🔴آژانس اتمی قطعنامه ضد ایرانی را به تصویب رساند
🔹شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی قطعنامهای را به تصویب رساند که از ایران میخواهد همکاری با این نهاد بینالمللی را افزایش دهد.
🔹خبرگزاری رویترز به نقل از دیپلماتها نوشته این قطعنامه همچنین از ایران خواسته تصمیم خود در لغو انتصاب بازرسهای باتجربه را به عقب برگرداند.
🔹این قطعنامه با ۲۰ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و ۱۲ رأی ممتنع به تصویب رسیده است.
#رئیسی
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
#خادم_الرضا
#خادم_مردم
╔═🍃🇮🇷🍃══════╗
@payame_kosar
╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
پیام کوثر
🔴آژانس اتمی قطعنامه ضد ایرانی را به تصویب رساند 🔹شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی قطعنامهای
🚨واکنش نمایندگی ایران در سازمان ملل به قطعنامه ضدایرانی تصویب شده در شورای حکام:
🔹«تصمیم کشورهای غربی عجولانه و غیرعاقلانه بود و بدون شک تأثیر مخربی بر روند تعامل دیپلماتیک و همکاری سازنده ( ایران با طرف های مقابل) خواهد داشت.»
╔═🍃🇮🇷🍃══════╗
@payame_kosar
╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
💠مسابقه کتابخوانی "نقطه وصل"
با موضوع شبهات انتخاباتی 🇮🇷
"ویژه استان یزد"
با یکصد جایزه ده میلیون ریالی😲
برای دانلود مستقیم کتاب مسابقه روی شکل زیر کلیک کنید.
📚
(برای دانلود کتاب از ایتا اینجا کلیک کنید.)
برای شرکت در مسابقه روی شکل زیر کلیک کنید.
📝
#مسابقه #کتاب #انتخابات
#رسای_اردکان
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
کتاب نقطه وصل.pdf
3.07M
پایگاه شهیدشرکایی برگزار می کند
آموزش کمکهای اولیه با همکاری مرکز بهداشت امام هادی ع
موضوعات زیر
🎈گرمازدگی🚿🚿
🎉احیا
👨🚒👨🚒خفگی کودکان
👼👼خونریزی بینی
ودر پایان نحوه فشار خون در صورت وقت کافی
ویژه خواهران🧕🧕🧕
پنج شنبه 17 خرداد ساعت ⏰10 الی 11صبح
محل پایگاه
بلوار خاتمی کوچه 126
نبش خ امام جعفر صادق ع
https://eitaa.com/shohadayeshahed
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
👌 فرق می کنه کی رئیس جمهور باشه
هزینه ۱۲ روز بستری در بیمارستان فوق تخصصی اطفال مشهد «صفر» ریال
#رئیسی روحت شاد🙏
#ضد_شبهه
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
🔴 دبیر کل سازمان ملل هم فهمید شهید رئیسی عزیز چه کارهای مهمی برای کشور کردن
🔹 ولی عده ای احمق هنوز سرشون تو برفه!
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹رفیقهای که نیمه راهی نیستن
پلیس انگلستان دوستانشون که از فلسطین حمایت کرده بودند رو بازداشت کرده و به زندان انتقال داده ، اینها هم هر روز عصر میرن بیرون زندان براشون آهنگهای حماسی فلسطینی پخش میکنن 😂
جبهه مقاومت این اروپاییها هم برای خودش عالمی داره 😊
#جبهه_مقاومت
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سی_دو
این را که شنیدم، پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با
چشم، دنبال جنازة صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه
همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای مسگریان،
دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود.
جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.»
نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.»
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.»
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.»
باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!»
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!»
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیة همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم.
صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم.
#ادامه_دارد
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar