eitaa logo
دل باخته
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1 فایل
این کانال در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و پیشبرد اهداف و آرمان های والای انقلاب اسلامی و پاسداری از حریم ولایت و رهبری فعالیت می کند. بسیجی دل باخته حق و اهل ولایت است . از وبلاگ دل باخته دیدن فرمائید 🅱 Pcdr.parsiblog.com
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ... گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است وگرنه همه اجر ها در گمنامیست... 📸 در هفته سربازان گمنام امام زمان (عج) یادی کنیم از بسیجی دلاور که جوانی اش را در جبهه های حق علیه باطل به نبرد با متجاوزان بعثی سپری کرد و بعد از اتمام جنگ هم به کسوت سربازان گمنام امام زمان (عج) اداره اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در آمده و مخلصانه برای امنیت و آرامش ایران اسلامی به ایثار و فداکاری پرداخت تا اینکه سال ۱۳۷۰ طی یک عملیات نفوذ ، توسط عناصر ضدانقلاب شناسایی و در شهرستان کرج به درجه والای شهادت رسید و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد. 🌺 روحش شاد و یادش گرامی 🌸 هفته سربازان گمنام امام زمان (عج) بر حافظان امنیت و آرامش ایران اسلامی مبارک باد. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات_ روستای حریبه 🖌... دقایق به سرعت میگذرد و هیچ خبری از رزمندگان گردان نمی شود و در عوض تمام پشت بام های پایین دست روستا پر از نیروهای پیاده و کماندو عراقی می شود. کاملاً در دید و تیررس نیروهای دشمن بودیم و محل استقرار مان هم هیچگونه حفاظ و امنیتی نداشت . باید سریعاً چاره ای اندیشیده و از آن وضعیت بلاتکلیفی خارج میشدیم. دو راه بیشتر نداشتیم. یا باید راه رفته را برگشته و به دنبال نیروهای گردان می گشتیم و یا هم باید به راه خود ادامه داده و در انتهای روستا به رزمندگان درگیر در کنار اتوبان می پیوستیم. همگی راه دوم را برگزیده و یواش و با احتیاط به سمت پایین روستا حرکت کردیم. شمار عراقیها در پشت بام ها بطور مدام در حال افزایش بود و تند و سریع هم مشغول احداث سنگر و استقرار تسلیحات مختلف در پشت بام ها بودند. بعد از مدتی راهپیمایی در زیر باران موشک و تیر و ترکش ها به چهار راهی در آخر روستا رسیده و هر کدام در گوشه ای پناه گرفته و مشغول بررسی اوضاع شدیم. از کوچه دست راستی ، اتوبان خوب و قشنگ دیده می شد و فاصله آنچنانی هم باهاش نداشتیم. کوچه دست چپی به یک نخلستان بسیار وسیع و سرسبز منتهی می شد که هیچ شناختی ازش نداشتیم. در سمت مقابل هم کوچه تنگ و باریکی بود که به چند ساختمان بلند و دوطبقه ختم می شد که عراقیها در پشت بام شأن یک قبضه مسلسل دوشکا و یک قبضه آر پی جی ۱۱ مستقر کرده و یکسره هم در حال شلیک و تیراندازی بودند. هنوز هم خبری از‌ بقیه گردان نبود و همگی کاملاً نگران و مضطرب بودیم. چند دقیقه ایی در شکاف درب ها پنهان شده و چشم انتظار بقیه یاران شدیم. اما هر چقدر انتظار کشیدیم خبری از هیچ کسی نشد و تازه متوجه شدیم که در داخل روستا کاملاً تک و تنها هستیم. به ناچار قصد اتوبان کرده و از کوچه دست راستی شروع به پیشروی کردیم. هنوز چند متری داخل کوچه نشده بودیم که چند رزمنده خونین و مالین از سمت مقابل نزدیک و فریاد زدند که برگردید! برگردید! خط شکسته و عراقیها دارند بچه ها را قتل و عام می کنند. از سر و وضع کثیف و خاک آلوده و از زخم هایی که برداشته بودند. کاملاً معلوم بود که از رزمندگان نترس و جنگجو هستند و اصلأ هم حرف مفت و الکی نمی زنند. خلاصه رزمندگان زخمی رفتند و ما هم دوباره به سر چهار راه برگشته و گیج و سردرگم ماندیم که چه باید بکنیم. هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد. قرار شد که برادران حیدری و کاظمی ، پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به عقب منتقل و سریعاً هم با نیروهای کمکی بازگردند. بهترین و کوتاه ترین مسیر کوچه دست چپی و نخلستان ناشناس بود. با برادر الماسی شروع به تیراندازی و رگبار های متوالی کرده و برادران حیدری و کاظمی هم زیر دوش های برادر پیرمحمدی رفته و شتابان به سمت نخلستان راه افتادند. بقدری گلوله و موشک آر پی جی و نارنجک تفنگی به داخل کوچه و دیواره های آن برخورد می کرد که زنده ماندن شأن کاملاً لطف و عنایت خداوند متعال بود. خلاصه مسیر حرکت شأن را تا انتهای کوچه پوشش دادیم تا اینکه در نهایت وارد نخلستان شده و از نظرها گم شدند. حالا فقط من و برادر محرمعلی الماسی مانده بودیم در یک روستای ناشناس و مقابل صدها نیروی پیاده و کماندو عراقی که دیگر مثال مور و ملخ تموم کوچه ها و پشت بام خانه های روستا را پر کرده و با انواع سلاح ها به سمت مان تیراندازی می کردند. دلگرم به برگشت یاران با نیروهای کمکی بودیم و با همان امید هم شروع به نبرد با عراقیها کرده و بی محابا با پرتاب نارنجک و رگبارهای متوالی از جلو آمدن شأن جلوگیری کردیم تا اینکه کم کم خشاب ها خالی و نارنجک ها رو به پایان گذاشت. مدت زمان زیادی از رفتن برادران حیدری و کاظمی می گذشت و هیچ خبری هم از بازگشت شأن نبود . کماندوهای عراقی از کوچه سمت راستی کاملاً جلو کشیده و آنطرف چهار راه در شکاف درب خانه ها پناه گرفته و به سوی مان تیراندازی و نارنجک پرتاب میکردند. فقط چند متری با نیروهای دشمن فاصله داشتیم و واقعاً در چند قدمی اسارت یا شهادت بودیم. باید سریعاً فکری کرده و از آن اوضاع خطرناک خارج می شدیم. تصمیم به عقب نشینی گرفته و رگبار زنان به سمت نخلستان ناشناس شروع به حرکت کردیم ... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 مهدی صاحب زمان (عج) 📽 فیلمی بسیار زیبا و خاطره برانگیز از مراسم سینه زنی پرشور رزمندگان سلحشور و حماسه ساز قبل از آغاز با نوحه خوانی مداح باصفای جبهه ها ( آبان ماه ۱۳۶۲) 🎙مهدی صاحب زمان (عج) هرایه گل هایانداسان... ♦️ لازم به ذکر است که تعداد زیادی از این دلاور مردان رزمنده در طی عملیات والفجر چهار و در طول مدت جنگ تحمیلی به درجه والای شهادت نائل آمده اند. 🌸 روحشان شاد و یادشان گرامی 👌 بسیار عالی و باکیفیت ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
💢 به روایت سردار آزاده : 🖌... درعملیات خیبر،منطقه‌ای که برای عملیات یگان های لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) در نظر گرفته شده بود، محور‌ جزیره جنوبی مجنون بود.از جزيره‌ جنوبی چهار گردان به طرف جاده طلائيه رفته بودند.در مرحله‌ اول عمليات بايد پادگان نشوه را تصرف ميکردند و بعد در مرحله‌ دوم به طرف بصره عراق حرکت می کردند. وقتی به جزيره‌ رسيديم،فرمانده گردان ما (حضرت وليعصرعج‌) سردار حسن باقری موتور خود را از قايق پياده کرد و بچه‌ها را سوار کامیون های کمپرسی کرد (غنیمت گرفته شده) و حرکت کرديم . چند هواپيما آمده و مسیرمان را بمباران کردند. به پای حسن باقری که روی موتور بود ترکشی اصابت کرد و به شدت زخمی شد. پياده شدم و زخمش را بستم. پاش بدجوری خونریزی می کرد و نیاز به مداوا داشت. اصرار کردم برگرد، قبول نکرد و هر دو با موتور دوباره به راه افتاديم. به کنار جاده ای رسیده و به نيروها گفتیم که برای خود سنگری حفر کرده و استراحت کنند. قبل از ما چهار گردان رفته بودند جلو ، دو گردان از بچه های لشگر ۸ نجف اصفهان و دو گردان هم از نيروهای ترک زبان لشگر ۳۱ عاشورا . گردانهای خط شکن با شکستن خط اول دشمن حدود ۷۰ کيلومتری درعمق خاک عراق پيشروی کرده بودند. حوالی ساعت ۲ نصف شب سردار زين الدين فرمانده دلاور لشگر به محل استقرار گردان آمدند و به من و حسن باقری گفتند که باید به جلو برویم. با برادر باقری و يک بيسيم‌ چی سوار يک جيپ شدیم و به سمت خط حرکت کردیم. خود آقا مهدی پشت فرمان بود و با مهارتی خاص چراغ خاموش رانندگی ميکرد . با دستور آقا مهدی ، سردار باقری گردان را هم به حرکت درآورده و به فرماندهان سپرده بود که خیلی آرام نیروها را پشت سر ما حرکت داده و به سمت جلو بيايند.  برادر زين الدين در راه موقعیت منطقه و محور عملیاتی را توجيه ميکردند و به سردار باقری سفارش ميکردند که خیلی به جلو نرفته و خود را به خطر نیندازد. ميگفتند که نميگويم به بچه‌ها سرنزنيد ولی اگر اتفاقی برای شما بيافتد کل کار عملیات مختل ميشود، لشگر به وجود شما نیاز دارد و باید کمی مواظب خودتون باشيد.  به کنار خاکریزی رسیده و منتظر رسیدن نیروهای گردان شدیم. گردانی بنام گردان روح ­الله در خط اول مشغول نبرد با عراقی ها بود كه خيلی هم مجروح و شهید داده بود و دیگر قادر به حفظ خط نبود. قرار بود آنها را به عقب کشیده و ما را جایگزین آنان کنند. با رسیدن گردان حرکت کرده و نزدیکی های سحر خط را از گردان روح الله تحویل گرفته و رزمندگان را در سنگرهای آن مستقر کردیم. تا اينكه صبح شد و عراقی ها شروع كردند به حمله و با استفاده از صدها دستگاه تانك و هزاران نیروی پیاده و کماندو و در پناه آتش تهیه سنگین به طرف دژی که پشت آن مستقر بودیم شروع به پیشروی كردند. كنار گردان ما يك گردان از رزمندگان قزوينی بودند به نام گردان محمد رسول الله (ص) كه يك فرمانده گروهان بنام فرج فصيح داشتند كه آدم دلیر و نترسی بود و تا آخرین لحظه با عراقی ها جنگید عاقبت هم اسير شد . شدت آتشباران و کثرت تجهیزات و نفرات دشمن باعث به وجود آمدن وضعيت بد و ناهنجاری برای گردان های درگیر در خط اول شده بود . تمامی نيروهای گردان حضرت علی­ اصغر(ع) لشگر ۳۱ عاشورا را کاملاً از بين برده بودند و از سمت راست داشتن خط ما را دور می زدند. طولی هم نکشید که خط از دو طرف هدف تیراندازی قرار گرفت.اوضاع بقدری بحرانی شد که رزمندگان خود را بی سنگر و جان پناه مقابل قشون دشمن دیدند . نبرد به درگيرهای رو در رو با عراقی ها کشید و تعدادی از سنگرها توسط عراقی‌ها تصرف شد . با بي­سيم پرسيدم كه در اين وضعيت آشفته باید چكار بکنیم؟ گفتند: هر تصميمی كه لازم است.خودتان مي­توانيد بگيريد.  بالآخره وضعيت عجيب و غريبی بر محيط حاكم شد و بعد از جنگی مردانه خط بدست عراقی ها افتاد و بچه ها در دشت پراکنده شده و بدون هیچ سنگر و جان پناهی به نبرد ادامه دادند.انگاری صحنه، صحنه عاشورا بود و یاران حسین (ع) یک تنه مقابل صدها نیروی دشمن ایستادگی میکردند و در نهایت یا شهید می شدند و یا مظلومانه با پیکری زخم خورده اسیر نیروهای دشمن می شدند . نبرد تن به تن و خونین تا نزديک های غروب ادامه داشت و دیگر رزمنده سالمی در میدان نبرد دیده نمی شد، با پیکری زخمی در گوشه ای افتاده بودیم که عراقی ها بالای سرم آمده و کشان کشان بردنم. در عمليات خيبر فاز ديگری از جنگ که اسارت بود برايم شروع شد. تا سال ۱۳۶۹ اسير عراقی ها بودم و در آن سال با بازگشت اسرای جنگی به وطن برگشتم. 🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab