eitaa logo
پاتوق کتابِ پیام نسیم
395 دنبال‌کننده
939 عکس
188 ویدیو
26 فایل
📚 پاتوق کتاب دانشجویان پیام نور اهواز ✅️ معرفی کتاب، مسابقه ، داستان کوتاه ، محتواهای دانستنی ، علمی ، انگیزشی ، تلنگرانه ، پندانه ، وکلی چیزهای خوب که قرار دور هم یاد بگیریم 😍 با ما همراه باشید 😉 📞 ارتباط با ما : @Sarbaz_imamzamannn
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه. سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود. بسیــــــ🇮🇷ـــــج دانشجویی پیام نور اهواز ◀️پیج ما در https://instagram.com/‪Uni_pnuahwaz ◀️کانال ما در http://eitaa.com/payamnasim ◀️پاتوق کتاب ما در https://eitaa.com/patoghketabpnuAhvaZ
🔆 🔸 عالمی شبی در عالَم رويا نفس خود را ديد بی نهايت فربه! 🔹به نفس گفت: ای نفس! من تو را اين همه رياضت دادم و سختی چشاندم، پس چگونه تو همچنان چاق و فربه مانده‌ای!؟ 🔸نفس گفت: آری! تو بسيار بر من سخت گرفتی اما آنچه را كه ديگران از تو تمجيد می‌كردند و تعريف، بر خود حمل نمودی و حق دانستی. اين فربگی حاصل همان تكبر و خودشيفتگی و باور تمجيد ديگران است. 🔺گويند عالم ديگر هيچگاه در آنجا كه از وی تعريف و تمجيد می كردند، حاضر نشد! بسیــــــ🇮🇷ـــــج دانشجویی پیام نور اهواز ◀️پیج ما در https://instagram.com/‪Uni_pnuahwaz ◀️کانال ما در http://eitaa.com/payamnasim ◀️پاتوق کتاب ما در https://eitaa.com/patoghketabpnuAhvaZ
🔆 🔹«عروس و مادر شوهر» 🔻دختری بعد از ازدواج نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با او جَر و بحث می‌کرد. عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سَمّی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بُکُشَد! 🔸داروساز گفت اگر سَم خطرناکی به او بدهد و مادرشوهرش بمیرد، همه به او شک خواهند کرد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با مادرشوهر مدارا کند تا کسی به او شَک نبرد. 🔹دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته‌ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادرشوهر هم بهتر و بهتر شد، تا آن جا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سَم را از بدنش خارج کند. 🔸داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است. بسیــــــ🇮🇷ـــــج دانشجویی پیام نور اهواز ◀️پیج ما در https://instagram.com/‪Uni_pnuahwaz ◀️کانال ما در http://eitaa.com/payamnasim ◀️پاتوق کتاب ما در https://eitaa.com/patoghketabpnuAhvaZ
🔆 🔴 «کینه» 🔸معلّم یک کودکستان به بچه‌هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. 🔹 فردا بچه‌ها با کیسه‌هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود. 🔸معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند. 🔹روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. 🔸معلّم از بچه‌ها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟» بچه‌ها از این که مجبور بودند سیب زمینی‌هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. 🔸آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟» پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم. بسیــــــ🇮🇷ـــــج دانشجویی پیام نور اهواز ◀️پیج ما در https://instagram.com/‪Uni_pnuahwaz ◀️کانال ما در http://eitaa.com/payamnasim ◀️پاتوق کتاب ما در https://eitaa.com/patoghketabpnuAhvaZ