eitaa logo
پیام کوثر
848 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
8.6هزار ویدیو
175 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 لیلة المبیت همان شبی است که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب در بستر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خوابید تا این قاعده را به ما یادآوری کند که متربی باید فدای مربی شود. 🌕 خدایا ما را فدایی امام زمان بگردان 🪴@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 | ربیع حیات ✏️ رهبر انقلاب: بعضی از اهل معرفت و اهل سلوک معنوی معتقدند که ماه ، به معنای حقیقی کلمه، ربیع حیات است، ربیع زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابی‌عبدالله جعفربن‌محمدالصّادق ولادت یافته‌اند و ولادت پیغمبر سرآغاز همه‌ی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است. ۱۳۹۱/۱۱/۱۰ 🎧 بشنوید👇
🔷 نمایشگاه صنایع دستی و دستاوردهای هنرآموزان کلاس های تابستانه در محل پایگاه شهید شرکایی https://eitaa.com/shohadayeshahed 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar
🏴 مراسم زیارت عاشورا و روضه خوانی به مناسبت شهادت پیامبر اکرم (ص) حضرت امام حسن (ع) و علی ابن موسی الرضا (ع) در محل پایگاه شهید شرکایی https://eitaa.com/shohadayeshahed 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar
☘ کمک به آماده‌سازی مدرسه حضرت مریم ، جهت شروع سال تحصیلی جدید توسط گروه جهادی شهید مهدی باکری از پایگاه شهید شرکایی https://eitaa.com/bakerishahid1401 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar
🌹احیاء سنت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ✍فردا ماه ربیع‌ الاول ماه قمری و از روزهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را روزه می‌گرفتند. ✨رسول خدا صلی الله علیه و آله: در هر ماه سه روز را روزه می‌گرفتند؛ پنج‌شنبه اول و آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه و تا این سنت را انجام می‌دادند. 👌عزیزانی که توانایی دارند جا نمونن. 🪴@payame_kosar
🔸با اجازه مادر سادات رخت عزا را نه از جان، بلکه از تن بیرون می‌آوریم و می‌گوییم ای حسین داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند... 🔹حلولِ ماهِ ربیع الاول، سالروز آغاز هجرت پیامبر اعظم(ص)، ماهِ شادمانیِ اهل بيت(ع) را تبریک عرض می‌نمایم. 🌸 شب اول ربیع، لیله‌المبیت و جلوه فداکاری امیرالمومنین مبارک باد. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌙❣჻ᭂ࿐✦      @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت فاطمه سکوت را شکست و گفت : _ من با زندگی کردن توی انگلیس مشکلی ندارم.😊 همه ی نگاه ها👀👀 به سمت او رفت. عموی محمد گفت : _ ولی دخترم میدونی زندگی توی غربت و تنهایی چقدر ؟ اونم وقتی پدر ایشون انقدر مخالف این ازدواجن و هیچ تضمینی برای آینده و خوشبختیت وجود نداره! فاطمه گفت : _ میدونم عمو جان، ولی اگه با این مساله مخالفتشون رفع میشه من مشکلی ندارم. عموی محمد سکوت کرد و با دستش پیشانی اش را مالید. بعد از چند دقیقه رو به من گفت : _ ببین آقا رضا من نمیخوام حساب تو و پدرتو یکجا ببندم، ☝️ولی این دختر روحش خیلی لطیف و حساسه. اگه خودش میخواد این زندگی رو انتخاب کنه من مخالفتی نمی کنم. چون میدونم چقدر عاقله و بی پایه و اساس نمیگیره. ولی خوب حواستونو جمع کنین، فکر نکنین فاطمه پدر نداره یعنی بی کس و کاره. فاطمه عین دختر خودم برام عزیزه. اگه یک تار مو از سرش کم بشه با خود من طرف میشین.👎 با صدای آرام گفتم : _ مطمئن باشین نمیذارم یه تار مو از سرشون کم بشه.😊❤️ آه عمیقی کشید و گفت : _ خیلی خوب. پس حالا برو و خانوادتو آروم کن.😒 گفتم : «چشم»😊🙈 و پس از عذرخواهی از مادر محمد آنجا را ترک کردم.😇❣ وقتی به خانه رسیدم مادرم طبق معمول سردرد گرفته بود... اتفاقاتی که بعد از رفتنشان افتاده بود را تعریف کردم و گفتم فاطمه حاضر شده همراه من به انگلیس بیاید.💝😍 اما مادرم برای فروکش کردن خشم پدرم صحبت کردن با او را کمی به تاخیر انداخت. دو سه روزی گذشت.. تا مادرم با وعده ی ادامه تحصیلم در انگلیس توانست پدرم را کمی آرام کند. در تمام این مدت پدرم حتی یک کلمه هم با من حرف نمی زد.😐 بالاخره دو هفته به رفتنم مانده بود که با وساطت های مادرم و عذرخواهی های مکرر من از محمد، قرار مجدد گذاشتیم.☺️ تصمیم گرفتیم برای انجام کارهای قبل از عقد چند روزی صیغه ی محرمیت بخوانیم.😍💕 با مادرم برای خرید انگشتر💍 به طلا فروشی رفتیم و پس از کلی سخت گیری بالاخره یکی را انتخاب کردیم. هرچقدر اصرار کردم که خودم از پس اندازم پولش را حساب کنم، مادرم نگذاشت و با پول خودش انگشتر را خرید.☺️ بعد از خرید پارچه و روسری، گل 💐و شیرینی🍰 خریدیم و به دنبال پدرم رفتیم. این بار علاوه بر عموی محمد، بقیه بزرگترهای فامیلشان👥👥 هم حضور داشتند. آن روز پدرم لام تا کام صحبتی نکرد. روحانی مسجد محلشان که دوست پدر محمد بود برای خواندن صیغه ی محرمیت آمده بود... خانم ها داخل اتاق مطالعه و آقایون در سالن نشسته بودند. بعد از اینکه شرایط صیغه را روی کاغذ نوشتیم و امضا کردیم، خانمها را برای خواندن خطبه صدا زدند. با فاصله کنار فاطمه نشستم اما از ترس محمد و عمویش جرات نمی کردم نگاهش کنم.😅☺️ 💞روحانی مسجدشان خطبه را خواند و محرم شدیم.💞 باورم نمی شد که بالاخره بعد از این همه سختی دختر دلنشین قصه ام را بدست آورده ام...😍☺️ ادامه👇