و قاب و طاخچه آفریده
بیبین بری اونوی که اهلِ دلن
فصل باهار و غنچه آفریده
بری که دَن ما همش بجمبه
لواشک و آلوچه آفریده
بری قوشونی که همش پلاسن
یخنی نخود تو دیگچه آفریده
بری قشنگی سبزی خوردنا هم
پیازچه و تربچه آفریده
بری زنوی فضولِ ایی محلو
فک زدن تو کوچه آفریده
بری لوتی محلمون بیصُبت
دسمال یزی، نوچه آفریده
بَری او که کُمینه، صبِ جمعه
کله و کُم بُ پاچه آفریده
بَری منم که شاعرم، شعر میگم
گِمون کنم که مخچه آفریده!
پروین جاویدنیا
#شعر_شیرازی
#طنز
https://eitaa.com/parvin_javidnia1359
«عشق دهه چهارم»
در دهه چهارم عمر شریف
شانس زد و شوهرکی شد ردیف!
استوریش بود همه شعر نغز
عکس گل و بوته و جویی نظیف!
بود کلامش ز بزرگان به کل
بود به هنگامۀ چتها عفیف
چشمۀ احساس نجیبانه بود
شاعر ابیات لطیف و ظریف
در همه اوقات رفیق و شفیق
در همه احوال دلم را حریف!
شد سبب خیر، مجازی چُنین
با نِت پرسرعت و گاهی ضعیف!
عشق رسید از ره و اعجاز کرد
بخت منِ غمزده را باز کرد
شد شب تاریکِ مرا آفتاب
کرد مرا دور ز هرچه سراب
عشق به جان و نفسم شعله ریخت
داد مرا شور و شرِ بی حساب!
از منِ من یک نفر تازه ساخت
بُرد مرا تا وسط انقلاب
از هیجان خواب و خوراکم نماند
شد شب تنهایی من را شهاب
داد امیدی به دل خسته ام
شد همۀ پرسش دل را جواب
هر نفس از عشق به جوش و خروش
این دل مجنون شدۀ در شتاب
تاب و تبِ عشق چو بالا گرفت
درد فراق آمد و معنا گرفت
درد فراق آمد و تفسیر چیست؟
جان به لبم آمد و تقدیر چیست؟
با دل بیصبر نوشتم به یار
آه بگو علت این گیر چیست؟
با دو سه استیکر خیلی خفن
پرسشم این بود که تدبیر چیست؟
من که شدم طالب دیدار تو
فلسفۀ این همه تاخیر چیست؟
با کُت و شلوار عروسی، شبی
خواب تو را دیدم و تعبیر چیست؟
«دور جوانی بشد از دستِ من»
چارۀ این دوری دلگیر چیست؟
بعد سه ساعت خبر آمد: «اوکی»
پی اِمکی مختصر آمد: «اوکی!»
آه «اوکی» تیر ز صیاد بود!
کشت مرا، کشت که جلاد بود
خواند پس از آن: «بتِ شیرین» مرا
در نظرم او خود فرهاد بود!
شوق، به من فرصت پرواز داد
مثل کبوتر دلم آزاد بود
قول و قرار من و او کافه شد
ساعت شش لحظۀ میعاد بود
رفتم و از دور مرا زد صدا...
این دل شیدا شدهام شاد بود
دیدمش اما نه همان بود، نه
وای که در هیئت معتاد بود!
زود در آوردم و عینک زدم
گیج به صورت دو سه تا چک زدم!
گفت سراسیمه: چه شد دلبرم؟!
تَر بکنی لوچه دمِ محضرم!
زار و پریشان و مصیبت زده
داد زدم رفت کجا یاورم؟
با دو سِری عکس دروغین و فیک
گند زدی یکسره بر باورم
گفت: که اینجور نبینم عزیز
من که هنوز از همه مردان سرم!
«تا نکشد عقل به دیوانگی»
فرصت دیگر بده ای اخترم!
پا شدم از جایم و گفتم به او:
بین دو ابرو شده حک من خرم؟!
تا تو شوی از گُل و افیون بری
کرده اجل روح مرا دفتری!
پروین جاویدنیا
#طنز
#اعتیاد
برگزیده جشنواره طنز باران شعرخند چهارمحال و بختیاری
https://eitaa.com/parvin_javidnia1359
«وصیت نامه»
بیا بنشین که با قلبی تپنده
بگویم از سفر بی گاز و دنده
پر پروازمان هرچند شعر است
ولی پروین شود روزی پرنده!
وصیت میکنم روز عزایم
نباشد خندهها خیلی زننده!
«بیفزایید طول قبر من را
بگویید آخر او قدش بلنده!»
غذای ظهر باشد از کبابی
سالادش با هویجِ خوب رنده
سرِ سفره همه باشید چون دوست
شما که مرده خوارید و چرنده!
سر قبرم بتعریفید از من!
که نیکی کرده حتی با خزنده!
بگویید او شده در جشنواره
بدون جِر زنی هر دم برنده
میان قاب کرده عکس من را
همان عکسی که کردم ناز خنده
نمیبخشم النگوهای خود را
که از جانم نمیگردند کنده!
فقط میماند آخر یک وصیت
که شوهر اخته گردد بعدِ بنده!!
پروین جاویدنیا
#طنز
https://eitaa.com/parvin_javidnia1359