eitaa logo
پیام کوثر
740 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
167 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
ربنا آتنا نگاهش را . . . که هوایم دوباره بارانی ست . . . السلام علیک یا دریا . . . که دلم بی قرار و طوفانیست ... #حاج_قاسم_سلیمانی 💚 #پیام_شهداء شادی روحش صلوات 🌙 @payame_kosar
#پیام_شهداء شهید ❀ سیداحمد پلارک ❀ : نکته ی که این شهید را از سایر شهدا متمایز میکند بوی عطری است که همیشه از مزار مطهرش به مشام می سرد. **علت این بوی گلاب: ( به نقل از سایت باشگاه خبرنگاران جوان) شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت. تا اینکه در سال 66 در یک حمله هوایی هنگامی که او به مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد کرده و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود. پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند، پس آوار را کنار زده و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود؛ مواجه می شوند. به گفته ی مادر این شهید ، پسرش چندکار را هر گز ترک نمی کرد: 1-نماز شب 2-زیارت عاشورای هر صبح 3-غسل روز جمعه 4-هر روز صد صلوات و صد بار لعن بنی امیه شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ ... ‌‌‌ ❁🌺🍃❁🍃🌸🍃❁🍃🌺❁ @payame_kosar
#پیام_شهداء خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند..اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید بچه‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟؟ گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است... جاویدالاثر شهید رحیم کابلی🌷 یاد شهدا صلوات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ •✾📚 @payame_kosar
❤️آقا فرمودند: «من دلم برای صیادم تنگ شده 🌹پیکر شهید صیاد دفن شد. صبح روز بعد خانواده‌اش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا(س). وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یک‌سری محافظ که نمی‌شناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظ‌ها معلوم شد که آقا آن‌جا هستند. گفتند ما خانواده‌ی شهید صیاد هستیم؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید. بعد، معلوم شد که آقا نماز صبح را آن‌جا بوده‌اند. ♦️خانواده‌ی صیاد گفتند: شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلم برای صیادم تنگ شده!» مگر چقدر گذشته بود؟ آقا دو روز قبل از شهادت، صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه‌ی‌ صیاد رفته بودند بالای سر مزار او. این هم مثل بوسیدن تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده، من خبر ندارم. من نشنیده بودم آقا صبح فردای تدفین یک شهید، سر مزارش باشند. ✍🏼 روایت امیرناصر آراسته از همرزمان شهید صیاد شیرازی #پیام_شهداء @payame_kosar
۲۷ سال سن؛ ۲۵ سفر کربلا 🧡❤️ حسین آقا به گفته مادرش، وقتی دلش می‌گرفت، تنها چیزی که حالش را خوب می‌کرد کربلا رفتن بود؛ در ۲۷ سال سنش، ۲۵ بار زیارت رفته بود؛ ناعمی ادامه داد: سالی چهار پنج بار زمینی با دوستانش می‌رفت کربلا، همسرش را هم در چهار ماهی که عقد بودند، برد کربلا؛ یک‌بار زیارت سه‌روزه رفته بود و یک عرب به او گفته بود أنت مجنون؟ پرسیده بود مگر دیوانه‌ای که هنوز نیامده برمی‌گردی؟ حسین پاسخ داده بود:ٱنا المجنون الحسین! _💔🌕 #پیام_شهداء @payame_kosar
💠زیارت بر شانه های پســر 🔸مادر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته بود. شبی در خواب علی بهش میگه: روی شانه هایم بنشین تا ببرمت کربلا. مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود. 🔹علی نخی به دستش می دهد و سر دیگر نخ را به دست خود می گیرد. قبر امام حسیــن (ع) و امام علـی(ع)♥️ و بقیه را بهش نشان می دهد. مادر برای زیارت می رود وبر می گردد. باز بر شانه های دست پرورده شهیدش🌷 می نشیند وبه خانه باز می گردد. 🔸از خواب می پرد. بوی عطــری😌 فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود. وهر کس به دیدار ننه سکینه می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و ننه سکینه هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته و ریخته که چنین بویی پخش می شود. 🌼آری! راهی که به قیمت خون پاکشون باز شد. پس روا نیست مادر عزیز شهید🕊 در حسرت زیارت یار بماند. #پیام_شهداء @payame_kosar
به روایت همسر شهید شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا آقا سجاد نمازهایش را با توجه و دقت بسیار می خواند. هرچه زمان بیشتر می گذشت نمازهایش عاشقانه تر می شد! هیچ عجله ای برای تمام کردن نمازش نداشت حتی در ذیق وقت! اهل نافله ی شب بود! یک مدتی بود که می دیدم در نمازهای شبش گریه می کند و حالات خوشی دارد کم کم این حال خوش به نمازهای یومیه هم رسید... در نمازهای واجب و یومیه اش هم اشک می ریخت. بوی رفتنش می آمد اما نمی خواستم رفتنش را باور کنم درست مثل کسی که خودش را بخواب زده باشد ..! @payame_kosar
به بهانه سالروز تولدش ، هادی مرا هدایت و مسلمان کرد 🌸🌷🍏🌸🌷🍏🌸🌷 🔰خانم جوانی با ما ارتباط گرفت و گفت: باید ماجرایی را برای شما نقل کنم ابراهیم، نگاه من را به دنیا وآخرت تغییر داد.. 🔰تماس های اینگونه زیاد بود. فکر کردم که ایشان هم مثل بقیه با کتاب سلام بر ابراهیم آشنا شده و تغییری در روند زندگیش ایجاد شده اما تغییرات این خانم شگفت تر از تصور ما بود. 🔰این خانم جوان گفت: من یک دختر مسیحی از اقلیت مذهبی ساکن تهران هستم. به هیچ اصولی از مسائل اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم. هیچ کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هر روز بیشتر از قبل در منجلاب فرو می رفتم. 🔰دو سه سال قبل در ایام عید نوروز با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم که برای تفریح به یک قسمت کشور برویم نمی دانستم کجا برویم. شمال، جنوب، شرق، غرب و.. دوستانم گفتند: برویم خوزستان. هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. 🔰از تهران با ماشین شخصی راهی خوزستان شدیم . تفریحی رفتیم و یکی دو روز بعد به مقصد رسیدیم. توی راه خیلی خوش گذشت. 🔰شب بود وارد شهر شدیم هیچ هتل و یا مکانی را برای اقامت پیدا نکردیم. همه جا پر بود. خسته بودیم و نمی دانستیم چه کنیم. یکی از همراهان ما گفت: فقط یک راه وجود داره برویم محل اسکان راهیان نور. همگی خندیدیم. تیپ و قیافه ما فقط همان جا را می خواست! 🔰اما پس از چندین بار دور زدن در شهر تصمیم گرفتیم که کمی روسری هامان را جلو بیاوریم و تیپ ظاهری را تغییر دهیم و برویم سراغ محل راهیان نور. 🔰کمی طول کشید تا مسئول ستاد راهیان نور ما را پذیرفت. یک اتاق به ما دادند وارد شدیم. دور تا دور آن پر از تصاویر شهدا بود. 🔰هر یک از دوستان ما به شوخی یکی از تصاویر شهدا را مسخره می کرد و حرف های زشتی می زد.. 🔰تصویر پسر جوانی بر روی دیوار نظر من را جلب کرد. من هم به شوخی به دوستانم گفتم: این هم برای من! 🔰صبح که می خواستیم برویم بار دیگر به چهره آن جوان نگاه کردم برخلاف بقیه نام آن شهید نوشته نشده بود فقط زیر عکس این جمله بود: دوست دارم گمنام بمانم. 🔰سفر خوبی بود. روزهای بعد در هتل و.. چند روز بعد به تهران برگشتیم. 🔰مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم. دنبال کتاب مورد نظر می گشتم یکباره یک کتاب نظرم را جلب کرد. چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست؟ خودش بود همان جوانی که در سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم. یاد شوخی های آن شب افتادم. این همان جوانی بود که می خواست گمنام بماند. این کتاب را هم از مسئول کتابخانه گرفتم. نامش ابراهیم هادی و نام کتابش سلام بر ابراهیم بود. 🔰علاقه ای به اینگونه شخصیت ها نداشتم اما از سر کنجکاوی مشغول مطالعه شدم. همینطور شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب که رسیدم دیگر با عشق می خواندم. اواخر کتاب دیگر نمی خواستم داستان او تمام شود وقتی کتاب به پایان رسید انگار یک راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود. 🔰در سکوت و تنهایی فقط فکر کردم. ابراهیم تمام فکر و ذهن من را پر کرده بود. عجب شخصیتی دارد این شهید!؟ 🔰من آن شب به شوخی می خواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود! 🔰او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقه مند شوم شخصیت او بسیار بر من اثر گذاشت. 🔰مدتی بعد به مطالعات در زمینه ادیان روی آوردم. در مورد اسلام و اهلبیت علیهم السلام تحقیق کردم تا اینکه ابراهیم،, هادی من به سوی اسلام شد من مسلمان شدم. ❣سلام خدا بر ابراهیم که مرا با خدا و اسلام و اهلبیت علیه السلام آشنا کرد.❣ @payame_kosar
فرزند «سرتیم حفاظت حاج قاسم ، شهید شهروز مظفری نیا»۳ماه بعد از شهادت پدرش به دنیاآمد. شهروز مظفری نیا از مدافعان حرم حضرت زینب(س) و سرتیم حفاظت سردار قاسم سلیمانی بود که روز ۱۳ دی ماه سال ۹۸در فرودگاه بغداد همراه حاج قاسم،ابومهدی و چند تن دیگر از همرزمانش توسط آمریکا مورد حمله تروریستی قرار گرفته و به شهادت رسیدند. از این شهید عزیز دو دختر به یادگار ماند و پسری به نام علیرضا که امروز پس از ۳ماه و ۱۸ روز که از شهادت پدرش می گذرد قدم به دنیا گذاشت. شهید مظفری نیا دوست داشت اگر فرزند جدیدش دختر بود نامش را «فاطمه» بگذارد و اگر پسر «علیرضا» زیرا او را هدیه ای از جانب امام رضا(ع) می دانست. شهروز درحالی  هم اکنون در رواقی از حرم حضرت فاطمه معصومه(س)  آرمیده است که امروز علیرضا به دنیا آمد، بدون اینکه لحظه ای حضور فیزیکی پدرش را در این دنیا درک کرده باشد. شهروز به یکی از دوستانش گفته بود دوست ندارم بعد از حاج قاسم زنده باشم وچقدر هم به حرفش وفادار ماند... شادی روح همه شهدا به خصوص شهید حاج قاسم سلیمانی و همراهانش و سلامتی خانواده هایشان و صبر در برابر مصیبتی که براشون پیش اومده صلواتی عنایت فرماید. #پیام_شهداء @payame_kosar
یادت باشد شهید اسم نیست،رسم است!!! شهید عکس نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش بشود!!! شهید مسیر است،زندگیست،راه است،مرام است!شهید امتحانِ پس داده است!شهید راهیست بسوی خدا! این روزها عجیب شده ای...شاید احتیاج است تلنگری به خودت بزنی!شاید احتیاج است تذکری به خودت بدهی!شاید باید بیشتر بار نگاهشان را حس کنی! حواست باشد بیش از این لا به لای رنگ های دنیا گم نشوی!بس کن...!ارزشش را ندارد....!همرنگ جماعت بودن فقط زمین گیر دنیایت میکند!تو که زمین نمیخواهی!تو مدت هاست دلت گیر پرواز است!پس همرنگ شهدا باش! بگذار قلبت رنگ خدا بگیرد!شیوه ی عاشقی در مرام شهداست! پس عاشقی را یاد بگیر و عاشق باش،عاشق شهدا! @payame_kosar
🔻یكی از دوستان شهید تاجبخش كه مدت 11 سال افتخار رفاقت تنگاتنگ با شهید را داشت گفت: تاكید شهید تاجبخش بر اقامه نماز به ویژه نماز اول وقت از خصوصیات بارز این شهید بود👌 كه هیچوقت ترك نمی شد و همیشه پیگیر نماز بچه های مسجد بود.  در روزهای پیش از شهادت شهید تاج بخش برای حضور فعالتر قشر نونهالان و نوجوان در مسجد جوایزی خریده بود🎁، كه قرار بود به نونهالان و نوجوان اهدا كنیم، ولی به دلیل حضور در سوریه و شهادت وی، جوایز هنوز اهدا نشده و قرار است به صورت تبرك به این قشر اهدا كنیم.  دوستی با شهید تاج بخش افتخاری برای من بود و در مدت چند سال اخیر همراه و رازدار شهید والامقام محمد تاجبخش بوده ام🌹. آن شهید بزرگوار ضمن تقّید شدید به نماز اول وقت و قرائت همه روزه دعای عهد پس از نماز صبح، نسبت به انجام واجبات و در حد امكان مستحبات حسـاسیت ویژه داشت☝️، و دوری راه از منزل تا محل برگزاری نمازجمعه، هیچگاه او را از شركت در این آیین باز نداشت 🔹شهید تاجبخش بیشتر اوقات تمام و یا بخش قابل توجهی از حقوق خود را برای رفع مشكلات مردم به عنوان قرض الحسنه یا بدون عوض💰 می داد، و در جواب آنها كه علتش را جویا می شدند ، به این آیه قرآن استناد می كرد كه هركس در راه خدا چیزی یا پولی قرض دهد، خداوند 10 برابر به وی بر می گرداند.  شهید مدافع حرم محمد تاج بخش🌹 #پیام_شهداء @payame_kosar
‍ ماه رمضـان در جبهه ها بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. ماه رمضان بود... تیرماه شصت و یڪ... عملیات رمضان بفدای لب تشنه ات یاحسین🌷 #پیام_شهداء @payame_kosar
🌙شهداء و ماه مبارک رمضان 🌹 خاطره ای از شهید صیاد شیرازی قبل انقلاب در زمان دوره تکاوری بین شیراز و پل خان بسمت مرودشت ، دانشجوها را برده بودند راهپیمایی استقامت . از آسمان آتش می بارید ، خیلی ها خسته شده بودند. نگاهم افتاد به شهید صیاد ، عرق بدنش بخار می شد و می رفت هوا . یک لحظه حس کردم دارد آب می شود ، آتش می گیرد و ذوب می شود. شنیده بودم قدرت بدنی بالایی دارد. باخودم گفتم«اینهم که داره می بره» رفتم نزدیک و به ایشان گفتم : اگه برات مقدور نیست میتونی آروم تر ادامه بدی ، قبل از اینکه صیاد چیزی بگه یکی از دانشجوها خودش رو رسوند به ما و گفت : استاد ببخشید ایشان روزه هستند، شونزده هفده روزه... پرسیدم روزه است؟ ــ بله الان ماه رمضانه، صیاد هم روزه می گیره. ایستادم و جا خوردم . صیاد از من فاصله گرفت. مواقعی که روزه بود همراه مهمانهایش خودش هم چای و میوه برمی داشت و نمی گفت روزه هستم ! خدمتکار دفتر هم می دانست که صیاد چه روزه باشد چه نباشد باید ظرف میوه را بگذارد جلویش . دیگران هم هیچوقت حق نداشتند پیش مهمانها از روزه بودن ایشان چیزی بگویند. روحش شاد 🌺☘🌺☘🌺 #پیام_شهداء @payame_kosar
🌹شهید عباس بابایی 🔸معاون عمليات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ‌ایران 🔸تولد: قزوین ـ 1329 🔸شهادت: عملیات برون مرزی در منطقه سردشت ـ 1365 🔸مزار: گلزار شهدای قزوین 🔴 آمریکا بودیم و دوره‌ی خلبانی را می‌گذراندیم. یک روز داشتم رد می‌شدم که دیدم جلوی بولتن پایگاه شلوغ شده. نوشته‌ای توجه همه را جلب کرده بود. خودم را از بین جمعیت رساندم جلو. با تیتر درشت نوشته بودند «دانشجو عباس بابایی ساعت دو بعد از نیمه شب می‌دود تا شیطان را از خود دور کند.» رفتم سراغش. گفتم «عباس، بولتن پایگاه رو دیدی؟ اینا چیه نوشتن؟» گفت «ول کن چیزی نیست.» پاپی شدم و اصرار کردم تا قضیه را برایم تعریف کند. گفت «چند شب پیش بدخواب شدم، رفتم میدون چمن کمی ‌بدوم. کُلُنل با خانومش داشت از شب‌نشینی برمی‌گشت که من رو دید. بهم گفت «برای چی این موقع شب می‌دویی؟» گفتم «دارم ورزش می‌کنم.» گفت «راستش رو بگو کی این موقع شب ورزش می‌کنه که تو می‌کنی؟» گفتم «حقیقت اینه که محیط خوابگاه آلوده‌ست. وسوسه‌های شیطون بدجوری اذیتم می‌کنه. تو این وضعیت، آدم اگه حواسش به خودش نباشه زود به گناه می‌افته. این کار رو انجام می‌دم که فکر گناه از سرم بیرون بره.» 🔹 راوی: هم‌دوره خلبانی یاد شهید با ذکر صلوات🌹 @payame_kosar
همیشه روی لبش لبخند بود، نه از این بابت که هیچ مشکلی نداشت، اما هادی مصداق همان حدیثی بود که می‌فرمایند: مومن شادی‌هایش در چهره است و حزن و اندوه‌اش در درونش می‌باشد. همه‌ی رفقای ما او را به همین خصلت می‌شناختند، اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته بود، چهره‌ای بود که با لبخند آراسته شده بود، از طرفی هم بذله‌گو و اهل شوخی و خنده بود، رفاقت با او هیچ‌کس را خسته نمی‌کرد، در این شوخی‌ها دقت می‌کرد که هیچ گناهی از او سر نزند. 🌷 شهید محمدهادی ذوالفقاری #پیام_شهداء @payame_kosar