شرح راهبردی زیارت عاشورا9.mp3
6.09M
#شرح_راهبردی_زیارت_عاشورا
قسمت نهم
تفاوت مصاحبت و معیت در چیست ؟
ارسال پاسخ تا١٠صبح فردا به آیدی @Montazer_250
#مسابقه
@payame_kosar
آقا امیر حسین ندافت عزاداریت قبول پسرم 🏴
خیلی زیبا کشیدی عزیزم 😍
کربلا نصیبت 🏴
#قصه هشتم
#مسابقه
@payame_kosar
قسمت یازده : تقصیر کسی نیست
پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن ...
مادرش واقعا زن مهربانی بود ... هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم ...
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت ... من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود ...
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد ... افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن ... هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد ...
اونها دور همدیگه می نشستن ... حرف می زدن و می خندیدن ... به من نگاه می کردن و لبخند می زدن ... و من ساکت یه گوشه می نشستم ... بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم ... هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد ... اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن ...
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق ... یه گوشه می نشستم ... توی اینترنت چرخی می زدم ... یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم ... اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم ... من با تمام وجود دوستش داشتم ...
اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم ... با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا ... سعی کن همسر خوبی باشی ... طبیعیه ... تو به یه کشور دیگه اومدی ... تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت دوازده : گرمای تهران
ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم ... متین از صبح تا بعد از ظهر نبود ... بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت ... با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم ...
آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد ... نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه ... حدسم هم درست بود ... پدرش برای من معلم گرفت ... مادرش هم در طول روز ... با صبر زیاد با من صحبت می کرد ... تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم ...
ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون ... پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت ... و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم... خیلی خوشحال بودم ...
اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود ... اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود ... اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد ... وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم ...
- اوه خدای من ... اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن ... چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ ...
و بعد به خودم می گفتم ... تو هم می تونی ... و استقامت می کردم ...
تمام روزهای من یه شکل بود ... کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی ... بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود ... اخلاق و منش اسلامی شون ... برام تبدیل به یه الگو شده بودن ...
#رمان
@payame_kosar
Karimi-Shab11Moharram1389[01].mp3
5.4M
نمیشه باورم که وقت رفتنه😔😢
امان از دل زینب 💔😭
👤حاج محمود کریمی
#شام غریبان
#به_وقت_دلتنگی
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
@payame_kosar
🌹سلام علی قلب زینب الصبور🌹
🏴میتوان مانند کوهی درد بود
🏴شام با یک قافله شبگرد بود
🏴میتوان چون شیر دشت کربلا
🏴نام زینب داشت، اما مرد بود
✨۞ یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ بظهـــ♡ـــور الحجة ۞✨🕯️🕯️
@payame_kosar
🏴امام حسين عليهالسلام
🔸بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست كه ببيند خداوند نافرمانى مىشود و چشم خود را فرو بندد، مگر آنكه آن وضع را تغيير دهد.
📚الأمالى، شیخ طوسى، ص55
@payame_kosar 🖤
🌸مصطفی در ساخت مسجد و کمک به مسجد علی اکبر شهریار، تاسیس هیئت و حسینیه و حضور فعال در محافل بسیجی ها فعال بود و به عنوان مربی در حلقه های صالحین فعالیت می کرد .
⚜همچنین فعالیت های فرهنگی و ورزشی برای نیروهای جوان داشت و در اردوهای عقیدتی و فرهنگی به عنوان مدرس شرکت می کرد.
#ستاره ها
@payame_kosar
4_5928996494345504333.mp3
11.4M
🎙 آخرین صوت بیسیم شهید مصطفى صدرزاده 🌷 در سحر #تاسوعا به همراه روضه خوانی رزمندهها قبل از شروع عملیات
👌بسیار زیبا
🚩به پیشگاه بابالحوائج،حضرت عباس(ع)، ابرمدافع حریم اهلبیت و همه شاگردان مکتبش، مدافعان حرم صلوات
@payame_kosar
-1754521853_-214410.mp3
13.05M
قصه نهم...
🕊 کبوتران خوش آواز🕊
بخش اول
📖🔊حالا که داستان رو گوش کردید نقاشی داستان رو بکشید و عکسش رو تا ساعت ۱۷ فردا به آیدی @nodbeydel ارسال کنید.. 🕊📷
همچنین منتظر بموووونید تا فردا ادامه داستان رو با هم بشنویم..🗣
#مسابقه
@payame_kosar
🔻 یادداشت اختصاصی روشنا
👤 محسن احمدی / کارشناس فرهنگی
⚫️ از فرهنگ غفلت کنیم، امامکُش هم میشویم!
🔻 شاید اگر کسی به ما بگوید روزی خودت به دست خودت امامت را خواهی کشت، لبخند تمسخرآمیزی به او بزنیم و بگوییم «قرصهایت را نشسته خوردهای؟!» اما واقعیت آن است عرصه فرهنگ، می تواند ما را به امام کشی هم وادارد!
🔻 عرصه فرهنگ، عرصه جنگ روایتهاست. عرصه کشاکش دیدگاه ها و تقابل نظرهاست. دیدگاه و سخنی که بیشتر پذیرفته شود، فرهنگ سازتر است.
🔻 مردم روزگار امام حسین (ع) حدود نیم قرن (از زمان رحلت حضرت رسول تا واقعه کربلا) زیر رگبار جنگ روایتها بودند و دیدگاه های نخبگان فرهنگی و مذهبی جامعه، جهت دهنده جامعه شده بود.
🔻 معاویه رسما و علناً به عوامل خود در سراسر جهان اسلام اعلام کرده بود که در تمام نمازهای جمعه و جماعت و در هر خطبه و منبر باید علی (ع) و اولاد او لعن و نفرین شوند و در عوض از فضایل دستگاه اموی سخن رانده شود.
🔻 این عملیات فرهنگی و نرم معاویه وقتی با جهالت، بیسوادی، ترسویی و طمعکاری جامعه مسلمانان همراه شد، کشتن امام حسین (ع) که هیچ، حتی پرپر کردن کودک 6 ماهه و اسارت بردن ناموس آل الله را هم توجیه کرد.
🔻 معاویه به پشتوانه ثروت هنگفت بیت المال، گروهی از صحابه منحرف شده و تابعین (مانند ابوهریره، عمرعاص و مغیره) را وادار کرد تا علیه امام علی (ع) و خاندان ایشان حدیث جعل کنند تا حضرت از چشم مردم بیفتد.
🔻 انبوه احادیث جعلی در مجالس مسلمانان زبان به زبان و منبر به منبر چرخید تا آنجا که کشتن اولاد علی (ع) نه عملی مستحب حتی بلکه واجبی دینی برای برخی فرض شده بود.
🔻 شاید 50 سال پیش از واقعه کربلا اگر به هر یک از سرداران سپاه یزید میگفتند روزی دستشان به خون عزیزترین مخلوق خدا آلوده خواهد شد، به هیچ وجه باور نمی کردند اما جنگ نرم فرهنگی خاندان اموی همه آنها را امام کُش کرد.
#عملیات_روانی
#محرم
#جنگ_نرم
@payame_kosar
#شبهات_عاشورایی
🔴متن شبهه:
امام حسین (ع ) هنگام خروج از مکه آیه ی «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» سوره ی قصص آیه ۲۱راخواندند . خواندن چنین آیه ای ثابت می کند که حسین علیه السلام در واقع به دلیل ترسش و نجات جانش از از مکه خارج شد و در واقع دلیل حرکت ایشان به سمت کوفه ترسشان و نجات جانشان بود.
🔅پاسخ شبهه
1️⃣برای پاسخ به این سوال اول رفتار امام حسین❤️ در صحرای کربلا و نحوه ی مواجهه ایشان با مرگ را بررسی می کنیم.
در کربلا دشمن به امام حسین پیام دادند که اگر تسلیم شوی دیگر با تو کاری نداریم و دست از جنگ با تو بر می داریم اگر امام حسین از مرگ می ترسید تسلیم می شد اما در کربلا پاسخ داد<<هیهات من الذله>> .
در اینجا ذلت یعنی ترس و همچنین فرمود من مرگ را جز سعادت و زندگی با ظالمان را جز هلاکت نمی بینم .
2️⃣و اما در مورد آیه ای که امام حسین قرائت کردند در اینجا باید در جستجوی معنای حقیقی کلمه ی خائف بود. مثل این که در دعای روز جمعه خطاب به امام زمان می گوییم السلام علیک ایها المهذب الخائف سلام بر تو ای پاک نهاد هراسان . خائف یعنی امامی که سراسر وجودش خوف الهی است از اینرو؛ امام صادق(ع) فرمودند: «مؤمن، غیر از خدا از احدى نمیترسد» و پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «هر کس به خداوند عارفتر باشد نسبت به حضرتش هراسانتر است». و یا به بیان دیگر خائف از این که می ترسم ریشه ی دین اسلام و رسالت پیامبر زده شود. دقت کنید حرکت امام حسین فقط برای زمان خودش نبوده است بلکه بر کل تاریخ اثر گذار بوده است. و یکی از نشانه های انسان سازی حرکت اباعبدالله را امروزه در پیاده روی اربعین می توانیم ببینیم
#شبهات_را_بی_پاسخ_نگذاریم
اگر شبهه ای ذهنتان را مشغول کرده خوشحال می شویم در راه یافتن پاسخ با شما هم قدم باشیم. 😊با آی دی @zz2aa64
@payame_kosar
شرح راهبردی10.mp3
7.96M
#شرح_راهبردی_زیارت_عاشورا
قسمت دهم
ثمره ی معیت با معصومین در قیامت چیست؟
ارسال پاسخ تا١٠صبح فردا به آیدی @Montazer_250
#مسابقه
@payame_kosar
قسمت سیزده : اولین رمضان مشترک
تمام روزهای من به یه شکل بود ... کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه ... نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم ... با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم ... توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ ...
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود ...
اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید ... من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم ... اما بیدار نشد ...
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم ...
- متین جان، عزیزم ... پا نمیشی سحری بخوری؟ ... غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ ...
با بی حوصلگی هلم داد کنار ...
- برو بزار بخوابم ... برو خودت بخور حالت بد نشه ...
برگشتم توی آشپزخونه ... با خودم گفتم ...
- اشکال نداره خسته و خواب آلود بود ... روزها کوتاهه ... حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد ...
و خودم به تنهایی سحری خوردم ...
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم ... چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم ... نشسته بود صبحانه می خورد ... شوکه و مبهوت نگاهش می کردم ... قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم ...
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت ...
- سلام ... چه عجب پاشدی؟ ...
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد ... فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید ...
- م ... م` ...
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت ...
- جان متین؟ ...
رفت سمت وسایلش ...
- شرمنده باید سریع برم سر کار ... جمع کردن و شستنش عین همیشه ... دست خودت رو می بوسه ...
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش ... اما اون روز خشک شده بودم ... پاهام حرکت نمی کرد ...
در رو که بست، افتادم زمین ...
#رمان
@payame_kosar
قسمت چهاردهم: پایه های اعتماد
تلخ ترین ماه عمرم گذشت ... من بهش اعتماد کرده بودم ... فکر می کردم مسلمانه ... چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم ... اما حالا ...
بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش ... تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم ... پدرم حق داشت ...
متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش ... من به سختی توی صورتش لبخند می زدم ... سعی می کردم همسر خوبی باشم ... و دستش رو بگیرم... ولی فایده نداشت ...
کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم... و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد ... و من رو هم به این کار دعوت می کرد ...
حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم ... اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه ... هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش ...
- سلام متین جان ... خوش اومدی ... چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ ...
- امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم ... قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت ... اما حالا که کاملا بلدی ...
رفت توی اتاق ... منم پشت سرش ... در کمد لباس های من رو باز کرد ...
- هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس ... هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن ...
سرش رو از کمد آورد بیرون ...
- امشب این لباست رو بپوش ...
و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم ...
#رمان
@payame_kosar
بارالهــا
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
میتوان گشود
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
@payame_kosar 🖤
▪️شهادت امام سجاد(ع) تسليت باد.
من هرگز محل قطعه قطعه شدن فرزندان فاطمه دركربلارابيادنمي اورم الااينكه از شدت گريه درحال خفه شدن هستم .
📒بحار الانوار، ج ۴۶
😭🌷😭🌷😭🌷
@payame_kosar
امروز سجاده عشق به عزلت میرود، از آن روی که سجاده نشین اش راه آسمان پیش گرفته و ردای ملکوت به تن کرده است.
او بود که« زینت عبادت کنندگان» لقب گرفت.
سجاد (ع)، همان بیمار واقعه کربلا بود و ذخیره حسین (ع) شد؛ برای روایتگری نهضت عاشورایی که صحنه زیبای برتری خون بر شمشیر است.
امروز آسمان غمگین پر كشيدنِ بزرگ مردی است كه در ساليان دراز، غم عظيم واقعه سنگین عاشورا را لابه لای بغض های مناجات شبانه اش، به آسمان هديه كرد و کوه صبری بود از مصیبت های کربلا...
زین العابدین (ع) گر چه زهر هجر نوشید و بسیار جفا دید اما پس از شهادت خیل عظیم دوست داران و شیعیانش نگذاشتند غربت بر پیکر مطهرش بنشیند.
@payame_kosar
⚜خودش قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که فردا فقط با یک گلوله شهید🕊 میشوم و حتی ساعت شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود.
#ستاره ها
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊صحبتهای شهید صدر زاده شب قبل از عملیات😭😭
#ستاره ها
@payame_kosar
صد باریکلا به پسر گلمون آقا امیر محمد پورقاسمی 😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
صد باریکلا به آقا سید گل سید محسن موسوی😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
نیایش خانم چاه افضلی هزار آفرین دخترم 😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar
آقا سید گلمون سید ابوالفضل موسوی صدباریکلا پسرم😍
ممنون که قصه رو خوب گوش دادی 🌹
#قصه نهم
#مسابقه
@payame_kosar