eitaa logo
پیام کوثر
726 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
8.4هزار ویدیو
175 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت از لودگی جمع کلافه شده بودم.😣 کردن و به خرج دادن بیفایده بود. از سر جایم بلند شدم. با جدیت و صدای بلند گفتم : + فکر می کنم هر آدمی خودش باید برای کارهاش بگیره. من نه ازمشروب و نه از شما. دلم نمیخواد بخورم. این منه و دلیلش هم به خودم مربوط میشه!!!😐☝️ نگرانی را در چشم های مادرم می دیدم که با نگاهش التماس می کرد ادامه ندهم. عمو مهرداد که هرگز چنین لحنی را از من نشنیده بود با خشم 😠و تعجب😳 به من خیره شد. خطاب به پدرم گفت : _ تربیت یاد بچت ندادی ؟😠 گفتم : + اگه تربیت یادم نداده بودند این همه سال در برابر طعنه هایی که هر دفعه به میزنید نمی کردم.😐✋ _ اگه دوبار توی گوشِت زده بودن اینجوری تو روی بزرگترت نمی موندی و گستاخی نمی کردی.😠 پدرم هول کرده بود و سعی کرد بحث را عوض کند : _"بابا این رضا قد کشیده ولی هنوز دهنش بوی شیر میده.😥 این چیزا بهش نمیسازه. بذارین راحت باشه هرچی میل داره بخوره. داداش مهرداد شما حرفاشو نشنیده بگیر. بزرگی کن و ببخش."😒🙏 عمو مهرداد تا حرفش را به کرسی نمی نشاند کوتاه نمی آمد. یک لیوان مشروب🍷 دستش گرفت و به سمت من حرکت کرد... سعی کرد به زور مجبور به نوشیدنم کند. همه ساکت و نگران بودند. من به زمین خیره شده بودم و نگاهش نمی کردم. گفت : _"اینو بگیر. همین الان بخور."😠🍷 بدون اینکه سرم را بالا بیاورم گفتم : _"نمیگیریم."😐 دستش را زیر چانه ام آورد و به زور سرم را رو به بالا گرفت. در چشمهایم خیره شد. 👀😠بوی سیگارش🚬 داشت خفه ام می کرد. لیوان را جلوی صورتم گرفت و گفت : _"بگیر! ... بخور!! "😠🍷 چند ثانیه در چشم هایش خیره شدم. همه نگران😧 و مستاصل😯 شده بودند. صدای نفس های جمع را می شنیدم. با جدیت😐 و عصبانیت😠 دستش را به شدت کنار زدم... بدون مکث ناگهان چنان کشیده ای😡👋 به صورتم زد که گوشم سوت کشید. درحالی که دستم روی صورتم بود در چشمانش خیره شدم و گفتم : _"به شما هیچ ربطی نداره من چیکار میکنم. جای خودت رو با اشتباه گرفتی. برات متاسفم که دنیات انقدر کوچیکه."😠 در خانه را محکم کوبیدم و جمع را ترک کردم. 😠 آن شب دلم میخواست به هرجایی بروم بجز خانه. تحمل روبرو شدن با پدر و مادرم را نداشتم.😠 حالم بد بود. باران شدیدی می بارید.⛈ به سمت خانه ی محمد حرکت کردم.🚶 ماشین🚙 را سر کوچه شان پارک کردم. چراغ شهرداری سر کوچه اتصالی داشت و مدام خاموش و روشن می شد. کاپشن چرمی قهوه ای ام را روی سرم گرفتم. ضربه هان باران تند و شلاقی بود. تا به در خانه برسم خیس خیس شده بودم.🌧 چند بار زنگ خانه را زدم اما کسی باز نکرد. 😒نا امید شدم. 😔 برگشتم تا به سمت ماشین بروم. چند قدم دور نشده بودم که در باز شد. کوچه تاریک بود. چهره ی جلوی در را درست نمی دیدم. نزدیک تر رفتم... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
رمز پیروزی فلسطین فرزندآوری است وگرنه فلسطین سالها پیش نابود شده بود😶 یه کم به خودمون بگیریم لطفا😒😬 📚__________________________ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 •┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈• @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دکتر سهیلا سامی، فوق تخصص مغز و اعصاب در هانوفر آلمان: از کودکی علاقه‌مند حفظ قرآن بودم ✦‎࿐჻ᭂ🍃🌸🍃჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️😭خدا رحمتت کنه سیدابراهیم... 📌که حتی هنگام زیارت در حرم امام‌حسین(ع) هم به فکر راه انداختن کار مردم بودی... ✍بخدا هروقت کلیپ‌های این سید مظلوم رو می‌بینم، باورم نمیشه رخت بربسته و بین ما نیست؛ البته که شهید، شاهد می‌شود و زنده‌تر! ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
🔺 توییت تامل برانگیز یک کاربر توییتر در مورد مصرف برق در کشور ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
مهمترین اخبار و شایعات جعلی اربعین در سال گذشته ❌قرمز : شایعه ✅سبز: پاسخ ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚‍♂️ آموزش ساخت گل باتور وسیم مفتول🌸🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ژامبون مرغ و قارچ خونگی☺️ مواد لازم : هل ۲ عدد سیر ۲ حبه برگ بو چند عدد پودر ژلاتین ۳ ق غ چوب دارچین ½ یک عدد هویج متوسط ۲ عدد پیاز متوسط ۱ عدد سینه مرغ ۱ عدد قارچ ۶-۵ عدد ادویه کاری پاپریکا ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 ‌گرمای سوزان هم مانع زائران اربعین نشد ‌ 🔺پایانه مرزی چذابه امروز میعادگاه زائرانی است که این مرز را برای شرکت در راهپیمایی بزرگ اربعین انتخاب کرده‌اند و بی‌قرار رسیدن به بین‌الحرمین هستند. ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اربعینی که باعث شکست داعش شد! ⭕️ تا حالا شنیده بودید این ماجرا رو؟ ➕ دستور فوق‌العاده‌ رهبر انقلاب در مورد اربعین! ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣رئیس پلیس راهور: از تعداد زائرانی که از مرز خارج شده بودند تا کنون ۴۵ درصد به کشور بازگشته‌اند و این نشان‌دهنده این است که هموطنان به خوبی سفر خود را مدیریت کرده‌اند ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مصاحبه با تنی چند از آزادگان در بدو ورود به خاک میهن و بیان احساس خود از رهایی از بند دشمن ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ - سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به دامن پر مهر وطن فرخنده باد.🌹 📺 عکس‌هاے زیرخاکے ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 تردد دریایی زائران اربعین از مرز خرمشهر بصره برای نخستین‌بار ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ وظیفه ما در برابر انحرافات و مسائل خلاف شرع 🔶 س : وظیفه ما، در برخورد با انحرافات و مسائل خلاف شرع (فساد و بدحجابی) که در جامعه گسترش یافته چیست؟ آیا وقتی حکومت با این گونه مسائل برخورد نمی کند تکلیف مردم نیز ساقط می شود؟ ✅ ج: در هر صورت وظیفۀ آحاد مسلمین در موارد مقتضی تذکر و نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر با مراعات شروط مقرره است. 🔍 منبع : leader.ir 🌸🍃 @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ خدايا آنگاه كه وارد نماز شدم، چرتی بر من افكندی! شاید دوست نداشتی دعايم را بشنوی پس دورم نمودی، يا شايد به خاطر جرم و جنايتم كيفرم نمودی... پس اگر پروردگارا عفو كنی، سابقه اينكه از گناهكاران پيش از من گذشته کرده‌ای طولانی است. 🪴@payame_kosar
#گزارش_تصویری 🌹 برگزاری مراسم دعای کمیل و زیارت عاشورا و ختم سفره صلوات برای سلامتی حاج آقا خاکپور روحانی شهر خرانق که در بستر بیماری هستند در گلزار شهداء خرانق 🔶 با همکاری پایگاه جوادالائمه (ع) برادران 🔷 به همت گروه جهادی شهید حیدرپور #گروه_جهادی_شهید_حیدرپور_خرانق #پایگاه_فردوس_خرانق #حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar
#گزارش_تصویری ❇️ حضور حلقه صالحین پایگاه مهدیه امروز در نماز عبادی _ سیاسی جمعه و تشکیل حلقه #حلقه_صالحین #نماز_جمعه #حوزه‌_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان ╭┅─•❀♡❀♡•─┅╮ ‌    @payame_kosar ╰┅─•❀♡❀♡•─┅╯
💠 به مناسبت سالروز بازگشت اسراء به میهن اسلامی خاطرات اسارت .. 🇮🇷🌷خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ 🥀و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، قرآن را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🥀حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 👈بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... منبع :خاطرات دردناک.ناصر کاوه. 🥀 •رسا|روابط عمومی سپاه اردکان• ▪️| @rasa_ar |▪️ 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت کوچه تاریک بود... چهره ی جلوی در را درست نمی دیدم. نزدیک تر رفتم... آنچه را می دیدم باور نمی کردم.😳😧 جلوی در میخکوب شده بودم. غریبه ی آشنای من در خانه ی محمد را باز کرده بود!😯 هر دو از دیدن هم شوکه شدیم... فقط به هم نگاه می کردیم. هیچ حرفی بینمان رد و بدل نمی شد. زبانم بند آمده بود.💓😧 باران به صورتم می خورد.🌧 موهایم آشفته شده بود و جلوی چشمم را گرفته بود. با تعجب پرسید : _شما اینجا چه کار می کنین؟😳 آب دهانم را قورت دادم و گفتم : + من.... دوستِ محمدم.😳✋ همانطور که متعجبانه نگاهم می کرد گفت : _ محمد خونه نیست. پلکی زد و نگاهش را به زمین انداخت. صدایش را صاف کرد و ادامه داد: _ از شهرستان زنگ زدن. پدربزرگم حالش بد شده. محمد رفته شهرستان. ناگهان صدای مادرش را از ایوان شنیدم : _" مادر جان کیه این وقت شبی؟ چرا نمیای تو؟ خیس شدی. "😊 نگاهی به مادرش کرد و گفت : _"دوستِ محمده مادر. الان میام." نمیتوانستم از او چشم بردارم. اما برای اینکه زیر باران معطل نشود گفتم : _"از اینکه پیداتون کردم خیلی خوشحالم..."😊 بعد از کمی من و من کردن بلاخره خداحافظ گفتم و کوچه را ترک کردم. دیدن او همه ی اتفاقات آن شب را از خاطرم برده بود.😌 تازه فهمیدم چرا دلنشینی نگاهش، لحن جملاتش، همه‌اش برایم آشنا بود.☺️🙈 🎀او خواهر محمد بود.🎀 جایی برای رفتن نداشتم... همانجا سر کوچه داخل ماشینم نشستم. نمیدانستم چطور باید از خدا کنم. نذرهایم، دعاهایم، همه جلوی چشمم می آمد.😍☺️🙏 به بزرگی خدا فکر می کردم. تا اذان صبح بیدار بودم. ✨🌌باران بند آمده بود.☁️ پیاده شدم و چند خیابان آن طرف تر امامزاده ای🌟 پیدا کردم. . دوباره به داخل ماشین برگشتم تا کم کم خوابم برد.😴 چند ساعت بعد با صدای تق تق انگشتی که به شیشه ی ماشینم می زد بیدار شدم. سرم را از روی فرمان بالا آوردم و چشم هایم را مالیدم. شیشه را پایین کشیدم. یک خانم میانسال چادری💎 که رویش را گرفته بود کنار پنجره ی ماشین ایستاده بود. کمی عقب تر خواهر محمد🎀 را دیدم. حدس زدم که او باید مادرش باشد. گفتم : _ سلام. بفرمایید؟ + سلام پسرم. صبحت بخیر. شما دوست محمد منی؟😊 _ بله.😊 + دخترم میگه دیشبم اومده بودی دم در. اومدم بگم اگه کار واجبی داری که هنوز اینجا موندی محمد فعلا بر نمیگرده. پدربزرگش، یعنی پدرشوهر من امروز صبح فوت کرد. من و فاطمه هم داریم میریم شهرستان.🚌 از فهمیدن اسمش قند توی دلم آب شد. 💓"فاطمه..." 💓اسمش هم مثل خودش دلنشین بود. سعی کردم چیزی بروز ندهم. گفتم : _ تسلیت میگم. امیدوارم غم آخرتون باشه.😊 + ممنون پسرم. سلامت باشی.😊 _ راستی... اگه میخواین میتونم تا جایی برسونمتون.🚙😇 + نه مادر دستت درد نکنه. مزاحمت نمیشیم.🙂 _ باور کنید بدون تعارف میگم. مشکلی نیست. هرجا برید میرسونمتون. منم مثل محمد.☺️ بعد از کمی تعارف با اکراه قبول کرد. فاطمه را صدا زد و سوار شدند. از چهره ی فاطمه مشخص بود چقدر است. بجز سلامی که موقع سوار شدن و خداحافظی که موقع پیاده شدن گفت، کلمه ای حرف نزد. آنها را به ترمینال رساندم. بعد از اینکه اتوبوس شان حرکت کرد سوار ماشین شدم و به سمت بهشت زهرا رفتم...😍🌷 ادامه دارد... ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ @payame_kosar