eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
156 دنبال‌کننده
962 عکس
625 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
از ماشین پیاده شدم. او عصبانی بود و حقش نبود که این حال رو داشته باشه! گفتم: - بخدا من وقتی ساکو واست آوردم هدفم یه چیز بود. پشیمونی! دلم میخواست همه‌ی اینا رو همون موقع بهت بگم ولی می‌ترسیدم از عکس العملت. تو خیلی خیلی خوب بودی.. در حق من خیلی محبت‌ها کردی.. نمی‌تونستم به همین راحتی در حقت بدی کنم. اوخنده‌ای عصبی کرد و سرش رو با تمسخر تکون داد. - آره آره میدونم...! آخه اونموقع نوبت صید جدیدت بود! فقط یک چیزی رو من نفهمیدم. اونم این بود که مگه اون آخونده چقدر وضعش از من بهتر بود؟!! مقابلش ایستادم. سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم. گفتم: - دیگه مسعود چه اراجیفی بهت گفته؟؟ من هیچ اطلاعی از مال و مکنت اون روحانی ندارم... - لابد بهش علاقه هم نداری هاااان؟؟؟ لبم رو گزیدم. با عصبانیت گفتم: - آره اصلن من یه عوضی.. یه کلاه بردار.. یه بازیگر.. حالا میخوای چیکار کنی؟!! تو که کار خودتو کردی و انتقامتم گرفتی.. حالا دردت چیه؟؟ او با عصبانیت گفت: - انتقاااام؟؟؟ صدام میلرزید گفتم: - آره!! با مسعود رفتی مسجد پیش حاجی آبرومو بردید. توی محل و ساختمونم برام حرف درست کردید.. پامو از مسجد بریدید.. تو در ازای این خطام آبرومو ازم گرفتی بی‌انصاااف.. بدون اینکه یه لحظه فکر کنی شاید واقعا پشیمون باشه و توبه کرده باشه. حالا بعد چندماه سروکلت پیداشده که مثلن چیو ثابت کنی! به سمت ماشین رفت و آرنجش رو روی سقف ماشین گذاشت. با صدای آروم‌تری گفت: - من آبروت رو پیش کسی نبردم فقط نمیخواستم آخونده هم مثل من خامت بشه. همسایه‌هاتم به من چه مربوط؟ من با اونا کاری ندارم. باید می‌فهمیدم اونها از کجا فهمیدن که من حاج مهدوی رو دوست دارم. پرسیدم: - چی باعث شده به این نتیجه برسی که من با اون حاج آقا صنمی دارم؟! برای حرفهات اثباتی هم داری یا فقط تحت تأثیر اراجیف مسعود قرار گرفتی؟! سکوت کرد. پرسیدم: - جواب ندادی.. اینطوری بهم علاقه داشتی؟! هرکی هرچی میگه باور میکنی؟ او به سمتم چرخید. - تند نرو باباااا تند نرووو.. نمیخواد با این جمله‌ها خامم کنی! کلی مدرک دارم. یکیش سروشکلت.. دومیشم دنبال اون ملا راه افتادنت.. من حتی میدونم که با اون رفتی جنوب.. آب دهانم رو قورت دادم: - خب؟؟! خودت با چشم خودت اینا رو دیدی یا کسی بهت گفته؟! او اخم کرد: - کاش نمی‌دیدم.. اون وقت شاید باور نمی‌کردم.. باید به حرف میاوردمش! گفتم: - دروغ میگی ندیدی.. گفت: - دیدمت.. همون شب وقتی از ماشینش پیاده شدی دم خونت.. دلم می‌خواست اون موقع بیام جلو و مچ هردوتونو بگیرم ولی دندون رو جیگر گذاشتم.. باورم نمی‌شد... گفتم: - داری دروغ میگی! تو اونجا نبودی.. تو اصلا آدرسمو نداشتی.. دوباره با لگد زد به خاکها.. - از مسعود گرفتم.. و از بخت بدم همون شب که با آخونده برگشتی دم آپارتمانت زیر نظرت داشتم..! آخه از وقتی ساک و دادی دستم عین خل و چلا میومدم سر کوچه‌تون تا ببینمت.. هه!! چه احمق بودم!! فکر میکردم دنیای واقعی مثل آهنگهاییه که میخونم!! نگو خانوم سرش گرم جای دیگه بود. با ناراحتی یک قدم جلو رفتم: - تهمت نزن.. درباره‌ی من میتونی هرچی خواستی بگی ولی اون مرد واقعا شریفه... با طعنه گفت: - چون رسوندتت تا دم خونت اونم اون وقت شب شریفه؟! یا دلایل دیگه‌ای داری؟؟ من از این شرایط بیزار بودم.. از اینکه او مقابل من بایسته و منو متهم کنه یا به اون مرد تهمت بزنه و من خودم رو به آب و آتیش بزنم تا از خودم دفاع کنم بیزار بودم. به سمت اتوبان رفتم. می‌دونستم هیچ ماشینی برام توقف نمیکنه ولی این حرکت نشونه‌ی اعتراضم به رفتار کامران بود. او دنبالم دوید. نفس زنان گفت: - کجا؟!!! جوابمو ندادی.. با غیض گفتم: - قرارمون پنج دقیقه بود.. از طرفی تو که در هرصورت باور نمیکنی پس بهتره وقتمونو تلف نکنیم! برو خداروشکر کن که قبل از هر اتفاقی دستم برات رو شد و از این به بعد حواستو جمع کن کسی سر کیسه‌ت نکنه!! کامران با دستش بهم دستور توقف داد. - من فقط دنبال جواب سوالم هستم.. بگو چرا اینکارو باهام کردی؟!؟ با اشک و عصبانیت گفتم: - غلط کردم.. خریت کردم.. فقط از روی بیچارگی و تنهایی.. همین!! چوبشم به فاطمه‌ی زهرا خوردم.. و حاضرم هرکاری کنم تا حلالم کنی.. حالا دیگه ولم کن برم.. با چشم گریون راه افتادم. ناگهان حرفی زد که تمام بدنم خیس عرق شد.. - زنم شووو... برگشتم نگاهش کردم. او به زمین نگاه میکرد. گفت: - مگه نمیخوای حلالت کنم؟! زنم شو تا حلالت کنم. خدایا او چه نقشه‌ای در سرش داشت؟!' ✍ به‌قلم‌ف.مقیمی •@patogh_targoll•ترگل