فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 این انقلاب، زمینی نیست...
🔰به روایت حاج حسین یکتا
✍
📚یک جرعه کتاب📚
🦋کودکی🦋
... او هم بساط پهلوانی ا ش را پهن کرد. تمام بچه ها از ریز و درشت و کوچک و بزرگ دور تا دوراو مینشستندو شش دانگ حواسشان را جمع
میکردند تا تردستیهای او شروع شود، زنجیر پاره کند و ماشین از روی سینه ی او رد شود. همه آرزو داشتند مثل ناصر پهلوان باشند.
من و احمد و علی یک سال تحصیلی با هم فاصله داشتیم . کتاب های
درسی آنقدر دست به دست می شد، که وقتی به علی میرسید کلما ت همه
رنگ و رو رفته بود. عموما بعدازظهری بودیم و با یک ناهار مختصر کیف به دست راهی مدرسه میشدیم . وقتی از تیرس نگاه اهل خانه و محل دور میشدیم احمد کیف ما دو تا را روی سرش می گذاشت و ادای زنان دورهگرد عرب را در میآورد.احمد کیف به سر مثل باد میدوید و ما به دنبال او تمام مسیر خانه تا مدرسه را بدون ترس از زمین خوردن میدویدم . طوری که وقتی به مدرسه میرسیدیم حدود ده دقیقه روی کیفمان میافتادیم و نفس نفس می زیدیم. اسم دبستان من مهستی بود و سر راه مدرسه ی آنهاقرارداشت. آنهدا کیف مرا همان دم در مدرسه پرت می کردند و می رفتند. اولیای مدرسه فکر میکردند من به شوق مدرسه میدوم. غافل از اینکه این شوق وقت خروج از مدرسه بیشتر بود. با این تفاوت که در مسیر بازگشت احمد کیف هایمان را سر کوچه به دستمان میداد و مثل بقیه بچه ها راهی خانه میشدیم. آقا ما را بدعادت کرده بود. همیشه موقعی که خسته از مدرسه
برمیگشتی او را میدیدی که جلوی در خانه ایستاده و با جیب هایی پر از
نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه برنمی داشتیم .
با دیدن آقا دلگرم میشدیم و خستگی های مدرسه از یادمان می رفت. آقا میگفت: هرکدومتون میتونه از توی جیب هامفقط یک بار به اندازه ی
مشتهاش نخودچی کشمش برداره. به من میگفت: اول نوبت دختر توجیبی بابا ، بعد نوبت علی و بعداحمد.همهی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدّم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیب هایش را از بس که حرص میزدیم پاره میکردیم. با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید.
آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمیدیدیم بغض میکردیم . یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند، وقتی رسیدیم در خانه، آقا نبود. رفتیم داخل خانه، دیدیم داخل هم کسی نیست. حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود ، هم حضور نداشت. داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه ی دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ی ما چای شیرین بخورید . رفتیم چای شیرین
خوردیم اما سراغ هر کس را که می گرفتیم خاله توران می گفت: حالا میآن. جایی رفتن، کار داشتن. برید بازی کنید. نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعداز غروب یواش یواش سروکله ی آبجی فاطمه و بچه ها پیدا شد، همهی قیافه ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود.
آنها بی آنکه توضیحی بدهند میگفتند: حالا پیداشون میشه. حالا میآن.اما نمیگفتند آنها کجا رفتهاند. آخر ش همه آمدند جز آقا. باز کسی
نگفت چرا آقا نمیآید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا می زد و قسم می داد و دخیل
می بست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران بود و چای شیرین و ناهار دمپختک. خورده نخورده رفتیم مدرسه. احمد آن روز کیف هایمان را بر سر نگذاشت و هرسه آرام آرام به مدرسه رفتیم. همه ی لحظههای آن روز سنگین را که سخت میگذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیب های پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر توجیبی بابا.
اما باز هم وقت برگشتن از مدرسه دیدیم خبری از آقا نیست. باز هم خاله توران بود و چای شیرین او که به ناف ما بسته می شد. هر چه از او
میپرسیدیم میگفت: مردها که مال تو خونه نشستن نیستن، مال سرکارن.
بعد از اینکه چند شب به همین منوال گذشت، وقتی آبجی فاطمه آمد آنقدر به او اصرار کردیم و قول دادیم به کسی نگوییم و رازدار باشی تدا
بلاخره کوتاه آمد. آبجی فاطمه آهی کشید و در حالی که بغض کرده بود گفت: آقا تو بیمارستان بستریه و ما میریم ملاقاتی آقا.
بیشتر از این یک جمله چیز دیگری نگفت. اما همین مقدار هم برای گریه و زاری کردن ما کافی بود. اینکه میگفت آقا چند روز دیگه میاد، ما
را آرام نکرد...🍀🍀🍀🍀
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
#کتابخوانی
#من_زنده_ام
#قسمت-10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا
دلم یه دنیا تنگ شده برات
✨سلام آقا
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
❤️اُن..س با قرآن❤️
صفحه⬅️{ ۱۳ }
#بسیج_ریحانه_الرسول_شلمزار
#قراءت_قرآن
#دوره_اول
#برنامه_روزانه
🍃@paygah_reyhane
🌸🍃
📺 پنجشنبه ۹۹/۱۰/۴ ساعت ۲۰ از شبکه ۳ سیما مستندی پخش میشود که در محضر مقام معظم رهبری (حفظه الله) جواب خیلی از شبهات و سوالات جامعه داده خواهد شد.
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
🔎 #آیه_نور
🙏🏻 #بهره_ای_از_ملکوت
👈 قرار نیست سهم من و تو یکی باشه!
▫️إنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً
✍️ همانا پروردگارت رزق را برای هرکس که بخواهد گشایش می دهد، و [برای هرکه اراده کند] تنگ می گیرد؛ زیرا او به [وضع] بندگانش آگاه و بیناست.
▫️قبض و بسط روزیِ هر کدوم از ما، حکمت داره. حواسم باشه نه با زیادش مغرور بشم نه با کمش مایوس و ناشکر.
👈 وظیفه من باید تلاش زیاد برای رزق مادی و معنوی باشه ولی یادم باشه هرچی خودش مقدّر کنه همونه.
📖 سوره اسراء آیه 30
💠ترجمه استاد حسین انصاریان💠
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
📚یک جرعه کتاب📚
🦋کودکی🦋
روزها میگذشت و ما چشم انتظار مانده بودیم . نالههای شبانه ی مادرم قطع نمیشد. ضجه میزد و اسماء الهی را تا نماز صبح صدا میکرد و خدا را قسم می داد که: هیچ سفره ای بی پدر باز نشه،تاج سرم افتاده، من نباشم و او باشه و از این دست جمالات که ما هم با او، هم ناله و هم نوا میشدیم . بعد از چند روز که تمام فامیل آمدند و چیزهایی گفتند، بالاخره از فال گوش ایستادن و حرفهای بریده بریده فهمیدیم چند روزه که آقا در بیمارستان بیهوشه و ممکنه حالاحالاها خوب نشه و به این زودی ها نتونه به خونه برگرده. تا آن موقع فقط فهمیدم برای آقا که در پالایشگاه کار می کرد حادثه ای رخ داده است. بعد از یک ماه از طرف محل کار آقا سه نفرآمدند و ضمن توضیح جزئیات حادثه که ما برای اولین بارمی شنیدیم گفتند: این طلای سیاه لعنتی که ته زمین خوابیده، هم خیر داره و هم شر. تا بره اجاقهای مردم رو گرم کنه، جون صدها آدم رو میگیره. آنها به کارگرانی که در طول این سالها در چاههای نفت و کوره ها و پالایشگاه های نفت جان دادهاند، اشاره کردند و گفتند: »ما نونمون رو تو خونمون میزنیم «. بعد همکار آقا شروع کرد به شرح حادثه: وقتی بشکه ی داغ قیر روی پای آقای آباد برگشت، فقط صدای فریاد سوخت ، سوخت رو میشنیدم اما خودش رو نمیدیدیم . متوجه شدیم آتش تمام هیکل درشتش رو گرفته. اون فقط میدوید و از ما و مخازن دیگه دور می شد. اگه با اون آتیشی که به تنش افتاده بود و دم به دم شعله ورتر میشد کنار مخازن می ایستاد تمام بخش، آتیش میگرفت و یه نفر ه زنده نمی موند. همینطور که میدوید لباساش رو میکند تا جایی که خودش افتاد و ما با یه پتو تونستیم آتیش رو خاموش کنیم و سریع به بیمارستان اعزامش کنیم اما دیگه تمام هیکلش سوخته بود.معنی کار بابا را بعدها فهمیدم و این اولین تصویر من از واژهی فداکاری بود. یک سالی در بیمارستان D.P.Oکه یکی از پیشرفته ترین بیمارستانهای کشور بود بستری شد و تحت مداوا قرار گرفت. دو ماه اول بیهدوش بود. یواش یواش به هوش آمد اما چیزی یادش نبود. حتی ما را نمی شناخت.زندگی برای مامخصوصا برای مادرم خیلی سخت شده بود. دسترنج قیرونفت خرج دوازده سر عائله میشد. همهی بچههامحصل بودند. فقط برادر بزرگم کریم بعد از کلاس نهم به هنرستان فنی حرفه ای(کارآموزان)رفته بودتابعداز تحصیل استخدام شرکت نفت شودو دربخش فنی کار کند. حادثه ای که برای بابا پیش آمد به یکباره همهی ما را بزرگ کرد. کریم ورحمان میخواستند جای خالی آقا را پر کنندوخودشان یک پا آقا شده بودند. من هم دیگر آن دختربچه ی شاد قبلی نبودم. لبخند میزدم اما لبخندم آنقدرکمرنگ بود که بیشتر به گریه شبیه بود.جای خالی آقا آنقدر خانه را بی رمق کرده بود که همه ی برادرهای بزرگتر بعد از مدرسه چند ساعتی در نانوایی یا بقالی پادویی میکردند و یکی دوتومانی به خانه میآوردند و سفره هنوز به برکت بازوی آنها باز و بسته می شد. حالا دیگر آنها هم نان آورخانه بودند؛ خانهای که تا دیروز آقا تنها نان آور آن بود و دائما در حال بنایی و جوشکاری و رنگ کاری بودودراوقات استراحتش به هرهنری مشغول میشد. برای کمک خرج خانه، دفترهای مشق و تمرین حساب و هندسه را برای ما با برگهای باطله ی شرکت نفت می دوخت و
جلد میکرد. اول زمستان همه ی بافتنی ها را می شکافت و شال و کلاه وژاکت جدید میبافت. همکلاسیهایم باور نمی کردند شال و کلاه و ژاکت را آقا با سیم دوچرخه های اسقاطی پسرها و به صورت هشت میل برایم می بافد. گلهای باغچه مان رنگ خود را از دست داده بودند. به چشم من دنیا کمرنگ شده بود. هرکس که میآمد میگفت دست مشدی به گل ها مینشسته و الان که نیست گل ها پژمرده اند. گاهی با گل ها و مرغ و خروس های خانه حرف می زدم؛ انگار حتی گل های باغچه و مرغ وخروس ها هم احساس کرده بودند که آقا دیگر نیست. همیشه پشت پای مرغ کاکلی ده دوازده تا جوجه در حال دویدن بود. او نمی گذاشت یک دانه برنج در راه آب برود. با وجود ده تا بچه ته سینی هیچ وقت چیزی نمیماند و آقا با آشغال سبزی به مرغ و خروس هاآب و دانه می داد. هرشب جمعه برای پدر و مادر و رفتگان خاک به اهل مسجدخیرات می داد. هر صبح جمعه کاچی سید عباسش به راه بود و چند شاخه شمع روشن میکرد و در طول هفته روزی نبود که یک بشقاب غذا برای همسایه به نیت به جاآوردن حق همسایه گری و رد مظلمه از خانه بیرون نرود. خانه ی ما سرقفلی مسکینان بود.اگر گدایی در خانه را می زد تا به او آب خنک نمی داد و سیراب نمی کرد و پاپوشش نمی داد نمی گذاشت دست خالی برود. میگفت: بعضی اولیا در لباس ژنده و ژولیده و با هیبت مسکینان در خانه را میزنند و ما نمیدانیم . غفلت نکنید.همه را راه دهید و در راه خدا خیرات بدهید. امام زمان در بین ماست. به همه سلام کنید شاید یکی از آنها او باشد.حالااز باغچه ی حیاط که پژمرده شده بود تا مرغ
و خروس ها و مدرسه و مسجد و همسایه و گدا و... همه می دانستند که دیگر آقا نیست. یادم نمیآید بعد از این حادثه دوباره کی نخودچی کشمش خوردم اما میدانم
هرگز طعم نخودچی کشمشهای بابا را نداشت....🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
#کتابخوانی
#من_زنده_ام
#قسمت-۱۱
2829017.mp3
48.56M
⚜ دعای کمیل ⚜
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ
خدايا! بيامرز براى من آن گناهانى را كه پرده حرمتم مىدرد.
حضرت علی (علیه السّلام) :
ای کمیل هنگامی که این دعا را حفظ کنی در هر شب جمعه یا ماهی یکبار، یا سالی یکبار، یا به عمر یکبار بخوان، خواندن این دعا تو را از شر دشمنان کفایت می کند، و یاری می شوی، و روزیت می دهند، و گناهانت آمرزیده می شود .
انشاءالله ❤️حُب الحـُـسین❤️ روزی هممون. 🌸
#شب_جمعه
#دعای_کمیل
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
🍃@paygah_reyhane
🌸 🍃
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
❤️اُن..س با قرآن❤️
صفحه⬅️{ ۱۴ }
#بسیج_ریحانه_الرسول_شلمزار
#قراءت_قرآن
#دوره_اول
#برنامه_روزانه
🍃paygah_reyhane
🌸🍃
⭕️ #علائم_آخر_الزمان در نهج البلاغه
💠بخش عمده ای از خطبه های نهج البلاغه که در آن ها اشاره به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دارد، مربوط می شود به علائم و نشانه های آخر الزمان، از جمله حضرت در خطبه ۱۸۷ می فرمایند:
🔔🔔🔔 «هان ای مردم!
در آینده پشت کردن روزگار خوش، و قطع شدن پیوندها و روی کار آمدن خردسالان را انتظار کشید، این روزگاری است که ضربات شمشیر بر مؤمن آسان تر از یافتن مال حلال است،
🔔روزگاری که پاداش گیرنده از دهنده بیشتر است
🔔و آن روزگاری که بی نوشیدن شراب مست می شوید،
🔔با فراوانی نعمت ها بدون اجبار سوگند می خورید و نه از روی ناچاری دروغ می گویید
🔔و آن روزگاری است که بلاها شما را می گزد چونان گزیدن و زخم کردن دوش شتران از پالان!
🔔آه! آن رنج و اندوه چقدر طولانی و امید گشایش چقدر دور است!»
⚜نهج البلاغه در زندگی
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
دائما"
نام تو را ورد زبانم کرده ام ..
تا نگردد
غافل از یاد تو این لوح دلم ..
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
❣سلام مولای ما ، مهدی جان❣
•|🌙🕊|•
خدا کند این آخرین روزهای فراق باشد ...
خدا کند این آخرین نفس های تلخ زندگیِ بدون شما باشد ...
خدا کند این آخرین بازی نکبت بار آخرالزمان باشد ...
دیگر جان به لب شده ایم ...
دق کرده ایم ...
خدا کند ورق روزگار برگردد ...
خدا کند بازآیید ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
🦋جمعه روز حضرت صاحب الزّمان (عج) و بنام آن حضرت است و همان روزى است که ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود.🦋
🌸السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ،
☘️ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ،
🌸السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ
☘️الْمُهْتَدُونَ، وَ یُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ،
🌸 السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ،
☘️ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ،
🌸السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَفِینَةَ النَّجَاةِ،
☘️ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَیْنَ الْحَیَاةِ،
🌸السَّلامُ عَلَیْکَ،صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ
☘️الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ،
🌸السَّلامُ عَلَیْکَ، عَجَّلَ اللَّهُ لَکَ مَا وَعَدَکَ مِنَ
☘️النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ،
🌸 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ
☘️أَنَا مَوْلاکَ عَارِفٌ بِأُولاکَ وَ أُخْرَاکَ،
🌸أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِکَ وَ بِآلِ بَیْتِکَ، وَ أَنْتَظِرُ ☘️ظُهُورَکَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْکَ.
🌸وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
☘️ وَ أَنْ یَجْعَلَنِی مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ لَکَ وَ التَّابِعِینَ وَ 🌸النَّاصِرِینَ لَکَ عَلَى أَعْدَائِکَ،
☘️ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْکَ فِی جُمْلَةِ أَوْلِیَائِکَ،
🌸 یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ
☘️صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ
🌸هَذَا یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ یَوْمُکَ الْمُتَوَقَّعُ فِیهِ
☘️ظُهُورُکَ، وَ الْفَرَجُ فِیهِ لِلْمُؤْمِنِینَ عَلَى یَدَیْکَ، وَ
🌸قَتْلُ الْکَافِرِینَ بِسَیْفِکَ،
☘️وَ أَنَا یَا مَوْلایَ فِیهِ ضَیْفُکَ وَ جَارُکَ،
🌸وَ أَنْتَ یَا مَوْلایَ کَرِیمٌ مِنْ أَوْلادِ الْکِرَامِ،
☘️وَ مَأْمُورٌ بِالضِّیَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ،
🌸 فَأَضِفْنِی وَ أَجِرْنِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ عَلَى ☘️أَهْلِ بَیْتِکَ الطَّاهِرِینَ؛.
🕊─┅─🍃🌸🍃─┅─🕊
#مهدی_عج
#بسیج_ریحانه_الرسول_شلمزار
#برنامه هفتگی
🍃@paygah_reyhane
🌸🍃
بیرون ز عدد بگو و بی حد صلوات
بر آل محمد و محمد صلوات
زانجا که دعااستجابت شده است
بر جمله اذکار سرآمد صلوات
🍁اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🍁
#مهدی_عج
#بسیج_ریحانه_الرسول_شلمزار
#برنامه_هفتگی
🍃@paygah_reyhane
🌸🍃