#امامزمانے🌻
بچهها،
یه جوری تو جامعہ راه برید..؛
که همه بگن این بویِ امام زمان میده..
#حاجحسینیڪتا🌱
+اللهمعجللولیڪالفرج
بسیجیانی که در این برنامه شرکت کردند حتما به بنده اطلاع بدن.
تا جزو فعالیت بسیجیتون ثبت کنم.
📚یک جرعه کتاب📚
🦋کودکی🦋
سال بعد، پس از تلخی هایی که آن سال برای خانواده ی ما داشت، عروسی فاطمه شور و شوق عجیبی در خانه ایجاد کرد. حال و هوای خانه
عوض شد و عبدالله همکلاسی و دوست کریم داماد خانواده ی ما شد.تا زمانی که آنها ازدواج نکرده بودندحس نمی کردم عبدالله برادرم نیست؛ چون همیشه با ما زندگی می کرد و در غم وشادی هایمان شریک بود.
فضای پر شور و نشاط عروسی توانست چهره های مغموم و درهم رفته ی خانواده را باز کند. اگرچه اختلاف سنی من و فاطمه ده سال بود اما به او انس داشتم و این عروسی برایم به معنای فراق و جدایی از فاطمه بود. بعد از عروسی آنها برای این فراق راه حلی یافتیم ؛ مدمن و احمد و علی هر روز ازراه مدرسه به منزل خواهرم میرفتیم و فاطمه با بیسکوییت و چای شیرین
مثل همیشه خستگی و تنهایی ما را میتکاند.
آقا برای حمید که دوسالش بود کالسکه خریده بود. هنوز بعضی مادرها شهرهایشان را در ننو میگذاشتند و خانوادهها آنقددر پرجمعیت بودند که مادرها نیازی به بردن شهرهایشان به بیرون از خانه نداشتند. همیشه کسی بود که از بچه نگهداری کند؛ تازه اگر در خانه هم کسی نبود آنقدر محله پر از خاله بود که هیچ نوزادی تنها نمیماند. به محض اینکه بچه نوپا میشد و راه میرفت دیگر نیازی به دایه نداشت. آن زمان کالسکه یک کالای مدرن بود که حالا وارد خانه ی ما شده بود؛ کالاسکه برای مادرردیف اسباب بازی ها قرار داشت. یک روز تصمیم گرفتیم حمید را توی کالاسکه بگذاریم و با احمد و علی، چهارنفری میهمان آبجی فاطمه شویم . روپوش مدرسه را عوض کردیم و لباس میهمانی پوشیدیم و کالاسکه را راه انداختیم . برای اینکه مدت بیشتری کالسکه دستمان باشد مسیرمان را عوض کردیم و از راه نخلستان رفتیم .
کالسکه را نوبتی میراندیم . بعضی وقتها دنده چهار می زدید و یادمان میرفت حمید داخل کالسکه است. ناگهان در حالی که احمد کالسکه را میراند؛ چند تا از بچههای نخلستان، پابرهنه، با چوب و چماق به ما حمله ور شدند. من و علی را از پشت گرفتند و سخت زدند. ما هم کتک میخوردیم و هم کتک میزدیم اما زور آنها بیشتر از ما بود. راستش بیشتر کتک خوردیم چون غافلگیر شده بودیم . احمد که فکر میکرد پشت یک کامیون نشسته، متوجه دعوا نشده بود و با سرعت کالسکه را میراند اما یکی از آنها یک سنگ برداشت و سر احمد را نشانه گرفت. یکباره احمد متوجه شد ما
دو تا خونین و مالین گوشه ای افتاده ایم و آنها هم به سمت خودش میدوند.
چند نفری افتادند به جان احمد و آخر کار کفش و کییف ما را هم به عنوان کالای تزئینی برداشتند و رفتند. من فیلم های گانگستری را دیدده بودم. اما آن صحنه از آن فیلم ها دیدنی تر بود. آن روز به چشم دیدم که چطورچندبچه میتوانند راهزن شوند. کاروان کوچک ما با تنها وسیله ی نقلیه مان که کالاسکه حمید بود مورد دستبرد واقع شد. یکی از آنها کالسکه را از دست احمد کشید و فرار کرد. حمید توی کالسکه بود و ما با همه ی درماندگی
میدویدیم تا او را پس بگیریم . گرچه خیلی از ما دور شده بودند و امیدی
نداشتیم که به آنها برسیم اما چیزی نگذشت که حمید را مثدل یک بقچه از کالسکه بلند کرده و روی زمین پر کردند و با کالسکه ای که سبک تر
شده بود با سرعت هرچه تمام تر دویدند و دور شدند. آنها کالسکه را می خواستند، حمید به دردشان نمی خورد. از اینکه حمید را رها کردند
خوشحال شدیم . او را در بغل گرفتم و با لباس های پاره و خاکی در حالی که از بینی و دهان علی خون میآمد و لب من هم شکافته بود به سمت خانه ی آبجی فاطمه دویدیم . فاطمه و عبدالله با دیدن قیافه ی ما چهارتا
وحشت زده شدند. عبدالله به سرعت ما را به بیمارستان رساند. سر احمدو لب من چند بخیه خورد و سه تا از دندانهای شیری علی هم افتاد. سر و صورتمان را شستوشو دادیم و به خانه برگشتیم .
با تلخی تأثیر این خاطره در روحم به استقبال مقطع دیگری از زندگی ام رفتم....
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
#کتابخوانی
#من_زنده_ام
#قسمت-۱۵
❤️اُن..س با قرآن❤️
صفحه⬅️{ ۱۹ }
#بسیج_ریحانه_الرسول_شلمزار
#قراءت_قرآن
#دوره_اول
#برنامه_روزانه
🍃@paygah_reyhane
🌸🍃
▪️رقص و جولان بر سر میدان کنند
▪️رقص اندر خون خود مردان کنند
▪️چون رهند از دست خود دستی زنند
▪️چون جهند از نقص خود رقصی کنند
#شهید_عزیز
#مرد_میدان
#ما_ملت_شهادتیم
#حاج_قاسم_سلیمانی
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
خدايا درود فرست بر على بن موسى الرّضا،
امام پسنديده با تقواى بى عيب، و حجّتت بر هر كه بر زمين، و هر كه زير زمين است، آن راستگوى شهيد، درودى بسيار و كامل، و پاك و به هم پيوسته و پياپى و در پى هم، مانند برترين درودى كه بر هر یک از اوليائت فرستادى.
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
🏴 تعویض پرچم گنبد به رنگ مشکی و نصب کتیبههای شهادت
#حرم_امام_رضا_علیه_السلام
#جای_شما_خالیست
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
شدم دخیل نگاهت بیا عنایت کن
منم مریض تو آقا مرا طبابت کن
دعای من به ضریح شما گره خورده
توسلی به شما کرده ام،اجابت کن
السَّلامُ عَلَيْكَ یا مُعینَ الضُعَفا وَ الفُقَراء
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
موکول میکنم گلهی هجر را به بعد
امروز حال مادرتان روبراه نیست...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 معرفی گوهرشاد بیگم و ساخت مسجد گوهرشاد
🔹گوهرشاد بیگم معروف به گوهرشاد آغا از نامداران و سیاستمداران دوره تیموریان است. او زنی بسیار نیکوکار، ثروتمند، ادب دوست، هنرپرور، باوقار، خردمند و باسیاست بود.
┄┄┅─ 💚✵─┅┄
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ☆
♡دعای عهد♡
💠اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ،💠 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ،💠 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،💠 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ،💠 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ،💠 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، 💠وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ،💠 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ،💠 یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، 💠وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، 💠یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،💠 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، 💠یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ،💠 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.💠
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ،💠 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ،💠 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها،💠 سَهْلِها وَ جَبَلِها، 💠وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، 💠وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ،💠 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.💠 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،💠 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، 💠لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.💠 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، 💠وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ،💠 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.💠
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، 💠فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى،💠 شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى،💠 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.💠 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ،💠 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، 💠وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ،💠 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، 💠وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، 💠وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ،💠 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ:💠 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، 💠فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک💠َ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، 💠وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،💠 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ،💠 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ،💠 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، 💠وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،💠 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،💠 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ،💠وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ،💠 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ،💠 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، 💠وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، 💠إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، 💠بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.💠
☆اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆ِ
☆اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆ِ
☆اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان☆
ِ♡ اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج♡
♢سلامتی مولا مون صاحب الزمانصلوات♢
📚یک جرعه کتاب📚
⚘فصل دوم⚘
🦋نوجوانی🦋
بعد از اتمام دبستان، وارد دوره ی تازه ای از زندگی ام شده بودم. در آستانه ی ورود به دوران نشناختهای که باید آرام آرام با کودکی هایم
خداحافظی میکردم. مادرها زودتر از هر کسی تغییرات روحی و جسمی دخترانشان را میبینند و میفهمند و حس می کنند. ازاین رو ، مادرم برای
بزرگ شدن و قدکشیدن من تلاش میکرد تا زودتر مرا با الگوهای زنانه آشنا کند. اصرار داشت روزهای بلند تابستان به کاری و هنری مشغول باشم .به همین جهت من و زری و مادرم به آرایشگاه نغمه خانم رفتیم . او یکی
از اتاقهای خانه اش را به آرایشگاه تبدیل کرده بود. مادرم ما را به نغمه خانم سپرد و قرار شد آرایشگری را چنان یاد بگیریم که دیگر نیازی به ننه بندانداز نباشد. نغمه خانم میبایست در طول تابستان هفته ای سه روز و هر روز دو ساعت تمام فنون آرایشگری را به من و زری آموزش دهد.
جلسه ی اول کارآموزی من و زری با آموزش مقدماتی آرایشگری آغاز شد اما برای من و زری که وارد یک دنیای جدید شده بودیم همه شکلها و حرفها عجیب و جذاب بود. در آرایشگاه نغمه خانم کسی بیکار نبود. شاگردهای نغمه خانم هر کدام به کاری مشغول و مشتری ها نیز هر
کدام درگیر بزک کردن خودشان بودند. بعضیها سرشان زیر رنگ بود. بعضیها در حال بند انداختن بودند. یکی مو صاف میکرد، آن یکی مو فر میکرد. خالصه هیچکس زشت از در خانه ی نغمه خانم بیرون نمی رفت. مثل شعبده بازها که یک دستمال داخل کلاه میانداختند و یک خرگوش بیرون میآوردند، آدمهایی که وارد میشدند با یک رنگ و چهره میآمدند و موقع رفتن به یک شکل دیگر از خانه ی نغمه خانم خارج میشدند، همه قشنگ و راضی بیرون میرفتند. هنوز نیم ساعت به پایان
کلاس آرایشگری مانده بود که در آرایشگاه محکم کوبیده شد؛ طوری که نغمه خانم با ترس و عصبانیت از جا پرید و درحالیکه رنگ بر چهره اش نمانده بود گفت: اوه چه خبره، مگه سر آوردین؟ مگه این خونه صاحب نداره؟
درحالی که زیر لب غرولند میکرد برای بازکردن در به بیرون رفت. در که باز شد فریاد رحیم و رحمان و محمد را شنیدم که با داد و فریاد به نغمه خانم میگفتند: حالا هنر قحطه که هنوز پا نگرفته بیاد فوت و فن بزک کردنو یاد بگیره؟
با شنیدن صدای آنها، موهای تنم سیخ شد. دویدم بیرون ببینم چه خبر است که با دیدن من با عصبانیت گفتند: کی گفته پاتو اینجا بذاری؟
خواستم بگویم با زری آمده ام اما رحیم نگذاشت حرفم تمام شود و با غیظ گفت: صاحب زری کس دیگه ایه ولی زری هم بیخود کرده اومده اینجا.
در آن لحظه فکر کردم، عجب جایی آمده ایم . مگر اینجا کجاست که اینقدر زود خبرش پیچیده و برادرهایم را تا این حد عصبانی کرده و پشت در خانه ی نغمه خانم کشانده.
در همین فکر بودم که زری محکم به بازوی من کوبید و فهمیدم دیگر وقت رفتن است. با وجود تلاش نغمه خانم چیزی یاد نگرفته؛ بار و بندیلمان را جمع کردیم و از آرایشگاه بیرون رفتیم .وای، چه می دیدم!همه ی برادرهابیرون ایستاده بودند. فقط ترکه دستشان نبود. گویی گناه بزرگی مرتکب شده بودم.
پا را که داخل خانه گذاشتیم سر و صدا بالا گرفت: بگو ببینم چند تا دختر دوازده ساله و هم سن و سال شما اونجا بود؟ کی به تو گفته بری
آرایشگری یاد بگیری؟
مادر بیچاره ام که نمیدانست با بردن من به آرایشگاه چه آشوبی در خانه راه میافتد مات و مبهوت به پسرها نگاه می کرد. بنده ی خدا که فکر میکرد با این کارا میتواند از من یک خانم تمام عیار و هنرمند بسازد با قیافه ی حق به جانب گفت: دختر باید از هر انگشتش یه هنر بباره، بالاخره باید یه چیزی یاد بگیره که به درد در و همسایهها هم بخورها
رحمان گفت: بله، ولی قبل از اینکه دستش توی صورت تو و خاله توران و همسایهها بره اول توی صورت خودش میره...
رحیم با تعجب و عصبانیت گفت: ننه چشمون روشن، یعنی می خوای جای ننه بندانداز رو بگیره؟
بالاخره بعد از کلی جروبحث به مادرم قبولاندند که مرا برای یادگیری هنری دیگر به جایی دیگر بفرستد. قرار شد۸د از فردای آن روز به خانه ی
خانم دروانسیان بروم تا از او خیاطی یاد بگیرم...🌲🌲🌲🌲
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
#کتابخوانی
#من_زنده_ام
#قسمت-۱۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🎥 فقط بذار بازم بیام امام رضا
🎙 میثم #مطیعی
#بسیج_ریحانة_الرسول_شلمزار
@paygah_reyhane
❤️اُن..س با قرآن❤️
صفحه⬅️{ ۲۰ }
#بسیج_ریحانه_الرسول_شلمزار
#قراءت_قرآن
#دوره_اول
#برنامه_روزانه
🍃paygah_reyhane
🌸🍃