هفده ساله بود که #شهید شد. به خاطر خدا و اسلام از روستاهای#بابل #مازندران رفت به قلب خطر در #پیرانشهر #کردستان.
امروز سالروز شهادتش بود.
خدایا! به خاطر تو و اسلام تو به هر کجای دنیا برای مبارزه سفر خواهم کرد. خدایا! به خاطر رسیدن به تو، عشق به تو از همه چیز خود حتی از جان خود گذشته و سراسیمه به سوی تو میآیم.
بخشی از #وصیتنامه پاسدار شهید ۱۷ ساله #حسن_یحییزاده_گنجی از #بابل
شهادت: ۲۲ تیر ۱۳۶۳، #پیرانشهر #کردستان
https://ble.im/mazandaraan
✅چند روزی که نبودم
چند روزی به زیارت شهدا به #راهیان_نور #شمالغرب رفته بودم؛ #کردستان و #آذربایجانغربی. یادمانهایی بس زیبا و عجیب مظلوم و غریب. مثلاً از ارتفاعات #دالانی پنج شهر عراق و دریاچه دربندیخان پیداست. از #باشماق میتوانی به سوی #پنجوین، #کانیمانگا و #تپه_لری چشم بدوزی. به #دزلی بروی و با خود بگویی جا پای #حسین_قجهای و #احمد_متوسلیان گذاشتهای. و چقدر مردم #کرد دوستداشتنیاند. در #دارساوین پیاده شوی و دستی به آب بزنی و به جادهای بیندیشی که برادران #زینالدین را به آسمان رساند. در #سردشت دیگر اثری از #شیمیایی نیست. اما #بلفت و #دوپازا همچنان استوار و برقرار از شجاعت #محسن_دینشعاری میگویند. شاید تاکنون نام #بوالحسن و #تمرچین را نشنیده باشی اما بیا و #باشگاه_افسران #سنندج را ببین که شده است #باغ_موزه ولی نمیدانم چرا #بنیاد_حفظ_آثار در آن را بسته نگه میدارد. اینجا هم #تپه_الله_اکبر دارد. #سهراهی_حزبالله دارد. #دریاچه_زریبار هم یادمان است و هم اردوگاه آموزش نظامی. #مریوان، #سقز، #بانه. پاسگاهها و یادمانهایی در نقطه صفر مرزی. چقدر روایتگری همرزم حاج احمد خاطرهانگیز بود. طعم #کنانه و #کولیره هم از زیر زبان نمیرود و قناصه و تیربار آن شش پاسداری که با تویوتا به تأمین کاروان همراه اتوبوسها بودند چرا که #پژاک هنوز تهدید میکند و گویا همان روز حضور ما با #آرپیجی یکی از ساختمانهای شهر را هدف گرفته و فرار کرده بودند.
مرداد فصل راهیان نور شمالغرب است ولی یکی از خادمان یادمانها میگفت: «در این هشت روز که ما اینجاییم، شما اولین کاروانی هستید که آمدهاید!» بگو چرا اینقدر از دیدنمان خوشحال شده بودند و آب و شربت آورده بودند! راهیان نور با خودش #امنیت میآورد و پیوندهای مردمی را تحکیم میکند. شیعه هم میتواند در مساجد اهلسنت نماز بخواند. بگذارید مردم، اهل سنت را که در لباس پاسداری از اسلام به شهادت رسیدند، ببینند. پاسدار شهید #ابوبکر فیضی سبیل هم داشت اما جلوی #کومله ایستاد. غفار که از او نشانی دالانی را پرسیدیم، میگفت دوستدار انقلاب اسلامی است. شمارهاش را هم داد تا هر جای کردستان که مشکل پیدا کردیم، خودش را با تویوتایش زودتر از پلیس(!) برساند؛ خیلی گرم و صمیمی.
البته آدم خوب و بد همه جا پیدا میشوند! تولید که نباشد، #قاچاق هم میآید. راستی از سنندج به بعد، #پیکان سالار جادههاست!
به یاد #شهدا به ویژه شهدای مظلوم کردستان، علیالخصوص شهید محمد بروجردی صلوات!
https://ble.im/join/YWNmNTczMz
جاوید مرحمتی بچه شهر انقلابی #کازرون بود. معلوم نبود کی درس میخواند. همیشه در #مسجد بود و مشغول مطالعه کتب مذهبی و مبارزه! دانشجوی آمار و بودجه دانشگاه شیراز شده بود ولی در #کردستان به مقام جانبازی رسید. #پاسدار بود. وقتی شنید یک دانشگاه مذهبی میخواهند تأسیس کنند به اسم امام صادق، شد دانشجوی کد ۶۱ تبلیغ. باز هم سعی میکرد حتیالمقدور در جبهه رزم باشد نه جبهه درس. میگفت «حس میکنم در قفسی هستم با پر و بال شكسته. من بايد به جبهه بروم و تازه شوم.» وقتی میگفتند تو در تبلیغات مؤثرتری تا اینکه یک بسیجی گمنام باشی، میگفت «باید پاسخگوی وظایف شرعی خودم باشم... اینها بهانه است.»
پاییز ۶۵ به پیشنهاد #حاجی مهدوی با هزینه شخصی رفت #حج. سپرده بود وقت #عملیات خبرش کنند. ۴ دی ۱۳۶۵. رفت. ۹ سال بعد که اندازه ۹ قرن برای مادرش طول کشید، فقط چند استخوان برگشت. جاوید، جاوید شده بود.
____
از کسانی که مانع جبهه رفتن بچهها میشدند، گله کرده بود. ما دانشجویان دوره پنجم دکتری فرهنگ و ارتباطات، دوره خودمان را به نام او زینت بخشیدیم.
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj
امیر یگانگی تخریبچی گردان نوح:
شب قبل از عملیات کربلای چهار با حمید غفوری قرار گذاشتیم که هر کداممان #شهید شد، آنقدر دمِ درب #بهشت بماند تا آن یکی دیگر بیاید.
برگرفته از #کتاب حماسه یاسین، نوشته استاد سید محمد #انجوینژاد
به برادرش نوشته بود:
«از تو درخواست میکنم که دعا کنی خدا به ما اخلاص بیشتری عطا کند تا درس را برای او بخوانیم و #گول عنوانهای فریبندهای چون طلبه دانشگاه امام صادق (ع) و ... را نخوریم و روزبهروز انشاءالله به طرف #آدم شدن حرکت کنیم.»
به خاطر تسلط به عربی و انگليسی و اطلاعات عميق سياسی و ذهن تحليلگرش به عنوان رابط با چند واحد عملياتی چريکی در #کردستان عمل میکرد.
جنازه بیسر این غواص مشهدی کربلای ۴ دو ماه بعد پیدا شد. او را از قرآنی که به همراه داشت، شناختند.
#مبلغ موفقی در #حج بود اما برای بار دوم نرفت چون...
وصیت کرد: «نسبت به اسلام و آبروی جهمهوری اسلامی غیرت داشته باشید!»
شادی روحش صلوات
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj
#شهید_امروز
تاریخ شهادت 24 مهر 1364 #کردستان
توصیههای شهید کاظم متو، 20 ساله از #آمل:
به خواهران عزیزم توصیه میکنم حجاب خود را رعایت کنند تا خون شهدا پایمال نشود.پیرو و دوست دار ولایت فقیه باشید و امام را تنها نگذارید.به دیدار خانواده شهدا بروید و گره از مشکلات شان باز کنید.هرگز نمازتان را ترک نکنید؛چرا که نماز انسان را از بسیاری از گناهان حفظ می کند..در انتخاب دوست دقت کنید و سعی کنید فردی را که برای دوستی انتخاب می کنید باتقوا باشد تا به ایمان تان بیفزاید.در تکایا و مساجد در مراسم های عزاداری ائمه علیهم الاسلام حضور پیدا کنید.به مطالعه کتب مذهبی بپردازید.
ble.ir/join/YWNmNTczMz
موهای بلندی داشت. میگفتند این خوشگل سوسول کیه آوردیش جبهه؟
#صادق_مزدستان هفتمین فرزند از یازده فرزند خانواده بود. استعداد درسی و ورزشی خوبی داشت. وضع مالیشان خوب بود، اما در کارها به پدرش هم کمک میکرد. چیزی نمانده بود که مثل برادرش به تیم #فوتبال ملوان برود که درگیر کارهای انقلابی شد. البته دوباره در اوج جنگ، یک تیم فوتبال مکتبی اخلاقمدار به اسم رجایی و باهنر راه انداخت. تجربه #کردستان را هم داشت اما 2 آبان 59 به بهانه تهیه گزارش با دوربین به #خوزستان رفته بود که در محاصره عراقیها افتادند. دو تن از همراهانش اسیر شدند اما او بعد از سه روز مقاومت، بدون غذا و اسلحه توانست زنده بماند و ... شد عضو گروه #جنگهای_نامنظم دکتر چمران و دو سال بعد فرمانده تیپ.
در عملیات #محرم، پوتینهایش را از پا درآورد و دور گردنش انداخت. پیشاپیش نیروهایش ایستاد و گفت من مانند حر وارد این عملیات میشوم. در نوک گردان حرکت کرد و خط اول دشمن را بدون حتی یک نفر تلفات گرفت. #امام به او یک سکه هدیه داد.
اما صادق به اینها قانع نبود میگفت: «من مُزدستانم! آنقدر در راه خدا کار میکنم تا مزد بستانم.» او هیچ مزدی را بالاتر از شهادت نمیدانست.
تازه عقد کرده بود که دوباره برای شناسایی والفجر مقدماتی به جبهه فراخوانده شد.
9 دی 1361 بود. 12 روز از عقدش میگذشت. پای نفر اول گروه شناسایی به تله مین جهنده والمر برخورد کرد تا ترکشی نصیب صادق بشود و مزدش را بگیرد.
نوشته بود: «برادرم! وقتى تابوتم از كوچه ها مى گذرد مبادا به تشييع من بيايى؛ وقت تنگ است به جبهه برو تا سنگرم خالى نماند.»