eitaa logo
دل باخته
1.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
دل باخته
💢 #نبرد_غیرت ✍ خاطره ای شنیدنی از #سردار_شهید_طاهر_اجاقلو فرمانده دلاور طرح و اطلاعات و عملیات لشگر
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی بوی گندم ، بوی باران می دهی بوی عطر تازۀ نان می دهی بوی دريا بوی ساحل ، بوی موج بوی ابر و باد و باران می دهی بوی گلگون‌ جامگان سربدار بوی مردی ، بوی ايمان می دهی...
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ گردان دواطلب 🖌... در کنار درب ورودی مقر دهها دستگاه تویوتای سقف دار و بی سقف ‌به صف شده و عده کثیری هم از رزمندگان اطراف شأن تجمع کرده بودند. به اجتماع رزمندگان پیوسته و همچون آنان با شور و هیجان منتظر دیدار سردار دل ها مهندس مهدی باکری شدم. مقابل سنگر فرماندهی مملو از دلاورمردانی بود که بعد از چندین روز نبرد سهمگین و مقاومت جانانه با چهره های خسته و بی رمق کنار هم با لباس ها و قیافه های خاکی و کثیف ایستاده بودند. بعضی چهره ها بقدری سیاه و تیره بود که فقط سفیدی چشم هایشان دیده میشد. تعدادی رزمنده مجروح هم در جمع دیده می شدند که با پیکری زخم خورده و پانسمان شده به عقبه برنگشته و همچنان مانده و دلاورانه به دنبال مبارز و هم آورد می گشتند.  محو تماشای بهترین و مخلص ترین بندگان خداوند متعال بودم که رزمنده ایی بالای یکی از تویوتاها رفت و بعد از سلام و صلوات ، گفت که ایران زاد ریئس ستاد لشگر عاشورا می باشم و حامل پیام فوری و اضطراری سردار باکری از آنسوی دجله هستم. سردار ایران زاد اول از تلاش و زحمات شبانه و روزی رزمندگان لشگر تشکر کرده و بعد ادامه داد که قرار بود سردار باکری خود در این محفل حضور داشته باشد. اما اوضاع در آنسوی دجله بقدری وخیم و بحرانی است که سردار خود در منطقه مانده و مشغول نبرد با قشون عراقی هاست. شما عزیزان تمام نیروهای باقی مانده از گردان های عمل کننده لشگر عاشورا هستید که انصافاً هم در روزهای گذشته به وظیفه و تکلیف خود مردانه عمل کرده و الان هم تویوتاها آماده اند تا شما را به لب آب برده و روانه عقبه شوید. اما بدانید و آگاه باشید که آنطرف دجله سردار باکری نیاز شدید به یاری و کمک دارد و مرا هم فرستاده که برایشان نیروی کمکی ببرم. هر کدام تان توانی در بدن دارید و می توانید ، بمانید تا به یاری فرمانده لشگرمان بشتایم که بی صبرانه انتظارمان را می کشد. با اتمام سخنان سردار ایران زاد ، غوغایی عظیم در بین رزمندگان بر پا شده و نیروهای هر گردان در گوشه ای تجمع کرده و در مورد رفتن یا ماندن مشغول بحث و گفتگو شدند. تعدادی از یاران زنجانی هم دور هم نشسته و گرم گفتگو بودند. به جمع شأن پیوسته و کنارشان نشستم. برادران بسیجی حسن چترسیاه و رسول منتجبی و حسن محمدی ، رزاق کرمی ، علی احمدی ، بیژن موحد ، مجید رحیمی ، سید مجتبی موسوی عزم برگشت نموده و انصافاً هم حرف های منطقی و کاملاً درست و عقلانی می زدند. می گفتند که پنج شبانه و روز است که یک خواب راحت نکرده ایم و آنقدر هم با عراقی ها جنگیده ایم که از نفس افتاده و کاملاً خسته و بی رمق شده ایم. خورد و خوراک که هیچ ، سر و صورت و بدن مان پنج شبانه روز است که آب و تمیزی به خود ندیده و همه هیکل مان کثیف و سیاه هست. خلاصه هرکدام دلیلی برای برگشتن آورده و عاقبت هم بعد از کلی بحث و گفتگو ، همگی متفق‌القول تصمیم به بازگشت گرفته و مشغول جمع آوری تجهیزات مان شدیم. از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم. در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود. عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم میکرد. عشق می گفت که برای رضای حق به وادی فنا آمدی و عاشق صادق از رنج ها و ملامت ها نمی گریزد و عقل عافیت طلب و مصلحت بین هم می گفت که چندین روز است که نخوابیدی و خسته و بی رمق و ناتوانی ، وظیفه و تکلیف خود را هم بعنوان یک رزمنده انجام داده ای ! چرا از دیوان عقل حدیثی نمی خوانی و از این دشت پربلا و پرخطر که پر از خون و آتش و تیر و ترکش است به کنج آسایش و آرامش و عافیت نمی گریزی !؟ در همین افکار غوطه ور بودم که چشام به شیرمردانی افتاد که قصد ماندن داشتند و با شور و هیجان مشغول پرکردن خشاب ها و نوارهای تیربار بودند. آن مستان ميخانه عشق ، آنچنانی با اشتياق و علاقه داوطلب شرکت در اين ماموريت خطرناک بودند که گويی تازه از گرد راه رسيده و هنوز کاری انجام نداده و با تمامی قدرت و توان آماده نبرد می شدند. آنان واقعاً خستگی و خواب را به سخره گرفته و با چهره های شاد و خندان رهسپار ميدان خون و شهادت بودند. نمی دانم دیدن آن دلاورمردان عاشق پیشه ، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق و شور شد و با پشت پا زدن به نصیحت ها و اندرزهای عقل عافیت اندیش ، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان و هم‌رزمان زنجانی برگشتم.. 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
25.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مراسم حنابندان رزمندگان اسلام قبل از عزیمت به عملیات با بیاناتی زیبا و شنیدنی از سید اهل قلم 🎙 : ... هر چه به پایان روز نزدیك‌تر می‌شویم ، شكوفه‌های شوق در دل بی‌قرارشان بیش‌تر و بیش‌تر شكفته می‌گردد و طبعشان به شوخی‌های لطیف متمایل می‌شود و از جان نثاران سیدالشهدا (ع) جز این نیز انتظار نمی‌رود . ترس روبهانه نه شایسته‌ی شیر شكارافكن است . منافق است كه همچون موش كور به تاریكی خوی كرده است و از رو به رویی با ما می‌هراسد . اما شیردلان سپاه حق ، حزب الله ، آنانند كه در شأن مصافشان سوره‌ی «والعادیات» نازل می‌گردد و پروردگار متعال به رزمشان و جرقه‌ی سم ستورانشان بر سنگ‌های جبهه قسم یاد می‌كند . اینان كجا و ترس از مرگ كجا...! 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ روایت شهادت سردار دلاور فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در : 🖌... در عملیات خیبر ، با سردار مهدی پیرمحمدی در ستاد فرماندهی لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب ع بودیم که خبر قیچی شدن گردان حضرت ولیعصر عج و شهادت سردار حسن باقری را به آقا مهدی زین الدین فرمانده لشگر دادند . گفتند که پیکر سردار شهید حسن باقری به همراه تعدادی از شهدای گردان حضرت ولیعصر عج در محل درگیری جامانده است . سردار زین الدین از این موضوع بسیار متاثر شد و برای لحظاتی چشمان قشنگش بارانی شد و بعد رو به ما کرد و گفت : شما چند نفر ( سردار جانباز نجم الدین تقیلو ، سردار شهید مهدی پیرمحمدی ، سردار شهید محمدناصر اشتری و سردار شهید طاهر اجاقلو ) سریع بروید جلو ، هم با منطقه آشنا بشوید تا اگر نیاز به بردن گردان بود شما ببرید و هم اگر توانستید و امکانش بود تعدادی از پیکرهای پاک شهدا را به عقب بیاورید . در ادامه با تاکید مجدد گفت : مخصوصا دنبال پیکر شهید حسن باقری باشید و پیدایش کنید . با دریافت فرمان ، بلافاصله آماده حرکت شده و چهار تایی راهی جزایر مجنون شدیم . زمانی که به خطوط درگیری رسیدیم ، اوضاع منطقه بدجوری به هم ریخته بود و بقدری هم آتش روی جزیره ریخته می شد که اصلاً نمی شد که رفت و آمد کرد . در آن شلوغی های عظیم نمی دانم چه شد که سردار طاهر اجاقلو و سردار محمدناصر اشتری را گم کرده و با مهدی پیرمحمدی تنها ماندیم اما با این وجود ماموریت را نیمه کاره رها نکرده و برای یافتن پیکر پاک شهدا و الخصوص پیکر مطهر شهید حسن باقری به سمت محل درگیری گردان حضرت ولیعصر عج با نیروهای عراقی رفتیم . از زمین و آسمان آتش می بارید و غرش انفجارات لحظه ای قطع نمی شد ، زمین جزیره با فرشی از ترکش های ریز و درشت و چاله های سیاه انفجار بصورت زیبایی تزئین شده بود . قدم به قدم جلو کشیدیم تا اینکه به نزدیکی های منطقه درگیری گردان حضرت ولیعصر عج رسیدیم . هنوز چند صد متری با خاکریز بچه های گردان حضرت ولیعصر عج فاصله داشتیم که بصورت ناگهانی از هر چهار طرف به سمت مان تیراندازی کردند . سریع پناه گرفته و مشغول بررسی اوضاع شدیم . در وضعیت بسیار خطرناکی گیر افتاده بودیم . دور تا دورمان را عراقی ها گرفته بودند و با هرچه بدست شأن می آمد به طرف مان تیراندازی می کردند . باورنکردنی نبود اما متأسفانه بی یار و یاور در حلقه محاصره دشمن افتاده بودیم و ماندن در آنجا مساوی با شهادت یا اسارت بود . چاره ای جز فرار نداشتیم و برای همین هم بی درنگ برخاسته و شروع به دویدن کردیم . من جلوتر از مهدی پیرمحمدی می دویدم ، زمانی احساس کردم که مهدی پشت سرم نیست ! برگشته و پشت سرم را نگاه کرده و دیدیم که مهدی کمی دورتر روی زمین افتاده است . سریع برگشته و خود را به بالای سرش رساندم . داد زدم مهدی پاشو ! عراقی ها دارند می رسند ! جوابی نیامد ، بی حرکت روی زمین مانده بود و هیچ واکنشی نشان نمی داد . کنارش نشسته و دیدم که چندتا گلوله به پشت و کمرش خورده و نای حرف زدن ندارد ، عراقی ها در گوشه و کنار سنگر گرفته و با تیراندازی متوالی به طرف مان می آمدند . نمی شد پیکر زخم خورده دوست و همرزمم را همانطور آنجا گذاشته و فرار کنم . باید به هر طریق ممکن او را هم به عقب می کشیدم . یک برانکارد همون نزدیکی ها افتاده بود ، برانکارد را آورده و پیکر زخمی مهدی را داخلش گذاشته و با چند دور طناب محکم بسته و شروع به حرکت کردم ، حدود پنج ساعتی برانکارد را به دنبال خود کشیدم تا اینکه عاقبت با هر سختی و مشقت بود از حلقه محاصره عراقی ها خارج شده و به محل امنی رسیدیم . جویای احوال مهدی شده و دیدم که هنوز نفس می کشید و واقعاً خوشحال شدم . درست در این زمان یک آمبولانس از راه رسید و شتابان جلوش را گرفته و پیکر نیمه جان مهدی را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت اورژانس صحرایی حرکت کردیم . به مقر اورژانس رسیده و دیدم بالگردها در حال انتقال شهدا و مجروحین به عقب هستند . سریع مهدی را به بالگردی رسانیده و با کمک امدادگران برانکارد را سوار بالگرد کردیم . اما هنوز بالگرد از زمین بلند نشده بود که مهدی خود بال گشوده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد . 🌸 روحش شاد و یادش گرامی 🖍 خاطره از زبان سردار جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
دل باخته
💢 #پرواز ✍ روایت شهادت سردار دلاور #شهید_مهدی_پیرمحمدی فرمانده دلاور گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۱
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی بیا عاشقی را رعایت کنیم ز یاران عاشق، حکایت کنیم از آن‌ها که پیمانۀ «لا» زدند دل عاشقی را به دریا زدند ببین خانقاه شهیدان عشق صف عارفان غزل‌خوان عشق چه جانانه چرخ جنون می‌زنند دف عشق با دست خون می‌زنند به رقصی که بی‌پا و سر می‌کنند چنین نغمۀ عشق سر می‌کنند: بزن زخم، این مرهم عاشق است که بی‌زخم مردن غم عاشق است...