فاطمه خانم محمدی دینانی این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
لذت بردیم دخترم🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
🌺🍃حاج اسماعیل دولابی(ره)
✨غصه های دنیارا به کسی نگو با بزرگان بنشین،غصه ات از بین میرود.در مجلس عزای امام حسین(ع) بنشین،غصه ات زایل میشود.قیمت انسان به سکون اوست،به خودت کمک کن چراهی به این درو آن در میزنی و به این و آن می گویی؟
یک عیب نداردبه خودت بگو،بگواینکه چیزی نیست.باهمین حرف همه آن غصه ها و ترس ها باطل میشود.
@payame_kosar
💕🌿💕🌿💕
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
#عفافگرایی
🍂عاشورا فقط چند ساعت طول کشید،
🍂اما تا ابد خورشید حجاب و عفت زنان عاشورایی بر قله تاریخ میدرخشد.
🍂و صلابت زنانهای که از زنان داغدیده و اسیر حرم کم نشد، #زبانزد است.
🍂مگر میشود از عشق امام حسین علیهالسلام گفت و "آفتاب در حجاب" زنان و خواهران و دختران حسینی را ندید؟!
🍂عاشورا سند محکم ایستادن و کم نیاوردن است.
🍂و زنان حرم میدانستند که اگر از حیا و نجابت و حجابشان کم بگذارند، اگر بگویند به ظاهر که نیست، به دل است،
🍂اگر بگویند مشکلات حکومت یزید همه حل شده،
🍂فقط مانده دو تار موی من...،
🍂آرام آرام از چیزهای دیگر هم میگذرند و نام زن برای همیشه مهر باطل میخورد.
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
هنرمند گلمون نازنین زهرا خانم هاتفی این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
ممنون از مشارکت شما 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
هنرمند گلمون کوثر خانم خدایی این نقاشی زیبا رو برامون کشیده 😍
ممنون از مشارکت شما 🌹
#قصه دهم
#مسابقه
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
شرح راهبردی عاشورا 12.mp3
13.12M
#شرح_راهبردی_زیارت_عاشورا
قسمت دوازدهم
چرا پس از مرگ عثمان، با وجود اصرار مردم امام علی (ع) حکومت را نمی پذیرفتند.
ارسال پاسخ تا17 عصر فردا به آیدی @Montazer_250
#مسابقه
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
پیام کوثر
#شرح_راهبردی_زیارت_عاشورا قسمت دوازدهم چرا پس از مرگ عثمان، با وجود اصرار مردم امام علی (ع) حکومت
پس از شنیدن این سخنرانی کوتاه خواندن این متن کوتاه از آقای دارابی خالی از لطف نیست.
🔴شهیدی که حتی از خانوادهاش خداحافظی نکرد و بهسمت کربلا شتافت
آقا واقعه کربلا خیلی سریع اتفاق افتاد، و کل جنگ در یک روز رخ داد، برخی از جنگ های پیامبر(ص) و امام علی(ع) چندین ماه طول میکشید ولی کربلا خیلی سریع شروع شد و تموم شد. دشمن خیلی عجله داشت.
🔻بخاطر همین شهدای کربلا خیلی خاص هستن، یعنی یک لحظه غفلت نکردن و سریع به امام پیوستن، مثلا حبیب بن مظاهر داشت صبحانه میخورد نامه امام به دستش رسید و همون موقع بلند شد و رفت کربلا، تو راه هم به مسلمبنعوسجه گفت، اونم حتی خونه نرفت خداحافظی کنه، سریع راه افتادن به سمت کربلا و خیلی موانع هم سر راهشون بود ولی خودشونو رسوندن. اتفاقا به افراد قبیلهشون هم گفتن بیان، ولی جلوی اونارو تو راه گرفتن و نرسیدن. ولی اون دوتا منتظر قبیلهشون نشدن رفتن
#حسین_دارابی
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
قسمت هفده : از منبر بیا پایین
چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... هنوز توی شوک بود ...
- اوه اوه ... خانم رو نگاه کن ... خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم ... یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده ... بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار ... چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ ...
- می فهمی چی داری میگی؟ ... شاید من تازه مسلمونم اما حداقل به همون چیزی که بلدم عمل می کنم ...
با عصبانیت اومد سمتم ...
- پیاده شو با هم بریم ... فکر کردی دو بار نماز خوندی آدم شدی؟ ... دهنت رو باز می کنی به هر کسی هر چی بخوای میگی؟ ... خودت قبل از من با چند نفر بودی؟ ...
- من قبل از آشنایی با تو مسلمان شدم ... همون موقع هم...
محکم خوابوند توی گوشم ...
- همون موقع چی مریم مقدس؟ ...
صورتم گر گرفته بود ... نفسم به شماره افتاده بود ... صدام بریده بریده در می اومد ...
- به من اهانت می کنی، بکن ... فحش میدی، میزنی ... اشکالی نداره ... اما این اسم مقدس تر از اونه که بهش اهانت کنی ...
هنوز نفسم بالا نیومده بود و دل دل می زدم ...
- من به همسر دوست هات اهانت نکردم ... تو خودت اروپا بودی ... من فقط گفتم آرایش اونها ...
این بار محکم تر زد توی گوشم ... پرت شدم روی زمین ...
- این زر زر ها مال توی اروپایی نیست ... من اگه می خواستم این چرت ها رو بشنوم می رفتم از قم زن می گرفتم ...
این رو گفت از خونه زد بیرون ...
#رمان
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
قسمت هجده : دل شکسته
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم ... عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود ... تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود ... می خواست به همه فخر بفروشه ... همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت ... می خواست پز بده که یه زن خارجی داره ...
باورم نمی شد ... تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود ... تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم ...
و بدتر از همه ... به گذشته من هم اهانت کرد ... شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود ... اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت ... هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم ...
با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم ... به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود ...
گریه می کردم و با خدا حرف می زدم ...
- خدایا! من غریبم ... تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم ... اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده ...
خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن ...
کمی آروم تر شدم ... اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید ... اونقدر که قدرت تکان خوردن رو ازم گرفت ...
به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم ... هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد ... چاره ای نبود ... به پدرش زنگ زدم ...
#رمان
@payame_kosar
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیبا تر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
@payame_kosar 🖤
۱۳ شهریور ۱۳۹۹
✅عبادت بندگان
✍امام صادق علیه السلام:
بندگان، #سه_گروهند:
1⃣گروهى خدا را از سرِ #هراس مى پرستند كه اين پرستش #بردگان است.
2⃣ گروهى، در جستجوى #پاداش خدا را می پرستند، که اين پرستش #مزدوران است.
3⃣گروهى، خداوند را به سبب #محبّت مى پرستند كه اين پرستش #آزادگان و برترين پرستش است.
📚الكافي : ج 2 ص 84 ح 5
@payame_kosar
۱۳ شهریور ۱۳۹۹