eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
159 دنبال‌کننده
929 عکس
603 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
نزدیک شرکت، بودیم که کمیل پرسید: _موافقی امروز یه جعبه شیرینی بخریم و یه شوک به همه بدیم؟ دیگه باید همه نسبت ما رو بدونن. _نمی‌دونم هر جور خودتون صلاح می‌دونید. احتمالا این حرفتون ربطی به فریدون نداره؟ با تعجب نگام کرد و گفت: _بی‌ربطم نیست. دیروز پیام داده بود برگشته ایران. فهمیده شکایتت رو پس نگرفتی. وقتی نسبتمون رو بهش گفتم باور نکرد. گفت اینجوری میگم که با تو کاری نداشته باشه. فنی زاده گفت پیداش میکنه. نگران نباش حالا دیگه اون از ما می‌ترسه چون اگه خودش رو نشون بده به ضرر خودشه. _شما هر روز به هم پیام می‌دید؟ _بیشتر اون این کار رو می‌کنه. گاهی واقعا با حرفاش اعصابم رو به هم می‌ریزه و باعث میشه منم جوابش رو بدم و بترسونمش. از قنادی نزدیک شرکت یک جعبه شیرینی بزرگ خرید و روی صندلی عقب گذاشت و گفت: _تنها قنادیه که صبح خیلی زود مغازه‌اش رو باز میکنه. شیرینیاشم حرف نداره. هدیه‌اش رو آماده کردم و به محض سوار شدنش کیسه‌ی هدیه رو مقابلش گرفتم. _بفرمایید. این مال شماست. خودم دوختمش، امیدوارم خوشتون بیاد. با لبخند گفت: _برای منه؟ _بله، ناقابله. هدیه رو از دستم گرفت و گفت: _همین که شما افتخار میدی و هر روز با من همراه میشی خودش بزرگترین هدیه‌س. حالا مناسبت این هدیه چیه؟ جلوی خندم رو گرفتم و گفتم: _به مناسبت پاره شدن پیرهنتون. خندید. _اگه بدونم با پاره شدن پیرهنم بهم توجه می‌کنی، هر روز یه بهونه‌ای جور می‌کنم و برات پیرهنم رو پاره می‌کنم. هر دو خندیدیم. موقع باز کردن کادو مدام تعریف و تمجید می‌کرد. _حداقل وقتی پوشیدید و اندازتون بود تعریف کنید. اینجوری بعدا باید همه‌ی تعریفاتون رو پس بگیرید. دستم رو گرفت و روی چشماش گذاشت. _هر چه از دوست رسد نیکوست. دستایی که به خاطر من این لباس رو دوخته باید روی چشم نگهشون داشت. ممنونم‌ عزیزم. قلبم خودش رو به قفسه‌‌ی سینه‌م ‌کوبید. صورتم داغ شد. _شرمندم نکنید، قابل دار نیست. هدیه رو باز کرد و با تحسین گفت: _به‌به خانم هنرمند. چقدر رنگ قشنگی داره. این عالیه خانم. بعد نگاه عاشقا‌نه‌اش رو به چشمام چسبوند و گفت: _میدونی این یعنی چی؟ با لبخند نگاهش کردم. _نه. _یعنی من خوشبخت‌ترین آدم روی زمینم. لبخندم جمع شد، باورم نمیشد کمیل چقدر راحت درمورد خوشبختی حرف میزد، چقدر خوشبختی رو آسون گرفته بود. یعنی من می‌تونستم خوشبختش کنم؟ _چقدر به همه چی زیبا نگاه ‌می‌کنید... یه پیراهن دوختن کمترین کاری بود که می‌تونستم انجام بدم. اونم لبخندش جمع شد و چهره‌ش رو غم گرفت. آهی کشید و گفت: _کوچک‌ترین کارت برام دنیا می‌ارزه. چطوری برات بگم از روزایی که بدون تو گذروندم. شبایی رو که با رفتنت برام یلدا شدن. من الان قدر ثانیه ثانیه‌ی لحظه‌هام رو با تو میدونم. راحیل تو معجزه‌ی زندگی منی، ازدهمون اول هم مثل یه معجزه وارد زندگیم شدی. محال بود خانواده‌ات با این طرز تفکر اجازه بدن تو بیای و مراقب ریحانه باشی، اونم یک سال و اندی. نگاهش رو تو چشمام چرخوند. _واقعا مثل معنی اسمت حورالعینی برای من. سرم رو پایین انداختم. _ولی معنی اسمم اینی که گفتید نیست. _شما، هم‌نامِ یکی از فرشته‌های خدایید. حورالعین هم یعنی فرشته. بعد پیراهن رو روی صندلی عقب گذاشت و دوباره تشکر کرد. _رفتیم خونه می‌پوشم. مطمئنم خودش رو فیت تنم میکنه، چون با دستای تو دوخته شده. از تعبیرش خجالت کشیدم. _راستی امروز با هم میریم خونه‌، هم ریحانه دلش برات تنگ شده، هم حاج خانم و حاج آقا ازم قول گرفتن که ببرمت. ماشین رو داخل پارکینگ شرکت برد و گفت: _فقط امروز رو من جلوتر میرم تو چند دقیقه بعد بیا. می‌ترسم همه پَس بیوفتن یهو ما رو با هم ببینن. به طرف آسانسور راه افتاد. گفتم: _پس من یه تلفن میزنم و بعد میام بالا. عه؟ شیرینی رو نبردید. برگشت و گفت: _مگه برام حواس میزاری. جعبه شیرینی رو برداشت، پیراهن رو هم گذاشت روی جعبه و گفت: _نمی‌تونم صبر کنم تا خونه، میرم بالا می‌پوشمش. از حرفش خوشحال شدم و گفتم: _پس صبر کنید وقتی من اومدم بپوشید، می‌خوام ببینم چطوریه توی تنتون. دستاش رو روی چشمش گذاشت و رفت. بعداز رفتنش همونطور که شماره‌ی شقایق رو می‌گرفتم به این فکر کردم که کمیل چقدر امروز یکی دیگه شده بود. یاد حرف اون روز مژگان افتادم که گفت، گاهی آدما مهربونیای خاصشون رو نگه می‌دارن برای آدمای خاص زندگیشون. ✍به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور •@patogh_targoll•ترگل