🔴 #دعوایی_بهارزش_سبزی_پلاسیده
💠 همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزیها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که #مهمانی من را جواب نمیداد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بیخیال کمتر میذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی #پلاسیده آمد. از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بیخیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرمتر #صحبت میکنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق #مهمی نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟!
💠 نتیجهی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزیها پلاسیده بود، فکرکنم #عجله داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و #خسته میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی.
آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق #عجیب و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته #قهر شود.
💠 مکث کردن و #صبوری را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بیصبری، #سختترش میکنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی میکنیم.
@payame_kosar
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🤍#پارت29
سایه خواست برود که مرد با سرم آمد.
محمد گفت:
_تو صبرکن، رها خانم! شما میشه برید؟ رها سرم رو وصل کنه، ببین چرا آمبولانس نیومده؟ کی زنگ زده؟
و به جمعیت نگاه کرد. همه نگاهشان میکردند:
" یعنی کسی زنگ نزده؟"
نگاهش به تلفنهای همراه دست مردم بود:
_یه گوشی به اون بزرگی توی دستاتون هست و به جای #کمک به آدما، وامیایستید و #فیلم میگیرید؟ خنده داره به خدا!
دست در جیبش کرد و تلفن همراهش را درآورد و گفت:
_اگه مزاحم فیلم برداریتون نمیشم، یکی آدرس دقیق اینجا رو بگه بهم.
دکتر داروخانه از جایی آن پشتها و گفت:
_من دارم زنگ میزنم.
محمد تشکر کرد. ارمیا یک دستش به دستان کوچک دخترکش بود و یک دستش به دستان یخ زدهی آیهی شکستهاش!
"چه بر سرت آمده بانوی من؟ چه بر سرت آمده که اینگونه کم آوردهای؟
خدایا... نگاهمان میکنی؟! حواست هست؟ یک نفر اینجا دارد جان میدهد... یک نفر
انگار نفس کم دارد... یک نفر #خسته شده و دلش شکسته!"
آمبولانس رسید. محمد صحبت کرد، میخواستند آیه را روی برانکار بگذارند که ارمیا گفت:
_نه! خودم میذارمش!
"آخر ارمیا میدانست که آیه #محرم و #نامحرم سرش میشود. آخر ارمیا میدانست آیه کسی است که #حریم میداند، #حرمت دارد این بانو!
حریمت را دوست دارم! حرمتِ حریمت را بر من واجب کرده این خط
سیاهی که دورت کشیدهای بانو!"
پشت در منتظر بودند دکتر بیاید.
ارمیا، جان در تن نداشت. دستش از فشار زیادی که بر آن آورده بود درد میکرد.
ارمیا امروز خانوادهاش را در بدترین شرایط دیده بود. تن لرزان زینب، تنش را میلرزاند. صورت سفید شده و دستان
سرد آیه، نفسش را جایی برده بود که خیال آمدن نداشت.
دکتر که آمد، نگاه ارمیا لرزید.
نگاه لرزانش را به نگاه دکتر داد تا جواب
این سوال نپرسیده را بشنود.
دکتر عینکش را روی صورتش جابهجا کرد:
_یه سکته خفیف رد کردن؛ امشب اینجا هستن تا وضعیتشون ثابت بشه، افت شدید فشارشون یه کم خطرناکه!
اشکال دارد اگر ارمیا هم یخ کند؟
اگر ارمیا هم ضربان قلبش نامنظم شود؟اشکال دارد لال شود؟ اشکال دارد دنیا را سیاه ببیند؟ اشکال دارد سرش روی تنش سنگینی کند؟ اشکال دارد واژهها را گم کند؟ اشکال دارد روز و سال و ماه را نداند؟ اشکال دارد قطرهای اشک از چشمانش سُر بخورد؟
تمام ذهنش را جمع کرد و دنبال واژهها گشت. صدایش شبیه صدایش نبود؛ انگار کسی در گلویش به جای او حرف میزد:
_ببینمش؟!
دکتر سری به تایید تکان داد:
_فقط کوتاه باشه!
آیه میان آنهمه دستگاه، چشمانش بسته،
و صورتش کمی رنگ گرفته بود. این لباسها و این دستگاهها به آیه نمیآمد. آیهای که سر قبر سیدمهدی #ایستاده بود. کسی که حتی #صدای_گریههایش را کسی نشنید. چه بر سرش آمده بود که قلبش تاب نداشت؟ امانت سیدمهدی روی دستانش بالبال زده بود... امانت سیدمهدی!
آرام و نزدیک گوش آیه گفت:
_اگه تو یه امانت از سیدمهدی داری، من دوتا امانت دارم آیه، با من این کار رو نکن! منو شرمنده نکن! تو باید آیهی سیدمهدی باشی! من غلط کردم زیادی خواستم، پدری زینب برام بسه! با من این کار رو نکن! جواب حاج علی و سیدمهدی رو چی بدم؟ امانت داری نکردم آیه، آیه شرمنده شدم؛ چشماتو باز کن آیه، من میرم! مثل تمام روزایی که نخواستی باشم و رفتم! آیه من تو عمرم هیچ چیزی نداشتم، من به نداشتن عادت دارم؛ زینب بهت احتیاج داره! من نباشم تو خوب میشی، آیه میشی، ستون
میشی، سقف میشی... من باشم میشکنی آیه!
سرش را روی تخت کنار آیه گذاشت ،
و قطرهی دیگری اشک از چشمانش فروریخت.
دستی روی شانهاش نشست. سرش را که بلند کرد محمد را دید:
_آیه بیشتر از هر وقتی بهت نیاز داره! اینکه میبینی دیگه اون آیهای نیست که روز اول دیدی، برای اینه که تکیهگاه داره! برای اینه که وقت کرده ضعیف باشه، برای اینه که تازه داره درداش رو بروز میده... بذار داد
بزنه، بذار گریه کنه، بذار ضعیف باشه، بذار زخماش سر باز کنن؛ اگه این زخما درمان نشه روزای بدی در انتظارشه! آیه بهت نیاز داره... زن برادرم بهت نیاز داره که داد میزنه میگه برو! بهت نیاز داره و میخواد باشی! اینو منی بهت میگم که دوازده ساله میشناسمش؛ اینو رها میگه که دکتره، سایه میگه که دکتره؛ ارمیا شونه خالی نکن. شونه خالی کنی آیه میشکنه! مطمئنش کن که هستی! مطمئنش کن که میمونی... که دوستشون داری!
ارمیا: _دوستشون دارم، مگه میشه آیه رو دوست نداشت؟ مگه میشه زینب رو دوست نداشت؟
*
فردای آن روز ارمیا، آیه و زینبش را مرخص کرد....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
✾࿐༅•••{🌼🦋🌼}•••༅࿐✾
@payame_kosar
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
✍ #چرا از نمازم لذت نمی برم؟
🌷ايجاد انگيزه با سؤال شايد براي شما پيش اومده كه از خودتون سوال كنيد چرا راستي من زود از #ذكر خدا #خسته مي شم ، نماز مي خونم ولي #لذتي از نمازم نمي برم مگر ياد خدا لذت نداره پس چرا من بي بهره ام؟ 😔
📖حضرت عیسی عليه السلام در اين باره مي فرماید:👇
همان طور كه #مريض🤧 به #غذا نگاه مي كنه و لذت نمي بره به خاطر شدت دردي كه داره همچنين اهل دنيا از عبادت لذت نمي برند و شيريني عبادت رو نمي چشند تا وقتي كه شيريني دنيا زير زبانش هست.
🌷اقناع اندیشه
البته #موانع❌ ديگري هم در بين هست كه نمي ذاره انسان شيريني ياد خدا كه در عبادت تجلي مي كنه رو به چشه ؟
1⃣. عمل نكردن به دانسته ها
📖خداوند به داود نبي علي نبينا و علي آله عليه السلام وحي كرد:
⭕️ كمترين كاري كه من با بنده ايي كه به علمش عمل نمي كند انجام مي دهم از #هفتاد عقوبت باطني اين هست كه از قلب او #شيريني ياد خودم را مي برم .
2⃣غصه خوردن به خاطر دنيا
خداوند به حضرت داود علي نبينا و علي آله عليه السلام وحي كرد دوستان مرا چه شده كه غصه دنيا را مي خورند اين غصه شيريني مناجات مرادر دل هايشان از بين مي برد اي داود! من دوست دارم كه دوستان من روحاني باشند وغمِ دنيا را به خود راه ندهند.
3⃣اهتمام به شهوات
رسول خدا صل الله عليه و آله فرمودند كسي كه بيشتر تلاش براي رسيدن به شهوت باشد شيريني ايمان از قلبش گرفته مي شود.
🌷پرورش احساس
با تمثیل البته خدا بنده هاش رو از همه لذت هاي معنوي بي بهره نمي كنه بهر حال يه نمه لذت معنوي مي چشونه تا هوسش تو دل آدم بيفته.
🌷تمثيل
گاهي شما مزه غذا را به بچّه تان مي چشانيد يك ذره آبگوشت توي دهانش مي ريزيد كه مزه اش را بچشد. خدا هم، گاهي مزه معنويت را به انسان مي چشاند.
مثلاً وقتي به زيارت امام هشتم(عليه السلام) مي روي، روز اول، ساعت اول كه وارد مي شوي و صورت را روي ضريح يا كنار ديوارش مي گذاري و منقلب مي شوي، يك احساس نسيم بهشتي مي كني، اصلاً دنيا در نظرت كوچك مي شود. اين نه كه از استحقاق شما است يا به مقامي رسيده ايد كه اين معاني را درك مي كنيد، نه، خود آنها اين مقام را تنزل داده اند و به شما چشانده اند تا بفهميد چه خبر است.
گاهي خدا، مزه نماز را به انسان مي چشاند، گاهي وضو را، گاهي روزه را، گاهي اكرام به فقير را، احسان را، گاهي خدا جلوه اي از ارزشهاي اينها را به انسان مي چشاند مثل آن وقتي است كه شما يك ذره نان را توي آبگوشت مي زنيد و توي دهن بچه ي شش ماهه مي گذاريد و به او مي چشانيد. خدا در طول زندگي، گاهي خوبيها و مناجاتها را به انسان مي چشان.
خداوند، گاهي امكان درك معنويات را به انسان مي دهد، مانند غذايي كه فقط مزه اش را به بچه، مي چشانند.
يكي از دوستان نقل مي كرد: يك شب بعد از نماز، حضرت آية العظمي بهجت فرمودند كه: اگر سلاطين عالم مي دانستند كه انسان ممكن است در حال عبادت چه لذت هايي ببرد هيچ گاه دنبال اين مسائل مادي نمي رفتند.
🌷رفتارسازی
سازی خب براي چشيدن شيريني ياد و نام و ايمان به خدا لازمه چند تا كار انجام بديم
1. گرسنگي و سكوت و خوف داشتن
💠@payame_kosar