فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرشک پلو با مرغ سه سوته 🤤🍗
مواد لازم :
سینه مرغ : یک عدد بدون استخوان
پیاز : دو عدد
زعفران دم کرده
نمک و فلفل سیاه ، پودر سیر و پاپریکا
آب : یک فنجان
زرشک و خلال پسته و بادام
#آشپزی
🍃•~•~🍃🌹🍃~•~•🍃
@payame_kosar
__________________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️رازی توی گنبد امام رضا جان علیه السلام هست که تا حالا نمی دونستی🕌
✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾
@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب:
پول و مقام و قدرت و موقعیتهای اجتماعی،
حقیرتر از آن هستند که هدف زندگی انسان قرار بگیرند!
👈هدف زندگی، بندگی ست...
سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ
وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ
✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾
@payame_kosar
هدایت شده از نسرا اردکان
🎥 نشست زنده:
💢 ویژگی های حکمران اسلامی با تکیه بر آیات قرآن و سبک زندگی امام رضا (ع)
🔹باحضور:
📌حجت الاسلام داود فاطمی زاده
(مسئول نمایندگی ولی فقیه در سازمان اردویی، راهیان نور و گردشگری بسیج)
📆 چهارشنبه ۱۴ شهریور ماه ۱۴۰۳
🕗 ساعت: ۲۰:۰۰
📲 پخش زنده از کانال بصیرت در پیام رسان روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/baseeratt
#با_شما_سربلندیم
#همه_خادم_الرضاییم
🚩 نهضت سواد رسانهای انقلاب اسلامی (نسرا) شهرستان اردکان
🆔 @NasraArdakan
{🏴🖤}
•
•
.
به دکتر گفتم :
همه داروهامو می خورم
اما تاثیر نداره....😔
گفت: سر وقت می خوری؟!
تازه فهمیدم چرا نمازهام تاثیر نداره....!
#نماز_اول_وقت
.
•
•
{🖤🏴} ☜ #نماز
{🖤🏴} ☜ #یازینب
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
♡
♡
┏━━━━━━━━━♡┓
@payame_kosar
┗━━━━━━━━━♡┛
🔴 مونس تنهایی امام زمان ارواحنا فداه
🔵 امام رضا علیهالسلام فرمودند :
🌕 «ان الخضر شرب من ماء الحیوة فهو حی لا یموت، حتی ینفخ فی الصور، و انه لیأتینا فیسلم علینا، فنسمع صوته و لانری شخصه،... و سیونس الله به وحشه قائمنا فی غیبته، و یصل به وحدته».
🔹 حضرت خضر(علیه السلام) از آب حیات خورده است لذا او زنده است و تا دمیدن صور نخواهد مرد. او همواره پیش ما می آید و بر ما سلام می کند، ما صدای او را می شنویم و خود او را نمی بینیم... خداوند به وسیله او رنج غربت را از قائم ما در زمان غیبت خواهد زدود، و با مأنوس بودن او، قائم(عجل الله) را از تنهایی رهایی خواهد داد.
📚 كمال الدين ص ۳۹۰
🏴@payame_kosar
⁉️حکم ادای نذر میت
🔶 س : اگر شخصی در زمان حیات خود نذری کند، آیا بعد از فوت او بر ورثه واجب است به آن نذر عمل کنند؟
✅ ج: موارد مختلف است. اگر نذر کرده مالی را در راه خدا بدهد، چنانچه قبل از دادن آن مال در راه خدا از دنیا برود باید آن مال را ورثه در راه خدا بدهند.
#احکام_نذر
#ادای_نذر_میت
🔍 منبع : KHAMENEI.IR
🌸🍃 @payame_kosar
🌺 لیلة المبیت همان شبی است که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب در بستر پیامبر صلیاللهعلیهوآله خوابید تا این قاعده را به ما یادآوری کند که متربی باید فدای مربی شود.
🌕 خدایا ما را فدایی امام زمان بگردان
🪴@payame_kosar
🌷 #کلیپ_صوتی | ربیع حیات
✏️ رهبر انقلاب: بعضی از اهل معرفت و اهل سلوک معنوی معتقدند که ماه #ربیعالاول، به معنای حقیقی کلمه، ربیع حیات است، ربیع زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابیعبدالله جعفربنمحمدالصّادق ولادت یافتهاند و ولادت پیغمبر سرآغاز همهی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است. ۱۳۹۱/۱۱/۱۰
🎧 بشنوید👇
#گزارش_تصویری
🔷 نمایشگاه صنایع دستی و دستاوردهای هنرآموزان کلاس های تابستانه در محل پایگاه شهید شرکایی
#نو_جوانه_ها
#پایگاه_شهید_شرکایی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
https://eitaa.com/shohadayeshahed
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
#گزارش_تصویری
🏴 مراسم زیارت عاشورا و روضه خوانی به مناسبت شهادت پیامبر اکرم (ص) حضرت امام حسن (ع) و علی ابن موسی الرضا (ع)
در محل پایگاه شهید شرکایی
#دهه_آخر_ماه_صفر
#پایگاه_شهید_شرکایی
#ناحیه_مقاومت_بسیج_حوزه_کوثر
https://eitaa.com/shohadayeshahed
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
#گزارش_تصویری
☘ کمک به آمادهسازی مدرسه حضرت مریم ، جهت شروع سال تحصیلی جدید توسط گروه جهادی شهید مهدی باکری از پایگاه شهید شرکایی
#گروه_جهادی_شهید_باکری
#پایگاه_شهید_شرکایی
#حوزه_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان
https://eitaa.com/bakerishahid1401
𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═┅───
@payame_kosar
🌹احیاء سنت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)
✍فردا #اول ماه ربیع الاول #پنجشنبه_اول ماه قمری و از روزهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را روزه میگرفتند.
✨رسول خدا صلی الله علیه و آله: در هر ماه سه روز را روزه میگرفتند؛ پنجشنبه اول و آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه و تا #آخر_عمر این سنت را انجام میدادند.
👌عزیزانی که توانایی دارند جا نمونن.
🪴@payame_kosar
🔸با اجازه مادر سادات رخت عزا را نه از جان، بلکه از تن بیرون میآوریم و میگوییم
ای حسین داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...
🔹حلولِ ماهِ ربیع الاول، سالروز آغاز هجرت پیامبر اعظم(ص)، ماهِ شادمانیِ اهل بيت(ع) را تبریک عرض مینمایم.
🌸 شب اول ربیع، لیلهالمبیت و جلوه فداکاری امیرالمومنین مبارک باد.
#حلول_ماه_ربیع_الاول
#سالروز_آغاز_هجرت_پیامبر
✦࿐჻ᭂ❣🌙❣჻ᭂ࿐✦
@payame_kosar
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور
🍁رمان هیجانی و فانتزی
🌷 #مثل_هیچکس
🍁قسمت #چهل_ویک
فاطمه سکوت را شکست و گفت :
_ من با زندگی کردن توی انگلیس مشکلی ندارم.😊
همه ی نگاه ها👀👀 به سمت او رفت. عموی محمد گفت :
_ ولی دخترم میدونی زندگی توی غربت و تنهایی چقدر #سخته؟ اونم وقتی پدر ایشون انقدر مخالف این ازدواجن و هیچ تضمینی برای آینده و خوشبختیت وجود نداره!
فاطمه گفت :
_ میدونم عمو جان، ولی اگه با این مساله مخالفتشون رفع میشه من مشکلی ندارم.
عموی محمد سکوت کرد و با دستش پیشانی اش را مالید. بعد از چند دقیقه رو به من گفت :
_ ببین آقا رضا من نمیخوام حساب تو و پدرتو یکجا ببندم، ☝️ولی این دختر روحش خیلی لطیف و حساسه. اگه خودش میخواد این زندگی رو انتخاب کنه من مخالفتی نمی کنم. چون میدونم چقدر عاقله و #تصمیم بی پایه و اساس نمیگیره. ولی خوب حواستونو جمع کنین، فکر نکنین فاطمه پدر نداره یعنی بی کس و کاره. فاطمه عین دختر خودم برام عزیزه. اگه یک تار مو از سرش کم بشه با خود من طرف میشین.👎
با صدای آرام گفتم :
_ مطمئن باشین نمیذارم یه تار مو از سرشون کم بشه.😊❤️
آه عمیقی کشید و گفت :
_ خیلی خوب. پس حالا برو و خانوادتو آروم کن.😒
گفتم : «چشم»😊🙈 و پس از عذرخواهی از مادر محمد آنجا را ترک کردم.😇❣
وقتی به خانه رسیدم مادرم طبق معمول سردرد گرفته بود...
اتفاقاتی که بعد از رفتنشان افتاده بود را تعریف کردم و گفتم فاطمه حاضر شده همراه من به انگلیس بیاید.💝😍 اما مادرم برای فروکش کردن خشم پدرم صحبت کردن با او را کمی به تاخیر انداخت.
دو سه روزی گذشت..
تا مادرم با وعده ی ادامه تحصیلم در انگلیس توانست پدرم را کمی آرام کند. در تمام این مدت پدرم حتی یک کلمه هم با من حرف نمی زد.😐 بالاخره دو هفته به رفتنم مانده بود که با وساطت های مادرم و عذرخواهی های مکرر من از محمد، قرار مجدد گذاشتیم.☺️
تصمیم گرفتیم برای انجام کارهای قبل از عقد چند روزی صیغه ی محرمیت بخوانیم.😍💕
با مادرم برای خرید انگشتر💍 به طلا فروشی رفتیم و پس از کلی سخت گیری بالاخره یکی را انتخاب کردیم.
هرچقدر اصرار کردم که خودم از پس اندازم پولش را حساب کنم، مادرم نگذاشت و با پول خودش انگشتر را خرید.☺️ بعد از خرید پارچه و روسری، گل 💐و شیرینی🍰 خریدیم و به دنبال پدرم رفتیم.
این بار علاوه بر عموی محمد، بقیه بزرگترهای فامیلشان👥👥 هم حضور داشتند.
آن روز پدرم لام تا کام صحبتی نکرد. روحانی مسجد محلشان که دوست پدر محمد بود برای خواندن صیغه ی محرمیت آمده بود...
خانم ها داخل اتاق مطالعه و آقایون در سالن نشسته بودند. بعد از اینکه شرایط صیغه را روی کاغذ نوشتیم و امضا کردیم، خانمها را برای خواندن خطبه صدا زدند.
با فاصله کنار فاطمه نشستم اما از ترس محمد و عمویش جرات نمی کردم نگاهش کنم.😅☺️
💞روحانی مسجدشان خطبه را خواند و محرم شدیم.💞
باورم نمی شد که بالاخره بعد از این همه سختی دختر دلنشین قصه ام را بدست آورده ام...😍☺️
ادامه👇
بعد از پایان خطبه مادرم انگشتر💍 را آورد و اصرار کرد تا در انگشت فاطمه بیاندازم...
میدانستم فاطمه از انجام این کار در جمع خوشش نمی آید، ☺️اما حالا که محرم شده بودیم بهانه ای در برابر اصرارهای مادرم نداشتیم. 😇👌
دستش را گرفتم و برای اولین بار به چشم هایش خیره شدم...👀❤️
چشم هایی که گرمای شعله اش تا آخر عمر چراغ دلم شد و مسیر زندگی ام را روشن کرد.
بعد از پذیرایی بلند شدیم و قبل از خروج از خانه، برای خرید و انجام کارهای قبل از عقد باهم قرار گذاشتیم.
قرارمان ساعت 9 صبح🕘 فردا بود.😎
روز بعد یک دسته گل نرگس🌼 خریدم و به سمت خانه شان حرکت کردم...
ساعت 8:30 جلوی کوچه رسیدم و کمی منتظر ماندم تا فاطمه آمد.
همانطور که از دور میدیدمش دلم می لرزید. 😍💗پیاده شدم و در ماشین را برایش باز کردم. بعد از اینکه سوار شد و حرکت کردیم، گفتم :
_ باورم نمیشه بالاخره بعد از این همه سختی تونستم بدستت بیارم.😎☝️
با لبخند دلنشینی گفت :☺️
+ منم هنوز مراسم دیروز رو باور نکردم.
به گل های روی داشبورد اشاره کردم و گفتم :
_ این گل ها رو برای شما خریدم.😌
نرگس ها را برداشت و گفت :
+ ممنون. از کجا میدونستین من عاشق گل نرگسم!؟😍
_ واقعا؟! نمیدونستم...😟 ولی امروز که رفتم توی گل فروشی حس ششم میگفت بهتره گل نرگس بخرم. ☺️قابل شما رو نداره.
مکثی کردم و گفتم :
_ میدونم خانوادت چقدر نگرانن. حقم دارن. ولی مطمئن باش نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره.😊 خودت از احساس من باخبری. میدونی جایگاهت توی زندگی و قلب من کجاست...😍❤️
وسط حرفم پرید و گفت :
+ شما توی این احساس ...☺️🙈
جمله اش را نصفه رها کرد و دوباره ساکت شد.🙊
_ من توی این احساس چی؟؟؟😉😍
گوشه ی روسری اش را مرتب کرد و با شرم گفت :
+ شما توی این احساس تنها نیستین...🙈
باورم نمی شد این جمله را بالاخره از زبانش می شنوم...
آنقدر هیجان زده شده بودم که دلم میخواست فریاد بزنم...😇☺️
ادامه دارد....
✦࿐჻ᭂ❣🌙❣჻ᭂ࿐✦
@payame_kosar