فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️تصاویر دیده نشده از شهید مالک رحمتی، از پخت نذری و خادمی هیئت تا آرزوی شهادت او...
🇮🇷@payame_kosar
آخرین شاهکار و ظرافت کاری شهید سرافراز #حسین_امیر_عبداللهیان رو ببینید...
🖤به ایران عزت دادی،خدا بهت عزت داد مرد بزرگ...
#خادم_مردم #شهید_جمهور #سیدالشهدای_خدمت #رئیسی_عزیز
#سید_شهیدان_خدمت
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
نصب بنر در سرتاسر شهر کلمبو، پایتخت سریلانکا با عنوان «خداحافظ برای همیشه شیر خاورمیانه»
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
◾️بزرگداشت سیدالشهدای خدمت◾️
🌹شهید آیتالله رئیسی و همراهان🌹
📖باتلاوتقاریبینالمللی:
حاج سعید پرویزی
🔹باسخنرانی:
حجتالاسلاموالمسلمین سیدمحمود نبویان
(نمایندهمردمتهراندرمجلسشورایاسلامی)
🔹ومداحی:
حاجرضا نبوی
▫️جمعه ۴ خردادماه ۱۴۰۳ - ساعت ۲۰
▫️مصلای امام خمینی(ره) اردکان
#رئیسی
#شهید_جمهور
#شهید_خدمت
#خادم_الرضا
#خادم_ملت
شورایهماهنگیتبلیغاتاسلامیاردکان
@Shura_Ardakan
🖤⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🌟 مراسم یادبود رئیس جمهورشهید و همراهانش در پایگاه سردار شهید عاصی زاده
🖇سفره صلوات و ختم قرآن
🖇 نشست روشنگری
🖇 و مداحی
#شهدای_خدمت
#خادم_الرضا
#پایگاه_شهید_عاصی_زاده
#گروه_جهادی_شهید_علی_پرنیان
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
🏴⃟༈╰➤⃝⃔@payame_kosar
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
•┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈•
@payame_kosar
🛑اولین تصویر از آرامگاه ابدی آیت الله رئیسی...
#شهید_جمهور #خادم_مردم #رئیسی_عزیز #سیدالشهدای_خدمت #خادم_الرضا
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سوتی بزرگ اصلاح طلب ها برای تخریب #شهید_رئیسی عزیز
صبر خدا حدی داره، یجا یهویی یجوری رسواتون میکنه که کل مردم تف بندازن تو صورتتون، مثل اینجا
سوتی که ادمین کانال اصلاحطلب بامداد نو داد به اراده خدا بود
این صوت رو اشتباهی گذاشتن تو کانالشون و بعد پاک کردن، ولی دیگه دیر شده...
✍️پ.ن: این همه شهید رئیسی رو خراب کردین و دیدین مردم چطور براش سنگ تمام گذاشتند!
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوشیدنی مجلسی🍵
مواد لازم :
شکر ۱.۵ ق غ
شیر ۱.۵ لیوان
نشاسته ذرت ۱ ق غ
گلاب ۱ ق غ
پودر هل
دارچین
زعفران
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
❤️سایه ات مستدام قوت قلب...
خار چشم دشمن...
عزت ایران...
#شهید_جمهور #رئیسی #خادم_مردم #رئیسی_عزیز
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖آنچه خوبان همه دارند، تو یک جا داری💖
فوق العاده زیبا و مهم
حتما مشاهده و منتشر بفرمایید
#رئیسی #شهید #خادم
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌤
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیستم
اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانة پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. از
دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.»
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.»
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد. روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانة پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!»
نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که
گوشة اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: «بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.»
گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.»
خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.»
دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.»
هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه. کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.»
دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو سخت می گذرد، برو خانة حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانة حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.»
کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.»
ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانة پدرم. صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد. انگار او هم همین طور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.»
همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانة مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانة پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانة پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانة عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.»
#ادامه_دارد
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
📣 بیمارستان دولتی غزه: نرسیدن سوخت به ما یعنی حکم اعدام ۱۲۰۰ بیمار
🔺️بیانیۀ بیمارستان «شهداء الاقصی»: چنانچه در ساعات آینده سوخت وارد این منطقه نشود، روند خدماترسانی در این بیمارستان با مشکل مواجه خواهد شد و ۱۲۰۰ نفر از بیماران کشته خواهند شد.
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar