eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
156 دنبال‌کننده
961 عکس
625 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
آرش* جوری نگام می‌کرد که احساس کردم حرفای خوبی نمیخواد بگه. بالاخره بعد از کلی مِن و مِن گفت: _برنامه‌ات چیه آرش؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم: _قراره حرف بزنیم دیگه. _نه، کلا، آینده رو میگم. _فردا بریم آزمایش، بعدشم عقد دیگه... _به مامانت برنامه‌ات رو گفتی؟ از کلمه‌ی مامانت احساس خطر کردم. ترسیدم راستش رو بگم، ترسیدم بگم مادرم بارها از من خواسته که اجازه بدم به راحیل زنگ بزنه و براش توضیح بده که ما دیگه نمی‌تونیم با هم ازدواج کنیم. مامان می‌گفت به نفع خود راحیله. می‌دونستم حرفای مامان مال خودش نیست. اونم راحیل رو دوست داشت. ولی بین دو راهی مونده بود. هر بار که مامان این حرف رو میزد، می‌گفتم من بدون راحیل نمی‌تونم زندگی کنم. اگر شما میگید با مژگان محرم بشم خب میشم. اما من فقط راحیل رو میخوام. البته هر چند وقت یک بار فریدون هم فشار می‌آورد. _آره گفتم. _خوب نظرشون چیه؟ _مگه مهمه راحیل؟ مگه ما می‌خوایم با نظر این و اون زندگی کنیم؟ ناراحت شد. _مادر آدم این و اون نیست. پس مادرت راضی نیست. اتفاقا مامان منم راضی نیست. بعد کمی مِن و مِن کرد و ادامه داد: _البته نه که ناراضی ناراضی باشه‌ها، ولی خب راضی راضیم نیست. نزدیک پارکی شدیم. احساس کردم تمرکزی برای رانندگی ندارم. کنار خیابون پارک کردم و پیاده شدیم. ناخودآگاه دستم به طرف دستش رفت. فوری دستش رو کشید. _ببخشید حواسم نبود. چقدر دستاش رو می‌خواستم. دستام رو تو جیبم گذاشتم و آروم آروم شروع به قدم زدن کردیم. _اگه من مامانا رو راضی کنم مشکل حله؟ _مشکل ما حل شدنی نیست آرش. _چه مشکلی؟ من که مشکلی نمی‌بینم. _نمیبینی چون من نخواستم مشکلی به وجود بیاد. چون از هر حرفی، هر بی‌احترامی گذشتم، به خاطر تو و به خاطر خیلی چیزای دیگه. ولی دیگه نمی‌تونم، حرف یه عمر زندگیه ، یه روز دو روز نیست. من فکرام رو کردم، همه‌ی جوانب رو هم سنجیدم. صداش می‌لرزید، حال خوبی نداشت. _ما نمی‌تونیم ادامه بدیم آرش، باید همینجا تمومش کنیم. خشکم زد همونجا ایستادم و با وحشت نگاهش کردم. نگاهش به زمین بود. _چی میگی راحیل، حالت خوبه؟ به دور دست خیره شد. _چیزی رو گفتم که تو جراتش رو نداری بگی. من نظر مامانت رو میدونم، به حرفش گوش کن آرش. هم خانواده‌هامون مخالفن هم عاقلانه‌ترین کار همینه. "نکنه مامانم بی‌اجازه من بهش زنگ زده" _مامانم بهت زنگ زده؟ _نه. _پس از کجا میگی؟ پوزخندی زد و گفت: _فکر کنم فقط من این موضوع رو نمی‌دونستم که دیروز به لطف فامیلاتون فهمیدم. حالا اون زیاد مهم نیست، مهم اینه که بهترین کار همینه که گفتم. اصلا نیازی به زنگ زدن مامانت نیست. ماشاالله انقدر زبون نگاهشون قابل فهم و گیراست که اصلا نیازی به حرف زدن ندارن. به خاطر آرامش همون بچه‌ای که از وقتی سوار ماشین شدیم فقط درموردش حرف زدی میگم. به خاطر مادرت و آرامش هر دومون. ✍به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور •@patogh_targoll•ترگل