مادر شهید محمدیان : «لحظهی آخر حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمیخواهی یکیشان را قربانی حضرت زینب(س) کنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم.
وقتی میخواست برود وصیت کرد اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر برای فرزندانشان وصیت میکنند؛ برعکس شده. خندید و گفت باشد نمیگویم. حرفهایش را نوشته بود. با همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.» مدت زیادی در سوریه نبود که خبر شهادتش را آوردند. مادر میگوید: «یکی از دوستانش برای ما تعریف کرد. گفت دشمن که حمله کرد هرکدام از ما پناه گرفتیم. امیرعلی پایش تیر خورد و روی زمین افتاد.
خواستیم کمکش کنیم، نگذاشت. گفت بروید، من خودم را به شما میرسانم. اما دیگر کسی خبری از او ندارد.» مادرش ادامه میدهد:«امیرعلی خیلی حضرت فاطمه(س) را دوست داشت و همیشه میگفت دلم میخواهد مثل خانمم گمنام باشم.»
#پیام_شهداء
@payame_kosar
خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت:
آخرین باری که ابراهیم به تهران آمده بود کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را آماده کنم.
در شب های سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید و میگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی درخاک بماند.
میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوستدارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوستدارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.
صلواتی جهت شادی روح دوست شهیدمان ابراهیمهادی🥀🥀🥀
#پیام_شهداء
@payame_kosar
ماه رمضان و حال و هوای جبهه ها
✨ خادم رزمندگان✨
ماه رمضان سال ۶۶ بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم نیروهایی که در پادگان نبی اکرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود به طوری که راه رفتن بسیار مشکل بود و با هر گامی گلهای زیادتری به کفشها میچسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشدیم متوجه میشدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملاً پاکیزه است.
شادی روح همه شهدا صلوات 🌹🌹🌹
#پیام_شهداء
@payame_kosar
پدر شهید مصطفی صدرزاده:
«مصطفی روز اولی که سر کلاس دانشگاه حاضر میشود، هر کسی بلند میشده و خود را معرفی میکرده. مثلا یکی کارمند بوده یکی دیگر معلم🙎♂ و... آن زمان مصطفی گاوداری داشت و وقتی بلند میشود میگوید: من مصطفی صدرزاده هستم گاودار و متاهل. استاد به او میگوید: بعید بدانم شغل تو گاوداری باشد❗️، حتما شغل دیگری داری که نمیخواهی رو کنی!
مادر شهید میگوید شاید به خاطر چهره خیلی مثبت مصطفی، استاد فکر کرده بوده یا اطلاعاتی است یا سپاهی👌
پدر میگوید: مصطفی خیلی خیلی شوخ طبع بود. یک بار در خانه ظرف میشست مادرش گفت: چرا ظرف میشویی؟ گفته بود خانه شهید ظرف شستن ثواب دارد😁
بعدها شنیدم که مادر شهید قاسمی دانا میگفت: مصطفی میآمد آشپزخانه شروع میکرد به شستن ظرفها میگفت: ثواب دارد.
آن موقعها همه این رفتارهای مصطفی را به شوخی میدیدیم، چون به قول همسرش اصلا معلوم نبود کی شوخی میکند کی جدی است🤷♂. اما در عین همه شوخی هایی که داشت خیلی جدی بود.»
#پیام_شهداء
@payame_kosar
ڪلام_شهید :
اسیر شده بود
۱۵ سال بیشتر نداشت، حتی مویی هم در صورتش نبود
سرهنگ عراقی اومد یقه شو گرفت، کشیدش بالا
گفت: اینجا چکار میکنی؟
حرف نمیزد
سرهنگ عراقی گفت: جواب بده
گفت: ولم کن تا بگم
ولش کرد
خم شد از روی زمین یک مشت خاک برداشت، آورد بالا
گفت: اینجا خاک منه، تو بگو اینجا چه کار میکنی؟
#پیام_شهداء
@payame_kosar
#پیام_شهداء
روی حجاب حساس بود
اهمیت بسیاری به حجاب میداد. حتی نحوه تزئین ماشین عروسیمان بهگونهای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دستهگل چسبانده بود و به این شکل گلها مانع دیده شدن من در ماشین بودند. در مورد دخترمان، تربیت فاطمه را به من سپرده بود و میگفت: «از تربیت دخترمان شانه خالی نمیکنم، ولی مادر بهتر میتواند دختر را تربیت کند» و از همان دوسالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود.
این شهید در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود:
«اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتماً یقه بیحجابیها و آنها را که ترویج بیحجابی میکنند، در آن دنیا خواهم گرفت.»
راوی: همسر شهید مدافع حریم اهلبیت علیهمالسلام، جواد محمدی
یاد شهید با صلوات🌹
@payame_kosar
چیزی که او را از دیگران متمایز میکرد، مقید بودنش بود؛ این قضیه بارها به من ثابت شد.
به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانههای مردم سوریه بمانیم یا از آنها به عنوان سنگر استفاده کنیم.
هنگام نماز که میشد شهید حججی از ساختمان بیرون میرفت.
یا در حیاط به اقامه نمازش میپرداخت تا مبادا نمازش شبهای داشته باشد.
صلوات به نیت شادی روح شهید محسن حججی
#پیام_شهداء
@payame_kosar
🔴 همسر شهید چمران نقل می کرد :
💠 یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها رو میکنید.»
گفت: «دستی که به مادرش خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.
#پیام_شهداء
@payame_kosar
#پیام_شهداء
همسرم، خیلی با محبت بود
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه
از من مراقبت میکرد… .
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود
خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم
وخوابیدم«من به گرما خیلی حساسم»
خواب بودم واحساس کردم هوا خیلی گرم شده
و متوجه شدم برق رفته..بعد از چند ثانیه
احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم
رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه…
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و
مثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم
ودوباره چشمم بسته شدازفرط خستگی…
شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی
بیدارشدم دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه
رو مثل پنکه روی سرم می چرخونه تا خنک
بشم…
پاشدم گفتم کمیل توهنوز داری می چرخونی!؟خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و تو چون به گرما
حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار
بشی ودلم نیومد….
همسر شهید کمیل صفری تبار
@payame_kosar
سلام خانم های گلم، 💖🌻💖
قراره یه چالش جدید توی کانال داشته باشیم ،
از هفته آینده قراره هر هفته یکی از پایگاه ها مدیریت کانال پیام کوثر رو برعهده بگیره و با تیم فرهنگی پایگاه پست های کانال رو تنظیم کنه ،
فقط چند تا نکته باید مدنظرتون باشه،
🍄 سعی کنید چارچوب مطالب کانال حفظ بشه، یعنی پست هشتک های روزانه حتما گذاشته بشه، مثلا :
#یاران_آسمانی
#پیام_ولایت
#پیام_شهداء
#مکتب_سلیمانی
#پیام_اخلاقی
🍄 شما می تونید ، پایگاه خودتون رو معرفی کنید ، از فعالیت های پایگاه تون عکس و گزارش بگذارید، می تونید شهدای محله خودتون رو معرفی کنید، یا ...
🍄 توی این چالش پایگاهی برنده است که :
🌿اولا بتونه اعضای بیشتری به کانال جذب و اضافه کنه ،
🌿 مطالب و پست ها بیشتر مورد بازدید و پسند مخاطبان قرار بگیره ،
🌿 تولید محتوا توسط خود پایگاه باشه و مطالب جدید و جذاب و غیر تقلیدی باشه،
🌿 از هر شگردی برای جذب بیشتر مخاطب می تونید استفاده کنید ، مثلا برپایی چالش های مختلف ، اجرای مسابقه ، ...
و اما اولین پایگاه داوطلب برای هفته آینده ، پایگاه علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) هستند .
👏👏👏👏👏👏👏
پس ، از شنبه تا پایان هفته کانال پیام کوثر توسط تیم پایگاه علی بن ابیطالب مدیریت خواهد شد ،
ان شاءالله بتونند امتیاز خوبی بگیرند ، 😍
#مدیر_باز
@payame_kosar
عاشق جبهه و جنگ بود، آخرین بار که همدیگر را شب تولد شهید مسعود عسگری در خانه خواهرم دیدیم به من گفت: «به ما نگویید مدافعان حرم، چون جنگ سوریه و عراق که تمام شود به ما میگویند حالا که حرمی در خطر نیست، حالا اینها چه کار میکنند؟ ما مدافعان حرم نیستیم، ما زمینهساز ظهور هستیم، ما تا ظهور آقا امام زمان (عج) به مبارزه ادامه میدهیم، حالا میخواهد سوریه و عراق باشد و یا جنگ با خود اسرائیل در فلسطین اشغالی باشد، هر جا ندای مظلومی بلند شود ما آنجاییم، هر جا که برای زمینهسازی ظهور آقا احتیاجی به ما باشد ما آنجاییم، پس از همین حالا یاد بگیرید فقط نگویید مدافعان حرم، چون شکر خدا امروز حرمها در امنیت است ما زمینه ساز ظهوریم، این را به همه بگو.
"شهید مصطفی نبی لو "
#پیام_شهداء
@payame_kosar
روایت هـمسرشهـید محمدتقی سالخورده
چندماہ بعد عقدمون من و آقامحمد رفتیم بازار واسه خرید .... من دوتا شال خریدم...
یکیش شال سبز بود که چند بار هـم پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت:
خانوم، اون شال سبزت رو میدیش به من؟
حس خوبی به من میده
شما سیدی و وقتی این شال سبز شما هـمراهـمه قوت قلب می گیرم ...
گفتم:آره که میشه...
گرفتش و خودش هـم دوردوزش کردوشد شال گردنش ، تو هـر ماموریتی که میرفت یا به سرش می بست ، یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هـم ، هـمون شال دور گردنش بود که بعد شهـادت برام آوردن ...
محمدم رو که نگاه میکردم بهش افتخار میکردم
گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم فقط بهش نگاه میکردم
انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام میدادم و میگفتم بهت افتخار میکنم
به خودم میبالم که تو شوهرمی
ایشان از شهـدای خانطومان لشکرویژه۲۵کربلا
یگان ویژه صابرین بودند .
#پیام_شهداء
@payame_kosar
🌹 سلیمانی چگونه سلیمانی شد...
مدال ذوالفقار
روزی که بابا مدال ذوالفقار را از حضرت آقا گرفتند، به ایشان تبریک گفتم.
گفتند: اینها همه دنیویاست، دعا کن یک روز مدال اخرویام را از خدا بگیرم.
گفتند: مبادا مغرور شوید پدرتان فلان مقام و مدال را دارد!
در ذهنتان باشد پدرتان فقط یک سرباز و خادم مردم است و شما هم از مردم و خادم مردمید
💬زینب سلیمانی
#پیام_شهداء
❤️ @payame_kosar ❤️
✨﷽✨
✅امانتی حضرت زهرا (علیهاالسلام):
✍باردار بود. همسرش به او گفت : بیا کربلا نریم، ممکنه بچه از دست بره. رفتند کربلا ، حالش بد شد و دکتر گفت : بچه مرده ! مادر با آرامش تمام گفت: درست میشه.چاره اش رفتن کنار ضریح امام حسین علیه السلام است. خودشون هوای ما را دارند.
کنار ضریح امام حسین علیه السلام قدری گریه کرد،خواب دید که خانمی یک بچه در بغلش گذاشت . از خواب بلند شد ، رفتند دکتر ، به ا و گفتند :این بچه همان بچه ای که مرده بود نیست ؛ معجزه شده! وقتی مادر شهید همت می خواست پیکر مطهر فرزندش را که سرش از بدن جدا شده بود ، داخل قبر بگذارد، رو به حضرت زهرا علیها السلام گفت: خانم! امنتی تون رو بهتون بر گردوندم.
شهید محمدابراهیم همت🌷
#پیام_شهداء
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@payame_kosar
✨♥️✨
✍ساعت یازده شب بود که اومد خونه حتی لای موهاش پر از شن بود! سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم . گفت نه منتظر میمونم تا بیای با هم شام بخوریم . وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد گفت: داری چیکار میکنی؟ میخوای شرمنده م کنی؟ گفتم نه، آخه خسته ای! سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم .
شهید مهدی زین الدین 🥀
#پیام_شهداء
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@payame_kosar
♥️ شهید ابراهیم هادی
♦️تسبیحات حضرت زهرا(س) گره گشای بسیاری از مشکلات است.
☘امام باقر علیه السلام میفرمایند:
🌹خداوند متعال با هیچ ستایشی، بالاتر از تسبیحات فاطمه زهرا (س) عبادت نشده است، و اگر چیزی افضل از آن وجود داشت، رسول خدا (ص) آن را به فاطمه(س) اعطاء میکرد.
#پیام_شهداء
❤️❤️❤️🦋❤️❤️❤️
@payame_kosar